eitaa logo
تصاویر کتابهای رضوان
1.9هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3 ویدیو
13 فایل
کانال فروش کتاب : @child_book کانال معرفی کتابهایی با قیمت مناسب یا موجودی کم : @kamketab ادمین ثبت سفارش: @book_20 ادمین ثبت سفارش: @clerk2 تحت مدیریت کانال بزرگ کودک خلاق @koodakemaa
مشاهده در ایتا
دانلود
آشنایی با حیوانات جنگلی رنگ آمیزی، شعر، مازبازی ادمین ثبت سفارش: @book_20 🌐 کتاب سرای رضوان👇@child_book
باغ گل اهل بیت ثبت سفارش رضوان : @book_20 🌐 کتاب سرای رضوان 👇 ➡️ @child_book
بخشی از کتاب دختری که پروانه شد اما چاره‌ای نداشت. شال را دستش گرفت و دوباره نشست و به پاهایی نگاه کرد که از شنیدن نالۀ گاو به جنب‌وجوش افتاده بودند. برخلاف همیشه که با شنیدن صدای حیوانی که وقتی دمش را می‌کشید یا ضربه‌ای به سرش می‌زد می‌خندید، حالا با شنیدن نعرهٔ گاو، در دلش هراس افتاده بود. می‌ترسید در این شلوغی نتواند فرار کند و به جرم دزدی دستش را مقابل بت هَبل قطع کنند. بعد او هم بشود یکی مثل خالد، آوارۀ کوچه‌ها. موهایش از عرق دور گردنش به‌هم چسبیده و دهانش خشک شده بود. از میان پاها چهاردست‌وپا جلو رفت و چند باری انگشتش زیر پای‌پوش‌ها لگد شد و خراش برداشت. تا خلخالی را نشان می‌کرد و می‌خواست دستش را پیش ببرد، قلبش تند می‌زد.  پشیمان می‌شد و باز جلوتر می‌رفت. مطمئن بود حالا زبیده با چند خلخال و سکه به حجره بازگشته و او هم مثل روزهای قبل، هرچه التماسش کند، می‌گوید خودش برای سفر به روم هنوز درهم و دینار خیلی کم دارد. با خودش گفت اما من که نمی‌خواهم به روم بروم. با همان یک خلخال هم دختران لبیدی افسونگر، مهره‌ها را برایم، می‌اندازند و وردی می‌خوانند. بعد به چشم‌هایم خیره می‌شوند و می‌گویند پلک نزنم تا موجودات نادیدنی کم‌کم حاضر شوند. آن‌وقت است که به تنها سؤال عمرم پاسخ می‌دهند. باز همان‌طور نشسته از میان آدم‌ها و بت‌های دور کعبه قدم برداشت و جلوتر رفت تا به بت اساف، نزدیک حجرالاسود رسید.» ثبت سفارش رضوان : @book_20 🌐 کتاب سرای رضوان 👇 ➡️ @child_book
کفش های بافتنی ثبت سفارش رضوان : @book_20 🌐 کتاب سرای رضوان 👇 ➡️ @child_book
سه فندق گمشده ثبت سفارش رضوان : @book_20 🌐 کتاب سرای رضوان 👇 ➡️ @child_book
دیگه حوصله ام سر نمیره ثبت سفارش رضوان : @book_20 🌐 کتاب سرای رضوان 👇 ➡️ @child_book