eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
✍🏻 انتشار دستخط امام خامنه‌ای بر تصویر شهید_محسن_وزوایی 🕊شهیدمحسن وزوایی: اگرنتوانستید جنازه ام رابہ عقب بیاورید آنرا بروی مین های دشمن بیندازید تاجنازه من ڪمکے به اسلام کرده باشد 🕊شهادت۱۳۶۱/۲/۱۰ عملیات بیت المقدس 🌷شهید وزوایی: خطرناک ترین آفت نفوذ خطوط انحرافی در خط امام است محسن وزوایی به تاریخ ۸ مرداد ۳۹ در نظام آباد تهران متولد شد. محسن پس از اخذ مدرک دیپلم در کنکور شرکت کرد و نفر سوم کنکور ریاضی فیزیک شدو وی سال ۱۳۵۵ در دانشگاه صنعتی شریف در حالی تحصیلاتش را ادامه می‌داد رتبه اول شیمی دانشگاه صنعتی شریف، مشغول به تحصیل شد. وی اولین دانشجویانی بود که در تسخیر سفارت آمریکا پس از پیروزی انقلاب نقش داشت و با آغاز جنگ وارد جبهه دیگری علیه مبارزه با کفر شد. ---حسن سال ۶۰ فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر از لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص) را بر عهده داشت و با تشکیل تیپ ۱۰ سیدالشهدا(ع) فرماندهی این تیپ را برعهده گرفت و سرانجام در ۱۰ اردیبهشت سال ۶۱ در حالی که ۲۲ سال داشت به شهادت رسید. ---این شهید والا مقام در بخشی از وصیت نامه اش می نویسد: امت ما باید بداند از بزرگترین خطراتی که انقلاب را تهدید می کند، آفت نفوذ خطوط انحرافی در خط اصلی انقلاب، یعنی "خط امام" است. پس امام را دنبال کنید و امام را تنها نگذارید. شادی روح بلندش صلوات
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۴۴ و ۱۴۵ دست هردوتون درد نکنه آقاسیاوش میگوید:اختیار دارین،به لطف ش
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۴۶ و ۱۴۷ فرد سینی غذا در دست می آید،آقاسیاوش هم بلند میشود و به کمک او میرود. صبر می کنیم تا عمو بیاید و بعد مشغول خوردن غذا میشوم،واقعا خوشمزه است. فرد براي لحظه اي عمو را صدا میزند. میگویم:آقاسیاوش آشپزتون دست پخت عالی داره آقاسیاوش میگوید:بله،ولی آشپزخونه جزء قلمرو وحیده متوجه حرفش نمیشوم:عمو؟ :+نکنه به شمام گفته رستوران،مال منه؟ :_مگه نیست؟ :+چرا هست،ولی نصفش،نصف دیگه اش واسه وحیده. ڱه؟ :_خب چرا اینو نمی :+میخواد به قول خودش دچار منیّت نشه عمو به جمعمان اضافه میشود،آقاسیاوش چپ چپ نگاهش میکند،عمو میپرسد:چیه؟چرا اینطوري نگا میکنی؟ سیاوش سري تکان میدهد و عمو میخندد. غذایمان که تمام میشود،عمو جعبه اي برابرم میگیرد:ناقابله خاتون حیرت میکنم:مال منه؟ :+بله مال شماست،ببین خوشت میاد؟ :_آخه مناسبتش؟؟ :+من تا امروز پونزده تا،کادوي تولد به تو بدهکارم. این حالا اولیش جعبه را از دست عمو میگیرم،کوچک است و زیبایی اش سلیقه ي خریدارش را به رخ میکشد. در جعبه را باز میکنم. انگشتر ي ظریف و زیبا،داخلش نشسته و به زیبایی هرچه تمام تر،رویش حک شده:امیــــــري حسیـــن انگشتر را درمیآورم و داخل انگشتم میکنم... ناخودآگاه دستم را بالا میبرم و نقش{حسین}روي انگشتررا میبوسم. چشمانم را میبندم و با نفس عمیقی بوي خوش و رایحه ي دل انگیز انگشتر را میبلعم. چشم هایم را باز میکنم و صورت مهربان عمو را میبینم. ناخودآگاه بغلش میکنم و مدام میگویم:مرسی عمو،ممنون...