eitaa logo
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
458 دنبال‌کننده
405 عکس
328 ویدیو
12 فایل
🔸﷽🔸 ڪانال اختصاصے ترک گناه✌ برنامه های ترک گناه ♨📵 🔸اگریک نفر را به او وصل ڪردے 🔸براے سپاهش تو سردار یارے چنل رمان ما↙️ @roman_20 چنل سیاسی↙️ @monafegh_1
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
‌ حیاء_چشم ◀️ یک زمانی بود وقتی مردها زن جوان با وقار میدیدند ، با احترام سرشان را پایین میانداختند ... . حالا اما اوضاع خیلی فرق میکند ... اگر چشمت را پایین بیاندازی، حواست به کار خودت باشد، عقب مانده ای !!! جنبه نداری!!! پیشرفت یعنی اینکه به زن خوب خوب نگاه کنی... با هم بگویید و بخندید و صفحه اش را هم دنبال کنی و فیلمهای شخصی اش را هم لایک کنی و البته هیچ طوریت هم نشود !!! و افتخار هم کنی که من چقدر پیشرفته هستم که همه چیز میبینم و هیچ طوریم هم نمیشود!!! . . بعد خود شما که آدم پیشرفته ای هستی ، یک مرتبه دادت در میآید که چرا عشق ها اینطور شده است؟ چرا خیانت زیاد است؟ چرا دختر ها دنبال پولند؟ چرا پسر ها دنبال هوسند؟ چرا طلاق زیاد است؟ چرا مردم چرت و پرت نگاه میکنند؟ چرا دو میلیون نفر طرفدار فلانی اند؟ چرا فحشا زیاد است؟ چرا؟ همش تقصیر شما آخوندهاست!!! خدا ریشتون رو بکند!!! خب عزیز من این چیزها، مقداریش برمیگردد به سوغاتی های پیشرفت ! یک مقداری بر میگردد که تو دیگر کلا هیچ طوریت نمیشود! ✅ گفت: خدا چشم را الکی که نیافریده ، چشم داده تا نگاه کنیم... گفتم: پس منظورت این است که پلک را الکی آفریده؟ ✍سید مهدی صدرالساداتی 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
#حدیث ❤امام صادق علیه السلام: 💕هنگامی که کسی را دوست داشتی؛ او را از این محبت آگاه کن💕 🆔 @tark_
#حدیث #پيامبر_اکرم صلى الله عليه و آله: هر كه بر پيشرفت علميش افزوده شود امّا بر بى رغبتى او به دنيا افزوده نگردد، جز بر دوريش از خدا افزوده نشود ميزان الحكمه ج۸ ص۱۰۲ ➥ @tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
#حدیث ❤امام صادق علیه السلام: 💕هنگامی که کسی را دوست داشتی؛ او را از این محبت آگاه کن💕 🆔 @tark_
#حدیث #پيامبر_اکرم صلى الله عليه و آله: هر كه بر پيشرفت علميش افزوده شود امّا بر بى رغبتى او به دنيا افزوده نگردد، جز بر دوريش از خدا افزوده نشود ميزان الحكمه ج۸ ص۱۰۲ ➥ @tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 #آیه_های_جنون #قسمت_صد_و_دوازدهم /بخش دوم #بخش_سوم فریاد میزنم:
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹 /بخش اول پوزخند غمگینے میزند:تو دوستش دارے،چون برات فایدہ دارہ! فایدہ یا جذابیتشو از دست بدہ علاقہ ت ڪم رنگ میشہ! علاقہ ت ڪہ ڪم رنگ‌ بشہ اون عذاب میڪشہ،درد میڪشہ،ڪنار میڪشہ ڪہ راحت باشے اما هنوزم عاشقتہ! نہ! دوست داشتن براے عاشق ڪافے نیست! برق چشم هایش‌ مے پرند و صدایش رنگ زنگ هشدار مے گیرد! _امیدوارم روزے نرسہ عذاب بڪشم! درد بڪشم‌ و...