• میگُـ؋ـت:
وقتیهمهچیواست
تیرهوتارمیشـہ
خـבاروبا ایناسمصـבابزن
یانورَکُلِّنور 🙂🌿
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌷یا صاحب الزمان(عج)🌷 🍃غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد 🍃از شما دور شدن زار شدن هم دارد 💔 #جمعه_ه
#بیو ✨
امدنتکهقطعیست
فقطمنمیترسم
اونموقعنباشم💔(:
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرج
#یازهرا
@tashahadat313
مداحی آنلاین - هوای وصل دلبر را - جواد مقدم.mp3
7.75M
هوای وصل دلبر را
به سر دارم در این شبها
#واحد🔊
#امام_زمان(عج)🌾
#غروب_جمعه💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌷
#جواد_مقدم🎙
@tashahadat313
❇️ ما هستیم که باید ظهور کنیم
✅ شهید محراب، آیت الله دستغیب(ره):
🕯 ما هستیم که باید ظهور کنیم نه امام زمان! ظهور ما وقتی است که تزکیه (۱) بشویم؛ جانمان را از آلایشها (آلودگیها) پاک کنیم.
⬅️ کتابچه «یادنامه شهید راه نماز شهید آیتالله دستغیب»
(۱) تزکیه در اصطلاح علم اخلاق عبارت است از پاککردن و پیراستن نفس از نقایص و صفات رذیله و آراستن آن به صفات پسندیده و کمالات نفسانیه.
🏷 #امام_زمان_عجل_الله_فرجه #ظهور #خودسازی
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 175 چند
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 176
***
خبرش مثل بمب ترکیده است: سوءقصد به خبرنگار معاریو بخاطر افشای قتل بازماندگان هفتم اکتبر.
دست آن کسی که سوءقصد کرده درد نکند! اگر قرار بود مقاله را خشک و خالی منتشر کنم، انقدر پربازدید نمیشد. ساعتهای اول انتشار هم بازدیدش چنگی به دل نمیزد، ولی حالا که در اخبار عصرگاهی خبر سوءقصد به من منتشر شده، بازدیدهای مقاله هم سر به فلک کشیده.
آن هم چه سوءقصدی! روحم هم از آن خبر نداشت! تنها کسی که از آن میدانست، یک «مقام مطلع» در پلیس اسرائیل بود که با هاآرتس مصاحبه کرده بود.
مشغول خواندن نظرات مردم در سایتها و صفحات خبری هستم که در میزنند. درست است که هیچ خاطرهای از آن سوءقصد کذایی ندارم، ولی محض احتیاط، یک چاقو از آشپزخانه برمیدارم و پشت در میروم. فکرم احمقانه است. حالا که من و مقالهام در اسرائیل ترند شدهایم دیگر بعید است کسی دلش بخواهد من را بکشد. حتی الان اگر بخاطر ذاتالریه هم بمیرم از دید افکار عمومی مرگم مشکوک خواهد بود.
زنجیر در را میاندازم. در به طرز احمقانهای چشمی ندارد. صدایم را بلند و محکم میکنم و میپرسم: کیه؟
-ایلیام!
صدایش مثل همیشه شاد و خندان است. رفتار و صدایش طوری ست که انگار واقعا یک سبد پر از عشق و شادی توی دستش است و میخواهد این عشق و شادی را به زور بپاشد به سرتاپایت. چقدر من از چنین آدمهایی بدم میآید! طوری رفتار میکنند که انگار در دنیا همهچیز سر جایش است و همه خوشحالند و ما هم باید خوشحال باشیم!
در را فقط به اندازه یک شکاف باز میکنم و از میان همان شکاف، ایلیا را میبینم که با دوتا جعبه پیتزا پشت در ایستاده. طوری کودکانه میخندد که میتوان آن سبد پر از شادی و عشق را هم توی دستش دید، با یک رنگینکمان دور سرش!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 177
زنجیر را باز میکنم و در را نیز؛ اما نه به قدری که ایلیا بتواند وارد شود، به اندازهای که خودم بتوانم بین در و چارچوبش بایستم.
