فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«طلعت دوست»
🍂روزی که این شعر به زبون سعدی جاری شد هنوز از فناوری دیجیتال و دوربین کنون خبری نبود.بیچاره آدمای عاشق هیچ عکسی از محبوبشون نداشتن که با دیدنش تجدید خاطره کنن و چند قطره اشک بریزن.نمی دونم ذهن عاشق سعدی وقتی این بیتارو گفته برای کی ناشکیبایی کرده اما چقدر این کلمات به این چهره می شینه!
🍂اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسّر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طَلعت خویش
بیان کند که چه بودَست ناشکیبا را
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبت
مجال نطق نمانَد زبان گویا را...
🪴سعدی
https://eitaa.com/tayebefarid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می گفت فکر کردن به کلمه «الشهید »حال آدم رو عوض می کنه...
راست می گفت.فکر کردن به حی دل مرده رو زنده می کنه!
یا مُحی
https://eitaa.com/tayebefarid
🌱عروس لبنان ۱
✍️به قلم طیبه فرید
همه باباها اولش رگ گردنشان کلفت می شود و صفرایشان می زند بالا و خون خونشان را می خورد که « پاره تنم را که از سر راه نیاوردم شوهر بدهم به راه دور!اگر پسرتان می خواهد پایش را بگذارد بیرون از حوزه استحفاظیِ شهر زنگ خانه ما را نزنید...خدا داده دختر خوب،ان شاالله قسمتتان به از ما بهتر»
حاج حسین بابای معصومه مهندس جهاد بود.شغلش یک جوری بود که چند سفر لبنان رفته بود.آخرِ یکی از سفرهاش دوست های لبنانیش فهمیده بودند دختر کوچولو دارد سوغاتی برایشان گوشواره داده بودند.از لبنانی ها اصرار و از حاج حسین انکار.پیش خودش گفته بود «یهو فردا دخترهام بزرگ شدن توقع پیش می آید.نمی گیرم»....
نگرفته بود...
سال ها گذشت.تقدیر پا به پای رضا عواضه آمده بود شیراز،بغل گوششان توی دانشگاه.معصومه براش آشنا بود.رفته بود خواستگاریش. پای اراده خدا که بیاید وسط باباها صفرایشان فروکش می کند.زبانشان قفل می شود و ته دلشان آرام.می دانند که با خدا نمی شود کَل انداخت.
انگار گوشواره ها از دل خاطرات قدیمی اش آمده بودند بیرون و داشتند خیره خیره نگاهش می کردند.انگار زبان باز کرده بودند که «خدا خواسته معصومه عروس لبنان باشد»...
معصومه عروس لبنان شد....
https://eitaa.com/tayebefarid
🇵🇸«به نام حسام ابو صفیه»
✍️به قلم طیبه فرید
🌱ای غرور بی پایان ای ابوالمرضی
تو از میان خرابههای حماسی غزه می روی به سمت فاخوره و پشت قدم هایت شکوه غریبانه ای قد می کشد به آسمان.بعدِ تو پشت دیوارهای کمال عدوان آنجا که ولیعهدت را با دست های خودت به خاک سپردی لاله های وحشی سر برآورده و روی شاخه درخت های زیتون ، دسته گنجشک های بهشتی شعر فلسطینِ محمود درویش را همخوانی می کنند....
تو را دیدم که شبیه پیاده نظامی فاتح ،میان آوارهای حماسی غزه با لباس جنگی سفید می روی و زیر لب می خوانی:
«کم کنت وحیدا و عظیما»
آن لحظه شاخه های زیتون در برابرت تعظیم کرده بودند و گنجشک ها روی شانه هایت فرود می آمدند...
بی گمان این لحظه ی تو ،همزاد لحظه تعظیم فرشته ها به آدم بود.تو همان بودی که خدا می دانست و آن ها ازو بی خبر بودند.ای غرور بی پایان ای ابوالمرضای غزه.
https://eitaa.com/tayebefarid
✍به قلم طیبه فرید
اعوذ بالله من الشیطان الرّجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
📚این عکس های شعله ور جهنمی ،مناطق مسکونی ایالات متحده نیست!این جا آن نقطه از زمین است که قانون سوم نیوتون به شکل گسترده ای محقق شده.اینجا مصداق بارزی از کارمای روانشناس هاست.اینجا تکه ای از دار مکافات است.فقط تکه کوچکی از روزهای بعد از ایمان راسخ انسانهای موحدی که مسخره می شدند چون معتقد بودند دستی هست بالاتر از همه دست ها.اگر رسانه های شیطان بزرگ راست گفته باشند یک برابر و نیم خسارات مالی جگرگوشه مان غزه را ظرف چند ساعت در همین تصاویر و فیلم ها متحمل شدند.حالا،درست همین حالا، موقع ترجمه پوچ فیلمهای مفهومی هالیوودی رسیده.هژمونی پوشالی ایالات متحده را خوب در این عکس ها ببینید.حالا باید موجودات فرا زمینی به کمکشان بیایند...
زندگی ساکنین شکم سیر این ویلاها وآن سیاست مدارهای پول پرست دنیا طلبِ تمامیت خواه را مقایسه کنید با آدم
های گرسنه پاپتی که در فلسطین با گلوله ها و موشک های «Made in USA»
در مقابل سربازهای از حیوان پست تر صهیونیست ایستادند و شهید شدند.به اسمائیل ،به یحیی به همه شهدای راه قدس....
