حالم چو دلیـرےست که از بختِ بد خویش ،
در لشڪرِ دشمن پسرے داشتهباشد ؛
-آقاۍ ِجنتۍ
- تاسیان -
و احوالِ این روزهایم را بخواهی ؛ پریشان در پریشان در پریشانم !
- چاره ها رفتن زِ دستِ دلِ بیچارهٔ من . . .
چجوری ببخشمت؟
تو هیچوقت نمیفهمی چقدر منو جلوی اونایی که ازت تعریف کرده بودم، شرمنده کردی.