🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۱۲۰ و ۱۲۱
بنشینم.
می نشنم و روسري ام را درمی آورم. عمو از کابینت دو فنجان درمی
آورد و مشغول ریختن قهوه،از قهوه جوش میشود. در عین حال
میگوید: مشکل کبد و کلیه داره. مدام باید تحت نظر باشه. قبل از
اینکه بیام ایران،بهش گقتم تو قراره بیاي،کلی خوشحال شد. گفت
بالاخره یه خانم که بیاد تو زندگیم،من نظم میگیرم!
بغض کرده ام،اما قورتش میدهم
+:اینجا...واقعا قشنگه...
صدایش میلرزد:بعد از فوت مامان بزرگ،ما به هیچی دست نزدیم...
شیشه ي ظریف بغضم با صداي خشدار عمو میشکند:من خیلی چیزا
تو زندگیم کم دارم عمو... مادربزرگ تو ذهن من،مثل افسانه است...
من حتی نمیدونستم عمویی به خوبی شما دارم... من.... حتی کسی رو
نداشتم که سر سوزن راهنمایی ام کنه.. سوالام رو راجع
دین،خدا،پیغمبر،ازش بپرسم... تشویق بشم... من حتی نمیتونم چادر
سر کنم.... من.... من خیلی تنهام عمـو......
سرم را روي دستان در هم گره زده ام،روي میز میگذارم و هق هق
گریه ام شدت میگیرد... دست مردانه ي عمو روي شانه ام قرار
میگیرد.
فاطمه با سینی چاي داخل میشود،دو هفته اي تا عید مانده و من
امروز،دوباره میهمان خانه ي گرم و صمیمی آن ها شده ام.
:_دستت درد نکنه
:+نوش جان،خب پس رفتی انگلیس،آره؟
:_آره،بهترین سفر عمرم بود.
:+میدونی،آدمایی مثل عموي تو و محمدحسن و محسن من،واقعا
فوق العاده ان. من که خیلی بهشون تکیه میکنم.
:_منم همینطـــور،قضیه واسه من جدي تره،چون به هرحال تو با
پدر و مادرت مشکل عقیدتی نداري اما من و عموم ،فقط همدیگه رو
داریم که شبیه همیم.
میدونی،من تو اون سفر،پخته شدم...واقعا خیلی چیزا از عمووحیدم
یادگرفتم...
اون فوق العاده است فاطمه...
فاطمه،دلنشین میخندد:خب حالا بهم بگو از این عموي فوق العاده
چیا یاد گرفتی؟؟
از یادآوري شیرین آن روزها،لبخند حاکم لب و جانم میشود....
★
روبه روي کتابخانه ي بزرگ و غول آساي عمو ایستاده ام و با حیرت....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۱۲۲ و ۱۲۳
به تمام آنچه دارد،نگاه میکنم. تمام صد و ده جلد بحارالانوار که در
چهار،پنج ردیف چیده شده است،دو ردیف فقط مقتل و شرح
عاشوراست. دو ردیف دیگر،منابع معتبر شیعی حدیث و روایت است.
چند جلد تفسیر قرآن، نهج البلاغه،نهج الفصاحه،صحیفه
سجادیه،مفاتیح الجنان و کتاب هاي دیگــــر. پایین تر،غزلیات
حافظ و سعدي به چشمم میآید.
صداي عمو،از پشت بلند میشود:بپا سرگیجه نگیري.
به طرفش برمیگردم،هیجان و شوق از صدایم می بارد:داشتن یه
همچین منبع کتاب فوق العاده اي باعث میشه بهتون حسودي کنم...
:_هرکدومو خواستی،مال تو..
:+واقعا؟؟
:_بله،ما که یه نیکی خانم بیشتر نداریم.
:+پس همه شو میخوام.