این عالیه،خیلی قشنگه. عمو با لبخند نگاهم میکند:همیشه زیر سایه ي [حسین و خداي حسین ] باشی عزیزدلمـ _:عمو،جبران کل اون شانزده سال،یه جا دراومد... حاضرم تا آخر عمرم کادو نگیرم ولی این،(انگشتر را نشانش میدهم) همیشه پیشم باشه. نگاهم باز به آقاسیاوش میخورد،آرام میگوید: مبارکتون باشه نیکی خانم... ادامه دارد.. نویسنده فاطمه نظری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۴۸ و ۱۴۹ نمی دانم چرا،ولی حس میکنم با شنیدن نامم،از زبان او،دلم هري میریزد.... خدایا،چرا؟؟ صداي برخورد قطرات باران با شیشه،آهنگ آرام بخشی مینوازد. اشک هایم را پاك میکنم،(آفتاب در حجاب) را میبندم. دامن بلندم را مرتب میکنم و از روي مبل بلند میشوم. به طرف آشپزخانه میروم. براي خودم و عمو چایی میریزم و ظرف کیک را روي میز میگذارم،عمو در آستانه ظاهر میشود،نگاهی به چاي و کیک روي میز میاندازد و موبایلش را به طرفم میگیرد:مامانته موبایل را با ذوق از او میگیرم،دلم برایشان تنگ شده اما،زندگی در کنار عمو لذت بخش تر است. عمو پشت میز مینشیند،نگاهی به خوراکی ها می کند و دست هایش را بهم می مالد:به به لبخند میزنم و موبایل را جلوي گوشم میگیرم :_سلامـ مامان :+سلام نیکی جان،خوبی؟ :_ممنون،شما خوبین؟بابا خوبن؟ :+خوبیم ما،ممنون. چه خبرا؟ اوضاع چطوره؟ :_عالــــی،از این بهتر نمیشه. عمو با نگاه اشاره میکند که خیال مامان را راحت کنم. ادامه میدهم :_اممم......میدونین مامان؟اینجا،من آزادِ آزادم :+دیدي بهت گفتم. میدونستم. مامان و من،آزادي را در استقلال پوشش میبینیم، اینکه هرلباسی که دوست داریم بپوشیم. اما لباس مورد نظر مامان کجا،لباس مورد پسند من کجا؟! من آزادم اینجا،تا حجابم را حفظ کنم،استقلالی که مامان و بابا،سلب کرده بودند. عمو سریع روي برگه اي چیزهایی می نویسد و به دستم میدهد، نوشته هایش را میخوانم: بگو دیروز رفتیم اون کلاب میگویم:راستی مامان،اون کلاب بودا،همیشه تو تلویزیون نشون میداد خواننده هاي مشهور میرن توش،با عمو دیروز اونجا بودیم. :+واقــعا؟؟چقدر عالی،دست عمو درد نکنه،کنسرت ها رم با هم برید،باشه؟ :_چشمـ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۵۰ و ۱۵۱ +:همون روزي که وحید زنگ زد حال و احوال کنه و مشکلات تو رو فهمید،من با خودم گفتم این آدم میتونه نیکی رو به من برگردونه. آخه خودش پیشنهاد داد یه مدت بري اونجا،دستش درد نکنه :_حق با شماست :+میگم بابا بهت زنگ بزنه،الآن گوشی رو بده به عمو :_سلامـ برسونید،خداحافظ :+خدافظ موبایل را به عمو میدهم:مامان میخواد با شما صحبت کنه عمو موبایل را میگیرد: :_سلام... :_بله خیالتون راحت... :_نه بابا به این زودیا که نمیتونم،بذارین یه کم پیش من بمونه دیگه :_اختیار دارین :_خواهش میکنم،انجام وظیفه بود _:ممنون،خجالتم ندین،میدونین که نیکی رو چقدر دوست دارم. :_نه بابا این حرفا رو نزنید،هرچی بخواد،خودم نوکرش هستم. :_سلامت باشین،به داداش سلام برسونین،قربان شما :_خداحافظ عمو تماس را قطع میکند،نگاهم میکند و نفسش را با صدا بیرون میدهد.. میخندم:طفلک چه ذوقی کرد. عمو میخندد:اینجوري بهتره،بذا خیالشون راحت باشه. راستی مدرست هم جور شد! :_جدي؟ :+بله،عمو وحیدت رو دست کم گرفتی؟ :_اون که عمــــرا،مرسی عمو. بابت همه چی ممنون ★ کمی از شیرکاکائو را سر میکشم و به چشم هاي گرد شدهـ ي فاطمه خیره میشوم. خنده ام میگیرد،صورت گرد و گندمی اش،وقتی تعجب میکند بامزه میشود. :_چیه؟چرا اینطوري نگام میکنی؟ :+یعنی تو یه سال بدون مامان و بابات موندي اونجا؟ :_یه سال نه. کمتر شد،فک کنم...اممم...آره نُه ماه شد،تو این مدت با هم تماس تصویري داشتیم،ولی دلم براشون خیلی تنگ شد. :+اونجا مدرسه میرفتی؟ :_آره مدرسه ي ایرانی ها. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۵۲ و ۱۵۳ +چه جالب... مشغول خوردن میشود،یک دفعه انگار چیزي یادش افتاده،میگوید:راستی نیکی شما سال تحویل کجا میرین؟ :_مـــا؟ پارسال و پیارسال که خونه ي خودمون بودیم. سال قبلش که من ایران نبودم،سال هاي قبلشم یا مهمونی بودیم یا مهمون داشتیم. شما چی؟ :+مــا چند بار مشهد بودیم،چند بار خونه مامان بزرگم اینا بودیم،ولی امسال، بازم جمع میشیم خونه مامان بزرگم،به هرحال اولین سالیه که تنها شده. روز سوم،چهارم عید،میخوایم بریم امامزاده صالح و شاعبدالعظیم... :_واقعا؟؟ :+آره اگه خدا بخواد،تو هم اگه بخواي میتونی باهامون بیاي. :_من؟نه بابا،من مزاحمتون نمیشم! :+مزاحمت چیه،مامان و بابام گفتن. من بهشون گفتم تو دوس داري بري زیارت،گفتن خب با هم میریم امامزاده . :_فکر نمیکنم فاطمه،مامان و بابام اجازه بدن :+بگو بهشون شاید اجازه دادن :_نمیدونم،ولی کاش میشد.. دستم را به گرمی میگیرد :+میشه،من میدونم... ★ کتاب هاي روي میزم را مرتب میکنم،فکرم میرود سراغ حرف هاي فاطمه،کاش مامان و بابا اجازه بدهند.. بعد از برگشتنم از لندن،وقتی دیدند تیرشان به سنگ خورده و من،محکم تر از قبل روي حرف هایم پافشاري کردم،حساس شده اند. دلم نمیخواهد به فاطمه هم ظنین شوند،او تنها دوست من است،البته بعد از عمو! باید در فرصت مناسب،خواهش کنم که اجازه بدهند. صداي مامان،از پشت در،میآید و مرا از خیالات بیرون میکشد. :_نیکـــــی... نیکی ...بیا پایین کارت دارم :+چشم بلند میشوم،چه کاري با من دارد؟ کتاب تست جغرافیا را داخل کتابخانه ام جا میدهم. دستی به موهایم میکشم و با ذکر {بسمـ اللّه} از اتاق خارج میشوم. دلشوره،در جانمـ میدود. از پله ها پایین میروم و وارد هـال میشوم. مامان روي مبل تک نفره مثل ملکه ها نشسته بود.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۵۴ و ۱۵۵ سلام میدهم. به جاي جواب سلامـ با دست اشاره میکند،رو به رویش بنشینم. آب دهانم را قورت میدهم و مینشینم. دست هایش را در هم قفل میکند و حرف هایش آغاز میشود:ببین نیکی،من نمیفهمم یه دفعه چی شد که تو ازاون دختر کوچولوي معصوم،تبدیل شدي به اینی که الآن هستی. مامانِ خوب من،گذشته ي پر گناهم را عروسک معصوم میبیند و الآنم را اژدهایی دوسر! خنده امـ میگیرد... مامان حرفش را ادامه میدهد:حالا اینم بماند که اون وحیدِ حقه بازم سرمون کلاه گذاشت و تو رو عین خودش کرد و تحویلمون داد.. آرامـ و مؤدب میگویم:خواهش میکنم راجع عمو وحید،با احترام صحبت کنید. مامان پوزخند میزند:چیه؟مگه دروغ میگم؟ :_من فقط به شرط بابا عمل کردم،رفتم انگلیس و قرار شد بعدش،دیگه کاري به نوع لباس پوشیدن من نداشته باشید،من شرط رو عمل کردم ولی شما زیرش زدید. مامان نگاهم میکند_:ما زیرش زدیم؟مگه غیر اینه که هر لباس مسخره اي که دلت میخواد میپوشی و آبروي ما رو میبري؟ :_پس دلیل این همه ناراحتی شما چیه؟ مامان،چشمانش را می بندد،نفس عمیق میکشد و لحنش عوض میشود:ببین نیکی،من فعلا کاري به اون موقع ها ندارم،فقط یه سوال،مگه دین تو و عموت نگفته باید به حرف مادرتون گوش بدید؟ اسلام،را دین من و عمو میداند! همیشه همین است،هروقت نیاز باشد به آموزه هاي اسلام دست می یازند تا به کمک اعتقاداتم،تحت فشار قرارم دهند. چشمانم را می بندم و باز می کنم،نفس عمیقی می کشم و سعی میکنم با آرامش جوابش را بدهم:بله با استیصال میگوید:پس چرا این همه مارو اذیت میکنی؟ دلم میگیرد،شاید هم کمی برایش میسوزد،هم براي او،هم براي خودم. :+مامان باور کنید من عاشقتونم. شما رو بیشتر از هرکسی تو این دنیا دوست دارم،خودتون اینو بهتر میدونین. مامان،دوباره حالت تکبر میگیرد:پس اگه منو دوس داري،باید به حرفم گوش بدي. باز چه خوابی برایم دیده اند؟باز هم،با احترام،پاسخ میدهم:بفرمایید،اگه مخالف شرع نباشه،چشمـ ادامه دارد... نویسنده فاطمه نظری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پست ویژه 💢 یاران امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف اگر میدانستیم مقام یار امامـ زمان بودن یعنی چه....‼️ 👤استاد عالی اللھم‌عجل‌ݪوݪیڪ‌اݪفࢪج‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸﷽🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🔆اولین سلام روز🔆 🌸السلام علیک یا قائم آل محمد🌸 🔆السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🔆 ------------------------------------------------------------------- 🩸السلام و علیک یا ثارالله🩸 🥀السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🥀 ------------------------------------------------------------------- ☘السلام علیک یا ضامن آهو☘ 🌼ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌼 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲ میلادی: Sunday - 07 May 2023 قمری: الأحد، 16 شوال 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹جنگ حمراء الأسد، 3ه-ق 📆 روزشمار: ▪️9 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام ▪️14 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت ▪️24 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام ▪️43 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام ▪️50 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
تفسیر صفحه ۴۸
حدیث 💚 امام صادق عليه‌السلام فرمودند: 💫🌾 منْ سَرَّهُ اَنْ يَكُونَ مِنْ اَصْحابِ الْقائِمِ فَلْيَنْتَظِرْ، وَلْيَعْمَلْ بِالْوَرَعِ وَ مَحاسِنِ الاَْخْلاقِ وَ هُوَ مُنْتَظِرٌ. 🌾💫 🌼 كسى كه مايل است جزء ياران حضرت مهدى (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) قرار گيرد بايد منتظر باشد و اعمال و رفتارش درحال انتظار با تقوى و اخلاق نيكو توأم گردد. 🌼🍃 📒 بحارالأنوار ،ج ۵۲،ص ۱۴۰ 📒
✍کاری کن ای شهید بعضی وقت ها نمیدانم در گرد و غبار گناه این دنیا چه کنم😔 مرا جدا کن از زمین "دســتم را بــگیر " میخواهم در دنیای تو "آرام" بگیرم "دســـتم را بگیر" برادر شهیدم ...🌷
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 مـعـرفـی_شـهـــدا شهید محسن فرامرزی تولد : 1360/05/09 / تهران تاریخ شهادت : 1394/09/30 محل شهادت : حلب - سوریه وضعیت تاهل : متاهل با 3 فرزند محل مزار شهید : تهران - گلزار شهدای یافت آباد شهید فرامرزی  از اعضای تیم محافظت از آیت‌الله امامی‌کاشانی (امام جمعه موقت تهران) بود که در دفاع از حرم حضرت زینب 30 آذر سال 94 در سوریه به شهادت رسید. وی در زمان شهادت، دانشجوی کارشناسی ارشد فقه و حقوق، دارای سه فرزند بود. 