بعدش ڪنار بڪشم! قلبم مے ریزد... آب دهانم را با شدت فرو میدهم و مسخِ چشمانش میشوم! چشم هایش سرد و بے روحند! نگاهش را از چشمانم مے گیرد و بہ سمت ڪمد میرود،نفسم را آرام بیرون میدهم. در ڪمد را باز میڪند و ڪیف سامسونتش را برمیدارد،دستے بہ موهایم میڪشم و روے تخت مے نشینم. بے هدف نگاهم را بہ ڪمد میدوزم،روزبہ از داخل ڪیفش پاڪت سیگار و فندڪش را بیرون میڪشد. بدون این ڪہ نگاهم ڪند بہ سمت بالڪن میرود! پوفے میڪنم و روے تخت دراز میڪشم،بدون این ڪہ پتو را روے خودم بڪشم طاق باز میخوابم و نگاهم را بہ سقف میدوزم. نمیدانم چند دقیقہ میگذرد ڪہ چشمانم از شدن بغض و خستگے سنگین مے شوند و ڪم ڪم روے هم مے افتند،صداے قدم هاے روزبہ هم نزدیڪ میشود. چشمانم را ڪامل مے بندم... صداے نفس هاے بلندش بہ گوشم مے رسد،چند ثانیہ بعد پتو تا روے گردنم ڪشیدہ میشود... مهربان بود حتے در دلخورے ها... حواسش بود بہ همین چیزهاے بہ ظاهر ڪوچڪ ڪہ اهمیت چندانے نداشتند! حواسش بود ڪہ نباید همین چیزهاے ڪوچڪ را ترڪ ڪرد! نباید لج ڪرد! نباید با ترڪ و ڪنار گذاشتن همین توجہ هاے ڪوچڪ،محبت و حرمت را ڪم رنگ ڪرد،ڪُشت و نابود ڪرد... چیزے ڪہ بہ مرور زمان فراموشش ڪردم.. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ خمیازہ اے میڪشم و چشمانم را باز میڪنم،سرم ڪمے درد میڪند. چشمانم مے سوزند. چشمانم را محڪم روے هم میفشارم،شب نتوانستم خوب بخوابم،خواب و بیدار بودم تا نماز صبح! روزبہ هم راحت نخوابید،مدام نفس عمیق میڪشید و در جایش غلت مے زد! بہ پهلو مے چرخم و نگاهم را بہ روزبہ مے دوزم،دست بہ سینہ خوابش بردہ! چهرہ اش آرام است! رنگ پوستش بہ مهتابے میزند،موهاے مشڪے رنگش روے پیشانے اش لغزیدہ اند و چهرہ اش را با نمڪ تر ڪردہ اند! دوست داشتم موهایش‌ را ڪمے بلند تر از حد معمول ڪند،گاهے مثل الان این ڪار را ڪرد! قلبم برایش پر میڪشد،میخواهم دستم را میان موهایش ببرم ڪہ پشیمان میشوم! از رفتار دیشبم عصبے ام! از خودم! نباید آنطور برخورد میڪردم! ترجیح میدهم از خواب بیدارش نڪنم و برایش صبحانہ ے مفصلے تدارڪ ببینم! با وجود بے حالے و بے حوصلگے،پتو را ڪنار میزنم و بلند میشوم. همانطور ڪہ دم پایے روفرشے هایم را پا میڪنم،خودم را در آینہ نگاہ میڪنم! موهایم پریشان اند و چشم هایم خواب آلود و صورتم رنگ پریدہ! نفسم را بیرون میدهم و آرام بہ سمت در قدم برمیدارم،آرام دستگیرہ ے در را میفشارم و وارد راهرو میشوم. با قدم هاے بلند خودم را بہ آشپزخانہ مے رسانم،سریع ڪترے را برمیدارم و داخلش را پر از آب میڪنم. ڪترے را روے گاز میگذارم،بستہ ے نان تست را از یخچال بیرون میڪشم و نان ها را داخل تستر میگذارم. در یڪے از ڪابینت ها را باز میڪنم و رو میزے اے با طرح چهار خانہ،مخلوطے از رنگ هاے سفید و قرمز بیرون میڪشم! یڪے از رنگ هاے مورد علاقہ ے روزبہ! دوست داشتن میتواند همین شڪلے باشد! همین قدر سادہ! ڪہ حواست بہ ڪوچڪترین علاقہ هایش باشد! ڪہ با زبان بے زبانے بگویے حواست هست! دوستش دارے! مے خواهے اش! با ڪوچڪترین ڪارها! رومیزے را مرتب روے میز ڪوچڪ چوبے دونفرہ مان پهن میڪنم،نگاهے از سر رضایت بہ میز مے اندازم و از آشپزخانہ خارج میشوم. بہ سمت سرویس بهداشتے مے روم و سریع دست و صورتم را مے شویم. آرام و بے سر و صدا در عرض هفت هشت دقیقہ موهایم را شانہ میڪنم و دم اسبے میبندم،ڪمے آرایش هم میڪنم! دوبارہ بہ آشپزخانہ بر مے گردم و مشغول چیدن میز میشوم. قورے چاے را ڪہ روے میز میگذارم صداے شیر آب بلند میشود! متوجہ میشوم روزبہ بیدار شدہ! ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃 ✍نویسنده: Instagram:Leilysoltani