تعجب میکند:خب اول باید هواپیماي اختصاصی بخري،بعد..... ولی
هرکدومو خواستی جدي میگم بردار ببر. این روزام که اینجایی
هرکدومو دوست داشتی بخون. کتابایی که بهت معرفی کردم در چه
حالن؟؟
:+خب.. نهج البلاغه داره تموم میشه،پنج تا از خطبه ها مونده و دو تا از نامه ها،ولی تصمیم گرفتم ازش جدا نشم.. میدونی عمو،انگار همون
حرفاي قرآنه. منتهی مفصل تر و توصیفی تر
:_خب بیخود نگفتن که نهج البلاغه برادر قرآنه.
:+اوهوم... راستش سقاي آب و ادب هم تموم شده. اما حس میکنم
دلم می خواد دوباره بخونمش،انگار حضرت عباس یه جاي بزرگ تو
قلبم گرفته...فقط می مونه آفتاب در حجاب.
:_پس اصل کاري مونده....به نظر من،آفتاب در حجاب رو زودتر
شروع کن.
:+چشم
:_خب،خاتــون! افتخار میدین شام رو در معیت یک آقاي خوش
تیپ بخورین؟؟
:+البته!
:_پس بدو لباساي پلوخوریت رو بپوش بریم.
مانتو بلند کرِم میپوشم،با شال زرشکی. مدل تازه اي براي بستن
شالم یاد گرفته ام. با ذوق میبندمش .
عمو هم کت تک کرِم پوشیده،تا نگاهش به من میافتد میگوید:نه
خوشم اومد،سلیقه هامون عین همه.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۱۲۴ و ۱۲۵
راه میافتیم. ماشین عمو،یکی از جدیدترین ماشین هاي یکی از
شرکت معروف آلمانی است..
_:عمو؟
:+جان؟
:_شما الآن مشغول چه کاري هستین؟
:+شغل شریف رانندگی در رکاب نیکی خاتون!
:_نه،کلا میگم. تو دانشگاه چی خوندین؟
:+آهان.. خب بسم اللّه الرحمن الرحیم بنده وحید آریا
هستم،آرشیتکت. ولی خب در حال حاضر،مشغول رسیدگی به
امورات سهام پدر بزرگوارم.
_:من برادرزاده ي شمام ولی فامیلیم نیایشه... چرا واقعا؟
+:این تصمیم پدرت بود...بهش فکر نکن
خب نوبت توعه،تو دوس داري تو دانشگاه چی بخونی؟
:_راستش دقیق نمیدونم. ولی عاشق فلسفه ام. اصلا واسه همین
انسانی انتخاب کردم.
+:جدا؟؟ پس یادم بنداز کتاب ملاصدرا رو بدم بخونی.
عمو ماشین را متوقف میکند:خب رسیدیم،یه رستوران خوب ایرانی با
ذبح اسلامی!
داخل رستوران میشویم،محیط کامل مدرن و با سبک اروپایی
دارد،اما موزیک سنتی ایرانی گوش جان را مینوازد. اکثر میزها،پر از
مشتري هستند.
پشت یکی از میزها،به راهنمایی عمو،مینشینم. عمو،کتش را
درمیآورد و روي صندلی میگذارد. پیشخدمت به طرفمان میآید و با
لهجه ي غلیظ بریتانیایی میگوید:سلام مهندس، سلام خانم.
از لحن فارسی حرف زدنش خنده ام میگیرد. عمو گرم با او سلام و
احوال پرسی میکند و رو به من میپرسد:چی میخوري خاتون؟
:_هرچی شما بخورین.
:+نه دیگه،هرچی تو بگی
:_قورمه سبزي دارن؟
عمو به طرف گارسون برمیگردد:فِرِد،برامون قورمه سبزي بیار .
فرد،مثل ایرانی ها،دستش را روي چشمش میگذارد،تعظیم کوتاهی
میکند و میرود. عمو صدایش میزند:راستی
فرد برمیگردد،عمو ادامه میدهد:سیاوش نیست؟
:_نه آقا،مادرشون مریضه.
عمو آرام روي پیشانی اش میزند:آخ آخ مادرش،پاك از یادم رفته
بود...
ادامه دارد ...
نویسنده✍ فاطمه نظری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
🔵 سوال :
🔴 چطور میتوان عمرفعلی 1184 ساله امام عصر را اثبات کرد؟🔴
🔵 جواب:
برای سوال فوق پاسخ های متعددی وجود دارد که فقط در اینجا به 3 دلیل اکتفا میکنیم.
🔴 1-خواست خداوند متعال:
آن خداوندی که کلیه حوادث مرتبط با ظهور را مدیریت و رهبری میکند
مانند صیحه آسمانی –خسوف و کسوف غیر طبیعی –شکافته شدن زمین و فرورفتن سپاه سفیانی و... آیا قادر نیست ولی خود را عمری طولانی دهد برای امر ظهور ؟
🔴 2-اثبات عمر با ادله پزشکی:
با فرض رد دلیل بالا با این بهانه که هنوز هیچ کدام از این معجزات رخ نداده که بتوانیم با فرضیه معجزه عمر امام را ثابت کنیم باید گفت علم پزشکی امروزه ثابت کرده که عمر یک سلول بدن انسان بی نهایت است و پایانی ندارد
مانند حضرت خضر نبی که از آب چشمه حیات نوشیده و تا قیامت زنده است و اکنون بیش از 4000 سال از عمرش میگذرد
🔴 3-معمرین تاریخ:
در طول تاریخ به کسانی که عمر طولانی کرده اند معمرین می گویند و ابن بابویه در کتاب کمال الدین در باب ذکر معمرین مدت عمر بعضی از آنها را نقل کرده ما نیز عمر بعضی از آنها را نقل میکنیم:
❤️نوح علیه السّلام 2300 سال عمر کرد 850 سال قبل از بعثت و 950 سال بعد از بعثت و قبل از طوفان و 500 سال بعد از طوفان
❤️ سلیمان نبی 712 سال
❤️ لقمان 560 سال
❤️ عزیز مصر که در عهد یوسف بود 700 سال
❤️ پدر عزیز مصر 1700 سال
❤️ پدربزگ عزیز مصر که درفغ نام بود 3000 سال
❤️ عمرو بن عامر 800 سال
❤️ قس بن ساعده 600 سال
❤️ ابو هبل بن عبداللّه بن کنانه 600 سال
❤️ درید بن زید بن فهد 450 سال
❤️ عبید بن شرید جرهمى 350 سال
❤️ مستوعر بن ربیعة بن کعب 330 سال
❤️ زهیر بن عتاب بن هبل کلبى 300 سال
❤️ عوف بن کنانه کلبى 300 سال
❤️ شریة بن عبدالله جعفى 300 سال
❤️ حرثان بن حرث بن مجرب بن ربیعه 300 سال
❤️ اکتم بن صیفى تمیمى 300 سال
❤️ شق کاهن 300 سال
❤️ صیفى ابى ریاح تمیمى 270 سال
❤️ معدیکرب حمیرى 250 سال
❤️ اوس بن کعب بن امیه 214 سال
❤️ نوب بن صداق بن عبدى 200 سال
❤️ ثعلبة بن کعب بن عبد الأشهل 200 سال
📚 منبع:
خزائن، نراقی ص: 211
🔴 پس امروزه به دلیل شرایط زندگی اجتماعی و عدم رعایت مسائل طبی و بهداشتی عمر انسان ها کم شده پس 1184 سال عمر مبارک امام عصر در بین اعداد فوق عددی عادی محسوب میشود.
🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺
#مهدویت
44.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا امام رضا رو داری غصه نخور... :)
ای حرمت مرجع درماندگان...
آرزومندم غبار غربت از حرم ماه بنی هاشم برگیرم و از عمق جانم بوسه بر ضریح ۶ گوشه و تربت شفا بخش خامس آل عبا بزنم🌸
سلام علیکم
ان شاالله امروز عازم سفر کربلا هستم.
