May 11
بخشی از متن رمان ناقوس ها به صدا در می آیند👇
کشیش روی صندلی لهستانی نشست و گفت:« از سر و وضع این خانه پیداست که تنها زندگی می کنی. هرچند اگر زنی هم داشتی, حاضر نبود با تو در اینجا زندگی کند!»
جرج خندید و گفت :« آفرین پدر درست زدی به خال! چون زنم ماه هاست که ترکم کرده رفته خانه اقوامش. می گفت:« کتاب ها هووی او هستند; بنابراین مرا با همسرانم در این حرمسرا تنها گذاشت و رفت.»
بعد انگشت دستهایش را در هم گره زد و گفت:« از این حرف ها بگذریم...چند روز پیش که از مسکو زنگ زدی و گفتی یک کتاب قدیمی پیدا کرده ای کنجکاو بودم آن را ببینم. به خصوص که گفتی موضوعش درباره علی است. حالا حرف بزن که از چای و پذیرایی هم خبری نیست.»کشیش چشم از کتاب ها برداشت و گفت:من اگر در بیروت کلیسایی داشتم,چند نفر از مومنان را می فرستادم به منزلت تا برای رضای خدا, دستی به سر و گوش همسرانت بکشند و تعداد زیادی از آنها را دور بریزند.»
جورج گفت:« حضرت ایوانف , همان امام علی که تو برای صحبت درباره اش پیش من آمده ای در سخنانی به ما می گوید:چون نشانه های نعمت پروردگار آشکار شد, ناسپاس ها را از خود دور سازید, این کتاب ها نعمت های پروردگارند پدر.»
کشیش گفت:« چه جمله زیبایی بود این کلام علی ... و چه قدر هم شبیه یکی از جملات عیسی مسیح است.»
جرج گفـ:« کلام همه پیامبران و عدالت خواهان جهان شبیه کلام امام علی است. برای همین است که نام کتابم را گذاشته ام: امام علی صدای عدالت انسان.»
کشیش گفت:« برای همین امروز پیش تو هستم,تا درباره علی بیشتر بدانم.»
جرج گفت:« برای شناخت علی باید به وجدان خودت مراجعه کنی پدر و تعصب مسیحیت را از خود دور کنی. علی را با هیچ کس قیاس نکنی جز با خودش.»کشیش به چشم های جرج خیره شد و پرسید:« اول به من بگویید چگونه با علی آشنا شده اید و چه شد که درباره او کتاب ها نوشتید؟ در حالیکه شما یک مسیحی هستید؟»
( کتاب ناقوس ها به صدا درمی آیند/ صفحه 73 و 74 )
#نوجوان
بخشی از متن کتاب " استاد عشق"
زندگی و خاطرات دکتر حسابی👇
#نوجوان
#بزرگسال
سید محمود حسابی (1281 تهران-1371 ژنو) معروف به پروفسور حسابی فیزیکدان و بنیانگذار فیزیک دانشگاهی ایران بود. پدرش (سید عباس معزالسلطنه) و مادرش (گوهرشاد حسابی) هر دو اهل تفرش بودند. او چهار سال اول دوران کودکی اش را در تهران سپری نمود. سپس به همراه والدین و برادرش عازم شامات شد. در هفت سالگی تحصیلات ابتدایی خود را در بیروت با تنگدستی و مرارتهای دوری از میهن، در مدرسه کشیش های فرانسوی آغاز کرد. در همان زمان تعلیمات مذهبی و ادبیات فارسی را نزد مادرش فرا می گرفت. او قرآن و دیوان حافظ را از حفظ می دانست. او همچنین بر کتب بوستان، گلستان سعدی، شاهنامه فردوسی، مثنوی مولوی و منشات قائم مقام فراهانی اشراف کامل داشت. محمود حسابی در 12 شهریور سال 1371 هجری شمسی در بیمارستان دانشگاه ژنو درگذشت. آرامگاه (خانوادگی) وی در شهر تفرش قرار دارد.
چند جمله زیبا از زبان دکتر حسابی که در کتاب آمده است:
من همیشه به کسانی که ویلایی، خانه ای، طلا و جواهری باعث خوشحالی آنها می شود حسودی می کنم. این آدمها با یک تکه آهن، مقداری خاک یا مقداری شیشه خوشحال می شوند و به همین چیزها راضی اند.
افرادی که عمق دارند و سطحی نیستند و اشخاص برجسته یی هستند، اصولا با حوصله اند و به جوانان جست و جوگر و کنجکاو، فرصت اظهار نظر می دهند.
خداوند سلامتی را به ما عطا کرده است تا آن را درست حفظ کنیم و بتوانیم بیشتر و بهتر به خدا خدمت کنیم.
وقتی یک مرکز علمی راه بیفتد، خود به خود تحول و پیشرفت ایجاد می کند.
اگر انسان بخواهد کسی را اذیت کند، هیچ موجود دیگری به پایش نمی رسد.
زندگی سراسر آزمایش است. هر کس طوری امتحانش را پس می دهد.
همیشه کار، فکر و احساس درست، نتیجه مثبت می دهد.
در بخشی از متن کتاب می خوانید:
من و برادرم در رشته حقوق تحصیل کردیم ولی مادرم همواره نسبت به رشته حقوق نگران بودند و میگفتند اگر شما فردا روزی وکیل یا قاضی شدید و رای درستی صادر نکردید یا دفاع نادرستی کردید من زیر خاک جواب خدا را چه بدهم؟ ما همواره از علم مادر استفاده می کردیم. او با وجود افلیج بودن به ما درس قرآن، آموزه های دینی، حافظ، گلستان و بوستان سعدی، دیوان و مثنوی مولانا، و فرهنگ اسلامی میدادند.
روزی در پارکی بودیم که پیرمرد افلیجی که سال گذشته در سال گذشته با او در همین پارک آشنا شده بودیم را دیدم که راحت بر روی پاهایش راه می رفت علت درمان او را از پسرش پرسیدم. پسرش چگونگی معالجه پدرش را برای ما شرح داد و این اتفاق باعث شد که ما به انگیزه درمان مادر حقوق را راها کردیم و به رشته پزشکی مشغول شدیم. من در طی 4 سال و برادرم طی 6 سال توانستیم پزشکی را تمام کنیم. من در بیمارستان پاریس مشغول شدم. به دلیل مطالعه زیاد در کودکی و نداشتن پول برای خرید عینک چشمم به شدت ضعیف شده بود. نمره چشمانم 13.5 میوپ (نزدیک بین) و آستیگمات و دوبینی هم داشت. به همین خاطر چیزهای خیلی ریز را از فاصله دور بهتر می دیدم. و رگ مریض هایی که به سختی پیدا می شد را به من می سپردند ولی از این کار خسته شدم و تصمیم گرفتم رشته ای را انتخاب کنم که بدون فرمول نباشد و انسان را اذیت کند. پس رشته ریاضیات عمومی را انتخاب کردم.
@child_book