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 /بخش اول دستے بہ موها و پیراهنم میڪشم و صاف مے ایستم،نگاهے بہ میز مے اندازم. چند ثانیہ بعد روزبہ همانطور ڪہ خواب آلود حولہ روے صورت خیسش مے ڪشد وارد آشپزخانہ میشود. لبخند پهنے میزنم و پر انرژے مے گویم:سلام! صبح قشنگت بہ خیر! متعجب حولہ را از روے صورتش ڪنار میزند و‌ نگاهش را بہ صورتم مے دوزد! با شیطنت مے گویم:نیم ساعت بیشتر وقت نداریا! راس ساعت هشت باید شرڪت باشید مهندس! لبخند ڪم جانے میزند:علیڪ سلام! صبح توام بہ خیر! حولہ را روے دوشش مے اندازد و چند قدم بہ سمتم برمیدارد،پیش قدم میشوم و با قدم هاے بلند نزدیڪش میشوم. محڪم دستش را میگیرم و انگشت هایم را میان انگشت هایش قفل میڪنم. روے پنجہ هاے پا بلند میشوم و بوسہ ے عمیقے روے گونہ اش میڪارم! تند تند و شرمگین میگوےم:ببخشید! دے...دیشب! خب! تند و بد برخورد ڪردم! نفس عمیقے میڪشد و لب هایش را روے موهایم میگذارد. _توقعم ازت زیادہ آیہ! گاهے منو بفهم! باهام ڪنار بیا! هم پام بیا! همونطور ڪہ من سعیمو میڪنم! بوسہ ے عمیقے بہ موهایم میزند:نمیخوام از دستت بدم! نگاہ بے تابم را بہ چشم هایش میدوزم:نمیذارم! ابروهایش رو بالا میدهد:چیو نمیذارے؟! دستش را محڪم میفشارم! محڪم و گرم! _نمیذارم از دستم در برے! مے خندد،دوبارہ گرم! دوبارہ دلبرانہ! دوبارہ با عشق! دوبارہ قلبم مے رود برایش! دوبارہ مے میرم براے خندہ هایش! خندہ هایش،جان مے شوند و مے نشینند در تنم... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ همانطور ڪہ سیبم را گاز میزنم،در خانہ قدم میزنم و جزوہ ام را میخوانم! صبح با انرژے روزبہ را راهے شرڪت ڪردم! دوبارہ با هم جان گرفتیم! باید از در دوستے و عشق وارد میشد! اما دست خودم نبودم گاهے تحملم سر مے آمد و از زبان و حرڪات تندم سرازیر میشد! چند دقیقہ ڪہ میگذرد صداے زنگ در بلند میشود،جزوہ را روے مبل مے اندازم و بہ سمت آیفون قدم برمیدارم. مقابل آیفون ڪہ مے رسم چشم هایم از تعجب گشاد میشوند! تصویر ملتهب و عصبے شهاب در صفحہ نقش بستہ! دوبارہ زنگ را مے فشارد،مردد گوشے را برمیدارم. _بلہ؟! فریاد میڪشد:درو باز ڪن! ❤️همہ را بیازمودم،ز تو خوشترم نیامد❤️ ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃 ✍نویسنده: Instagram:Leilysoltan
#ترک_گناه_برای_ظهور 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شرح زیارت آل یاسین ♨️ جلسه 3⃣ قسمت 1⃣ 👤 استاد علی اکبر رائفی پور 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شرح زیارت آل یاسین ♨️ جلسه 2⃣ قسمت 5⃣ 👤 استاد علی اکبر رائفی پور 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
﴾﷽﴿ دشمن هرروز از 1 رنگے میترسد 1روز از لباس سبز سپاه 1روز از لباس خاکی بسیج 1روز از سرخے خون شهید 1روز از جوهر آبے انگشتمان پس از رای دادن ولی هر روز از سیاهے #چادر تو میترسد 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
سلام شرمنده بابت تاخیر در ارسال مطالب جایی بودم اصلا گوشی آنتن نداشت ان شاءالله از فردا کانال به روال قبل بر می گردد حلال کنید
😍بند زندگیهاتون همیشه محکم😍😍 #خانواده_مهدوی 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽راز شش تاوقتی ملاکهایی شخصی برای انتخاب 💏همسر نداری زوده ازدواج کنی💍 #خانواده_مهدوی 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شرح زیارت آل یاسین ♨️ جلسه 3⃣ قسمت 2⃣ 👤 استاد علی اکبر رائفی پور @tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فتنه های آخرالزمان 2⃣ 👤 استاد علی اکبر رائفی پور #آخرالزمان 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