ایلیا با صدای بلند سلام میکند و دو دست پرش را بالا میآورد.
-تبریک میگـ...
چشمش به چاقوی توی دستم که میافتد، رنگینکمان دور سرش غیب میشود و لبخندش میخشکد. نگاهش روی چاقو میماند و میگوید: امیدوارم موقع آشپزی مزاحمت شده باشم...
-نخیر، برش داشتم که اگه لازم شد آدمای مزاحم رو بکشم.
ایلیا با همان لبخند خشکیده سرش را تکان میدهد و دستانش را بالاتر میگیرد.
-من مزاحم نیستم. میتونی تفتیشم کنی!
-خب، کارت رو بگو.
-اومدم شام پیروزی بخوریم! اگه اجازه بدی.
-اگه اجازه ندم چی؟
لب و لوچهاش آویزان میشود.
-دلم میشکنه و خودم همهشو تنهایی میخورم.
شانههایم را تکان میدهم.
-خب به درک.
در را میبندم و پاکشان برمیگردم به سمت لپتاپم؛ ناگاه اما، به یاد تماس آن شبش میافتم، آن احوالپرسیِ بیموقعِ مسخرهاش، که وقتی حالا به آن فکر میکنم میبینم خیلی هم مسخره نبود. ایلیا از سوءقصد خبر داشت.
میدوم به سمت در و از ته دل آرزو میکنم نرفته باشد. در را باز میکنم. ایلیا با قیافه لهشده و دستهای آویزان، همچنان همانجا که بود ایستاده. وقتی میبیند در را باز کردهام، کورسوی امیدی در چشمانش میدرخشد و میگوید: میشه بیای باهم شام بخوریم؟
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 178
میدوم به سمت در و از ته دل آرزو میکنم نرفته باشد. در را باز میکنم. ایلیا با قیافه لهشده و دستهای آویزان، همچنان همانجا که بود ایستاده. وقتی میبیند در را باز کردهام، کورسوی امیدی در چشمانش میدرخشد و میگوید: میشه بیای باهم شام بخوریم؟
با اخم و نگاهی شکاک میگویم: بیا!
و همزمان با چاقوی در دستم، به داخل خانه دعوتش میکنم. ایلیا نگاهِ پر از خوف و رجایش را به چاقو دوخته، به زور لبخند میزند و وارد میشود.
در را پشت سرش میبندم و چاقو را تهدیدآمیز به سمتش میگیرم.
-تو از سوءقصد خبر داشتی؟
ایلیا که حالا پیتزاها را روی میز عسلیِ مقابل کاناپه گذاشته، هر دو دستش را میبرد بالا و از ترس رنگ به رنگ میشود.
-اِ تلما! اونو بگیر اونور خطرناکه!
عقبعقب میرود و من آرام نزدیکش میشوم. او انقدر عقب میرود که میخورد به دیوار و من چاقو را میگیرم بیخ گردنش. متاسفانه نمیدانم دفاع شخصی بلد است یا نه؛ اگر بلد باشد به راحتی میتواند چاقو را از دستم بگیرد و من هیچ غلطی نمیتوانم بکنم.
ایلیا از ترس عرق کرده، سرش را بالا گرفته تا چاقو با گردنش تماس پیدا نکند و دستانش را همچنان بالا گرفته.
-تلما... صبر کن... ببین... برات توضیح میدم... خب... اول چاقو رو بردار...
-نکنه کار خودت بود؟
چاقو را آرام روی گردنش میگذارم. صدایی نامفهوم که ترکیبی از جیغ و ناله است از گلویش درمیآید و دهانش را کج و کوله میکند. دستانش میلرزند. چقدر این پسر بیعرضه است!
صدایم را بالا میبرم.
-هان؟ کار تو بود؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 179
صدایم را بالا میبرم.
