eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز در این خـــــیابان ها دختر با حـــــيا بودن سخت است ... سخت نه خیلے سخت ... گویے اڪثر مردم مے خواهند با نگاه هایشان چادر از سرت بڪشند ... و تو محڪم تر چـــــادرت را میگیرے از ڪنار یڪ عده ڪه رد میشوے حرف هایے مے شنوے ســـــرشار از قضاوت ... قضاوت هاے نادرست ❌ غمگین نشو اے بـــــانو سربازے " مـــــهدے فـــــاطمه(س) " بودن این سختے ها را هم دارد جـــــنگ ما تمام شدنے نیست جـــــنگ روانے میان حـــــق و باطل 💠 #چـــــادرے_ها_دختـــران_زینـب_اند اللهم عجل لولیک الفرج 🏴 @taShadat 🏴
پدر شهید 👇 👇 سعید عصر عاشورا شهید شد؛ هرکس به ما زنگ می زد از احوال سعید می پرسید اما متوجه نمی شدیم دلیل این صحبت ها چیست تااینکه شب به ما خبر شهادتش را دادند؛ وقتی از سپاه قدس پیگیری کردیم متوجه شدیم این خبر صحت دارد و روز بعد هم این خبر را به مادرش دادیم.  بیاضی زاده به روزهای دلتنگی برای فرزندش اشاره کرد و اظهار داشت: روزهای اول کمتر احساس سختی می کردم اما هر چه می گذرد برایم سخت تر است؛ از آنجا که سعید از 11 سالگی از پیش ما رفت، همیشه احساس می کنم هنوز همان سعید 11 ساله است؛ همان سعید که قم درس می خواند و هرچند ماه یک بار به ما سر می زند و منتظریم که برگردد. وی تاکید کرد: خدا می داند که هرکسی فرزند خود را دوست دارد و حاضر نیست حتی خار به پای فرزندش برود اما ما به سعید افتخار می کنیم؛ به قول مادر شهید، حضرت زهرا (س) همیشه بهترین چیزی که داشتند برای هدیه دادن استفاده می کرد، برای ما هم بهترین چیز فرزندمان بود که به حضرت زینب (س) تقدیم کردیم. 🏴 @taShadat 🏴
کربلا رفتن خود را به رخ ما نکشید ما درست است نرفتیم ولی دل داریم ...😔 🏴 @taShadat 🏴
شیوه #همسرداری شهدا 💞زمان جنگ وقتی #فرمانده نیروی زمینی بود، چند ماه خونه🏡 نیومده بود، یه روز دیدم در می زنند، رفتم پشت در دو نفر👥 بودند، یكیشون گفت: منزل جناب #سرهنگ_شیرازی همین جاست؟، 💞دلم هری ریخت، گفتم، حتما برایش اتفاقی افتاده😢 گفت: جناب سرهنگ براتون #پیغام فرستاده و بعد یه پاكتی بهم داد💌 اومدم توی حیاط و پاكت رو بازكردم 💞هنوز فكر می كردم #خبر_شهادتش را برایم آوردند، آن را باز كردم، یه نامه توش بود با یه انگشتر عقیق💍 در آن نامه نوشته بود: 'برای #تشكر از زحمت های تو، همیشه دعات می كنم'،😍 از #خوشحالی اشك توی چشمام جمع شد. #شهید_علی_صیادشیرازی 🌹🍃🌹🍃 🏴 @taShadat 🏴
تب ویوویی👇
🔴هرکی عاشق دسر و ژله هست بیاد😍👇 #انواع خورشت #غذاهای نونی #انواع بستنی #دسرهای_مجلسی #کیک_زبرا #کیک_قالبی #کیک_بدون_فر #خامه_قنادی # از همه مهمتر هرروز با دستور رژیم غذایی 🔴آموزش با تمام مراحل😍👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/982056977Cf400702006
