🔴 میزان برای اطاعت از امام زمان در کلام بزرگان
🔵 شهيد محراب آيت الله دستغيب(ره):
🌕 هركس ميخواهد بداند که اگر امام زمان(عج) ظهور فرمايد, نسبت به ايشان چه موضعي خواهد داشت، ببيند الان با نائب برحقش چگونه است اگر توانست مطيع ايشان باشد,اطاعت از امام زمان (عج) هم ميتواند بكند.
#امام_زمان
هدایت شده از آرشیو مباحث مناسبتی استاد شجاعی
منم هستم 01.mp3
5.38M
#منم_هستم 1
زمین در سراشیبی ظهور افتاده...
و ما بسرعت
به لحظه ی باشکوه ظهور، نزدیک میشیم.
دیگه زمانی برای یار شدن نمانده...
منـــم هستـــم.
هیهات... اگر نپذیری اَم.
#استاد_شجاعی 🎤
@ostad_shojae
هدایت شده از آرشیو مباحث مناسبتی استاد شجاعی
منم هستم 02.mp3
3.56M
#منم_هستم 2
می گویند؛
آخرالزمان دوره ریزش ها و رویش هاست!
درست شبیهِ شب عاشورا،
که عده ای غربال شدند و عده ای با حسین، تا آخر آسمان، بال زدند.
وای بر من، اگر نخواهی اَم.
#استاد_شجاعی 🎤
@ostad_shojae
هدایت شده از آرشیو مباحث مناسبتی استاد شجاعی
منم هستم 03.mp3
2.56M
#منم_هستم 3
اولین شرط انتظار، عاشقی ست!
فقط عاشق، چشم براه می ماند!
فقط عاشق؛
برای محبوب، روی خودش پا می گذارد.
فقط عاشق؛ می دَوَد و نمی بُرَّد!
منم عاشق هستم؟
#استاد_شجاعی 🎤
@ostad_shojae
هدایت شده از آرشیو مباحث مناسبتی استاد شجاعی
منم هستم 04.mp3
3.93M
#منم_هستم 4
منـم هستـم؛
ای غریب ترین مردِ زمین!
منـم هسـتم؛
ای تنهاترین مهـربانِ زمین!
ما بزودی تصویرت را از"خیال" تا "چشم" جابجا می کنیم
و به اهل زمین نشانَت می دهیم.
#استاد_شجاعی 🎤
@ostad_shojae
هدایت شده از آرشیو مباحث مناسبتی استاد شجاعی
منم هستم 05.mp3
3.27M
#منم_هستم 5
و تو تنهــا خورشیدِ عالَمی!
وای بر من،
آنقدر به ستاره های دور و برم خو گرفته ام، که انگار اصلاً نمی بینمت!
تا دیـر نشـده...
چشمانم را برای دیدنت بینا کن.
#استاد_شجاعی 🎤
@ostad_shojae
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 ماجرای جالبی را مشاهده میکنید از شهیدی که پس از گذشت 17 سال از شهادتش، زنده میشود و به یکی از اعضای کمیته تفحص #شهدا کمک میکند تا مشکلاتش حل شود.
♦️مثل دیوانه هاشده بودم.به کارت شناسایی نگاه کردم،
#شهید_سید_مرتضی_دادگر
فرزند سید حسین.. اعزامی از ساری..
وسط بازار ازحال رفتم.
🔆 ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
🪴🌾🪴🌾🪴🌾🪴🌾🪴🌾
🔰زندگینامه شهید سید مرتضی دادگر
💐🍃شهید اولین فرزند خانواده بود.
در آغوش گرم خانواده ای مومن و خدادوست ، اهل علم و دانش ، با اوضاع اقتصادی نسبتاً خوبی که از تلاش های بی وقفه ی والدینی معلم در مدارس علم و دانش تامین میشد به رشد و شکوفایی رسید .
🌹🍃ایشان، با والدین بسیار مهربان و صمیمی رفتار می کرد. احترام و ادب آن ها را بسیار رعایت می نمود. رفتارش با آنان برابر با موازین قرآنی بود . همانگونه که در قرآن می خواند ، با آنان رفتار می نمود .
☘✨افکار و عقاید ، شخصیت و مطالعه اعلامیه های حضرت امام ، در تغییر شخصیت روح و جسم او بسیار موثر بود . او با تامل و اندیشیدن متاثر می شد .
از جمله خصلت های خوب رفتاری و شخصیتی ایشان که سبب تاثیرپذیری خانواده خصوصاً مادر می شد این بود که او اصلاً اهل تظاهر نبود . با خانواده ، خیلی صمیمی بود و سعی می کرد که کارهای خیر خود را ناشناخته و محفی انجام دهد همچنین نماز یومیه اش را هیچ گاه ترک نمی کرد . این خصوصیات وی مادر را متعجب می نمود .