خاضعانه و ملتمسانه از دوستان عزیز طلب دعای خیر و حلالیت دارم
و اگر لایق باشم نائب الزیاره و دعا گوی تک تک شما در این سفر خواهم بود . ان شا الله.🌹
یاعلی مدد✋🏻
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
میلادی: Thursday - 04 May 2023
قمری: الخميس، 13 شوال 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهما السلام
▪️12 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام
▪️17 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت
▪️27 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام
▪️46 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
حدیث روز 🦋
🔆 پیامبر اکرم ص فرمودند :
🔸 در عصر حضرت مهدی ، زمین جگر پاره های خود را چون قطعات طلا و نقره بیرون می ریزد،
🔸 دزد آمده می گوید :
من برای نظیر این اموال بود که دستم بریده شد؟
🔸 قاتل آمده می گوید :
من برای چنین کالایی مرتکب قتل شدم؟
🔸قاطع (صله) رحم آمده می گوید :
من برای چنین چیزی قطع (صله) رحم کردم !
🔸 آنگاه این استوانه های طلا و نقره روی زمین می ماند و کسی رغبت نمی کند که چیزی از آن بردارد "
📚 بشارة الاسلام ص ۷۱
#امام_زمان
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
🌴 #نمازاول وقت
شهید🕊
🌷از شهید صیاد شیرازی سوال کردند رمز موفقیت شما در زندگی چه بود؟ گفت: من هر موفقیتی در زندگی به دست آوردم از نماز اول وقتم بود…
@Qaf_Q - روایتنامه.mp3
2.87M
شهدا زندهاند.
"مهم دخترش بود که باورش شد ..."
شعر بسیار زیبا درباره اتفاقی واقعی برای دختر شهید سید مجتبی صالحی خوانساری
#امام_زمان
#حجاب
همیشه لباس کهنه میپوشید. سرآخر اسمش پای لیست دانشآموزان کم
بضاعت رفت.
مدیر مدرسه داییاش بود.
همان روز عصبانی به خانه خواهرش
رفت. مادر عباس بابایی، برادرش
را پای کمد برد و ردیف لباسها و کفشهای نو را نشانش داد. گفت عباس
میگوید دلش را ندارد پیش دوستان
نیازمندش اینها را بپوشد
امیر سرافراز
#شھیدعباس_بابایۍ♥:)
دسته گلی ازجنس صلوات نثارشان
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۲۴ و ۱۲۵ راه میافتیم. ماشین عمو،یکی از جدیدترین ماشین هاي یکی از شرکت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۱۲۶ و ۱۲۷
به چشم هاي پر از سوالم،خیره میشود:سیاوش دوست منه، و البته
صاحب این رستوران.
آهانی میگویم.
هنوز سوال ها در ذهنم جولان میدهند.
میگویم:عمو؟چطور شد شما بین این همه رنگ و لعاب اروپانشینی با
اسلام آشنا شدین؟؟
:_درست مثل تو،با یه تلنگــــر. همین آقاسیاوش کمکم کرد.
+:چطوري؟
:_هم سن الآن تو بودم،پونزده ساله. سیاوش همکلاسی و دوستم بود.
یه روز بهم گفت که میخواد تا یه جایی بره ولی تنها نمیتونه. از من
خواست باهاش برم. باهم رفتیم،میخواست بره سفارت ایران،از یه
روحانی احکام بپرسه. بهم گفت که تازه به سن تکلیف رسیده و
سوال داره... منم برام سوال پیش اومده بود... شروع کردم به خوندن
و فهمیدن و پرسیدن... سیاوش،بر خلاف من،یه خونواده ي مذهبی
داره،واسه همین من به خونواده اش خیلی نزدیک شدم و سیاوش شد
درست مثل برادرم..
فرد میآید و غذاها را روي میزـمی چیند،ظاهرش خیلی وسوسه
انگیز است،با اشتها شروع میکنم به خوردن.
عمو میگوید:راستی،صبح زود رفتم یه سر به بابا زدم. خیلی خوشحال شد
از اومدن تو،گفت دوست داره ببیندت ولی خب... دوست نداره تو،تو
این شرایط باهاش روبه رو بشی. گفت که ازت معذرت خواهی کنم.