-هان؟ کار تو بود؟
در کسری از ثانیه، دستانش هجوم میآورند به مچ دستم. با هر دو دست مچم را میگیرد و میبرد به سمت بالا. بعد آن را خلاف جهت بدنم میپیچاند، دستم را میبرد پشت سرم و چاقو را از دستم درمیآورد. چاقو را میاندازد روی کاناپه.
مچم زیر فشار دستش درد گرفته. اولین چیزی که به ذهنم میرسد این است که ایلیا انقدری که نشان میدهد بیعرضه نیست!
تکانی به خودم میدهم تا خودم را آزاد کنم، و او هم انقدر محکم دستم را نگرفته که نتوانم. در واقع ایلیا زودتر از آن که من بخواهم، دستش را از دور مچم رها میکند. چند قدم از او فاصله میگیرم.
حالا منم که میلرزم. ایلیا دستانش را بالا میگیرد و میگوید: ببخشید... نمیخواستم بهت آسیب بزنم. فقط ترسیدم یه وقت یه بلایی سرم بیاری.
با چشمان تنگ شده و دستانی که پیرو غریزه بقا، برای دفاع از خودم مشت شدهاند نگاهش میکنم، بلکه بتوانم حرکت بعدیاش را حدس بزنم و بفهمم میخواهد من را بکشد یا نه.
نفسنفس میزنم و صدای ضربان قلبم را از داخل مغزم میشنوم. ایلیا نفسش را حبس کرده، ولی تقریبا آرام است. هردو از گوشه چشم به چاقو که روی کاناپه افتاده نگاه میکنیم. انگار هریک منتظر است دیگری بپرد و چاقو را بردارد؛ ولی این اتفاق نمیافتد.
ایلیا دستانش را میان موهایش میبرد و نفسش را بیرون میدهد.
-هوف... شنیده بودم بیشتر مردهایی که توسط یه زن به قتل میرسن با چاقوی آشپزخونه میمیرن! چاقوی آشپزخونه بین خانمها آلت قتاله محبوبیه!
لبهایش را کش میدهد و لبخندی مسخره میسازد. مردهشور خودش و حس شوخطبعیاش را ببرند. همچنان شکاک نگاهش میکنم. ایلیا کاناپه را دور میزند، و من قبل از آن که نزدیک چاقو شود، آن را برمیدارم. ایلیا اما هدفش پیتزاهاست.
میگوید: اون چاقو رو بذار سر جاش دختر خوب. میتونیم مثل دوتا آدم متمدن با هم صحبت کنیم و برات توضیح بدم جریان چی بوده. خب؟
-از کجا معلوم بلایی سرم نیاری؟
سرش را کج میکند و لبخند میزند.
-تو به من اعتماد نداری؟
-نه!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدونتعارف با خانوادهٔ پزشک ایرانیِ شهیدشده در لبنان
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۱۲ آبان ۱۴۰۳
میلادی: Saturday - 02 November 2024
قمری: السبت، 29 ربيع ثاني 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹هلاکت خالد بن ولید لعنة الله علیه 20 سال بعد از بعثت
📆 روزشمار:
🌺5 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️13 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️33 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️43 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
🌺50 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
@tashahadat313
#حدیث
امام علی علیه السلام:
✍️ حیا، وسیلهای به سوی همه زیبایی هاست.
📚بحارالانوار جلد 77 صفحه 211
@tashahadat313
📨#خاطرات_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #جواد_علی_حسناوی
🔷فرماندهی سخاوتمند
💜دوست شهید نقل میکند: زمانهایی که با شهید حسناوی بودم، گاهی اوقات میدیدم کسی دست نیاز به سمتش دراز میکنه، دست خالی برنمیگشت. یکبار در بازار کربلا داشتیم غذا میخوردیم که شخصی آمد و گفت من گرسنه هستم.
🦋جواد هم همهی آنچه برای خودمان سفارش داده بود، بدون کم و کاستی برای آن شخص نیز سفارش داد. بهش گفتم آخه تو از کجا میدونی یارو فیلم بازی نمیکنه؟!
