eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
تفسیر صفحه ۵۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ماجرایی که اجازه اجرا در برنامه زندگی‌پس‌زندگی را نگرفت.... 👤 رائفی پور ﹏﹏⃟🌻﹏ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 مـعـرفـی_شـهـــدا شهید مهدی قره محمدی نام پدر : علیرضا تاریخ تولد : ۱۳۵۸/۰۶/۲۸ - آمل دین و مذهب : اسلام ، شیعه وضعیت تأهل : متأهل شـغل : پاسدار ملّیـت : ایرانی تاریخ شهادت : ۱۳۹۶/۰۹/۲۱ - دِیرالزّور مزار : مازندران-آمل-گلزار شهدای امامزاده ابراهیم(ع) 🌷 وصـــیــت_نـامــه در فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم مهدی قره محمدی خطاب به فرزندش آمده است: «ان شاءالله جزو کسانی باشید که رژیم اشغالگر قدس را نابود و قدس شریف را آزاد کنند.» 🌼شادی روح پاک همه شهیدان و شهید مهدی قره‌محمدی صلوات🌼
مردم هر وقت کار تون جایی گیر کرد ، امام زمانتون رو صدا کنید یا خودش میاد ، یا یکی رو میفرسته که کارتون رو راه بندازه... شهید تورجی زاده...🌷🕊
هم اکنون حرم امام حسین (ع) نائب الزیاره و دعاگو هستم
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۷۲ و ۱۷۳ سرم را پایین میآورم. یک پالتوي مردانه،روي شانه هایم....سری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۷۴ و ۱۷۵ _بس کن دانیال لبخند میزند:خدارو شکر،فکر کردم اسمم رو هم فراموش کردي... (یک قدم به طرفم میآید) نیکـــی...من همون دانیالم...هنوز همونقدر دوسِت.... :_بسه..لطفا.... و به سرعت به طرف ساختمان حرکت میکنم. به طرف میزها میروم. بچه ها،جفت شده اند و میخواهند برقصند... خدایا،من میان این همه تفاوت چه میکنم... فریبرز،لایعقل شده،تلوتلو میخورد:نیکی...قبلا که خیلی خوب میرقصیدي،الآن چی؟ دانیال بالاي سرم میایستد،به پسرها اشاره میکند تا فریبرز را ببرند. کنارم مینشیند. :_میدونم خیلی فرق کردي نیکی میخواهم بلند شوم اما کیفم را میگیرد:بشین... :+علاقه اي به شنیدن حرفات ندارم... :_نمیبینی...هیچکس تو حال خودش نیست...من که اینجا باشم نمیتونن اذیتت کنن،تحملم کن. به خاطر خودت...من اصلا حرف نمیزنم.... راست میگوید،اینجا امن نیست.... ناچار مینشینم... میزهاي اطراف تقریبا خالی شده اند...صداي موزیک،از دور میآید.. دانیال میگوید:شنیدم...رفتی لندن :_آره یه مدت اونجا بودم... :+چی شد یه دفعه رفتی؟بی خبر؟ :_یهویی شد دیگه :+پیش عمومحمودت رفته بودي؟ :_عمومحمود؟؟نه عمو وحیدم..مگه عمومحمود منو میشناسی؟ :+آره،مگه کسی هست که نشناسدش؛یکی از مهم ترین سرمایه داراي بخش خصوصیه، مثل بابات،مثل بابام... :_شما الآن چی کار میکنی؟ لبخند میزند،گرم،صمیمی:خوبه که یادت افتاد از منم بپرسی..هیچی تو این دو سال درسم تموم شد، الآن پیش بابا،تو کارخونه مشغولم... :_موفق باشید :+ممنون،تو چی؟یادمه اون موقعها نمیدونستی تو دانشگاه چی بخونی!خانم وکیل یا خانم فیلسوف؟ :_نمیدونم.... لبخند میزند. ادامه دارد نویسنده فاطمه نظری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌷🌷🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۷۶ و ۱۷۷ یکی از خدمه جلو میآید و به دانیال میگوید:آقاي مهندس با شما کار دارن. :_الآن میام.. بلند میشود:من الآن میام،از اینجا تکون نخوري. سري تکان میدهم. همین که دانیال میرود،پریا کنارم مینشیند:چی شد؟ :_چی؟ :+دانیال چی بهت میگفت؟؟ :_چیز خاصی نگفت... :+نیکی چرا خودت رو زدي به اون راه؟؟ از وقتی تو رفتی دانیال پاشو تو یه مهمونی هم نذاشت،مدام این طرف و اونطرف دنبالت میگشت. چون مامان و بابات هیچی به کسی نمیگفتن. واسه این مهمونی هم،سه چهار بار مامان و بابام زنگ زدن به مامانتینا، خواهش کردن هرطور شده تو رو بیارن.