گزیده ای از کتاب "برادر من تویی"
مولا علی (ع) به قدری رنجور شده بود که نمی توانست حتی در حالت نشسته نمازش را بخواند. عباس به قدری دلواپس پدر بود که در آن دو روز بدون خوردن حتی تکه ای نان، روزه گرفت. حتی می ترسید برای لحظه ای چشم هایش را ببندد که نکند پدر برود. در لحظات دلهره آور و طولانی که می گذشت، مولا علی (ع) لحظه به لحظه رنجورتر و بی حال تر می شد. چندین بار بغض عباس ترک برداشت. سر بر سینه ی پدر گذاشت و های های گریه کرد. تنها دلخوشی اش در آن لحظات سخت، شنیدن صدای قلب پدر بود. قلبی که حالا کندتر و کندتر می تپید. در یکی از لحظاتی که مولا علی (ع) به هوش آمد، به عباس اشاره کرد گوشش را نزدیک کند. عباس نجوای آرام پدر را شنید که می گفت:
-پسرم، برادرانت را تنها مگذار. از حسن و حسین دست برندار. آن ها را بی یاور و تنها مگذار.