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
‍ ‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :3⃣8⃣ #فصل_دهم تازه فهمیده بودم دوباره حامله شده ام. حال و حوصله نداشتم. نم
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣8⃣ با اینکه هیچ کس شب آبگوشت نمی خورد، اما برای صمد آبگوشت بار می گذاشتم. گاهی نیمه شب به خانه می رسید. با این حال در می زد. می گفتم: «تو که کلید داری. چرا در می زنی؟!» می گفت: «این همه راه می آیم، تا تو در را به رویم باز کنی.» می گفتم: «حال و روزم را نمی بینی؟!» آن وقت تازه یادش می افتاد پا به ماهم و باید بیشتر حواسش به من باشد، اما تا هفته دیگر دوباره همه چیز یادش می رفت. هفته های آخر بارداری ام بود. روزهای شنبه که می خواست برود، می پرسید: «قدم جان! خبری نیست؟!» می گفتم: « فعلاً نه.» خیالش راحت می شد. می رفت تا هفته بعد. اما آن هفته، جمعه عصر، لباس پوشید و آماده رفتن شد. بهمن ماه بود و برف سنگینی باریده بود. گفت: «شنبه صبح زود می خواهیم برویم مأموریت. بهتر است طوری بروم که جا نمانم. می ترسم امشب دوباره برف ببارد و جاده ها بسته شود.» موقع رفتن پرسید: «قدم جان! خبری نیست؟!» کمی کمرم درد می کرد و تیر می کشید. با خودم فکر کردم شاید یک درد جزئی باشد. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣8⃣ به حساب خودم دو هفته دیگر وقت زایمانم بود. گفتم: «نه. برو به سلامت. حالا زود است.» اما صبح که برای نماز بیدار شدم، دیدم بدجوری کمرم درد می کند. کمی بعد شکم درد هم سراغم آمد. به روی خودم نیاوردم. مشغول انجام دادن کارهای روزانه ام شدم؛ اما خوب که نشدم هیچ، دردم بیشتر شد. خدیجه هنوز خواب بود. با همان درد و توی همان برف و سرما رفتم سراغ خواهرم. از سرما می لرزیدم. حوری یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و آن یکی را فرستاد دنبال زن برادرم، خدیجه. بعد زیر بغلم را گرفت و با هم برگشتیم خانه خودمان. آن سال از بس هوا سرد بود، کرسی گذاشته بودیم. حوری مرا خواباند زیر کرسی و خودش مشغول آماده کردن تشت و آب گرم شد. دلم می خواست کسی صمد را خبر کند. به همین زودی دلم برایش تنگ شده بود. دوست داشتم در آن لحظات پیشم بود و به دادم می رسید. تا صدای در می آمد، می گفتم: «حتماً صمد است. صمد آمده.» درد به سراغم آمده بود. چقدر دلم می خواست صمد را صدا بزنم، اما خجالت می کشیدم. تا وقتی که بچه به دنیا آمد، یک لحظه قیافه صمد از جلوی چشم هایم محو نشد. صدای گریه بچه را که شنیدم، گریه ام گرفت. صمد! چی می شد کمی دیرتر می رفتی؟ چی می شد کنارم باشی؟! پنج شنبه بود و دل توی دلم نبود. طبق عادت همیشگی منتظرش بودم. عصر بود. ادامه دارد...✒️ ▪️ @taShadat ▪️
ٺـٰاشھـادت!'