البته مامان و بابات نمیدونن اصرار ما،به خاطر دانیال بود. وقتی بهش گفتم تو اومدي،کم مونده بود پرواز کنه. :_چی میگی پریا؟؟ :+دیدم چقدر سرد باهاش حرف میزدي. اذیتش نکن؛این دو سال خیلی تنها بود.... اوه دنیال اومد،من اینجا نباشم بهتره. پریا سریع بلند میشود،دانیال جلو میآید . :_پریا چی میگفت؟؟ جوابش را نمیدهم... نمی دانم چه باید بگویم...اصلا نمیدانم الآن چه حالی دارم...گیج و منگ شده ام. من به این مهمانی دعوت شده ام،تا پسر میزبان،بار دیگر به جمع دوستانش بازگردد... جز طعمه شدن مگر معناي دیگري دارد.... بلند میشوم،بدون فکر،بدون تأمل،حتی نمیدانم میخواهم چه کنم...حس میکنم مغزم یخ زده. دانیال صدایم میزند:نیکی... توجه نمیکنم...به میز مامان و بابا میرسم. مامان و بابا و آقاي رادان و شهره نشسته اند و مشغول بگو و بخند.... :_مـــــامـــان... متوجه حضورم نمیشوند،بلندتر،داد میزنم:مـــامــان هرچهار نفر به طرف من برمیگردند :_میخوام برم خونه...همین الآن... لبم را گاز میگیرم تا اشک هایم جاري نشود... بابا متوجه حال بدم میشود:باشه بابا،بریم... ادامه دارد نویسنده فاطمه نظری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۷۸ و ۱۷۹ مامان میگوید:کجا بریم؟چی شده نیکی؟ صدایی از پشت سرم میآید:اگه اجازه بدین من میبرمش آقاي نیایش... برمیگردم،دانیال است... دستم را مشت میکنم،به سختی جلوي خودم را میگیرم تا عصبانیتم را نثار صورتش نکنم... آقاي رادان میگوید:آره مسعود،بذار دانیال میبردش... البته نیکی جان،ما خوشحال میشدیم که بیشتر میموندي.... بابا میگوید:نه،بهتره مام بریم... و لبخندي به صورتم میپاشد،نگاه مهربانش آرامم میکند. در تمام مسیر،مامان غر میزند که چرا زود آمدیم و مهمانی تمام نشده بود.. بابا هم،در کل مسیر،با مهربانی و حوصله،سعی دارد مامان را آرام کند.. من هم تمام طول مسیر،با وجود حس بد و ناراحتی هایم،با وجود تمام زخم هایی که به قلبم خورده بود،حس خوبی داشتم... حس قشنگی که بابا،با حمایتش به من عیدي داد... خدایا شکرنفس عمیقی میکشم،دست هایم را تا بالاي سرم میبرم و کش و قوس به بدنم میدهم.زیر لب(بسم اللّه)میگویم و برگه ي پاسخنامه را تحویل مراقب میدهم. وسایلم را جمع میکنم. مقنعه ام را مرتب میکنم و بلند میشوم. بچه ها،گروه گروه از کلاسها بیرون میآیند. از جلسه ي کنکور بیرون میزنم. آفتاب چشمم را میزند. نگاهی به دور و بر میاندازم. دخترها به طرف خانواده هایشان میروند. یکی مادرش را بغل گرفته،یکی روي زمین نشسته و گریه میکند،یکی هم از ته دل میخندد. با نگاه به دنبال مامان و بابا،میگردم. روي پنجه ي پا بلند میشوم و اطراف را میکاوم. دستی روي شانه ام قرار میگیرد. برمیگردم،باباست. مهربان نگاهم میکند:چطور بود بابا؟ و دست هایش را باز میکند،نمیتوانم خودم را نگه دارم. به آغوش پدرانه اش احتیاج دارم،بغلش میکنم و بابا،دست هایش را دورم حلقه میکند. ناخودآگاه گریه میکنم. بابا میگوید:چرا گریه میکنی نیکی؟فداي سرت..هرچی بشه فداي سرت.. امسال نشد،سال دیگه،دانشگاه آزاد...هرچی.. غصه خوردن نداره که. خودم را از او جدا میکنم:خوب بود بابا،خیلی خوب :_راست میگی؟ با کناره ي انگشت،اشک هایم را میگیرم و سرم را تکان میدهم. ادامه دارد نویسنده فاطمه نظری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۸۰ و ۱۸۱ بابا به پهناي صورت میخندد. :_بیا بریم،تعریف کن ببینم گُل کاشتی یا نه؟ پس حدسم درست بود،او نیامده...