💥🌱با فراگیر شدن نهضت امام خمینی با انقلاب اسلامی آشنا شد و به صف مبارزان و آزادی خواهانی که به جهت سرکوبی رژیم شاهنشاهی ، راهپیمایی می رفتند، حضور پیدا می کرد و دوستان را به اسلام دعوت می نمود و در توزیع اعلامیه فعال بود .
🌟ایشان بسیج را نهادی ثروتمند برای پیشبرد انقلاب اسلامی می دانست از این رو به عضویت این نهاد در آمد و در زمینه های مختلفی همکاری و فعالیت داشت از جمله بر نامه های فرهنگی مساجد و حسینیه .
🦋 او طی 2 مرحله ، یکی آموزشی در ۱۳۶۵/۲/۲۵ الی ۱۳۶۵/۴/۱۶ و از پایان آموزشی الی ۱۳۶۵/۱۰/۲۲ از سپاه ساری ، لشکر ۲۵ کربلا ، با عضویت بسیجی به منطقه شلمچه اعزام شد .
🌼🌿مجموع مدت حضور در جبهه :
8 ماه
یک دفعه ، در فاو بر اثر اصابت خمپاره ، از ناحیه دست و راست مجروح شد .
عملیات یا مأموریتی که مجروح شد :
والفجر 8
🥀🕊مکان ، زمان ، عملیات و نحوه ی شهادت :
تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۲۲ در شلمچه ، عملیات کربلای ۵ ، به درجه رفیع شهادت نائل آمد .
🥀🥀تاریخ تشییع و محل خاکسپاری :
پیکر پاک و مطهر ایشان در ۱۳۷۴/۵/۷ بعد از ۹ سال مفقودیت ، در امامزاده جبار روستای اسپورز خاکسپاری شد .
🌻🕊خاطرات یا ویژگی های بارز شهید:
در توصیف سجایای شخصیتی و اخلاقی ایشان ، همرزم ایشان ـ مصطفی صداقت ـ با بیان مطالب و خاطره ای نقل می کند :
در جبهه که بودیم ، روز به روز ایمان و اعتقاد ایشان افزوده می شد. روزهای آخر، همچون مولایش حسین، عرفانی و معنوی تر می شد تا جایی که من یادم هست خیلی انسان پاکی بود و این پاکی او در سایه توکل ، توسل ، تهجد و دوری از محرمات و ترک مکروهات و عمل به مستحبات بود.
او انسانی پاک، والا مقام، مومن، از سلاله حضرت زهرا بود و از این رو همه همرزمان به ویژه فرماندهان خیلی او را دوست داشتند. یادم می آید قبل از عملیات برای شرکت کردن در عملیات بسیار بی تابی می کرد و با میل و شوق فراوان می خواست، قدم بردارد و با دشمن مبارزه و جنگ کند. آن شب شور و شوقی بسیار ستودنی داشت.
🕊💫او که با مولایش اباعبدالله پیمان بسته بود، خود را آماده پذیرش همه چیز کرده بود و با آغوشی باز و سبک بالانه به ضیافت معبود خویش شتافت.
روحش شاد و یادش گرامی🌹
#شهید_سید_مرتضی_دادگر
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🌷 توسل خاص به شهدا
@tavasolbeshogada
🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻
💐🕊شهیدی که قرض هایم را داد
#شهید_سید_مرتضی_دادگر
#کرامات_شهدا🌱
بسیار خواندنی👇👇👇
سید منصور حسینی عضو گروه تفحص شهدا ست. او در مراسم تشییع پیکر یکی از شهدای تفحص شده به مازندران آمد و در مراسم تشییع شهید، خاطراتی را گفت که برای مردم عادی بسیار عجیب بود، اما برای آنان که با شهدا آشنا بودمد تعجبی نداشت. او گفت :
ما برای تفحص به خوزستان آمدیم و با همسرم در همان مناطق مرزی زندگی میکردیم. از تهران برایمان مهمان آمد، برادر عیالم نیز از بوشهر آمد، این ها از واجبات خاطرات است که برایتان میگویم .از آن طرف هم پسر عموهایم که راننده ماشین هستند، بار آوردند خرمشهر و آمدند منزل ما.
بعد از ظهر که از محور برگشتم منزل، خانمم گفت : میهمان داریم و در منزل هیچ چیزی نداریم ! گفتم : « خوش آمدند، یه طوری میسازیم ،خدا بزرگ است. »
خدا وکیلی آن روز ما برای خرید نان هم پول نداشتیم، گفتم : « حالا با همان چیزهایی که داریم میسازیم. » آن شب الحمدلله مهمانداری کردیم.