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :5⃣8⃣ #فصل_دهم با اینکه هیچ کس شب آبگوشت نمی خورد، اما برای صمد آبگوشت بار م
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣8⃣ کسی در زد. می دانستم صمد است. خدیجه، زن داداشم، توی حیاط بود. در را برایش باز کرد. صمد تا خدیجه را دید. شستش خبردار شده بود، پرسیده بود: «چه خبر! قدم راحت شد؟» خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسر بودنش چیزی نگفته بود. حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو کرد به من و با خنده گفت: «قدم! چشمت روشن، شوهرت آمد.» و قبل از اینکه صمد به اتاق بیاید، رفت بیرون. بالای کرسی خوابیده بودم. صمد تا وارد شد، خندید و گفت: «به به، سلام قدم خانم. قدم نو رسیده مبارک. کو این دختر قشنگ من!» از دستش ناراحت بودم. خودش هم می دانست. با این حال پرسیدم: «کی به تو گفت؟! خدیجه؟!» نشست کنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم. خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت: «خودم فهمیدم! چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشکی ای دارد. نکند به خاطر اینکه توی ماه محرم به دنیا آمده این طور چشم و ابرو مشکی شده.» بعد برگشت و به من نگاه کرد و گفت: «می خواستم به زن داداشت مژدگانی خوبی بدهم. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣8⃣ حیف که نگفت بچه دختر است. فکر کرد من ناراحت می شوم.» بلند شد و رفت بالای سر خدیجه که پایین کرسی خوابیده بود. گفت: «خدیجه من حالش چطور است؟!» گفتم: «کمی سرما خورده. دارویش را دادم. تازه خوابیده.» صمد نشست بالای سر خدیجه و یک ربعِ تمام، موهای خدیجه را نوازش کرد و آرام آرام برایش لالایی خواند. فردا صبح زود صمد از خواب بیدار شد و گفت: «می خواهم امروز برای دخترم مهمانی بگیرم.» خودش رفت و پدر و مادر، خواهرها و برادرها، و چند تا از فامیل های نزدیک را دعوت کرد. بعد آمد و آستین ها را بالا زد. وسط حیاط اجاقی به پا کرد. مادر و خواهرها و زن برادرهایم به کمکش رفتند. هر چند، یک وقت می آمد توی اتاق تا سری به من بزند می گفت: «قدم! کاش حالت خوب بود و می آمدی کنار دستم می ایستادی. بدون تو آشپزی صفایی ندارد.» هوا سرد بود. دورتادور حیاط کوچکمان پر از برف شده بود. پارو را برداشت و برف ها را پارو کرد یک گوشه. برف ها کومه شد کنار دستشویی، گوشه حیاط. ادامه دارد...✒️ ▪️ @taShadat ▪️
تقدیم به شما عزیران🌈💜
•{ #پس_زمینه ♥️🌿 #شهید_حسین_ولایتی_‌فر 🌷}• 🏴 @taShadat 🏴
@shahed_sticker۴۸۰.attheme
131.6K
• #شهید_حسین_ولایتی_فر ۴ • #تم_رفیق_شهید 📲 • #تم 🏴 @taShadat 🏴
. ༻﷽༺ #شهیدنوشت عیدغدیر برحسب اتفاق هردوی ما برسر مزار شهیدرسول خلیلی رفته بودیم البته همدیگر را ندیدیم ،اما آن روز آقا نوید ضمن صحبت با پدرشهیدخلیلی ایشان از کرامت شهید در ازدواج جوانها می‌گوید؛ آقانوید هم همانجا از آقا رسول می‌خواهد که کمک کند برایش یک دختر خوب پیدا شود! همان روز خاله آقا نوید و مادرم همدیگر را پیدا می‌کنند و دو روز بعدبرای خواستگاری به منزل ما ‌آمدند. عکس شهیدخلیلی در اتاقم بود وقتی آقا نوید وارد اتاق شدند برایشان خیلی جالب بودو این را نشانه خوبی تلقی کردند که واسطه آشنایی ما این شهید است. خطبه عقدمان به صورت تلفنی توسط رهبرمعظم انقلاب خوانده شد. نوید سرسفره عقد، قرآن را که دستش گرفت، نیت کرد و قرآن را باز کرد تا هر صفحه‌ای که آمد باهم بخوانیم؛ آیه اول صفحه را که دید، لبخند زد، چشمانش از شوق برق می‌زد؛ آیه "مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ.." آمده بود!! آیه ۲۳ سوره احزاب : «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»: «برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخی پیمان خویش گزاردند (و بر آن عهد ایستادگی کردند تا به راه خدا شهید شدند مانند عبیده و حمزه و جعفر) و برخی به انتظار (فیض شهادت) مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند.» راوی :همسرشهید نوید صفری هدیه بروح‌مطهر اولیاءالله، شهدا وجمیع رفتگان صلوات اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🏴 @taShadat 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ ۸_به_وقت_امام_هشتم🕗 تاخراسان راهی نیست...