🌸💦🌸💦🌸💦🌸 💦🌸💦🌸💦🌸 🌸💦🌸💦🌸 💦🌸💦🌸 🌸💦🌸 💦🌸 🌸 🔸ازدواج بالاترین لذت بعد از مسلمان شدن 🔆رسول خدا(ص) می فرمایند: مرد مسلمان بعد از بهره اسلام هیچ لذت و بهره ای بالاتر از همسری مسلمان نخواهد برد که چون بدو نگرد مسرورش سازد و چون به او فرمان دهد اطاعتش نماید و در عدم حضورش از مال و آبروی او محافظت کند. (من لا یحضره الفقیه، ترجمه، ج5، ص19) 1️⃣رسول خدا(ص) لذت همسردار شدن را در کنار مسلمان شدن قرار داده این یعنی بالاترین مرتبه در بین سایر لذات موجود یعنی اگر می خواهیم به بالاترین لذت برسیم، بنابر روایت، ازدواج کردن بهترین و بالاترین لذت بعد از مسلمان بودن است. 2️⃣ حضرت رسول (ص) می فرمایند که این لذت و بهره عظیم در ازدواج با یک همسر مسلمان است نه غیر مسلمان. ممکن است برخی این نکته را مطرح کنند که با فرد غیر مسلمان ازدواج کرده اند و زندگی خوب و خوشی را دارند، بله. ممکن است این اتفاق بیفتد ولی باید این نکته را فراموش نکرد که از نظر پیامبر (ص) بالاترین بهره و لذت از همسری مسلمان است و موارد دیگر در رتبه بعدی قرار دارد. همچنین این نکته حائز اهمیت است که در صورت مختلف بودن ادیان زوجین، احتمال اختلاف به دلیل گوناگونی در انجام تکلیف و عبادات و نگرش مختلف به مسائل، بیش از پیش وجود دارد. 3️⃣ نکته دیگری که می توان از این روایت برداشت کرد این مطلب است که حضرت رسول (ص) ویژگی های یک همسر مسلمان و نمونه را که باعث لذت بردن همسرش از وی می شود (که البته بالاترین لذت و بهره هم بعد از مسلمانی است) نیز بیان می کنند. در واقع اگر زوجین می خواهند به بالاترین لذت و بهره بعد از مسلمان شدن برسند این نکات را باید در زندگی رعایت کنند. 🖌گروه پژوهش واحد خانواده (قندآب) موسسه فرهنگی هنری مصاف 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 #آیه_های_جنون #قسمت_صد_و_سیزدهم /بخش اول #بخش_دوم دستے بہ موها
•○● @Ayeh_Hayeh_Jonon ●○• 🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹 همانطور ڪہ سیبم را گاز میزنم،در خانہ قدم میزنم و جزوہ ام را میخوانم! صبح با انرژے روزبہ را راهے شرڪت ڪردم! دوبارہ با هم جان گرفتیم! باید از در دوستے و عشق وارد میشد! اما دست خودم نبودم گاهے تحملم سر مے آمد و از زبان و حرڪات تندم سرازیر میشد! چند دقیقہ ڪہ میگذرد صداے زنگ در بلند میشود،جزوہ را روے مبل مے اندازم و بہ سمت آیفون قدم برمیدارم. مقابل آیفون ڪہ مے رسم چشم هایم از تعجب گرد میشوند! تصویر ملتهب و عصبے شهاب در صفحہ نقش بستہ! دوبارہ زنگ را مے فشارد،مردد گوشے آیفون را برمیدارم. _بلہ؟! فریاد میڪشد:درو باز ڪن! گیج بہ تصویرش چشم میدوزم،دوبارہ انگشتش را روے زنگ میگذارد و پشت سر هم زنگ را مے فشارد! سریع‌ گوشے آیفون را میگذارم و بہ سمت موبایلم مے دوم! صداے زنگ در قطع نمیشود! موبایل را از روے میز برمیدارم و از حفظ شمارہ ے روزبہ را میگیرم. با استرس لبم را بہ دندان میگیرم و مقابل آیفون مے ایستم. شهاب همان جا ایستادہ و چهرہ اش عصبے تر بہ نظر مے رسد! روزبہ جواب نمیدهد،ڪلافہ موبایل را از گوشم جدا میڪنم و دوبارہ شمارہ اش را میگیرم. باز هم‌ جواب نمیدهد،سریع شمارہ ے شرڪت را میگیرم. چند لحظہ بعد صداے جدے خانم عزتے مے پیچد:سلام! شرڪت نوین سازان بفرمایید! نفس عمیقے میڪشم و مے گویم:سلام! خانم عزتے نیازے هستم! آیہ نیازے! صدایش رنگ مهربانے مے گیرد:حالتون خوبہ خانم نیازے؟! جانم در خدمتم! _مهندس ساجدے شرڪتن؟! میدانستم باید ابهتش را مقابل ڪارمندانش نشڪنم و خودمانے نشوم و نگویم روزبہ! _بلہ! جلسہ دارن! سریع مے گویم:میشہ بهشون بگید با من تماس بگیرن! ڪار فورے دارم! چند لحظہ مڪث میڪند و سپس میگوید:جلسہ تازہ شروع شدہ ولے چشم! بعد از تشڪر و خداحافظے ڪردن تماس را قطع میڪنم. شهاب از زنگ زدن دست برداشتہ اما هنوز از جلوے در تڪان نخوردہ! دلم آشوب میشود! حس میڪنم اتفاق بدے افتادہ! بیست دقیقہ میگذرد،خبرے از روزبہ نمیشود! پوفے میڪنم و موبایل را در دستم میفشارم،میخواهم براے تعویض لباس بہ سمت اتاق قدم بردارم ڪہ موبایلم زنگ میخورد. بدون معطلے جواب میدهم:الو روزبہ! خانم عزتے چقدر دیر بهت خبر داد! صداے پر انرژے اش مے پیچد:علیڪ سلام! ممنون عزیزم! شمام خستہ نباشے! بے اختیار لبخند میزنم:سلام! جدے مے گوید:جانم؟! خانم عزتے گفت ڪار فورے دارے! سریع مے گویم:شهاب! _شهاب چے؟! بہ تصویرش ڪہ در آیفون نقش بستہ خیرہ میشوم. _نیم ساعتہ اومدہ جلوے در وایسادہ و عصبے زنگ درو میزنہ! _یعنے چے؟! دستے بہ موهایم میڪشم:نمیدونم بہ خدا! تو شرڪت اتفاقے افتادہ؟! سریع مے گوید:نہ! درو باز نڪن الان خودمو میرسونم! تاڪید میڪنم آیہ! نہ درو باز میڪنے نہ جوابشو میدے! همراہ سرم زبانم را تڪان میدهم:باشہ! منتظرم! تماس را قطع میڪنم و بہ سمت اتاق میروم،بلوز و شلوارم را با دامن و سارافونے زرشڪے رنگ تعویض میڪنم. شالے هم رنگ سارافون و دامن،روے سرم مے اندازم و چادر رنگے ام را روے ساعدم جاے میدهم. همانطور ڪہ در دل آیت الڪرسے میخوانم بہ پذیرایے برمیگردم. صداے زنگ در بلند میشود،آب دهانم را فرو میدهم. چهرہ ے شهاب را مے بینم،مشتے بہ آیفون مے ڪوبد و عقب مے رود! زمزمہ میڪنم:خدا بہ خیر ڪنہ! از مقابل آیفون دور میشوم و بہ سمت پنجرہ مے روم،پردہ را ڪمے ڪنار میڪشم و نگاهم را بہ داخل ڪوچہ میدوزم‌. دل توے دلم نیست! ڪمے بعد ماشین روزبہ را مے بینم ڪہ وارد ڪوچہ میشود،نفس راحتے میڪشم. ماشین را مقابل درب خانہ پارڪ میڪند و پیادہ میشود،همین ڪہ نگاہ شهاب بہ روزبہ مے افتد بہ سمتش مے رود و عصبے چیزهایے مے گوید! با دیدن روزبہ جرات مے گیرم و سریع چادرم را روے سرم مے اندازم. میترسم بحثشان بشود و شهاب دیوانہ بلایے بر سرش بیاورد! از او بعید نیست! با عجلہ از خانہ خارج میشوم و بیخیال آسانسور میشوم. پلہ ها را یڪے دو تا میڪنم و خودم را بہ حیاط مے رسانم،نفس نفس زنان در ڪوچہ را باز میڪنم. روزبہ ڪنار ماشینش ایستادہ و شهاب پشت بہ من،جملات نامفهومے مے گوید! نفس عمیقے میڪشم و مے پرسم:چے شدہ روزبہ؟! نگاہ روزبہ بہ سمت من روانہ میشود و شهاب بہ سمتم بر مے گردد. سرے تڪان میدهد و نگاہ خشمگینے نثار شهاب میڪند. ✍نویسنده:لیلے سلطانے Instagram:Leilysoltaniii •○● @AYEH_HAYEH_JONON ●○• 👈ڪپے تنها با ذڪر نام نویسندہ و منبع مورد رضایت است👉