🌷 خـــاطـــره_شـــهــیـــد فاطمه، دختر شهید محسن فرامرزی نیز در دلنوشته‌ای برای پدرش نوشته است: «سلام بابای خوبم. درست است دلم برات تنگ شده. درست است دوست دارم یک‌بار هم ببینمت همه اینها درست اما از یک چیز بسیار خوشحالم از اینکه به آرزویت رسیدی. شهادت مقام بالایی است که به آن دست یافتی. همان‌طور که گفتی سرم بالاست و حجابم حفظ می‌شود چون می‌دانم سرخی خونت را به سیاهی چادر من هدیه کردی. دوستت دارم.» محمدرضا فرامرزی فرزند بزرگ شهید فرامرزی هم گفته بود: «پدرم قبل از رفتن گفت: من فقط یک سفر برای رضای خدا می‌روم که شاید برنگردم؛ بچه‌های گلم اگر برنگشتم هیچ وقت فکر نکنید من شما را تنها می‌گذارم و سرتان را جلوی هیچ‌کس پایین نیندازید؛ اگر به کمک نیاز بود یک حمد بخوانید و سه بار اسم من را صدا بزنید و مطمئن باشید من به کمکتان می‌آیم.» 🌼شادی روح پاک همه شهیدان و شهیدمحسن فرامرزی🌼
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۵۴ و ۱۵۵ سلام میدهم. به جاي جواب سلامـ با دست اشاره میکند،رو به رو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۵۶ و ۱۵۷ :_معلومه که مخالف شرع و اینا نیس،من فقط ازت میخوام،مهمونی سالِ نو رو با من و بابات بیاي،همین باید حدس میزدم... :+نه مامان،من شرمنده امـ نمیتونم بیام. بلند میشوم،صداي مامان میخکوبم میکند. :_حرف من هنوز تموم نشده نیکی با صدایم التماسش میکنم:مــــامــــــان :_گفتم بشین... لحن محکمش مجبورم میکند به اطاعت،مینشینم دوباره با لحن مهربان،حرفش را از سر میگیرد،دلم میخواهد سرم را به دیوار بکوبم. :_نیکی جان،کجاي اسلام مهمونی رفتن گناه شده،ها؟ :+مامان،مهمونی داریم تا مهمونی،خودتون میدونین مهمونی هاي شما... حرفم را قطع میکند؛ :_مهمونی هاي مــــا؟خودت که تا چند وقت پیش، پاي ثابت این مهمونی ها بودي... تا کِی میخواهد گذشته ي سیاهم را به رویم بیاورد؟سعی میکنم خشم صدایم را کنترل کنم:مامان :_نیکی من این دفعه دیگه کوتاه نمیآم،الآن بیشتر از دو ساله تو از پیش اون عمووحیدت برگشتی و یه بارم پا تو مهمونیها نذاشتی،ولی این دفعه دیگه نمیشه. این مهمونی رو باید باشی :+ولــــــی مــــــــامــــان.... :_ولـــی و امــا نداره،همین که گفتم. دلمـ میخواهد ضجه بزنم. به طرف اتاقم میروم،با قدم هایی محکم و مشت هاي گره کرده،چشمانم را روي هم فشار میدهم،تا اشک ها،مجال بیرون آمدن پیدا نکنند. در را پشت سرم میبندم،دستم را روي دهانم میگذارم تا صداي تنهایی و مظلومیتم،به گوش هیچکس نرسد. آرام،در خودم میشکنم... کمی که میگذرد،ریختن اشک ها بار سنگینی از دوشم برمیدارد. اینطور نمیشود،باید با عمو مشورت کنم. باید راه حلی براي این مشکل پیدا کنم. لپ تاب را روشن میکنم،عمو این موقع روز،سرکار است و دلم.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۵۸ و ۱۵۹ نمیخواست مزاحمش شوم. اما چاره اي نیست،تنها هم فکري هاي او میتواند از این باتلاق نجاتم دهد. شالم را سرم میکنم. این هم از آموزه هاي عمو است،قبل از استفاده از وبکم حتی براي دیدن عمو،حجاب،الزامی است. بوق اول،بوق دوم،منتظرم عمو جواب بدهد،بوق سوم و صداي عمو به گوش میرسد:جانم؟ تصویرش در قاب مانیتور ظاهر میشود. با دیدن چهره ي مهربانش،مارِ خفته ي بغض،بیشتر گلویم را چنگ میزند. :_سلامـ عمو :+سلام خاتون،چطوري؟چی شده این وقت روز یاد ما کردي؟ :_ببخشید عمو،میدونم سر کار هستین،ولی.. :+گریه کردي؟ :_گریه؟؟.....نــــــــه :+چشمات چرا این همه پف کرده؟ دیگر نمیتوانم خودم راکنترل کنم، دست هایم را جلوي صورتم میگیرم و گریه میکنم. عمو با نگرانی داد میزند:نیــکی...