✋ دست بر سینه و عرض ادب 🌷بسم الله الرحمن الرحیم ‌‌‌‌🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌷علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى 🌷الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ 🌷و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ 🌷و مَنْ تَحْتَ الثَّرى 🌷الصِّدّیقِ الشَّهیدِ 🌷صلاةً کَثیرَةً تامَّةً 🌷زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً 🌷کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک... تو بزن نقـاره زن اسیر آهنگ توام... به امام رضابگوبدجوری دلتنگ توام... خوشبختی یعنی تو زندگیت امام رو رضا داری.... 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضا 🏴 @taShadat 🏴
گفتند که عاشقی و آرام نه ای در بند خیال خم ابروی که ای گفتند بگو ،به قصد قربت گفتم سید علی الحسینی الخامنه ای 🏴 @taShadat 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 #ببینید رهبر انقلاب: زمان رفت و برگشت برای زیارت امام#‌حسین (ع) جزو عمرحساب نمیشود. جلسه درس خارج فقه ‌۹۸/۷/۱ ‌💞 #حب_الحسین_یجمعنا 🏴 @taShadat 🏴
🔻رضا هادی برادر شهید ابراهیم هادی می‌گوید: 🌴دستگیری‌های #ابراهیم بسیار معروف بود هیچ فرقی بین دوستانش👥 نمی‌گذاشت. از هر مدلی دوست و #رفیق داشت. طوری که برخی ایراد می‌گرفتند تو چرا با این آدم‌ها رفت و آمد می‌کنی⁉️ 🌴خیلی‌ها را می‌شناختم که اهل هیچ چیز نبودند اما با #رفتارهای ابراهیم  جذب💖 شده بودند ابراهیم یک نظریه ای داشت می‌گفت: "این بچه ها را وارد هیئت و دستگاه #امام_حسین بکنید آقا خودش دستشان را می‌گیرد" 🌴ابراهیم یک موتور گازی🏍 داشت که وقتی مشکلی پیش می آمد در سرمای هوا پیت‌های #نفت را جابه‌جا می‌کرد می‌گفت: شما در ناز و نعمت زندگی‌ می‌کنید اما آنها سردشان😖 می‌شود 🌴خیابان ۱۷ شهریور #جوب‌های بزرگی داشت وقتی باران می‌گرفت سیل🌊 راه می‌افتاد کار ابراهیم بود که کنار جوب بایستد و #پیرزن و پیرمردهایی که گیر می‌کردند را کمک کند..." #شهید_ابراهیم_هادی🌷 #علمدار_کمیل 🏴 @taShadat 🏴
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۲۲ مهر ۱۳۹۸ میلادی: Monday - 14 October 2019 قمری: الإثنين، 15 صفر 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام  🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام  💠 اذکار روز: - یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه) - سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه) - یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال ❇️ وقایع مهم شیعه: 📚 رویدادهای این روز: 🔹ابتدای بیماری پیامبر (صلی الله علیه و آله) 🔹روز جهانی استاندارد 📆 روز شمار: ▪️5 روز تا اربعین حسینی ▪️13 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️14 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️19 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام ▪️22 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام 🏴 @taShadat 🏴
#آیت_الله_فاضل_لنکرانی فرمودند: مـن پنجــاه سال است دارم اسلام میخوانم بگــذاریــد خلاصــه اش را برایت بگویم: واجباتت را انجام بده ، به جای مستحبات تامیتوانی به کــار #مردم برس ، کـار مــردم را راه بینـداز ، اگــر قیامت کـسی از تو ســوال کرد ، بگو فاضل گفته بود 🏴 @taShadat 🏴
﷽❣ سلام_امام_زمانم ❣﷽ نام تو آرام ے جان من اسٺ نامہ ے تو خط امان من اسٺ اے نفسٺ یار و مدد ڪار ما ڪے و ڪجا وعده ے دیدار ما 🌼 🍃 ⛅ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج⛅ 🌤التماس دعاے فرج 🌤 🏴 @taShadat 🏴
@shahed_sticker۴۸۱.attheme
318.6K
• #شهید_سعید_بیاضی‌زاده • #تم_رفیق_شهید 📲 • #تم 🏴 @taShadat 🏴
•{ #پس_زمینه ♥️🌿 #شهید_سعید_بیاضی‌زاده #سالروز_شهادت 🌷}• 🏴 @taShadat 🏴