•○● @Ayeh_Hayeh_Jonon ●○• 🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹 _پشت تلفن چے تاڪید ڪردم؟! دوبارہ نفس عمیق میڪشم:از پشت پنجرہ دیدم اومدے! ڪتش را از تنش خارج میڪند و بہ سمتم مے آید. دستش را پشت ڪمرم میگذارد:بریم بالا! گیج نگاهم را میان روزبہ و شهاب مے چرخانم:نمیگے چے شدہ؟! روزبہ نگاهش را بہ شهاب مے دوزد:شهاب بیا بالا! سپس فشار خفیفے بہ ڪمرم وارد میڪند ڪہ حرڪت ڪنم! ناچار وارد حیاط میشوم و بہ سمت راہ پلہ مے روم. میخواهم بہ سمت پلہ ها بروم ڪہ روزبہ مے گوید:بذار نفست جا بیاد! بہ سمت آسانسور حرڪت میڪند،شهاب با چهرہ اے درهم پشت سرمان ایستادہ. دو دقیقہ بعد هر سہ نفرمان روے مبل نشستہ ایم. نگاہ سردم را بہ شهاب مے دوزم:میتونم بپرسم باز چہ اتفاق تازہ اے افتادہ ڪہ من بے خبرم؟ یا مربوط بہ گذشتہ ست؟! شهاب بہ زور روے مبل بند شدہ! پاهایش را مدام تڪان میدهد و انگشتانش را در هم قفل ڪردہ. عصبے نفسش را بیرون میدهد و چشمان خشمگینش را بہ چشمانم مے دوزد:آرزو! ابروهایم را بالا میدهم:آرزو چے؟! دستے بہ صورتش میڪشد،صدایش از شدت خشم دو رگہ شدہ! _دیشب سر ارتباطش با تو... روزبہ نگاہ سردے حوالہ اش میڪند و میان حرفش مے دود:شما! شهاب باز عصبے نفسش را بیرون میدهد! پوزخندے میزند:همون شما! با مامان بحثش شد! مامان از اول راضے نبود ڪہ آرزو با... با شما در ارتباط باشہ! مثل این ڪہ صبح من خونہ نبودم آرزو خواستہ بیاد اینجا باز بحثشون بالا گرفتہ و آرزو از خونہ رفتہ! مامان مدرسہ و خونہ ے دوستاشو زیر و رو ڪردہ،وقتے پیداش نڪرد زنگ زد بہ من گفت آدرس یا شمارہ ے شما رو بهش بدم. منم فڪر ڪردم شاید شما تحریڪش ڪردہ باشید! یہ مقدار ڪنترلمو از دست دادم! ردزبہ لبش را بہ دندان میگیرد و بعد از ڪمے مڪث رها میڪند. همانطور ڪہ آستین پیراهنش را بالا میزند مے گوید:شهاب! بذار بے رو در بایستے یہ چیزے رو بگم! نگاهے بہ من مے اندازد و ادامہ میدهد:هر مشڪلے ڪہ با خانوادہ ے نیازے دارے بہ من و آیہ و زندگے مون مربوط نمیشہ! اگہ قرار باشہ سر هر ڪشمڪشتون ما هم درگیر بشیم و استرس بڪشیم ڪہ من ترجیح میدم آیہ بہ ڪل با آرزو ارتباط نداشتہ باشہ! دلخور نگاهش میڪنم اما بہ روے خودم نمے آورم! شهاب مردد از من مے پرسد:آرزو باهاتون تماس نگرفتہ؟! سرم را بہ نشانہ ے منفے تڪان میدهم و مے پرسم:پاتوقے چیزے ندارہ؟! یا دوست صمیمے اے ڪہ بخواد برہ پیشش و هواشو داشتہ باشہ؟! شهاب سرش را بہ نشانہ ے منفے تڪان میدهد و ڪلافہ سرش را میان دستانش میگیرد. _آخہ با این وضعیتش ڪجا میتونہ رفتہ باشہ...؟! اخم غلیظے میان ابروهاے روزبہ نشستہ،مشخص است بہ زور خودش را ڪنترل ڪردہ! نفس عمیقے میڪشد و از روے مبل بلند میشود:پاشو بریم ببینیم ڪجا میتونیم پیداش ڪنیم! شهاب دستانش را پایین مے اندازد و مردد مے ایستد،من هم بلند میشوم. آرام مے گویم:هر خبرے از آرزو شد لطفا بہ منم خبر بدید! دل نگرانشم! شهاب سرے تڪان میدهد و بہ سمت در راہ مے افتد. روزبہ ڪتش را از روے دستہ ے مبل برمیدارد و همانطور ڪہ بہ سمت شهاب مے رود مے گوید:مراقب خودت باش! اگہ آرزو باهات تماس گرفت بهم اطلاع بدہ! سرم را بہ نشانہ ے باشہ تڪان میدهم و پشت سرشان راہ مے افتم. روزبہ و شهاب از خانہ خارج میشوند،نفسم را پر صدا بیرون میدهم و در را مے بندم. چادرم را از روے سرم برمیدارم و زمزمہ میڪنم:آخہ با این شرایطتت ڪجا رفتے دختر؟! بہ سمت اتاق خواب میروم،همانطور ڪہ شالم را باز میڪنم موبایلم را در دست میگیرم. وارد لیست مخاطبینم میشوم و دنبال شمارہ ے آرزو میگردم. سریع شمارہ اش را میگیرم،صداے ضبط شدہ دل نگرانے ام را بیشتر میڪند! _دستگاہ مشترڪ مورد نظر خاموش است! پوفے میڪنم و موبایل را همراہ شالم روے تخت مے اندازم،میخواهم دڪمہ هاے سارافونم را باز ڪنم ڪہ صداے زنگ موبایلم بلند میشود! نگاهم را بہ نام تماس گیرندہ مے دوزم،نام پدرم روے صفحہ ے موبایل نقش بستہ! موبایل را از روے تخت برمیدارم و جواب میدهم. _بلہ بابا؟! صداے دو رگہ و لرزانش نگرانم میڪند! _الو آیہ! _سلام! خوبے بابا؟! نفس عمیقے میڪشد و سڪوت میڪند! مردد مے پرسم:اتفاقے افتادہ بابا؟! چرا صدات مے لرزہ؟! بعد از چند ثانیہ بریدہ بریدہ مے گوید:این...