:+عمو،بابابزرگ از عقائد شما خبر داره؟
:_آره،خیلی عوض شده بابابزرگ، الآن خودش دوست داره نماز
بخونه،اما خب،مریضی امونش رو بریده.
:+جدي؟من مطمئنم این تأثیر رو شما روشون گذاشتین. کاش منم
یه روز بتونم به مامان و بابا،ثابت کنم اسلام اون چیزي نیست که اونا
ازش فرار میکنن.
:_من مطمئنم که تو از پسش برمیاي.
:+چطوري؟
:_نیکی تو،تا حالا سرشون داد زدي؟
:+خب،گاهی که به حرفم گوش نمیدن یا وقتایی که دعوامون میشه
:_خب عزیزدلم،دیگه این کارو نکن،باشه؟میدونی امام رضا{علیه
السلام} فرمودن [نیکی به پدر و مادر واجب است،هرچند مشرك
باشند. اما در معصیت خدا،اطاعت از آن ها واجب نیست]
میدونی این قضیه چقدر مهمه؟خواهشی که ازت دارم،هر رفتار و
کاري که کردن تو بی احترامی و بی حرمتی نکن...
ادامه دارد ....
نویسنده ✍🏻 فاطمه نظری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۱۲۸ و ۱۲۹
یکی تو راه سختی پیش رو داري ولی یاور داشته باش که این راه،سعادتمندت میکنه.
باشه عزیزدلمـ؟
:+چشم،هرچی شما بگید. هم قول میدم قضاوت نکنم،هم به مامان و
بابا،بی احترامی نکنم.
عمو لبخندي از سر رضایت میزند و دوبازه مشغول خوردن میشوم.
صداي کسی میآید،سرم را بلند میکنم. پسري هم سن و سال عمو،با
قد و هیکل متوسط بالاي سر عمو ایستاده و دستش را روي شانه عمو
گذاشته،میگوید: خیلی بی معرفت شدي وحید.. حالا من باید از فرد
بشنوم تو برگشتی؟
عمو به طرفش برمیگردد و با ذوق می گوید:سیاوش؟!
بلند میشود و همدیگر را در آغوش میگیرند. سیاوش به طرف من
برمیگردد:سلام خانم
بلند میشوم و سلام میدهم.
عمو میگوید:سیاوش جان،ایشون نیکی هستن. برادرزاده ام.
رو به من میکند:خیلی خوشبختم. وحید خیلی از شما تعریف میکرد.
خوشحالم که اومدین و آرزوي وحید برآورده شده.
:+منم همینطور،اتفاقا از شما هم براي من گفتن.
سیاوش با مشت به شانه عمو میزند:پشت سرم چی گفتی نارفیق؟!
هر دو میخندند. سیاوش میگوید:بفرمایید بشینید خواهش
میکنم،من مزاحمتون نمیشم
مینشینم.
سیاوش میگوید:وحید جان،به مهمونت رسیدي سري هم به ما بزن.
با هم دست می دهند،یاعلی میگوید و میرود. چقدر جنس نگاهش را
دوست داشتم،همان که وقتی رو به من بود،زمین را نشانه میرفت.
عمو دستش را جلوي صورتم تکان میدهد:کجایی فرمانده؟
به خودم میآیم،من واقعا کجا بودم؟؟؟
********
سه روزي از هم خانه شدنم با عمو میگذرد. قرار است امروز به خانه
ي آقاسیاوش و به دیدن مادرش برویم،براي نهار. اذان ظهر را گفته
اند،مانتو و روسري میپوشم و میخواهم با،تربتی که عمو،روز اول
داد،نماز را شروع کنم. عمو از دستشویی خارج میشود،قطرات آب
وضو ،صورت مهربانش را زیبا کرده،نگاهی میاندازد و میگوید:باید
زودتر چادر نماز بخریم نیکی.
در جواب محبتش،لبخند میزنم. تربت را روي زمین میگذارم و راز و
نیاز را با یگانه ام آغاز میکنم.
ادامه دارد...
نویسنده فاطمه نظری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۱۳۰ و ۱۳۱
مانتو بلند یاسی میپوشم و روسري مشکی. سوار ماشین عمو
میشوم،عمو هم مینشیند و راه میافتیم.
عمو میگوید:یه چیزي میخوام ازت بپرسم نیکی،از روز اول که
دیدمت،راستش دارم سبک و سنگین میکنم که بپرسم یا نه.
:+بپرسید،راحت باشید
:_ناراحت نمیشی؟
:+از دست شما،هیچ وقت!
عمو گلویش را با چند سرفه صاف میکند و آرام میگوید:نیکی جان،تو
از..تو از احکام خانمها چیزي میدونی؟
:+چی؟
:_احکام خانمها،یعنی کارهایی که مخصوص خانمهاست..
:+مگه یه همچین چیزیام داریم؟
:_معلومه که داریم،یه خانمـ و آقا فرق زیادي با هم دارن،طبیعتا تو
بعضی احکام هم،کاراشون فرق کنه.
متوجه نمیشوم:یعنی مثلا نمازي داریم که فقط خانمها بخونن؟
:_نه عزیزدلمـ ،ببین من بیشتر از این نمیتونم بهت توضیح بدم،یعنی
بلد نیستمـ که بگم. ولی ازت میخوام تو اولویت بذاري این موضوع
رو. میگردم،برات کتاب مناسب پیدا میکنم،باشه؟
سر تکان میدهم،هنوز گیجِ حرف هایش هستم...
مگر میشود حکمی درباره ي مرد و زن متفاوت باشد...
:_خب رسیدیم.
پیاده میشوم،در برابر ساختمان ویلایی ایستاده ایم، با سنگ نماي
مشکی. عمو در را میزند و داخل میشویم. آقاسیاوش به استقبالمان
میآید.
:_به به آقاوحید،بالاخره قابل دونستی،حاج خانم حسابی از دستت
ناراحته،سلام نیکی خانمـ خیلی خوش اومدین.
میگویم:مرسی ببخشید،زحمتتون دادیم.
:_اختیار دارین این حرفا چیه،بفرمایید تو خواهش میکنم.
داخل میشویم،خانه اي تلفیقی از سبک اروپایی و چیدمان سنتی
ایرانی.
آقاسیاوش،راهنماییمان میکند وخودش به آشپزخانه میرود،ما روي
مبل ها مینشینیم.
صدایی از پشت سر می آید.
+:به به،خیلی خوش اومدین.
خانمی جاافتاده به طرفمان میآید،من و عمو بلند میشویم.
عمو میگوید:سلام حاج خانم،بهترین ان شاءاللّه؟
ادامه دارد...
نویسنده فاطمه نظری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 مـعـرفـی_شـهـــدا
شهید مدافع حرم احمد_قنبری
نام پــــدر : مصطفی
تاریخ تولد : ۱۳۶۵/۰۶/۲۵ - اصفهان
دین و مذهب : اسلام ، تشیّع
وضعیت تأهل : مجرّد
شغل : طلبه، جوشکار
ملّیّت : ایرانی
تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۰۸/۲۴ - بیجی
تاریخ تفحّص پیکر : مهرماه ۱۳۹۶
مــزار : گلستان شهدای اصفهان
🌷 خـــاطـــره_شـــهــیـــد
یکی از همرزمان شهید احمد قنبری در مورد او گفت: تمام داراییاش از مال دنیا یک چمدان قدیمی و چند دست لباس و تعدادی کتاب درسی حوزه بود که با خودش از نجف به سامرا آورده بود.
وی افزود: با جدیت و سماجتی که داشت به جمع بچههای حزب الله عراق پیوست و با اصرار زیاد توانستیم حدود 10 روز او را به عنوان مربی عقیدتی و مترجم زبان عربی در آموزش نظامی در جمع خودمان نگه داریم؛ اما از آنجا که عاشق روبرو شدن و جهاد علیه تکفیریها و داعشیها بود تاب و قرار ماندن نداشت و پس از مدت کوتاهی به جمع رزمندگان در منطقه عملیاتی فلوجه عراق پیوست.