💜جواد گفت: «من به فیلمش کاری ندارم. مگه وقتی ما از خدا چیزی میخواهیم، او نگاه میکنه که ما لیاقتش را داریم یا نه؟ خدا کریمه و به کرَمش میبخشه، نَه لیاقت ما.» من در آن لحظه، تمام محاسباتم از دنیا به هم ریخت!
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
@tashahadat313
روانشناسی قلب 53.mp3
9.88M
#فایل_صوتی_روانشناسی_قلب 53
🎧آنچه خواهید شنید؛
❣️ بزرگترین شکست ما؛
وقتيه که کمال خودمونو ببینیم و مغرور بشیم.
مراقب باشیم؛
خوبی هامون مغرورمون نکنن.
💓غرور...قلبونابود میکنه.
@tashahadat313
مداحی آنلاین - نماهنگ نسل آرمانی ۲.mp3
4.27M
یا صهیون! خیبر خیبر
خوب گوش کن! حیدر حیدر
از نسل آرمانیم
پیرو فرمان سید خراسانیم
در کنار بچه های غزه و لبنانیم..
#حماسی🔊
#گروه_سرود_نجم_الثاقب🎙
#مرگ_بر_اسرائیل✊ 🇮🇷
#مرگ_بر_آمریکا✊🇮🇷
♨️ @tashahadat313
🔺آشفتگی صهیونیستها؛ آیت الله خامنه ای به ارتش و سپاه دستور داده است برای حمله به اسرائیل آماده شوند.
🔹سایت والا اسرائیل : ما قدرت ایران را دست کم گرفته بودیم و آلان ایران بهانه کافی برای نابودی اسرائیل را دارد
#وعده_صادق
#ایران 🚀🇮🇷✌️
#حضرت_مهدی 💔
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 مداحی جذاب آقای حسین طاهری در دیدار هزاران نفر از دانشآموزان و دانشجویان با رهبر انقلاب💚
#تماشایی
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 179 صدای
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 180
-از کجا معلوم بلایی سرم نیاری؟
سرش را کج میکند و لبخند میزند.
-تو به من اعتماد نداری؟
-نه!
وا میرود و همه ژستِ «پسرِ قابل اعتماد و مهربان»ی که گرفته بود روی صورتش میماسد. میگوید: اینو میدونی که حتی اگه بخوام هم الان نمیتونم بلایی سرت بیارم، خب؟
-برو عقب!
ایلیا جعبه پیتزا را برمیگرداند روی میز. عقب میرود و من روی کاناپه مینشینم. پا روی پای دیگر میاندازم و میگویم: خب، توضیح بده!
ایلیا مانند کسی که دربرابر یک پادشاه ایستاده، دستانش را مقابلش درهم گره میکند و میگوید: ما الان وسط دعوای بالادستیها برای انتخاب رئیس بعدی هستیم. گزینه اصلی برای ریاست، ایسر آرگامانه که عامل اصلی کشتن شهروندهای اسرائیلیه. یکی از رقیبهای ایسر، اون شب متوجه شد که میخوان بکشنت و پلیس رو فرستاد که جلوشونو بگیره.
-یعنی دستگیر شدن؟
-نه. پلیس که اومد فرار کردن.
با خودم میگویم: اونا حتی به قفل در خونه هم دست نزده بودن...
و از ایلیا میپرسم: تو چطور فهمیدی؟
-همون رقیب بهم گفت تو توی خطری. منم ترسیدم بلایی سرت آورده باشن، برای همین بهت زنگ زدم.
سرش را پایین میاندازد و لبخند میزند.
-وقتی فحش دادی خیالم راحت شد. بهترین فحشی بود که تو عمرم شنیده بودم.
سر میچرخانم به سمتی دیگر.
-مسخره.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 181
ایلیا کتش را درمیآورد و با وسواس، روی جالباسیِ کنار دیوار آویزان میکند. یکی دیگر از دلایلی که ازش لجم میگیرد، همین زیادی مرتب بودنش است. حال آدم را بهم میزند پسری که انقدر مرتب باشد!
