eitaa logo
توسل به شهدا
122 دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
8هزار ویدیو
19 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج قاسم هر سال ایام ماه مبارک رمضان فرزندان شهید و خانواده ها شهدا رو دعوت میکرد،بیت الزهرا افطاری میداد،میامد صندلی پایین مینشست سخنرانی میکرد، چه صحبتای عمیق و قشنگی، سری اخر،وسط صحبتاش به سردار حسنی گفت دوربین هاش خاموش و جمع کنه، کلا با فیلمبرداری مشکل داشت،خوشش نمیامد، خودش هم پذیرایی میکرد، سفره میچید. کنار بچه ها مینشست،یه جمع باصفا و صمیمی بود،بعد افطاری میریختن سر حاجی گم میشد لابلای بچه ها. به پسرش و یک محافظش که همراهش بود، هم اخم کرده بود ،کاری به بچه های ‌شهید نداشته باشند و بگذارند راحت باشند. 📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی ☑️کانال شهید سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 روز سوم ماه مبارک و به یاد رقیه های زمانه... روزمان را متبرک می کنیم به یاد پاک شهدایی که از پاره‌ی تن و دلبندشان گذشتند تا از میهن دفاع کنند آنها که بیقرار حرم ها بودند... رفتند تا آنها بمانند حرم جمهوری اسلامی ایران حرم های سوریه و عراق... دسته گلی از صلوات به نیابت از آنها و تمامی شهدای صدر اسلام تاکنون، هدیه می دهیم محضر حضرت علی و فاطمه زهرا سلام الله علیهما 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم🌸 سربازان آخرالزمانی 💞 @shahiidsho💞 "کپی آزاد ، بدون تغییر در عکس"
هدایت شده از شهید شو 🌷
💔 ماه رمضان بود. اسباب‌کشی داشتیم... حبیب هم خیلی کارکرد و عرق ریخت و حسابی خسته شد، دیگر توانی نداشت. همان روز مادر هم بااینکه بیمار بود، روزه بود و از پا افتاد. آبی به سروصورتش زدیم و خواهش کردیم روزه‌اش را باز کند. قبول نمی‌کرد. نگاهی به حبیب که از خستگی گوشه‌ای نشسته بود کرد و گفت: اگه حبیب روزه‌اش را باز کند، من هم روزه‌ام را باز می‌کنم. یک هندوانه خنک قاچ کردم و به‌زور و اصرار حبیب را هم مجبور کردم روزه‌اش را به خاطر مادر بشکند. از محبتش، چیزی نگفت و روزه‌اش را باز کرد تا مادر هم چیزی بخورد. بعد ماه مبارک بود. یک‌شب دیروقت بود که آمد. ساعت 12 بود. من تنها بیدار بودم. گفت: خواهر چیزی برای خوردن داریم، چیزی نخوردم، خیلی گرسنه هستم؟ کمی خورشت بادمجان داشتیم گرم کردم با یک‌تکه نان، کنارم نشست و خورد. صبح روز بعد، گفتم: حبیب بیا صبحانه بخور! خندید و گفت: یک قاچ هندوانه خوردم، حالا حالاها باید جواب پس بدهم! گفتم: روزه‌ای؟ خندید. گفتم: حبیب اصلاً گردن من، من مجبورت کردم روزه‌ات را بخوری! قبول نکرد. گفت: من سالم بودم، مشکلی نداشتم که روزه‌ام را شکستم، حالا هم باید آن یک روز را جبران کنم! به خاطر همان یک روز، ۶۰روز روزه گرفت. یک ماه تمام پشت سرهم، سی روز هم دوشنبه و پنج‌شنبه. 💞 @shahiidsho💞