eitaa logo
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
454 دنبال‌کننده
408 عکس
333 ویدیو
13 فایل
🔸﷽🔸 ڪانال اختصاصے ترک گناه✌ برنامه های ترک گناه ♨📵 🔸اگریک نفر را به او وصل ڪردے 🔸براے سپاهش تو سردار یارے چنل رمان ما↙️ @roman_20 چنل سیاسی↙️ @monafegh_1
مشاهده در ایتا
دانلود
استغفار_6.mp3
5.45M
۶ 📿 💢درمانِ هر سنگینی و کُندی، استغفاره! قلمت سنگینه، نمی‌تونی بنویسی؟ بستر ازدواجت سنگین فراهم میشه؟ کارای شغلی‌ات سنگینه و پیش نمیره؟ حافظت سنگین و قفله، نمی‌تونی چیزی رو حفظ کنی؟ اِ س ت غ ف ا ر ... کُــــن ❌ علی ع؛ «اَلْاِسْتِغْفارُ یَمْحُو الْاَوْزارَ؛ استغفار، گناهان را پاک می کند! @tark_gonah_1
8.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دردِ امروزِ ما نیست! درد اصلی این است... 👈 "بالاتر از سیاهی" 💥ببینید و انتشار دهید @tark_gonah_1
میاین با هم یه قرار بذاریم⁉ از این به بعد هر چی اسم رو شنیدیم یه واسه ظهور امام زمان بفرستیم😍🤗 چون تمام بدبختی های ما از نبود امام و سرورمونه😞 موافقی⁉..بگو : 💝 📛 📛 تو قدم گذاشتن در این بی تفاوت نباشیم😉💪🏻 @tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مرگ بر منافق سازشکار✊🏻
دوستان بنده به شدت احساس خطر می کنم.دولت داره مردم رو تا سر حد مرگ از کرونا می ترسونه تا از این راه بتونه هر غلطی که دلش میخواد انجام بده.. مردم رو از اماکن مقدسه و مساجد به بهانه کرونا بیرون کردند.. اعتکاف رو تعطیل کردند.. مراکز علمی و آموزشی رو تعطیل کردند.. خدا میدونه فردا چه نقشه دیگه ای دارند.. این دولت کمر بسته به نابودی روحانیت و از قم هم شروع کرده.. بی جهت نیست حضرت آقا در جلسه درس خارج فقه شون دعوت میلیونی کردند مومنین رو به دفاع و حمله.. برای عملی کردن فرمان رهبر راهکار بدید.. بایددفاع کنیم.. باید حمله کنیم.. باید تبلیغ کنیم.. به جای اینکه در سرتاسر کشور در مساجد و اماکن متبرکه و زیارتگاهها جمع بشیم دعا و استغاثه کنیم باید داخل منازل محبوس بشیم تا اینا هر غلطی خواستند بکنند... پس چرا رهبری کلاس درس و دیدارهاشون رو تعطیل نمی کنند؟؟ شنیدم دو سه روزه در صفحه رهبری در اینستا فاجعه س!! به شدت به آقا حمله شده که جگر انسان می سوزه پیامهای آکنده از تمسخر تهمت و هزار جور تحقیر و اهانت دیگه.... همه از داخل و خارج بر علیه سید علی متحد شدند! دشمن چقدر در ضلالتش متحده!! خیلی کم کاری داریم می کنیم آقا جان ما تنهاست زمانی می تونیم در کمال آرامش حلول رجب یا سایر اعیاد رو به هم تبریک بگیم که مطمئن بشیم آقامون دغدغه ندارند! به جای فوروارد کردن مطالب تکراری از این گروه و اون کانال بشینیم یه فکر حسابی بکنیم. فضّل الله المجاهدین علی القاعدین منتظر باشیم نمازهای جمعه رو هم تعطیل کنند!!! اعتکاف رو که تعطیل کردند درب های حرم حضرت معصومه رو بستند!! یه ضد انقلاب به من با تمسخر پیام داده اگه امامانتون برحقند بگید بیان جلوی کرونا رو بگیرند دیگه!! کجایند علمای قم؟؟؟؟ من نمیدونم کرونا در مترو و آرایشگاههای زنانه باشگاههای بدنسازی و پاساژها و.... اصلا نیومده فقط وارد مساجد و عتبات شده؟؟ باید مساجد و نماز جمعه و جلسات رو بیش از پیش رونق بدیم اصلا معلوم نیست چرا حوزه ها رو تعطیل کردند؟؟ برای چی حوزه ها و دانشگاهها رو تعطیل کردن و مردم رو نشوندن تو خونه؟؟ خبر دارید شعبه های مدرسه معصومیه قم تعطیلی رو نپذیرفته؟؟؟ حتما یواش یواش میرن سمت محرم و تعطیلی عزاداریها بعد هم اربعین !!!!! از طرفی هم یکی از دوستان می گفت در فروشگاههای آمریکا اسپری ضد ویروس کرونا عرضه میشه!! 🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 دوستان گرامی این مطلب تائید ویا تکذیب نمیشه قضاوت با شما خوبان @monafegh_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چـهـل_ســوم ✍موبایل وتلفن خونه ات از طریق اون حسام عو
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍دوست نداشتم کسی کچلی ام را ببیند پس کلاه گلداری را که پروین برایم تهیه کرده بود بر سرم محکم کردم و رویِ مبلی درست در مقابلِ  جا نمازِ حسام نشستم با طمئنیه ی خاصی نماز میخواند ماننده روزهایِ اولِ مسلمانیِ دانیال به محض تمام شدنِ نمازش با چشمانی به فرش دوخته، نیم خیزشد و سلام گفت بی جواب، زل زد به صورتِ کامل ایرانی اش پرسیدم چرا نماز میخوونی لبخند زد شما چرا غذا میخورین؟ به پشتی مبل تکیه دادم واسه اینکه نمیرم مهرش را در دستش گرفت منم نماز میخوونم، واسه اینکه روحم نمیره جز یکبار در کودکی آنهم به اصرار مادر، هیچ وقت نماز نخواندم یعنی خدایی را قبول نداشتم تا برایش خم و راست شو م اما یک چیز را خوب میدانستم به آن اینکه سالهاست روحم از هر مُرده ایی، مُرده تر است و حسام چقدر راست میگفت جوابی نداشتم، عزم رفتن به اتاقم را کردم  که صدایم زدو من سرجایم ایستادم مُهر را نزدیک بینی اش گرفت و عمیق عطرش را به ریه کشید این مُهر مال شما عطرِ خاکش، نمک گیرتون میکنه معنایِ حرفش را نفهمیدم فقط مهر را گرفتم و به اتاقم پناه بردم نمیدانم چرا بی جوابی در مقابلش، کلافه ام کرده بود مهر را روی میز گذاشتم اما دیدنش عصبی ترم میکرد پس  آن را داخل جیبِ مانتویِ آویزان از تختم گذاشتم و با خشم به گوشه ایی از اتاق پرتش کردم این جوان، خوب بلد بود که رقیبش را فیتیله پیچ کند. نمیدانم چرا؟ اما تقریبا تمامِ وقتش را در خانه ی ما میگذراند و من خود را اسیری در چنگالِ او میدیم. بعد از شام به سراغش رفتم تا فکری به حالِ مادر کند و او با لحنی ملایم برایم توضیح داد که در زمانِ بستری بودنم، او را نزد پزشک برده و تشخیص، شوکِ عصبی شدید و زندگی در گذشته های دور است یعنی دیگر مرا نمیشناخت؟ چه مِنویِ بی نظیری از زندگی نصیبِ من شده بود نیمه های شب ویبره ی گوشیِ مخفی شده از چشم حسام را در زیز تشکم حس کردم. جواب دادم صدایِ پشتِ خط شوکه ام کرد! او دیگر در اینجا چه میکرد؟ همراهِ صوفی آنهم در ایران الو.. سارا جان منم عثمان یعنی صوفی راست میگفت؟ چرا این راهی که میرفتم، ته نداشت خودش بود عثمان!با همان لحن مهربان و همیشه نگرانش اما برای چه به اینجا آمده بود در فرودگاه گفت که به عنوان یک دوست هر کمکی که از دستش بربیاید دریغ نمیکند حالا این فداکاری دوستانه بود یا از سرِ عشق؟ سارا.. من زیاد نمیتونم حرف بزنم تمامِ حرفهایِ صوفی درسته جونِ تو و دانیال در خطره حسام واسه رسیدن به دانیال هر کاری میکنه تو طعمه ایی واسه گیر انداختنِ برادرت باید فرار کنی ما کمکت میکنیم من واسه نجاتِ جونت از جونمم میگذرم فکر کنم اینو خوب فهمیده باشی راست میگفت عثمانِ مهربان برایِ داشتنم هر کاری میکرد اما مگر ترسوها از جانشان هم هزینه میکنند؟ این عثمان اصلا شبیه به آن مهاجرِمسلمانِ بزدل درآلمان نبود صدایم لرزید اصل ماجرا چیه؟ مگه نگفتی دانیالو تو خاطراتم دفن کنم مگه نگفتی اون الان یه وحشیِ آدم کشه؟ مگه صوفی نگفت که انتقام میگیره اینجا چه خبره؟ بی تعلل جواب داد سارا.. سارا جان.. الان وقته این حرفا نیست بعدا همه چی رو میفهمی، فعلا باید از اون خونه فراریت بدیم سارا، تو به من اعتماد داری؟من دیگر حتی به خودم هم اعتماد نداشتم نفسی عمیق کشیدم صدایم کردم جوابش را ندادم سارا من فقط و فقط به خاطر تو به این کشور اومدم به من اعتماد کن عثمان خوب بود اما خوبی هایِ حسام بیش از حد، قابل باور بود باید تصمیم میگرفتم پایِ دانیال درمیان بود باید چیکار کنم؟ دلم برایِ یک لحظه دیدنِ برادرم پرمیکشید کاش میشد که صدایش را بشنوم نفسی راحت کشید ممنونم ازت به زودی خبرت میکنم بیچاره عثمان،از هیچ چیز خبر نداشت نه از بیماریم نه از چهره ایی که ذره ایی زیبایی در آن باقی نمانده بود دوست داشتم در اولین برخورد، عکس العملش را ببینم شک نداشتم که به محض دیدنم از فرط پشیمانی، آه از نهادش بلند میشد!! ⏪ ... 🍃🌺 @tark_gonah_1 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
استغفار_7.mp3
11.66M
۷ 📿 گناه، بویِ تعفّن داره! روح رو بدبو می‌کنه ... نباید بذاریم بوی گناه، ملائکه رو ازمون دور کنه! و حمایتِ ملائکه رو از دست بدیم! با استغفار، بوی متعفن گناه رو از روحمون پاک کنیم و معطّــــر بشیم 🌺 ! @tark_gonah_1
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥اگر میدهد، چرا مردم در گرفته اند?! 🔊 👈بعد از ورود به قم ممکن است برای برخی این سوال و شبهه ایجاد شود که خوب چرا مانع بیمار شدن مردم قم نشدند! با دیدن این به پاسخ پی خواهید برد. @tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چـهـل_و_چـهارم ✍دوست نداشتم کسی کچلی ام را ببیند پس ک
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍سرگردانتر از مسافری راه گم کرده در کویر بودم کاش دنیا یک روزاستراحت برایم قائل میشد دوباره درد همچون گربه ایی بی چشم و رو به شیشه ی ترک خورده ی وجودم چنگال کشید سرم پر بود از سوالات مختلف. حسام چه چیزی از دانیال میخواست؟چرا از یان خبری نبود؟ حتی تماسهایم را بی پاسخ میگذاشت حسام.. حسام.. حسام تنفرِ دلنشین زندگیم کاش بود و میخواند تا درد، فرار را برقرار ترجیح دهد آن شب تا صبح با بی قراری دست و پنجه نرم کردم صدایِ یالله گویی حسام در محیط پیچیدسرطان که جانم را به یغما برده بود، کاش حداقل موهایم را برایم میگذاشت، مطمئنا ابزارخوبی بود محضه شکنجه ی این بچه مسلمان کلاهم را روی سرم گذاشتم عطر بد خاطره یِ چای به وضوح در بینی ام نشست و صدایِ حسام از چارچوب درب در گوشهایم به سمتش چرخیدم سینی به دست منتظرِ اجازه ی ورود بود و من صادرش کردم سینیِ پر شده از چای، نان، پنیر و گردو را روی میز گذاشت ومیز را جلویِ پای قرار داد حاج خانوم میگن اعتصاب غذا کردین به دستانِ مردانه اش که با نظم خاصی در حالِ درست کردن لقمه بود نگاه کردم پنج لقمه ی کوچک دست کرد و کنار یکدیگر در سینی قرار داد در چای استکان شکر ریخت و به رسم ایرانی بودنش، قاشق ظریفِ چای خوری را بعد از چرخاندن در استکان، درونِ نعلبکیِ گلدار گذاشت چای دوست نداشتم، اما این حسِ ملس را چرا من از چایی متنفرم جمعش کن لبخند زد متنفرین؟ یاازش میترسید؟ ابروهایم گره خورد میترسم؟ از چی؟ از چایی؟ لبخند رویِ لبش پر رنگتر شداوهوم آخه ما مسلمونا زیاد چایی میخوریم سکوت کردم او از کجا میدانست که دلیلم برایِ نخوردن چای، مسلمانان بودند؟ این را فقط دانیال میدانست اما ترس ترس کجایِ کار قرار داشت؟ من از مسلمونا نمیترسم دستی به صورتش کشید لبانش کمی  جمع کرد از مسلمونا که نه اما از خداشون چی؟ میترسیدم؟ من از خدایشان میترسیدم؟نه من فقط از اون  نفرت دارم رو به رویم، رو زمین نشست از نظرمن نفرت، نوعی ترسِ گریم شده ست ترس هم که تکلیفش معلومه باید جفت پا پرید وسطش، باید حسش کرد اونوقتِ که خدا شیرین تر از این چایی میشه راست میگفت من از خدا میترسیدم از او و کمرِ همتش برایِ نابودیِ زندگیم با انگشتان دستش بازی میکرد گاهی بعضی از آدما چایی شون با طعم خدا میخورن بعضی ها هم فنجانِ چایِ شونو با خودِ خدا حرفهایش عجیب، اما دلنشین بود نفسی عمیق کشید که بی شباهت به آه نبود اما اون کسی میبره که چایی رو با طعم خدا ، مهمونِ  خودِ خدا بخوره شاید راست میگفت من از ترسِ طعمِ خدا، هیچ وقت مزه ی چای را امتحان نکردم سینی را با لبخندی مهربان به سمتم هل داد خب پروین خانووم منتظرن تا سینی رو خالی تحویلشون بدم لقمه ایی را که درست کرده بود در دهانم گذاشتم فنجانِ چای را به سمتم گرفت. نمیدانم چرا اما دوست داشتم، برایِ یکبار هم که شده امتحانش کنم با اکراه استکان را از دستش گفتم لبخندِ مردانه اش عمیق تر شد جرعه ایی نوشیدم مزه اش خوب بود انقدر خوب که لبانم به خنده باز شد یعنی خدایِ مسلمانان به همین شیرینی بود حسام رفت و من واماندم در شاعرانه هایش و چایی که طعم خدا میداد نیمه های شب صوفی تماس گرفت و با عجله اما شمرده شمرده نقشه ی فرار را برایم توضیح داد ترسیدم پس مادرم چی اونم اینجاست صوفی با لحنی نه چندان مهربان گفت که همزمان با من، فرد دیگری مادر را از چنگال حسام درمیآورد اما مگر حسام میتوانست به مادرم آسیب برساند نقشه ی فرار برای فردا کشیده شده بود درست در زمانی که برایِ معاینه نزد پزشک میرفتم اما صوفی این اطلاعات را از کجا آورده بود باز هم حسی، گوشم را میپیچاند که حسام نمیتواند بد باشد و شوقی که صدایِ خنده های دانیال را در قلبم زمزمه میکرد کدام یک درست بود آرامشِ حسام یا حرفهای صوفی با صدایِ خنده هایِ بلند حسام که از سالن میآمد، چشمانم را باز کردم کاش دیشب خورشید میمرد تا باقی مانده یِ عمرم، بی فردا میماند حالم بدتر از هر روز دیگر بود میترسیدم و دلیلش را نمیدانستم، شاید از اتفاقی که ممکن بود برای این دشمنِ نجیب بیوفتد بی رمق از اتاق بیرون رفتم لیوان به دست رویِ یکی از مبلها نشسته بود با پروین حرف میزد، میخندید، سر به سرش میگذاشت یعنی تمامِ اینها هنرِ بازیگریش بود؟ ⏪ ... 🍃🌺 @tark_gonah_1 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