مامان،حتی اینجا هم نیامده.. بعد از مهمانی سال تحویل،من خودم را درگیر درس کردم و حتی از خیر امامزاده رفتن گذشتم،تا مجبور نشوم به باج دادن. مامان هم از همان روز،قهر کرد. رابطه ي بینمان،سرد بود؛سردتر شد... بغضم را قورت میدهم و به بابا لبخند میزنم. مامان نیست،وگرنه بابا،اینقدر بی واهمه مهربان نمیشد. با هم به طرف ماشین میرویم،حس سبکی دارم،حس رهایی،حس آزاد شدن از بندي به نام کنکور... بابا با خنده میگوید: خب بالاخره به مردم بگیم دخترمون چی کاره میخواد بشه.. لبخند به لبم میدود،تصمیمم را سرجلسه گرفتم. :_وکیل،خانم وکیل.. ೆ صداي موبایلم میآید،بدون اینکه چشمانم را باز کنم،با دست به دنبالش میگردم. برش میدارم و با گوشه ي چشم اسم فاطمه را میبینم. جواب میدهم. :_الو،جانمـ فاطمه؟ صداي پر از شادي اش در گوشم میپیچد :+سلام علیکم خانم،بابا تو هنوز دل نکندي از اون رختخواب؟؟ :_باور کن تازه چشمام گرم شده بود،هنوز بدنم عادت داره ساعت شش نشده پاشم،چه خبره حالا کبکت خروس میخونه؟ :+اولا که ساعت ده صبحه،از ساعت شش تا الآن چهار ساعت وقت هست،تو میگی تازه چشمات گرم شده بود؟ بعدم بیا بریم بشر یه دوري بزنیم از آزادي مون لذت ببریم. :_باشه،کجا بیام؟ :+بیا خونه ي ما،راستی اشکالی نداره که فرشته ام باهامون باشه :_معلومه که نه،چه بهتر،فقط من قبلش باید یه سر تا مسجد برم :+باشه پس میبینمت زود بیا،خدافظ :_خداحافظ بلند میشوم،لباس مرتب میپوشم و راهی خانه ي فاطمه میشوم. مامان بازهم خانه نیست... سر خیابان چادرم را سر میکنم و راه میافتم . به مسجد میرسم،باز همان حال معنوي به سراغم میآید،دلم میخواهد پرواز کنم.. ولی وقت ندارم الآن داخل مسجد بشوم. ادامه دارد نویسنده فاطمه نظری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۸۲ و ۱۸۳ جلوی در پسربچه اي پنج،شش ساله ایستاده،به طرفش میروم. :_سلام گل پسر به طرفم برمیگردد :+سلام خانم،من آقاعلی ام،گل پسر نیستم که.. :_عزیزدلم کنارش روي سکوي مسجد مینشینم و کیفم را در جست و جوي چیزي که بتواند این جوانمرد را خوشحال کند،میگردم. در همان حال میگویم :_علی آقا شما مشدي رو میشناسی؟ :+بله که میشناسم :_زحمت میکشی بري صداش کنی؟ :+چشم بالاخره پیدا کردم،حاصل کاوش میشود یک آبنبات. به طرفش میگیرم، :_بفرمایید علی آقا،این مال شماست.. نگاهی به آبنبات و نگاهی به صورت من میاندازد،تردید از چشمانش میبارد. :+نه،مامانم گفته از غریبه ها چیزي نگیرم. صدایی از ورودي مسجد میآید:بگیر علی جان، ایشون غریبه نیستن. علی بلند میشود:دایی،مامان بزرگ همه جا رو دنبالتون گشت. بلند میشوم،سید جواد است. سرم را پایین میاندازم _:سلام :+سلام علی میگوید:خب دایی من میرم خونه شمام بیا.. و از کنار سیدجواد رد میشود،سید از شانه اش میگیرد:ولی فکر کنم قرار بود یه کاري کنی و به من اشاره میکند،علی انگار تازه یادش آمده میگوید:واي الآن مشدي رو صدا میکنم. و به طرف مسجد میدود . سید جواد میخندد و سر تکان میدهد :+عشقِ داییشه ناخودآگاه لبخند میزنم :_خدا حفظش کنه میگوید :+راستش به بچه ها سپرده بودم اگه شما رو دیدن، عوض من حلالیت بگیرن،شکر خدا خودتون رو دیدم. خوبی،بدي دیدین حلال کنین ادامه دارد نویسنده فاطمه نظری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 مداحی جدید مهدی رسولی به‌ یاد 🥀 شهید_حمیدرضا_الداغی شهید غیرت 🍃آی خوش غیرت خراسانی 🍃پای ناموس شاهرگ دادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸﷽🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🔆اولین سلام روز🔆 🌸السلام علیک یا قائم آل محمد🌸 🔆السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🔆 ------------------------------------------------------------------- 🩸السلام و علیک یا ثارالله🩸 🥀السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🥀 ------------------------------------------------------------------- ☘السلام علیک یا ضامن آهو☘ 🌼ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌼 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ میلادی: Wednesday - 10 May 2023 قمری: الأربعاء، 19 شوال 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️6 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام ▪️11 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت ▪️21 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام ▪️40 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام ▪️47 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