دستانش را میشوید، آستینهایش را بالا میزند و میآید روی کاناپه مینشیند. به حالتی نمایشی، زبانش را روی لبانش میکشد و میگوید: بهبه... شام پیروزی... اونم چی؟ پیتزا...
جعبه پیتزای من را دستم میدهد و مال خودش را هم برمیدارد. مثل یک پسربچه برای پیتزا ذوق میکند و هنوز برش اول را به دهان نزدیک نکرده که میپرسم: اون رقیب که گفتی، گالیا لیبرمنه؟
دستِ پیتزا به دستش در هوا میخشکد و به من که هنوز حتی نگاه به جعبه پیتزا نکردهام نگاه میکند. چند لحظه نگاه گیج و سردرگمش روی من میماند و بعد وانمود میکند سوالم شوکهاش نکرده. لقمه را به دهان میبرد و دستش را روی دهانش میگذارد، که یعنی نمیخواهد با دهان پر حرف بزند. پسرک لوس ننر.
با خیال آسوده از جوابی که گرفتهام، جعبه پیتزا را باز میکنم.
-پس گالیا لیبرمنه!
لقمه در دهانش میپرد و به سرفه میافتد. در یکی از نوشابههایی که همراه غذا خریده را برایش باز میکنم و آن را میدهم دستش. جعبه پیتزا را کنارش میگذارد و سرفهکنان نوشابه را میگیرد. خندهام میگیرد و چند ضربه میان کتفهایش میزنم.
- خب حالا، خفه نکن خودتو.
بالاخره لقمه را به ضرب نوشابه پایین میدهد. میگویم: من موندم تو رو به چه امیدی استخدام کردن. بدون چک و لگد هم همهچیو لو میدی.
ایلیا که هنوز دارد نفس میزند، چند جرعه دیگر نوشابه مینوشد و دکمه بالای پیراهنش را باز میکند.
-اونقدرام که فکر میکنی دست و پا چلفتی نیستم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 182
-اونقدرام که فکر میکنی دست و پا چلفتی نیستم.
-بعله دیدم، تونستی یه دخترِ چاقو به دست رو خلع سلاح کنی.
میخندد.
-خوشحالم که دورههای ضمن خدمت دفاع شخصی رو نپیچوندم... نزدیک بود واقعا بمیرم.
-نترس، تا وقتی حرف نمیزدی نمیکشتمت. اگه هم واقعا بخوام بکشمت، تمیزتر انجامش میدم.
سرش را تکان میدهد و با لحن طعنهآمیزی میگوید: ممنون!
سر جایم تکیه میدهم و یک برش از پیتزا را گاز میزنم.
-خب... پس لیبرمن میخواد هرطور شده رئیس موساد بشه... خیلی عالیه!
ایلیا کامل به سمتم میچرخد و ملتمسانه میگوید: خواهش میکنم بیخیال لیبرمن شو. سربهسرش نذار، آدم خطرناکیه.
خندهام میگیرد و بدون این که نگاهش کنم میگویم: یه طوری میگی خطرناکه، انگار کارای قبلیمون خطرناک نبوده!
-اون فرق داره... لیبرمن الان تنها کسیه که میتونه از ما دفاع کنه.
-یعنی چی؟
-یعنی لیبرمن بهم قول داده اگه حرف گوش کنیم نذاره آدمای ایسر بکشنمون.
سرم را تکان میدهم و رضایتمندانه میگویم: خوبه... خوبه... البته بعدش خودش حسابمونو میرسه.
صدای ایلیا میلرزد.
-خب باید چکار کنیم؟
خونسرد و غرق در لذت پیتزا میگویم: حرفشو گوش میکنیم!
***
حالت نباتی پایدار.
این خلاصهی وضعیت مئیر در این چند هفته است؛ تمام چیزی که از صحبتهای پزشکش فهمیدم: تنها کار مغزش این است که امواج آلفا را با فرکانس هشت هرتز تولید کند؛ انگار در آستانهی یک خواب سبک متوقف شده باشد.
