پرسید چگونه ای؟
گفتم سرد، خموش، فسرده، تاریک، ملتهب؛
اما هنوز شعلهی نمورِ امید در قلبم،
آوازِ حیات سر میدهد..
- تاسیان -
جایی را ترك کردم که در آن خوشحال نبودم ، و ترك آنجا نیز مرا خوشحال نکرد . . اما میدانستم انسان در
صبور، مثل درختی كه در آتش میسوزدو توان گريختن ندارد
حيرت زده چون گوزنی،كه شاخهای بلند در شاخه گرفتارش کردهاند.
همه اين روزها چنینیم..
آدمیست دیگر؛ حتی در اقیانوس هم زنده میماند اما گاهی در یک جرعه دلتنگی غرق میشود.
_ جمال ثریا
هيچکس به اندازهی زمانی که دیگری را توصیف میکند ، شخصیت خود را فاش نمیسازد.
ژان پل ریشتر
- تاسیان -
- ما را عجب غمۍسٺ که گفتن نمۍتوان ؛
- و او دیگر افسرده نبود بلڪه به پوچۍ رسیده بود !
همهیِ ما
یڪ گوشه از این دنیا ، خاطرهای ساختیم که
از عهدهی خراب کردنش برنمۍآییم ؛