تفسیر صفحه ۵۱
یہ‌آقایۍهست‌خیلۍغریبہ,💔! من‌وتواگردرست‌بشیم‌ مھدوےزندگۍڪنیم‌ وراھ‌ورسم‌شھداروتوزندگیامون‌بہ‌ڪار بگیریم‌خیلۍزودمیاد:) اللھم‌عجل‌ݪوݪیڪ‌اݪفࢪج
مادر در خواب پسر شهیدش را می‌بیندپسر به او می‌گوید: توی بهشت جام خیلی خوبه...چی می‌خوای برات بفرستم؟ مادر می‌گوید: چیزی نمی‌خوام؛ فقط جلسه قرآن که می‌رم، همه قرآن می‌خونن و من نمی‌تونم بخونم خجالت می‌کشم... می‌دونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون!!🥀 پسر می‌گوید: نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون! .بعد از نماز یاد حرف پسرش می‌افتد! قرآن را بر می‌دارد و شروع می‌کند به خواندن... خبر می‌پیچد! پسر دیگرش، این‌ را به عنوان کرامت شهید، محضر آیت الله نوری همدانی مطرح می‌کند و از ایشان می‌خواهد مادرش را امتحان کنند... حضرت آیت‌الله نوری همدانی نزد مادر شهید می‌روند! قرآنی را به او می‌دهند که بخواند! به راحتی همه جای قرآن را می‌خواند؛ اما بعضی جاها را نه! میفرمایند: «قرآن خودتان رو بردارید و بخوانید!» مادر شهید شروع می‌کند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط آیت الله نوری با گریه، چادر مادر شهید را می‌بوسند و می‌فرمایند: «جاهایی که نمی‌توانستند بخوانند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم.»✨ شهید کاظم نجفی رستگار
نماز_شب 🌷نمازشب در سیره شهدا 🔸ابراهیم روزها بسیار انسان شوخ و بذله گویی بود خیلی هم عوامانه صحبت می کرد اما شب ها معمولاً قبل از سحر بیدار بود و مشغول می شد تلاش هم می کرد این کار مخفیانه صورت بگیرد. 🔸 ابراهیم هرچه به این اواخر نزدیک می شد بیداری سحرهایش طولانی تر بود گویی می دانست در احادیث نشانه شیعه بودن را بیداری سحر و نمازشب معرفی کرده اند. 📚: سلام بر ابراهیم 🌹التماس دعای فرج 🌹اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج وَفَرجَنا بِه بِحَقِّ الزَّهراء(س) نمازشب_رابه_نیت_ظهورمیخوانیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸﷽🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🔆اولین سلام روز🔆 🌸السلام علیک یا قائم آل محمد🌸 🔆السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🔆 ------------------------------------------------------------------- 🩸السلام و علیک یا ثارالله🩸 🥀السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🥀 ------------------------------------------------------------------- ☘السلام علیک یا ضامن آهو☘ 🌼ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌼 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ میلادی: Thursday - 11 May 2023 قمری: الخميس، 20 شوال 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹دستگیری امام کاظم علیه السلام توسط هارون لعنة الله علیه، 179ه-ق 📆 روزشمار: ▪️5 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام ▪️10 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت ▪️20 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام ▪️39 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام ▪️46 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام