eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
#خاطره_یک_بسیجے « #حاجی همیشه دفتر یادداشتی📝 زیر بغل داشت یک بار این تقویم را باز کردم چند نامه لای آن بود💌، از برادران بسیجی ، یکی گفته بود « #حاجی من سر پل صراط یقه‌ات را می‌گیرم😒 سه ماهه نشسته‌ام داخل سنگر به امید دیدن شما💔😞 راوی:همسرشهید👇 #محمدابراهیم‌همت ‌‌ @taShadat
آمده بود شهرضا مدتی قبل از آن، یک نامه از طرف اداره آموزش و پرورش برایش ارسال شده بود✉️، اما چون او در منطقه حضور داشت، هنوز به دستش نرسیده بود☹️ فرصت را مناسب دیدم و نامه را برایش آوردم متن نامه این بود که به اخطار داده بودند❌ که اگر هرچه سریع تر به شغل قبلیش که معلمی بود برنگردد🙁، از مسئولان ذی ربط درخواست می شود که حقوق ماهیانه اش را قطع کنند😐 از طرف آموزش و پرورش، به عنوان مأمور در سپاه خدمت می کرد🍃 و چون دائم در جبهه ها بود، چنین نامه ای برایش آمده بود وقتی نامه را تا آخر خواند، خندۀ معنی داری کرد😀 و با لحن خاصی گفت «اینها معلوم نیست به چی فکر می کنن نمی دونن که ما اصلاً میریم جبهه که حقوقمون قطع بشه »👌🙂 📓 برگرفته از کتاب برای خدا مخلص بود به روایت «ولی الله همت» 📷 عکس جبهه غرب پنجوین دشت شیلر آبان ۱۳۶۲ والفجر چهار🍃 🌷@taShadat 🌷
به خاطر تبليغ امام و نظام اسلامي سه بار دستگير شده بود. بار اول فرار كرده بود و بار دوم كنار بقيع در حال خواندن كميل و پخش عكس‌ هاي امام‌ خميني (ره ) و حمل پلاكارد ، شد كه باز هم كرد. 🍃⚘🍃 آن زمان ما نذير و بشير را داشتيم. زمان جنگ بود. دفعه ی سوم هم در پايان سفر حج مي‌ شود. براي اينكه فرار نكند ، دست و پايش را با زنجير مي‌ بندند و به زور سوار هواپيما مي‌ كنند و به شيراز مي‌ فرستند. 😔 🍃⚘🍃 هيچ پولي همراهش نداشت. در شيراز به دنبال يكي از دوستانش مي‌ رود كه در بازار كار مي‌كرد. از ايشان مقداري پول مي‌گيرد و به سمت كرمان مي‌ آيد. 🍃⚘🍃 هنوز تدارك استقبالش را نديده بوديم كه ايشان يكباره به در خانه رسيدند. همه ی ما مات و مبهوت مانده بوديم كه چرا آنقدر زود برگشته است. هنوز جاي كبودي زنجيرها در پايش مانده بود. 🍃⚘🍃 5⃣ •♡ټاشَہـادَټ♡•
حاجی با اينكه از كمر نصف شده بود با دوستانش حرف مي‌ زد. يكي از دوستانش به سمت حاجي رفته و از او مي‌خواهد تا اشهدش را بگويد. حاجي مي‌گويد : اشهدم را گفته‌ ام. 😭 🍃⚘🍃 مي‌گويد : تو بچه‌ها را ببر من خودم مي‌آيم. احساس نمي‌ كرد كه نصف شده باشه. 😭 دوستانش وقتي مي‌ بينند حاجي به خوبي صحبت مي‌ كند و آه و ناله‌ اي نمي‌كند ، پتو مي‌آورند تا را از آنجا ببرند. 🍃⚘🍃 زماني كه بلندش مي‌كنند دل و روده‌ اش بيرون مي‌ريزد. 😭 براي همين مي‌گذارند در آمبولانس ، در آمبولانس هم ذكر مي‌گفت و مي‌گفت كه : من تا كي بايد منتظر بمانم ؟! بعد خنده‌ اي مي‌كند و تمام مي‌ شود. 😭 🍃⚘🍃 7⃣ •♡ټاشَہـادَټ♡•
از ابتداي جنگ تا همراه بود. از شجاعت‌ ها و رشادت‌ ها و فعاليت‌ هاي مهدي برايمان گفت. گويي در كردستان براي سر ايشان ی كلاني تعيين كرده بودند. 🍃⚘🍃 سرانجام حاج مهدی کازرونی هم در تاریخ ۱۳۶۲/۷/۳۰ در والفجر مقدماتی بر اثر اصابت خمپاره به آرزویش که همانا در راه خدا بود رسید. 🍃⚘🍃 مزار گلزار شهر کرمان 🍃⚘🍃 9⃣ •♡ټاشَہـادَټ♡•
🌱 ڪلید‌شہادت‌اشڪه . .🚶🏼‍♂
:)🎻 یاران‌همہ‌رفتند.. افسوس‌کہ‌جاماندھ‌ منم.. حسرتا‌این‌گل‌خارا.. همہ‌جا‌رانده‌منم.. پیررھ‌آمدوطریق‌رفتن‌آموخٺ.. آنکہ‌نا‌رفتہ‌و‌جا‌ماندھ‌منم💔(:
ما همه از طایفه سلمانیم هر چه خواهد بشود! پایِ علی میمانیم ..