YEKNET_IR_zamine_2_shabe_10_moharram1399_mojtaba_ramezani.mp3
5.16M
امن یجیب مضطر
دلشوره افتاده به جون زینب
قرارمون این نبوده داداشم
کجا میخوای بری بدون زینب
#زمینه 🔊
#عاشورا #محرم💔
#مجتبی_رمضانی🎙
@tashahadat313
ShahidToorajiZadeh_ZiaratAshoora.mp3
22.55M
.
زیارت عاشورای شهید محمدرضا تورجیزاده
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تاسوعا و عاشورا به چه معناست؟
🔹بیشتر ما فکر میکنیم معنی لغوی تاسوعا و عاشورا یعنی روز نهم و دهم ماه محرم در حالی که این تصور اشتباهه و این دو واژه معنایی فراتر داره که برای این دو روز خاص توسط امام سجاد علیهالسلام نامگذاری شده
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام زمان تا کی بشینم و چوب بر سر و دندان حسین ع بزنم😭😭
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لیش تاخر عباس؟
چرا عباس تاخیر کرد؟
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی استاد عالی در بیت رهبری:
مواظب باشیم با تخریب و تهمت و لجن پاشی بدون سند و مدرک نسبت به سرمایه های انقلاب به حکومتی که مقدمه ظهور است ضربه نزنیم…
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرنوشت غارتگر لباس امام حسین علیهالسلام
▪️اِسحاق بن حَیوَه حَضرَمی از جنایتکاران لشکر عمربن سعد در کربلاست که پیراهن امام حسین علیه السلام را به غارت میبرد.
#امام_حسین
#عاشورا
@tashahadat313
مداحی آنلاین - ماجرای جانسوز از اسارت حضرت زینب کبری.mp3
4.42M
🏴 #شام_غریبان
▪️ماجرای جانسوز از اسارت حضرت زینب(سلام الله علیها)
🎙حجت الاسلام دارستانی
#امام_حسین
#عاشورا
@tashahadat313
مداحی_آنلاین_خداحافظ_ای_برادر_زینب_پویانفر.mp3
8.37M
حسین جان ای آبروی دو عالم
نگین سلیمان به حلقهی خاتم
خداحافظ ای برادر زینب
به خون غلطان در برابر زینب
#محمدحسین_پویانفر🎙
#استودیویی🔊
#شام_غریبان #محرم💔
#شبتون_حسینی🌙
#التماس_دعا🌺
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۲۷ تیر ۱۴۰۳
میلادی: Wednesday - 17 July 2024
قمری: الأربعاء، 11 محرم 1446
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليه السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليه السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليه السّلام
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹راس اباعبدالله در مجلس ابن زیاد، 61ه-ق
🔹حرکت کاروان اسراء به سمت کوفه، 61ه-ق
📆 روزشمار:
▪️14 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️24 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️39 روز تا اربعین حسینی
▪️47 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️49 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
@tashahadat313
💠 #حدیث روز 💠
🏴 پاداش یاد و اشک برای اهل بیت (ع)
🔻امام محمد باقر علیهالسلام:
ما مِنْ رَجُلٍ ذكَرَنا اَوْ ذُكِرْنا عِنْدَهُ يَخْرُجُ مِنْ عَيْنَيْهِ ماءٌ ولَوْ مِثْلَ جَناحِ الْبَعوضَةِ اِلاّ بَنَى اللّهُ لَهُ بَيْتاً فى الْجَنَّةِ وَ جَعَلَ ذلِكَ الدَّمْعَ حِجاباً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النّارِ
◼️هیچ کس نیست که ما را یاد کند، یا نزد او از ما یاد شود و از چشمانش هر چند به اندازه بال پشهای اشک آید، مگر آنکه خداوند برایش در بهشت، خانهای بنا کند و آن اشک را حجاب میان او و آتش دوزخ قرار دهد.
📚 الغدیر، ج ۲، ص .۲۰۲
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ارباب خوبم...♥️✋
قلبم فقط برای
حسـینبن فاطمه است..
مجنون کربلای
حسـین بن فاطمه است..
این آتشی که در
جـگرم شعله میکشد..
ازبرکت نگاه
حسـینبنفاطمه است
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ
وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ
بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ
اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ
وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ
الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
@tashahadat313
✍در عزاداری ها حال خوشی داشت. خيليها با وجود ابراهيم و عزاداري او شور و حال خاصی پيدا ميكردند. ابراهيم هر جایی که بود آنجا را کربلا ميكرد!گريه ها و ناله های ابراهيم شــور عجيبي ايجاد ميكرد.
نمونه آن در اربـعين سـال ۱۳۶۱ در هيئت عاشـقان حسين علیه سلام بود.بچههای هيئتی هرگز آن روز را فراموش نمي كنند. ابراهيم ذكر حـضرت زينب سلام الله را می گفت. او شـور عجيبی به مجلس داده بود.بعدهم ازحال رفت و غش كرد! آن روز حالتی در بـچه ها پـيدا شد كه ديگر نديديم. مطمئن هسـتم به خاطر سوز درونی و نفس گرم ابراهيم،مجلس اينگونه متحول شده بود.
ابراهيم هيچ وقت خودش را مداح حـساب نميكرد.ولی هر جا كه ميخواند شور و حال عجيبی را ايجاد می كرد.ذكر شهدا را هيچوقت فراموش نميكرد.
بــرادر شــهــیـــدم
#شهید_ابراهیم_هادی...🌷🕊
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ تصاویر متفاوتی از مراسم عزاداریِ شام غریبان در بیت رهبری
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️عزاداری طُوَیریج در کربلا...
سوگواری سالانه اهالی طویریج، از شهر خود تا حرم امام حسین(ع) در روز عاشورا است.
این مراسم غالباً بهصورت هَرْوَله انجام میگیرد. عزاداران در مسیر ۲۰ کیلومتری طویریج تا کربلا شعارهایی همچون «واحسینا»، لَبَّیکَ یا حسین و «وا ویل علی العباس» سر میدهند.
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۲۸ تیر ۱۴۰۳
میلادی: Thursday - 18 July 2024
قمری: الخميس، 12 محرم 1446
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليه السّلام
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹شهادت امام سجاد علیه السلام (بنابرقولی)، 94ه-ق
🔹دفن پیکر پاک شهدای کربلا، 61ه-ق
🔹ورود اهل بیت علیهم السلام به کوفه، 61ه-ق
📆 روزشمار:
▪️13 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️23 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️38 روز تا اربعین حسینی
▪️46 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه السلام
▪️48 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️امام صادق (علیه السلام) میفرمایند:
▪️آنکه خدا خیرش را بخواهد، عشق حسین (ع) را به قلب او میاندازد
وسائل الشیعه، ج۱۴، ص۴۹۶
#محرم
#حدیث
@tashahadat313
🔸بخشی از دلنوشته قدیمی ابوعباس راجع به تیپ سیدالشهداء:
(ابو عباس ی که معلوم نیست سرنوشت خودش چی شد)😔
... وقتی میگیم تیپ همیشه پیروز سیدالشهداء علیه السلام داریم از جایی حرف میزنیم که بارها فرمانده هانش شـهـید و جانبـاز شده اند ...
عمار فرمانده بود ، وقتی شهید شد همون وسط معرکه ، میثم فرمانده شد ، اما فرماندهی میثم دو دقیقه بیشتر طول نکشید ، چون دنبال این چیزا نبود و دو دقیقه بعد از اینکه بهش گفتن تو فرماندهی ، اونم شهید شد
میثم با فرماندهی دو دقیقه ایش بد جور داغم کرد
بعدش اسماعیل اومد و اونم یکی دو ماه بعد توی خان طومان قطع نخاع شد ، هنوز خراب اون روزم ، حاجی سفارشش رو کرده بود نذاری چیزیش بشه ، شرمنده شدم
بعدش جواد اومد و اونم هر دفعه انقدر میموند تا تیکه پاره اش رو بفرستن بقیه الله ، ۳ بار زخمی شد
... خلاصه وقتی میگیم تیپ همیشه پیروز سیدالشهداء داریم از جایی حرف میزنیم که فرمانده هاش نفر اول ستون بودن و همه شون نمیگفتن بیا ... نمیگفتن برو
کجا پیدا میکنی ؟
البته ابوعباس راجع به خودش ننوشته ، حالا یه سیدالشهدایی دیگه نزدیک ۵۰۰ روزه که کنج اسارته شیطان بزرگه و تیپ همیشه پیروز سیدالشهداء ، همه فرماندهاش یا شهید شدن یا جانباز یا اسیر
اللهم فک کل اسیر
#عاشوراء
#تیپ_همیشه_پیروز_سیدالشهداء
#اسیر_مدافع_حرم_و_وطن
#محمدرضا_نوری
#ابوعباس
@tashahadat313
این که گناه نیست 31.mp3
4.84M
#این_که_گناه_نیست 31
✴️بعضیا رو باید تحمل کرد!
اخلاقشون،زبونشون، رفتارشون..
طوریکه دیگران
همیشه درارتباط با این آدما، سنگ زیرین اند!
❌اگر از این دسته ای؛ بترس
نگو؛این که گناه نیست
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دسته عزاداری خواهران و برادران در شام غریبان امسال در یکی از پارک های کرج که وضعیت فرهنگی نامناسبی داره...
✍ متأسفانه بعضا و از باب دلسوزی، خوده مؤمنین و عزاداران، کلیپی از یک دسته ی عزاداری در کرج رو اینقدر بازنشر کردن که چندین برابر دیده شده و خودمون رسما نادانسته در حال اشاعه ی اون هستیم طوری که انگار همه جا از این مدل پوشش های غلط و رفتار اشتباه وجود داره!
خیلی خیلی خیلی کم ممکنه چنین اتفاقی بیفته و در اغلب موارد خوده مردم، ممانعت می کنن و اصلاح...
مراقب باشیم ناخواسته و نادانسته تبدیل به لشکر سایبری دشمن نشیم.
پ.ن
این کلیپ رو تا می تونیم بازنشر کنیم تا نشون بدیم مردم مؤمن و دغدغه مند کرج، چقدر بیدار و در صحنه هستن.
ماشاء الله
#جنگ_روایتها
#محرم۱۴۴۶
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان امنیتی شهریور 🌾 قسمت 84 هردو چرخیدند که بروند و من تا این را فهمیدم، ته دلم خالی شد. ا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📙 #رمان_امنیتی_شهریور
قسمت 85
-سختت نیست روزه بگیری؟
باران پاهایش را روی نیمکت تاب میدهد. سرش را به یک سمت خم میکند و چشمانش را تنگ: ام... یکمی تشنهم میشه بعضی وقتا.
به دومین برش کیکم، گاز دیگری میزنم و میپرسم: مامان و بابات مجبورت میکنن روزه بگیری؟
ابرو بالا میاندازد: نچ. خودم دوست دارم.
پاهایش را تندتر تاب میدهد و میگوید: پارسال هم میخواستم بگیرم. ولی بابام گفت به شرطی میذاره روزه بگیرم که دکتر اجازه بده.
-چرا؟ مگه مریضی؟
میخندد: نه بابا. بخاطر این بود که مطمئن بشه ضعیف نباشم. پارسال که رفتیم دکتر، دکتر گفت برام خوب نیست. ولی امسال اجازه داد.
دستانش را باز میکند و کش و قوسی به بدنش میدهد: خیلی خوشحالم!
دلم نمیآید توی ذوقش بزنم. با خندهاش میخندم و میگویم: تبریک میگم.
رویش را به سمتم برمیگرداند و دستانش را میگذارد لبه نیمکت: تو چرا گریه کردی؟
در خودم جمع میشوم و دنبال یک پاسخ کوتاه میگردم تا از شرش خلاص شوم. آرام میگویم: هیچی... فقط یکم دلم گرفته بود.
از میان صدای خنده و شادی بچهها در زمین بازی، صدای خواندن شعری واضحتر به گوشم میرسد: تاب تاب عباسی... خدا منو نندازی...
-الان حالت بهتره؟
باران این را میپرسد و من لبخند میزنم: آره. ممنون بابت کیک.
باران از روی نیمکت پایین میآید و ظرف کیک را برمیدارد: من برم پیش مامانم. تو هم دیگه غصه نخور. باشه؟
سرم را مثل خودش خم میکنم و پلک میزنم: باشه.
- اگه منو بندازی... بغل مامان بندازی...
چند قدم از نیمکت فاصله نگرفته که دوباره صدایش میزنم: باران!
برمیگردد: بله؟
-این شعری که میخونن... که میگه تاب تاب عباسی... معنیش چیه؟ چرا میخوننش؟
با دست، موهای بیرونزده از روسریاش را به داخل هل میدهد و چشمانش گرد میشوند: تا حالا نشنیدی مگه؟
-نه.
باران متعجبتر میشود و شانه بالا میاندازد: این شعر رو موقع تاببازی میخونن. معنیش هم معلومه دیگه...
مکث میکند؛ انگار او هم اولین بار است که شعر را شنیده و دربارهاش فکر کرده. شمردهشمرده ادامه میدهد: داره از خدا میخواد که نندازدش زمین، بندازدش بغل بابا یا مامان.
صدای کودک هنوز هم به گوش میرسد که بلند میخواند: تاب تاب عباسی...
میگویم: خب چرا میگه تاب تاب عباسی؟ چرا میگه عباسی؟
باران انگار گیج شده و سوال من برایش بیمعناست. باز هم شانه بالا میاندازد: از اول همینطور بوده دیگه. منم نمیدونم.
فایده ندارد. شعرهای فولکلور همینطورند؛ هیچکس دقیقا نمیداند از کجا آمدهاند و معنایشان چیست. لبخند میزنم: ممنون. ببخشید...
دستش را برایم تکان میدهد و لبخند شیرینی میزند: شب بخیر!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📙رمان امنیتی شهریور 🌾
قسمت 86
باران میرود و بچهها هنوز در زمین بازی، «تاب تاب عباسی» میخوانند. در دل به عباس میگویم: پات به دنیای همه این بچهها باز شده؛ بدون این که بشناسنت و بدونن تو یه زمانی بخاطر اونا مُردی... چیزی که مطمئنم اینه که این شعر قبل از این که تو به دنیا بیای هم وجود داشته؛ حتما عباس اسم یه قهرمان دیگه بوده، یه قهرمان که بچهها دوستش داشتن. برای همین اسمش توی شعر اومده و مامانت هم اسم تو رو گذاشته عباس...
از روی پیراهن و روسری، گردنبند یادگاری عباس را در دست میگیرم و ادامه میدهم:
- الان دیگه نه تو وجود داری که بتونم بهت پناه بیارم، نه دانیالی هست که بتونه مثل اون شب، به دادم برسه. امشبم توی نقطه صفرم. نه... حتی از صفر هم گذشتم... و نمیدونم کجا باید برم... خستهم... خوابم میاد... گرسنهم... سردمه... دلم میخواد بدوم و فرار کنم ولی نه جایی برای فرار کردن دارم، نه رمقش رو. دلم میخواد الان بیای دنبالم. سوار ماشینت بشم، بخاری رو روشن کنی و منو ببری خونهی خودتون. فرقی نمیکنه، دستپخت مامانت یا فاطمه هردوش خوبه. بعد، فاطمه توی اتاق مامانت برام رختخواب پهن کنه. مامانت موهام رو نوازش کنه، لالایی بخونه تا خوابم ببره. بخوابم و وقتی بیدار میشم، دوباره بچه شده باشم و تو هم بابام باشی...
سوزش چشمانم، یادآوری میکند که اشکهایم در آستانه فروریختناند. سریع پلک میزنم تا دوباره گریه نکنم. نمیدانم چقدر گذشته از وقتی که روی نیمکت نشستهام؛ خانوادهها میآیند و میروند، میخندند و تفریح میکنند بدون این که من را ببینند. شاید مُردهام و نامرئیام.
ابرها آسمان را سرخ کردهاند و هوا سردتر شده. پارک دارد خلوت میشود و من هنوز انگیزهای ندارم که بتواند از نیمکت جدایم کند. اگر یک نیروی امنیتی ایرانی به کمینم نشسته باشد هم، تا الان دلش به حالم سوخته و فهمیده چقدر بدبختم. کاش حداقل دستگیرم میکرد، بلکه از این رخوت بیرون بیایم!
اصلا یادم رفته کجای شهرم. همهچیز را گم کردهام؛ زمان را، مکان را و خودم را.
-خانم... ببخشید...
از جا میپرم و سرم را بالا میگیرم. زنی چادری مقابلم ایستاده و باران هم کنارش. از شباهتشان میتوانم بفهمم مادر باران است. در یکی دو ثانیه، سر تا پایش را بررسی میکنم تا مطمئن شوم مسلح نیست. زبان بدن و حالت چهرهاش بوی شک میدهد، نه تهاجم. دور و برم را ارزیابی میکنم؛ این که چندنفر این اطراف هستند و چند راه فرار دارم. ذهنم را متمرکز میکنم تا اگر لازم شد، پا به فرار بگذارم. میگویم: ب... بله؟
زن لبخند میزند: میتونم کمکتون کنم؟ مشکلی پیش اومده؟
نمیدانم اسمش فضولی ست یا نوعدوستی؛ اما خوش به حال ایرانیها. هر مشکلی برایشان پیش بیاید، میتوانند امید داشته باشند که یک نفر بیاید و ازشان بپرسد دردت چیست؟ در اوج ناامیدی و وقتی حتی نمیتوانی حرف بزنی، آخرش یک نفر پیدا میشود که بیاید و بپرسد میخواهی کمکت کنم؟
به زور لبخندی ساختگی میزنم: نه... ممنونم... ممنونم بابت کیک...
چیزی از تردید نگاه زن کم نمیشود: یکی دو ساعته که اینجا تنها نشستید. گفتم شاید مشکلی براتون پیش اومده و کاری از دستم بربیاد.
باز هم نگاهی به دور و برم میاندازم و به دستان زن که چادرش را گرفته. مسلح نیست. تصمیم میگیرم باز هم به این دلسوزیِ احتمالا بدون توقع اعتماد کنم. کسی از پس مغزم میگوید که شاید دزد باشد یا آدمربا... جوابش را میدهم که نه چیزی دارم که به کار یک دزد بیاید، نه دزدی و آدمربایی در ایران انقدر آسان است که خطری تهدیدم کند. و باز هم به همان صدای پس مغزم، یادآوری میکنم که اینجا ایران است؛ امنترین کشور دنیا با پایینترین آمار جرم و جنایت. زن که سکوتم را میبیند، میپرسد: خانم... خانوادهتون کجان؟ جایی رو دارید که برید؟
نگاهم را به زمین میدوزم. سرم را تکان میدهم به نشان تایید و میگویم: خانوادهم اینجا نیستن.
کاش بیش از این از خانوادهام نپرسد؛ چون خودم هم نمیدانم خانواده دارم یا نه و اگر دارم کجا هستند. زن میگوید: کسی میاد دنبالتون؟
لبم را جمع میکنم و در دل میگویم: تنها کسی که میاد دنبالم، نیروهای امنیتی ایرانن. شایدم مامور سایهم باشه که میاد تا بکشدم. لبم را جمع میکنم و بعد از چند لحظه، میگویم: نه...
صدایم از شدت بغض، خشدار و کلفت شده. زن میگوید: میخواید ما برسونیمتون خونه؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