همرزم شهید قنبری اظهار داشت: از آنجا که با تهذیب نفس در مدت 4 سال حضور در حوزه علمیه نجف اشرف خود را آماده پرواز و مستحق پریدن از این قفسه تنگ دنیا کرده بود، در اواسط مهرماه 94 مزدش را گرفت و به جمع شهدای مدافع حرم آل الله پیوست.
🌼شادی روح پاک همه شهیدان و #شهید_احمد_قنبری صلوات🌼
#امام_زمان #شهید_غیرت
Rasoli-NajvaBaModafeaneHaram.mp3
9.95M
💔🥀
بارون بارونه حال وهوای
دل من😭
بارون بارونه حال وهوای
دل من😭
زنجیر دنیاست به دست وپای
دل من😭
کاشکی بشنوه اقام صدای
دل من😭
التماس دعای شهادت💔
🍃حاج مهدی رسولی
#امام_زمان #حجاب #شهید_غیرت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۱۳۲ و ۱۳۳
+از احوالپرسی هاي شما وحیدجان،شما نیکی خانم هستی؟
لبخند میزنم:بله خودمم
حاج خانم به گرمی بغلم میکند و میگوید:تعریفت رو از وحید و این
اواخر،از سیاوش زیاد شنیدم. مشتاق دیدار بودیمـ
+:شما لطف دارین،ممنون
:_بفرمایید،بشینید خواهش میکنم...
حاج خانم روبه رویمان مینشیند. عمو میگوید:حاج خانم حق دارین
از دست من ناراحت باشین،من تسلیم و البته شرمنده
حاج خانم میخندد،چهره اش دوست داشتنی است و نگاهش گیرا.
+:نه پسرم،این بار رو عیب نداره... بالاخره مهمون داري دیگه
آقاسیاوش برایمان چاي میآورد،تعارف میکند و خودش کنار عمو
مینشیند.
حاج خانم میگوید:خب نیکی جان،تا کی اینجایی؟
:+دقیق نمیدونم...ویزام که شش ماهه اس،حالا تا هروقت که مامان و
بابام بذارن و البته تا وقتی که مزاحم عمو نباشم.
عمو اخم ظریفی به ابروهایش میدهد.
آقاسیاوش میپرسد:کجاها رفتین؟؟گشت و گذار منظورمه
عمو چایی اش را برمیدارد:فعلا هیچ جــا،فردایی ،پس فردایی وقت
داري بریم باهم گردش؟
:_آره آره حتما
عمو رو به من برمیگردد:نیکی جان مشکلی که نداري؟
:+نه،من عاشق گردشم.
عمو لبخند ملیحی میزند،شیرین و دل ربا...
هیچگاه فکر نمیکردم تا این حد به کسی که تازه دیدمش علاقه مند
شوم.
عمو و آقاسیاوش میروند تا راجع کارهاي جدیدشان باهم حرف
بزنند،من هم کنار حاج خانم میمانم. هنوز،دلم پیش حرف هاي
عموست.. شاید بهتر باشد از حاج خانم بپرسم.
میگویم:ببخشید حاج خانمـ میشه یه سوالی ازتون بپرسم؟
:_آره دخترم،بپرس
:+احکام دخترونه یعنی چی؟راستش من چیز زیادي ازش نمیدونم...
حاج خانمـ موقر لبخند میزند:فکر کنم بتونم کمکت کنم .
بلند میشود و به طرف اتاقش میرود،چند لحظه بعد،با کتابی
برمیگردد:بیا دخترم،اینو بخون. بازم اگه سوالی داشتی از من
بپرس...
:+ممنون،لطف کردین.
ادامه دارد....
نویسنده فاطمه نظری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۱۳۴ و ۱۳۵
جلد کتاب را میخوانم:احکام دختران....
میخواهم بازش کنم که حاج خانم میگوید:نه عزیزم الآن نه،بذا تو
خونه میخونیش...الآن بذارش تو کیفت
نمیدانم چرا این را میگوید،اما اطاعت میکنم. کتاب را داخل کیف
میگذارم و با گوشه ي شالم بازي میکنم.