برای مئیر یک اتاق ویآیپی با محافظت شدید امنیتی گرفته بودند تا در آرامش به زندگیِ فلاکتبارِ نباتیاش ادامه دهد. یک اتاق بزرگ با تهویه مناسب و دستگاههایی برای کمک به تنفس مئیر و کنترل علائم حیاتیاش؛ اتاقی لوکس که از کفپوشش تا کاغذ دیواری و سقف کاذب و چراغهای الایدیاش، کلی خرج روی دست سازنده گذاشته بود و هر بخشاش به اندازه کل زندگی من میارزید؛ و مئیر داشت وسط اینهمه چیز گرانقیمت میمرد.
برای عیادتش، یک گلدان شیک و گران گرفته بودم؛ بنسای. ناسلامتی طرف یک زمانی رئیس موساد بود؛ باید یک چیزی میبردم که در شأنش باشد. این البته توصیه اکید گالیا بود و خود گالیا هم پول گلدان بنسای را داد. گلدان را روی پاتختیاش گذاشتم. نمیدانم جنسش چی بود، ولی مطمئنم این هم مثل سایر قسمتهای اتاق به اندازه زندگی من میارزید.
گفتم: سلام رئیس. متاسفم که نشد زودتر خدمتتون برسم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
رهبر انقلاب: به دروغ میگویند که «اختلاف ایران و آمریکا از روز سیزده آبان 58 شروع شد»/ آمریکاییها از انقلاب با ملت ایران درافتادند / ساواک را چه کسی درست کرد؟
🔹️ رهبر انقلاب صبح امروز در دیدار هزاران نفر از دانشآموزان و دانشجویان:
✏️مبارزهی ملّت ایران با استکبار آمریکایی ناشی از سلطهگیری ظالمانهی وقیحانهی دولت آمریکا بر ملّت عزیز ما و کشور ایران عزیز ما بود.
سعی تاریخنویسان منحرفکنندهی حقایق این است که بگویند اختلاف بین ایران و آمریکا از روز سیزده آبان 58 شروع شد. این دروغ است. آمریکاییها از اول انقلاب و از پیش از انقلاب و از سالها قبل از انقلاب با ملّت ایران درافتادند، هر چه توانستند علیه ملّت ایران تلاش کردند.
✏️حالا قبل از 28 مرداد سال 32 هم حضور آمریکاییها و تلاش آمریکاییها داستان مفصّلی است؛ لکن آن چه که جلوی چشم همه وجود داشته است بیست و هشت مرداد است. یک حکومت ملّی مردمی در ایران بر سر کار بود آمریکاییها آمدند با خیانت به حسن اعتماد به آن دولتی که سادهلوحانه به آمریکا اعتماد کرده بود وارد میدان شدند آن دولت را سرنگون کردند حکومت ظالمانهی شاه را به وجود آوردند. ملت ایران سالهای متمادی لمس کرد دشمنی آمریکا را.
✏️آمریکاییها در ایران کودتا کردند، در دههی 30 ساواک را به وجود آوردند، مرکز شکنجه و فشار بر مبارزان و بر آزادیخواهان. چه قدر جوان، چه قدر انسان مؤمن، چه قدر انسان آزادیخواه در شکنجههای عوامل و کارگزاران جنایتکار ساواک شاه، مرکز اطلاعاتی شاه یا مردند یا ناقصالعضو شدند یا شکنجه شدند.
✏️ساواک را کی درست کرد؟ ساواک را عوامل آمریکایی درست کردند. شیوههای شکنجه را آنها یاد دادند. دهها هزار مستشار را آوردند داخل ایران که هم مفتخوری کنند، هم دخالت کنند در امور ارتش و اطلاعات و دولت و همه چیز، هم جاسوسی کنند، هم نفوذ کنند، هم فرهنگ ملت را تغییر بدهند، سلطهی خودشان را روز به روز، سلطهی آمریکا را بر کشور زیاد کنند. 1403/8/12
@tashahadat313