این...دخترہ... و باز مڪث میڪند! متعجب میپرسم:ڪدوم دخترہ؟! صداے مرد غریبہ اے بہ گوشم میخورد:فشارش بهترہ! سریع مے پرسم:بابا! چے شدہ؟! نفس عصبے اش مے ڪشد و جواب میدهد:خواهر شهاب! قلبم مے ریزد! _خواهر شهاب چے؟! _بہ خدا من ڪاریش نداشتم آیہ! خودش پا شد اومد مغازہ! "وای" اے میگویم و سریع بہ سمت ڪمد میروم. همانطور ڪہ در ڪمد را باز میڪنم،موبایل را میان شانہ و گوشم قرار میدهم و مے پرسم:شما الان ڪجایید؟! چے شدہ؟! ✍نویسنده:لیلے سلطانے Instagram:Leilysoltaniii •○● @AYEH_HAYEH_JONON ●○• 👈ڪپے تنها با ذڪر نام نویسندہ و منبع مورد رضایت است👉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شرح زیارت آل یاسین ♨️ جلسه 3⃣ قسمت 3⃣ 👤 استاد علی اکبر رائفی پور 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بیدار باش مهدوی کلید اصلی ظهور دعا دسته جمعی و ترک گناه #ترک_گناه_برای_ظهور 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
💢 حجاب، مانع آزادی یا لذت جویی؟ #ترس #حجاب #سطحی_نگر 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
🌷🌷 همنشین شهدا که باشی... همنشین شهدا و یادشان که باشی زلال مےشوی آنقدر زلال که جز شهادت چیزی آرامت نخواهد کرد ڪاش این یاد شهدا عاقبتمان را ختمـ به راه عاشقانه اے کند که آنها تا آخرش رفتند ⚘شهید گمنام⚘ 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
#آموزش_خیانت هیچ وقت مستقیم بتو نمیگویند به شوهر خیانت کن بلکه خیانت را با بازیگرانی زیبا با داستان های عاشقانه و جذاب برایت نمایش میدهند که تو حتی نمیفهمی چه اتفاقی افتاد و چه شد 🆔eitaa.com/tark_gonah_1 🆔 sapp.ir/tark_gonah_1 🆔 gap.im/tark_gonah_1
•○● @Ayeh_Hayeh_Jonon ●○• 🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹 آرام زمزمہ میڪنم:بهترہ ما بیرون منتظر باشیم! الاناست ڪہ برسن! بدون حرف بہ سمت در مے رود و من هم پشت سرش. در را باز میڪند و از آن اتاقڪ دلگیر خارج میشویم. همین ڪہ وارد راهرو میشویم،شهاب را مے بینم ڪہ عصبے مقابل مسئول پذیرش ایستادہ و صحبت میڪند. روزبہ هم ڪنارش ایستادہ و سعے دارد آرامش ڪند! نگاهے بہ پدرم مے اندازم،بے تفاوت و آرام قدم برمیدارد! میخواهم دهان باز ڪنم ڪه‌ نگاہ شهاب بہ ما مے افتد،همین ڪہ پدرم را مے بیند خون جلوے سبزے چشمانش را مے گیرد! با چنان سرعتے بہ سمتمان مے دود ڪہ شوڪہ میشوم،روزبہ پشت سرش مے دود و صدایش میزند! با چشم هاے گشاد شدہ از ترس دست پدرم را میگیرم و میڪشم. در ڪمتر از دہ ثانیہ شهاب بہ ما مے رسد و یقہ ے پدرم را مے گیرد! فریاد میزند:مے ڪشمت! از اولم باید نفستو مے گرفتم ڪہ یہ جماعت از دستت راحت بشن! روزبہ با اخم هاے درهم سعے دارد شهاب را از پدرم جدا ڪند،پرستارے با اخم بہ سمتمان مے آید و بلند میگوید:آقاے محترم اینجا بیمارستانہ! لطفا تشریف ببرید بیرون از اینجا یقہ ڪشیاتونو انجام بدید! شهاب بدون توجہ بہ پرستار،گلوے پدرم را مے فشارد و فریاد میزند:با خواهرم چے ڪار ڪردے؟! هان؟! پدرم محڪم دستم را مے فشارد،جیغ خفیفے میڪشم و مے گویم:بابامو ول ڪن! پرستار عصبے رو بہ ڪسے میگوید:زنگ بزن