براستی که در این شعله ها نشانه هائیست برای صاحبان خِرَد...
صدق الله العلی العظیم.
https://eitaa.com/tayebefarid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السَّلامُ عَلی مَن تَهَیَّجَ قَلبُها لِلحُسَینِ المَظلُومِ الْعُرْيـانِ، الْمَطْرُوحِ عَلَى الثَّرى....
https://eitaa.com/tayebefarid
« آرزوی های گُم نشده ننهٔ جهان»🌿
✍️به قلم طیبه فرید
پا گذاشته بود توی هفتادسالگی. زلف هاش عین دخترهای پانزده ساله هنوز مشکی بود.نه غالبا مشکی ،نهجو گندمی.یکدست مشکی پر کلاغی.وسط کله اش یک خط صاف بود عینجاده ابریشم که می رفت و توی افق روسری حریرش محو می شد.طرح همه بلوزهاش گل و بوته بود.خانم جان اگر این روزها بود می گفت « خجالت نمی کشی.آدم اسرار زن عفیفه رو جار نمی زنه!»اما حالا که خانم جان نیست.من هم که نگفتم می خواهم درباره ننهٔ جهان حرف بزنم.ازین ها گذشته همه زن ها مو دارند یکی کوتاه تر و یکی بلندتر...همه زن ها شبیه همند.روی سرشان یک جاده ی ابریشم است و پیرهن تنشان گلزار و دشت. ننه جهان ننه ای بود،عین ننه همه آدم ها.
دهاتی ها می گفتند جوانیهاش وقتی رخت و لباسش را می شسته پهن نمی کرده توی ایوان بَرِ آفتاب.مبادا چشم عابرهای پیاده بیفتد به قد و بالای لباس هاش و ملتفت گل و مرغ روی پیرهن و اندازه دور کمر دامنش بشوند.تنهاعکس سه در چهار زندگیش را بعد انقلاب توی آتلیه خیابان شمس گرفته بود.با چادر مشکی دوگوزن که خط تاش از روی عکس هم پیدا بود. پنج تا پسر داشت.بچه که بودم یادمست سه تایشان را با بابای جهان راهی جبهه کرده بود.آن دوتایی هم که مانده بودند یکیشان تازه دست وپا درآورده بود و آن یکی هم اولک مدرسه رفتنش بود.بزرگ که شدموسط زندگی تکراری و روزمرگی هام می دیدمش.می دیدمش که زن است اما نه عین بقیه زن ها.بچه دارد اما نه مثل بقیه بچه دارها.جنگ تمام شده بود بابای جهان و پسرهاش برگشته بودند.زلزله و سیل می آمد،مسجد و مدرسه ای در کنجی از شهر می خواست ساخته شود ننه جهان هر چی طلا و وسایل قیمتی داشت همه را می داد.هر وقت پای حرف دلش می نشستم غصه می خورد که ما قابل نبودیم برای خدا و امام حسین خون بدهیم.
آخرین باری که تلفنی باهم حرف زدیم،چهارشنبه صبح بود.من قم بودم و او روی تخت بیمارستان توی کُما.دکترها گفته بودند تا عصر دوام نمی آورد.زنگ زدم به گوشی ننه جهان.یکی از پسرهاش برداشت.گفتم «گوشی را می گذارید بغل گوشش.»مرد اولش مکثی کرد.انگار به عقل من شک کرده بود اما بدون اینکه حرفی بزند گوشی را گذاشت نزدیکش.
صدام داشت می لرزید،جدی جدی داشت می رفت با آرزوئی که به دلش مانده بود
«سلام حاج خانوم....می گن عجله داری؟انگار دیگه نمی بینمت.فقط می خواستم بگم ظاهر بعضی حسرتا اینه که به دل آدممی مونه .مطمئن باش پیش خدا گم نمیشه.»
صدای هق هق مردانه ای از آن طرف خط می آمد!
بعد از رفتن ننه جهان خاطراتش فراموشم شد.دو روز پیش یکی زنگزد.اولش نشناختمش.اما بعد فهمیدم برادر جهانست.همان که توی جنگ تازه دست و پا درآورده بود.فکر می کرد من آدم جایی هستم.
مثلا ستاد بازسازی اولین قبله مسلمین!
یا شهرداری غزه.
با التماس می گفت «توروخدا اگه جایی میشناسی منو معرفی کن.من تو کار تأسیساتم تو فارس همه منو میشناسن.تو فقط به اینا که میرن بگو یکی اینجوری هس.ما که قابل نبودیم برای امام و انقلاب خون بدیم،در حد تأسیسات که کار ازمون بر میاد...»
بهش گفتم «برو با بچههای جهادی که میرناونور حرف بزن...من نمی دونم کی به کیه!»
جوهر صداش برام آشنا بود!شبیه صدای کسی که هر وقت پای حرف دلش می نشستم می گفت«ما که قابل نبودیم ،ما که برای امامو انقلاب شهید ندادیم ما که.....»
ننه جهان خودش نبود اما اموال و أنفسش هنوز نگران انقلاب بود.نگران امام.لبنان و فلسطین....
آرزوهاش پیش خدا گم نشده بود!
#انقلاب
#لبنان
#غزه
#امام
https://eitaa.com/tayebefarid