نیکی تو رو خدا،چی شده؟؟ نیکــی مردم از نگرانی...نیکـــی؟؟ باید مراعات کنم،باید حواسم به غربتش باشد،باید یادم بیفتد کیلومترها از من دور است و گریه ي من میتواند ویرانش کند. دست هایم را از صورتم برمیدارم و اشک هایم را پاك میکنم،عمو با نگرانی به تصویرم خیره شده. صداي باز شدن در،میآید و بعد صداي نفس نفس زدن کسی و حرف هاي بریده بریده اش. :_چی شده....وحیـــد....صدات...کل ساختمونو... برداشته... صدایش را میشناسم. عمو میگوید:چیزي نیست سیاوش. میگوید:بیرونم،کاري داشتی صدام کن دوباره صداي باز و بسته شدن در میآید و عمو به من خیره میشود:چی شده؟دارم سکته میکنم نیکی.. :+عمـــو...مامانم مجبورم کرده باهاش مهمونی برم. :_همیــــــن؟نصفه عمرم کردي دختر،تعریف کن ببینم مامانت چی گفت؟ برایش تعریف میکنم،جمله جمله و کلمه به کلمه. عمو متفکرانه میگوید. ادامه دارد .. نویسنده فاطمه نظری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۶۰ و ۱۶۱ _:اینطور که معلومه حسابی این مهمونی براشون مهمه. :+من الآن چیکار باید بکنم؟ :_چاره اي نیست نیکی،این رو باید بري. :+چی کار کنم؟؟برم؟؟عمو جوري حرف میزنین انگار نمیدونین اونجا چه خبره؟؟ :_چرا عزیزمن،میدونم. ولی تو نمی تونی تا قیامِ قیامت با مامان و بابات ساز ناسازگاري کوك کنی. اگه به حرفشون گوش ندي،ممکنه کاسه ي صبرشون لبریز بشه و معلوم نیست دیگه چه واکنشی نشون بدن. :+من نمیتونم برم. :_تنها راه همینه نیکی. ببین برا رفتنت شرط بذار که لباست رو خودت انتخاب کنی،اونجا که رفتی یه گوشه بشین نه با کسی حرف بزن نه چیزیبخور. میدونم عموجون،سختته. اما باید این یه قدم رو برداري،اگه این کارو نکنی انگار به مامان و بابات اعلان جنگ دادي. میفهمی؟ نمیفهمم. ولی باید گوش کنم. +:عمــــــو؟من.....من میترسم عمو هم انگار میترسد،نگرانی را چشم هایش فریاد میکنند. :_به خدا توکل کن عزیزدلم. فقط تاکید میکنم، لب به هیچی نمیزنی نیکی،هیچی...باشه؟ سرتکان میدهم. دلم براي خودم میسوزد.. چه خواهد شد خداوندا؟؟ ★ بابا،ماشین را متوقف میکند:من همینجا میمونم تا شما بیاید. آمده ایم براي من،لباس بخریم،براي مهمانی. شرط حضورم؛انتخاب لباس توسط خودم بود. با مامان،در پیاده رو،به طرف مزون حرکت میکنیم. دو دختر چادري،از کنارمان میگذرند،با حسرت نگاهم، چادرشان را دنبال میکند. مامان پوزخند میزند. :_آخی،طفلکی ها پول ندارن لباس درست و حسابی بخرن،مجبورن چادر سرشون کنن. اینجوري هم لباس هاي ارزون و فِیکشون مشخص نمیشه،هم میتونن یه شغل اداري و خوب پیدا کنن. میخواهم چیزي بگویم،اما میترسم حرفم ناخواسته دل مامان را به درد آورد. بنابراین سکوت اختیار میکنم. وارد مزون میشویم. فروشنده ها،دختران جوانی هستند و همه به احترام مامان بلند میشوند. هرچه نباشد،مشتري دائمی شان است و بسیار،اهل خرید. ادامه دارد.. نویسنده فاطمه نظری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۶۲ و ۱۶۳ ژیلا،صاحب مزون به استقبالمان میآید:به به خیلی خوش اومدین. و با مامان دست میدهد ژیلا نگاهم میکند:اي واي نیکی جان خوبی؟ اصلا نشناختمت... مامان،سرش را پایین میاندازد. به خاطر لباس هایم شرمنده است و خجالت میکشد ! ژیلا به طبقه ي بالا راهنمایی مان میکند:افسانه جون زنگ که زدي من بهترین لباس مجلسی هام رو اونجا آماده کردم تا نیکی جون ببینه. از پله هاي پیچ در پیچ بالا میرویم. دختر جوانی،به طرفمان میآید:سلام خانم نیایش،خوش اومدین. ژیلا به دختر میگوید:اومدن برا دخترشون لباس بخرن،راهنمایی شون کن. دختر نگاهی به سر تا پایم میاندازد و با ذوق به طرف رگال ها میرود. لباسی مشکی بیرون میکشد و نشانم میدهد:مطمئنم این فوق العاده بهتون میاد. لباس را نگاه میکنم،دامن کوتاه و یقه ي دکلته اش حالم را بهم میزند. سرم را به چپ و راست تکان میدهم:نه دختر،دوباره مشغول گشتن میشود:فهمیدم،رنگش رو دوست نداشتین....اممم....این چطوره؟؟ لباس سرخآبی با آستین هاي حریر نشانم میدهد. باز میگویم:نه،اینا خوب نیستن. مـامان نگاهی به ژیلا میاندازد. ژیلا میگوید:اون مدل ایتالیایی هارو بیار. دختر چند رگال دیگر میآورد،اما هیچکدام مدنظر من نیستند. این ها هر کدام،به نوعی دیگران را شریک زیبایی هاي من میکنند. من نمیخواهم،نگاه هاي خیره به جمالم را نمیخواهمـ ژیلا میگوید:خب عزیزم،بگو چی دوست داري اونطوري بهتر راهنمایی ات میکنم. با طمأنینه و شمرده شمرده میگویم :_بلنـــد،آســـتـــــین دار،نسبتـا گشاد ژیلا با تعجب،من و بعد مامان را نگاه میکند. مامان سري به نشانه ي تأسف تکان میدهد:هرچی میخواد اونو براش بیارین. ژیلا میگوید:ما چند تا مشتري داریم؛ از این مذهبیا، که یه همچین لباسایی میخوان،بفرمایید این طرف... ادامه دارد.. نویسنده فاطمه نظری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ‌
نماز_شب 💠 آیت الله مظاهری: 🍀 نماز شب انسان را به نور خداوند متّصل‌ می‌کند و‌ او را نزد پروردگار محبوب می‌نماید. وقتی چنین شد، چشم و گوش و زبان و دست وی خدائی می‌شود. افزون بر این، مستجاب‌الدّعوه می‌گردد و هرچه از خدای سبحان طلب نماید به او عطا می‌فرماید. 🍀وقتی مؤمن در نيمه‌های شب ، با صرف نظر كردن از لذّت و شيرينی خواب، از جای خود برمی خيزد و نماز شب می ‌خواند، عنايت خاصی از سوی پروردگار عالم شامل حال او می‌شود. نماز شب، برکت دنیا و نورانیت آخرت را برای اهل معرفت به ارمغان می آورد. 🌹اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَج بِحَقِّ الزَّهراء(س) نمازشب_رابه_نیت_ظهورمیخوانیم
شبتون شهدایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ میلادی: Monday - 08 May 2023 قمری: الإثنين، 17 شوال 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹جنگ خندق، 5ه-ق 🔹وفات اباصلت هروی رحمة الله علیه، 203ه-ق 📆 روزشمار: ▪️8 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام ▪️13 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت ▪️23 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام ▪️42 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام ▪️49 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
🍃🌸﷽🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🔆اولین سلام روز🔆 🌸السلام علیک یا قائم آل محمد🌸 🔆السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🔆 ------------------------------------------------------------------- 🩸السلام و علیک یا ثارالله🩸 🥀السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🥀 ------------------------------------------------------------------- ☘السلام علیک یا ضامن آهو☘ 🌼ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌼 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