- تاسیان -
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو تا تو به داد من رسی من به خدا رسیدهام
مپرس حال مرا روزگار یارم نیست،
جهنمی شده ام هیچکس کنارم نیست
نهال بودم و در حسرت بهار،
ولی درخت میشوم و شوق برگ و بارم نیست...
از کسی که یهو ساکت میشه نپرسید خوبه یا نه چون یه آدمه هر لحظه رو به انفجاره :)
- تاسیان -
لطفاً از ذهنم بیرون برو، من مجبور به زندگی کردنم و با وجود تو توی ذهنم نمیشه،...
حکایت من در مشت روزگار دچار
پرنده ایست که پیش از رها شدن مردهست...
گفتن دوستت دارم همیشه شبیه دل به دریا زدن است، رها کردن تیری که دیگر هرگز به کمان باز نمی گردد. دوستت دارم هر سرانجامی که بیابد، این تیر که رها شود، دیگر هیچکس آن آدم قبلی نخواهد بود...
به قول سجاد سامانی که میگه :
چرا زبان بگشایم ؟
که دردهای بزرگ بجز سکوت ندارند مرهمی دیگر . . .