برشی از کتاب پیامبران پنهان:
راحیل دستش را بلند کرد و گفت: به شما مژده می دهم که ظهور منجی نزدیک است.
به مردانی که روبه رویش بر زمین نشسته بودند نگاه کرد و ادامه داد: نشانه هایی که یوسف پیامبر خدا مشخص کرده بود همگی به وقوع پیوسته اند و این بدان معناست که نجات دهنده ما به زودی می آید.
مردی از میان جمعیت گفت:ولی فرعون و سربازانش همه پسران بنی اسرائیل که به دنیا می آیندرا می کشند.
مردی دیگر پرسید: آیا در کودکی منجی ما می شود؟
راحیل پاسخ داد:نشانه های او نشانه های مردی کامل است.
مرد گفت پس تا فرج خیلی مانده است است.
دیگری گفت: تا آن زمان همه بنی اسرائیل نابود میشود.
راحیل پاسخ داد صبر کنید که ناشکیبایی مرگ است.
سپس به اطراف نگاه کرد و گفت: وقت آن است که جدا شویم تا جاسوسان بویی نبرند…
برشی از کتاب مادرلند:
درِ خانۀ روبهرویی صدا میدهد و باز میشود، یک بانوی عرب میآید بیرون، سر تا ته کوچه را برانداز میکند. چهلپنجاه سالی سن دارد، دستِ یک دختر بچۀ مو بور را گرفته و میآید سمتمان، سلام و علیکی میکند و اسم و رسممان را میپرسد که زائر هستیم؟ دنبال خانه میگردیم؟ چند نفریم؟ بقیهمان کجا هستند؟ چند نفرمان خانم است؟
رئیس پلیسِ امنیتِ ملی درونمان میگوید جانب احتیاط را رعایت کنیم، خودمان را بزنیم به آن راه و لام تا کام حرف نزنیم با این غریبه. اما سخنگویِ کمیساریای عالی حقوقِ بشرِ درونمان میگوید جواب دادن به هر سوالی حقِ مسلّم شماست.
حق را به ایشان میدهیم و با عربی دست و پا شکسته جوابش را میدهیم. بانویِ عرب حالیمان میکند که خانهشان توی کوچۀ بعدی است و یکیمان همراهش برویم، اگر خانه را پسندیدیم مدت اقامت را میهمانشان باشیم…