صبح رفتم از یک مغازه نسیه خرید کردم و آوردم منزل. بعد رفتم شلمچه سر کار تفحص مشغول به کار شدم. تا بعد ازظهر چگونه گذشت را خدا عالم است. بعد از ظهر همسرم گفت که دیگر هیچ نداریم. گفتم خیلی خُب، میروم الان بازار صفای خرمشهر یک دوستی داریم. خدا خیرش بدهد، هر وقت ما نسیه بخواهیم چترمان را آنجا باز میکنیم.
رفتم گفتم : « آقای ... میوه میخواهم. گفت : « آقا سید، هر چیزی میخواهی بردار. من هم میوه گرفتم. برای مدت یک هفته زد به حسابم.
از آقا رضا ماهی فروش هم نسیه ماهی و مرغ گرفتم و آوردم خانه. به خانمم گفتم : « زن حالا باید با این ها ساخت تا سر برج که پولش برسه ان شاءالله.
رسید به روز بیست تیر ماه 1374، خدا را شاهد میگیرم شاید آن روز یکی از سنگین ترین و زجر آور ترین روزهای زندگی من بود ! آن روز ما داشتیم میرفتیم منطقه، قرار بود روی « کانال ماهی » کار کنیم مدام جا عوض میکردیم که هر چه سریعتر شهدا را بیاوریم. آن روز قرعه افتاد به « نهر زوجی ».
به من گفتند : میدان مین دارد، باید پاکسازی شود. گفتم : خیلی خُب پاکسازی میکنیم. من شروع کردم میدان مین را پاکسازی کردم .رسیدیم به محل خود کانال. رفتم و از بالای کانال عقده های دلم را ریختم بیرون !
روی صحبت ها یم با خود شهدا بود. اعصابم از بدهی و گرفتاری مالی و .... خرد شده بود. اولین جمله ای را که گفتم این بود : « ببینید شماها که اینجا خوابیده اید، تک تک شماها صدای منو میشنوید. این اولین جمله ام بود. بعد گفتم : از روزی که مبتلای شما شدیم تا حالا دستمان را نگرفته اید و ...
آن روز چهار شهید را پیدا کردیم. یکی فقط پلاک داشت که بعدا شناسایی میشد. یکی کارت شناسایی داشت به نام شهید اسدی، دیگری شهید دادگر بود، یکی هم مجهول بود و هیچ پلاک یا مدرکی نداشت.
اما این #شهید_سید_مرتضی_دادگر ما پلاک و بعد کیف پولش را هم پیدا کردیم. از روی کارت ها یی که توی کیف داشت اسم او را هم خواندیم. پلاک را برداشتم. یکی از کارت هایی که تقریبا خوانا بود، با کارت هویتش که باید میرفت، فرستادیم برای ستاد.
سه کارت در دست من بود که عکس هایش واضح و جملاتش خوانا بود. کاملا مشخص بود که نام و نام خانوادگی شهید و تصویرش چگونه است.
من اینها را برداشتم و گذاشتم توی جیب شلوارم تا بعدا تحویل دهم. کار که به اتمام رسید برگشتیم شهر. فرمانده ما گفت : « از همین جا مستقیم بروید خرمشهر، وقتی رسیدیم خانه، یادم امد که کیف و پلاک شهید را تحویل ندادم که ثبت شود. اتفاقاً خانمم بیرون بود. یا الله گفتم و رفتم داخل منزل. میهمان های ما در خانه بودند.
من گفتم : میخواهم لباس هایم را کنار بگذارم که هر وقت خانمم آمد آنها را بشوید. بعد از نماز خانم میهمان ما گفت : « آقا سید، ببخشید یک نفر جوان امروز آمد درب منزل و گفت این مبلغ پول را به سید برسانید.
خانم فامیل ادامه داد : من گفتم به سید بگویم که این پول را چه کسی داده است ؟ گفت : این پول را به سید بدهکار هستم.
حاج خانم میهمان پول را به من داد و من گفتم : « ولی تا جایی که یاد دارم من به کسی پول قرض ندادم و کسی هم از من پول قرض نگرفته ! هر چی فکر کردم تعجبم بیشتر میشد. گفتم لابد رفقا از من پول گرفته اند و فراموش کرده ام وگرنه کسی خود به خود برای کسی پول نمیفرستد !
پول را گرفتم گفتم : اگر خانمم آمد، بگو سید رفته بازار.
با پول ها آمدم درب مغازه ی میوه فروش و گفتم : « آقای امیدوار، بدهکاری ما چقدر بود ؟ گفت آقا سید، پسر عمویتان آمد حساب کرد.
گفتم : « عجب پسر عموی بی معرفتی دارم، ناسلامتی او مهمان بود .آمده بی خبر بدهی ما را حساب کرده !؟
به آقای امیدوار گفتم : « نکنه تعارف میکنی ؟ ایشان گفت : ما جنس را فروختیم از پول هم بدمان نمیآید.
✨ادامه👇
@tavasolbeshogada