زمانهایی پیش میآید عزیز دلم که متقاعد میشوم برای هیچگونه ارتباط انسانی مناسب نیستم .
- فرانتس کافکا .
حال این روزها رو میشه تو همین شعر ابتهاج خلاصه کرد:
" نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم میگدازد "
هرچی بیشتر میگذره بیشتر دلم میخواد ساکت باشم و در مورد هیچی با هیچکس حرفنزنم.
سخت بگیرین برایِ اعتماد و راه دادن آدما، به حریم شخصیتون، برای گفتن رنج و دردهاتون.
حال که از ساده ترین چیزها متأثر میشوۍ
بسی رنج خواهۍ برد دوست من !
این جهان با آدمـهای بسیار حساس ،
سرسازگارۍ ندارد ..
یه غمی خیلی پررنگتر از بقیه غمهاست، هضم نشدنی و هرگز خوب نشدنی .
هربار با هر اتفاقی غمگین میشی یا صدمه میبینی برمیگردی پیش اون غم، از غمهای جدید به کهنهترین غمت پناه میبری .