میپرسم:شما تنها زندگی میکنید؟یعنی با آقاسیاوش؟
:_آره دخترم،باباي خدابیامرز سیاوش،چند سال پیش عمرش رو داد
به شما
:+خدا رحمتشون کنه.
:_ایران،خیلی عوض شده،درسته؟
نمیدانم چه بگویم:فک میکنم همینطور باشه.
صداي آقاسیاوش میآید:نیکی خانمـ ،وحید کارتون داده .
و خودش کنار حاج خانم مینشیند:خب دورت بگردم حاج خانمـ
،وقت آمپولته
بلند میشوم و به طرف آن سوي هال میروم.
عمو روي مبل نشسته و مشغول تماشاي نقشه ي یک هتل روي
مانیتور لپ تاب است.
:_جانمـ عمو؟
به طرفم برمیگردد:عهاومدي نیکی جان. بیا بشین
حاج خانم وقت داروهاشه،گفتم بیاي اینجا...
کنار عمو مینشینم.
★
صداي شکستن چیزي مرا از خاطرات بیرون میکشد. بلند میشوم و
به طرف آشپزخانه،از پله ها میدوم.
نفس نفس زنان میپرسم:چی شد منیرخانمـ؟
نگاهم روي تکه هاي شیشه و خونی که قطره قطره از دست منیر روي
سرامیک ها میچکد،متوقف میماند.
:_دستت رو بریدي منیرخانمـ
منیرخانم، دست راستش را گرفته و چشمانش را بسته،به زحمت
بازشان میکند:چیزي نیست خانمـ ببخشید که ترسوندمتون
:_این حرفا چیه؟ببینم دستت رو؟؟
جلو میروم.
:+نه نه خانم جلو نیاین،اینجا پر از شیشه خرده است..
:_نگران نباش،دمپایی پامه،ببینم دستت رو.
دستش را میگیرم،جراحت،عمیق نیست اما خون همچنان میآید. بلند
میشوم و باند و گازاستریل را میآورم. آرام،مشغول بستن زخمش می شوم
ادامه دارد...
نویسنده فاطمه نظری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
میلادی: Friday - 05 May 2023
قمری: الجمعة، 14 شوال 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹مرگ عبدالملک بن مروان، 86ه-ق
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهما السلام
▪️11 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام
▪️16 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت
▪️26 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام
▪️45 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
#زیارت_حضرت_صاحب_الزمان_عج_در_روز_جمعه
🌹السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ فِى أَرْضِهِ،
🌹 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللّٰهِ فِى خَلْقِهِ،
🌹 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ الَّذِى يَهْتَدِى بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ،
🌹السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخائِفُ،
🌹 السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِىُّ النَّاصِحُ،
🌹السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجاةِ،
🌹 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ،
🌹 السَّلامُ عَلَيْكَ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ،
🌹السَّلامُ عَلَيْكَ، عَجَّلَ اللّٰهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الْأَمْرِ،
🌹السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ، أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولَاكَ وَأُخْرَاكَ، أَتَقَرَّبُ إِلَى اللّٰهِ تَعَالَىٰ بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَأَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلَىٰ يَدَيْكَ؛
وَأَسْأَلُ اللّٰهَ أَنْ يُصَلِّىَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَأَنْ يَجْعَلَنِى مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ وَالتَّابِعِينَ وَالنَّاصِرِينَ لَكَ عَلَىٰ أَعْدائِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِى جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ .
يَا مَوْلاىَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ، صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ، هٰذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ، وَالْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَىٰ يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرِينَ بِسَيْفِكَ، وَأَنَا يَا مَوْلاىَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَجَارُكَ، وَأَنْتَ يَا مَوْلاىَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلادِ الْكِرَامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالْإِجَارَةِ، فَأَضِفْنِى وَأَجِرْنِى صَلَوَاتُ اللّٰهِ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ.
#امام_زمان
☘☘☘☘☘☘☘☘☘