نگهبانے! روزبہ با زور شهاب را از پدرم جدا میڪند و عقب میڪشد! نگران بہ چهرہ ے ڪبود شدہ ے پدرم خیرہ میشوم و مے پرسم:خوبے بابا؟! سرے تڪان میدهد و خودش را روے صندلے مے اندازد. ڪنارش مے نشینم و آرام شانہ اش را ماساژ میدهم،روزبہ شهاب را روے صندلے مے نشاند و مشغول صحبت ڪردن با نگهبان بیمارستان مے شود! آرام مے پرسم:بابا! مطمئن باشم شما روے آرزو دست بلند نڪردے؟! سرش را تڪان میدهد و چشمانش را مے بندد،سرش را بہ دیوار تڪیہ میدهد. روزبہ نگاهے بہ شهاب مے اندازد و بہ سمتمان مے آید،نگاهش را بہ پدرم مے دوزد. _سلام جناب نیازے! حالتون خوبہ؟! پدرم بدون این ڪہ چشمانش را باز ڪند بہ تڪان دادن سرے اڪتفا میڪند. روزبه‌ نگاهے بہ من مے اندازد و اشارہ میڪند بہ دنبالش بروم. مردد از روے صندلے بلند میشوم و دنبالش راہ مے افتم. ڪمے از پدرم فاصلہ مے گیریم،شهاب از روے صندلے بلند میشود و بہ سمت اتاقڪے ڪہ آرزو در آن قرار دارد میرود! نفس راحتے میڪشم و چشمانم را بہ روزبہ مے دوزم. ڪلافہ دستے بہ موهایش میڪشد و مے پرسد:چے شدہ؟! آرزو چش شدہ؟! بابات اینجا چے ڪار میڪنہ؟! لبم را بہ دندان میگیرم:آرزو رفتہ مغازہ ے بابا داد و بیداد راہ انداختہ،خودش از حال رفتہ سرش خوردہ بہ لبہ ے میز،بابام آوردتش بیمارستان! بہ منم خودش زنگ زد خبر داد! ابروهایش را بالا مے اندازد:تو بابا رو ببر بوفہ یہ آبے آبمیوہ اے چیزے براش بگیر و بعدش یہ ماشین بگیر برہ خونہ! منم با شهاب حرف بزنم دیونہ بازے درنیارہ! لب میزنم:باشہ! میخواهم‌ بہ سمت پدرم برگردم ڪہ دستم را مے گیرد. منتظر نگاهش میڪنم،نگران مے پرسد:خوبے؟! رنگت پریدہ عزیزم! لبخند ڪم رنگے میزنم:بخاطرہ استرسہ!‌ سرے تڪان میدهد و از داخل جیبش ڪیف پولش را بیرون میڪشد و بہ دستم میدهد. _پس خودتم یہ چیزے بخور تا بیام ببرمت پیش یہ دڪتر! رنگ و رو برات نموندہ! شانہ اے بالا مے اندازم:یڪم سردرد گرفتم! همین! پیشانے اش را بالا میدهد:میدونے ڪہ دستور دادن تو خونمہ! پس دختر حرف گوش ڪنے باش! لبخندم عمیق تر میشود:چشم رئیس! لبخندے میزند و بہ سمت اتاقڪ میرود،بہ سمت پدرم میروم و آرام مے گویم:بابا! چشمانش را باز میڪند،دستش را میگیرم. _پاشو بریم یہ آبمیوہ بخوریم! حالت اصلا خوب نیست! بدون حرف مے ایستد و دستم را پس میزند! خشڪ مے گوید:خدا بهم دست و پا دادہ! باز در پوستہ ے خشڪ و مغرورش فرو میرود! بدون حرف ڪنارش قدم برمیدارم،چند دقیقہ بعد همراہ پدرم در بوفہ ے بیمارستان آبمیوہ و ڪیڪے بہ زور قورت دادیم. با اصرارهاے من،پدرم ماشینے گرفت و راهے خانہ شد! بعد از راهے ڪردن پدرم،داخل بیمارستان برگشتم و راهے اتاق آرزو شدم. صداے عصبے بازخواست و سرزنش هاے شهاب از داخل اتاق بہ گوش مے رسید. تحمل حرف ها و ڪلہ شق بازے هایش را نداشتم‌. ڪمے از در فاصلہ گرفتم،میخواهم بہ سمت حیاط بروم ڪہ ضجہ هاے زنے از انتهاے سالن توجهم را جلب میڪند! متعجب بہ انتهاے سالن خیرہ میشوم،دختر جوانے همسن و سال هاے خودم انتهاے سالن ایستادہ و زار میزند. نگاهم بہ سمت شڪم برآمدہ اش مے رود! حتما زمان زایمانش رسیدہ! میخواهم بہ سمت عقب برگردم ڪہ ضجہ هایش بیشتر میشود! بے اختیار نگاهش میڪنم،دو زن با لباس هاے مشڪے بازوهایش را گرفتہ اند و قربان صدقہ اش مے روند و پا بہ پایش اشڪ مے ریزند! ✍نویسنده:لیلے سلطانے Instagram:Leilysoltaniii •○● @AYEH_HAYEH_JONON ●○• 👈ڪپے تنها با ذڪر نام نویسندہ و منبع مورد رضایت است👉