توضیحاتی درباره کتاب دردسرهای آقاجون:
شاید شنیدن داستان پیروزی انقلاب و وقایع مربوط به سال 57 برای ما و همسن و سالهایمان عادی و حتی تکراری باشد. تاریخ انقلاب بارها و بارها برایمان روایت شده است و کم و بیش از جریان آنایام باخبر هستیم. اما گروه سنی نوجوان و نسلِ جدید از این قائده مستنثنی هستند. کمتر نویسنده و فیلمسازی به فکرِ این گروه بوده و توانسته فیلم و داستانی به زبانِ بچهها خلق کند و آنها را هم در جریانِ حوادث انقلاب شریک کند.
رمان «دردسرهای آقاجون» جزو معدود رمانهای نوجوان است که با همین دغدغه به نگارش درآمده و سعی دارد کاستیهای پیش از این را جبران کند. این رمان به همت نشر جمکران و با قلم مونا جوان به مرحله چاپ و انتشار رسیده است.
داستانِ این کتاب را دختری به نام نسترن روایت میکند. کتاب با قصههای شبانه پدر خانواده شروع میشود و جریانِ روزهای واپسینِ انقلاب در مشهد، گره میخورد به داستانِ ضحاکِ ماردوش.
نسترن و باقی بچهها، ضحّاکِ ماردوشِ دنیای واقعیشان را میبینند و سعی میکنند همانند کاوه کاری بکنند کارستان.
مونا جوان در این کتاب نخِ تسبیحِ تاریخِ انقلاب را با اتفاقهای هیجانانگیزِ زندگی نسترن حفظ میکند و در آخر با وصل کردن تمام این جریانها به حرمِ امن و ایمنِ حضرتِ علیبن موسیالرضا طعمِ شیرین پیروزی را به مخاطب میچشاند.
برشی از کتاب:
دواندوان از پلههای زیرزمین پایین رفتم و پریدم داخل آشپزخانه. مامان و خاله پای پنجره آشپزخانه که رو به کوچه باز میشد ایستاده بودند و از لای درز باز پنجره، سبیلو را تماشا میکردند. رفتم و کنارشان ایستادم. خودم را چسباندم به مامان، نفسم بند آمده بود و هقهق میزدم. مامان دست انداخت دور شانهام و مرا چسباند به خودش. خاله گفت: بغل مینیبوسو ببین! انگار تیر زدن بهش.