eitaa logo
مجموعه روایت به قلم طیبه فرید
1.1هزار دنبال‌کننده
556 عکس
92 ویدیو
1 فایل
دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid شنونده نظرات شما هستم @ahrar3
مشاهده در ایتا
دانلود
«ماه» حُرِّ کوچک پشت نوار مرزی شلمچه منتظر ایستاده بود. مادرش به جای بچه دو تا چشم سیاه به دنیا آورده بود! دو تا چشم سیاه که عینِ ماه توی طریق می تابید! https://eitaa.com/tayebefarid
«بابانوئل» شروع موکب های عراقی مرز شلمچه سر راهمان ایستاده بود. تا دیدمان از توی کیسه اش بادبزن های رنگی را بیرون آورد و گذاشت کف دستمان. از چشم های مهربانش محبت می بارید. یکی از دخترها گفت «شبیه بابا نوئل بود»! پیرمرد اما شبیه خودش بود! شبیه بابایش...قلمبه نور.... بابانوئل کجا به گرد مهربانی اش می رسید؟ در تمام طریق هر جا از گرما خسته می شدیم یاد و خاطره آدمی که یک بار بیشتر ندیده بودیم همراهمان بود. با عطر گل های بابونه روی بادبزن .... این هم از عجایب طریق حسین است. دلت برای آدم هائی تنگ می شود که نمی شناسی شان‌ اما خیلی آشنا هستند. https://eitaa.com/tayebefarid
در اين خاك مقدس دفن كردي باغ زيتون را تو با چشم خودت ديدي لبالب غزه در خون را تو با چشم خودت ديدي كه روح عشق را كشتند الهي هيچ ليلايي نبیند داغ مجنون را ميان تلي از باروت و آتش طاقت آوردي طبيبي نيست تا درمان كند اين زخم گلگون را من از ويرانه‌هاي دولت فرعون فهميدم كه دست غيب ياري مي‌كند موسي و هارون را https://eitaa.com/tayebefarid
یادداشت های اربعین ۱۴۰۴|قسمت سوم 🌱«وقتی لیلی ظرفم را شکست» ✍به قلم طیبه فرید
یادداشت های اربعین ۱۴۰۴|قسمت سوم 🌱«وقتی لیلی ظرفم را شکست» ✍به قلم طیبه فرید کلا مگر زائر اربعین چند دست لباس دارد که نصفش را همان اولِ کار توی نجف گم کند؟ پیرهن کتان زغالی و تیشرت مشکی ام نبود. از جایی که نشسته بودیم می شد دکمه بلوز آدم هایی که توی صف رختشورخانه ایستاده بودند را شمرد! آن وقت این فاصله کوتاه را شانصد بار گز کرده بودم اما خبری نبود. گره روسری فلسطینی که خادم رختشورخانه، لباس ها را گذاشته بود داخلش قرص و محکم بود! پس توی مسیر چیزی از پر و بالِ «ملکِ مقربی» که بقچه لباس ها را آورده نریخته بود. نه خادم رختشورخانه و نه ملک مقرب گم شدن لباس ها را گردن نمی گرفتند. پس پیرهنم کجا بود؟ نه توی مقصد نه توی مسیر! تازه شده بودم شبیه زن های فلسطینی. توی یک حرکت جوهری پر رنگ توی دمای جوش به طرف مقصدی نامعلوم در حال حرکت بودم. تا قبل از حرکت بیست دفعه از جلوی رختشورخانه رد شدم و از خادم ها پرسیدم«پیرهن کتون زغالی که روی شونه چپش گلدوزی داره ندیدید؟ سر آستینشم کِش پهنه...» ندیده بودند! اگر پیدایشان نمی کردم تا آخر سفر خودم بودم و همان یک دست لباس تنم...به ساعت روی مچم نگاهی انداختم. جایش خالی بود. گُرخیدم! اما زود یادم آمد توی راه زیر داغیِ بند استیلش، مچم عرقسوز شده بود، کندمش و انداختمش توی جعبه عینک تهِ کوله. از شارع الحولی تا راهروی خیابان امام زین العابدین هم چند بار اشتباهی مچ دستم را نگاه کرده بودم. امام صادق گفته بود ایام زائری و مجاوری و رفت و آمد زائر جزو عمرش حساب نمی شود*! پس من داشتم دنبال چی می گشتم؟ کل دنیای من نجف بود و حالا توی دنیای خودم نصف لباس هایم را گُم کرده بودم. دم غروب جلو وادی السلام چند نفر آدم و دو تا ملکِ دراز و کوتاه خسته منتظر ون بودیم. با آقا جان خداحافظی نکردم. همه هشتاد کیلومتر مشایه حریم نجف بود... اصلا شاید توی راه یکهویی قلبم می ایستاد و موکب دارها از سهمشان در وادی السلام یک قبر به من می دادند و برای همیشه روبه پنجره خانه کراش العالمین آقای امیرالمومنین ماندگار می شدم عین پیرهن زغالی ام که روی شانه چپش گلدوزی داشت... غروب روز چهارشنبه نیمه مرداد من یک زن غزه ای بودم! نمی دانستم شب کجا سرم را زمین می گذارم، چه حوادثی پیش روی من است ، از همه مهم تر خودم بودم و پیراهن تنم! آقاجان بارم را سبک کرده بود. از میان ارواح خندان مومنین وادی السلام به مقصد شارع کربلا به راه افتادیم. *پ.ن : وَ لا تُعَدُّ اَیّامُ زائِریهِ جائِیاً وَ راجِعاً مِن عُمُرِه https://eitaa.com/tayebefarid
یادداشت های اربعین ۱۴۰۴|قسمت چهارم 🌱«وِفاقی ها» ✍️به قلم طیبه فرید
یادداشت های اربعین ۱۴۰۴|قسمت چهارم 🌱«وِفاقی ها» ✍️به قلم طیبه فرید(به جهت حفظ مسائل امنیتی از نام مستعار برای افراد استفاده شده) با هر بار پَرِش وَن از روی دست اندازهای جاده، مَفصل هایی که توی تکان قبلی از جا درآمده بر می گردد سر جایش. جدی ما چِمان است که هر سال این موقع ها عین بی خانمان ها راه می افتیم توی این مسیر داغِ شرجی؟ چرا عین آدم لَم نمی دهیم زیر باد کولر خانه هایمان و می گذاریم درست چلّه تابستان توی یکی از گرمترین نقطه های زمین جمع می شویم! هر بار هم می گوئیم« این دفعه دیگه بار آخره»و دوباره صَفَر بعدی به دهه اول نرسیده به تب و تاب می افتیم. توی ترافیک سنگینِ خیابان های قبل از شارع کربلا گیر افتادیم. راننده جوانِ ون «احمد ابو عباس» می گوید معلوم نیست چقدر طول بکشد تا به شارع برسیم. وقتی ما داریم درباره حاج قاسم و ابو مهدی حرف می زنیم تلفنش زنگ می خورَد. وسط حرف هایش یکی دوبار اسم «سید خامنائی» را می آورد و همین چند کلمه مشترک، راه را برای گفت وگو باز می کند. شنیدن از افکار عمومی مردم عراق درباره خلع سلاح حزب الله و انحلال حشد الشعبی جالب است. ابوعباس به محض شنیدن سوالم سگرمه‌هایش را در هم می کشد و رندانه طور می گوید«مُستحیل» و می خندد! دوزاری افکار عمومی عراق هم افتاده که اتاق فرمان جبهه مقاومت در هر کجای دنیا درباره سلاح داشتن یا نداشتن دست مرجعیت شیعه است و عملا حشد الشعبی یا حزب الله برای دولت ها و پارلمان ها تره خرد نمی کنند. گپ و گفتمان آن قدر گرم شده که وقتی من با احتیاط درباره فرزند یکی از مراجع عراق سوال می پرسم ابو عباس با خونسردی و خنده ای تمسخر آمیز در حالی که انگشتش را دورانی دور بناگوشش می چرخاند می گوید «سید مجنون»! همه از صراحتش می خندند. بین حرف هایمان نقل شهادت سید حسن و جانشینی شیخ نعیم می شود. صدای احمد بُغضی شده و سکوت می کند!این همه حرف و احساس مشترک از کجا آمده؟ می گوید «شیخ نعیم را خیلی نمی شناسم و اطلاعاتم کم است اما برادرم از اعضاء حشد الشعبی است و اطلاعات خیلی خوبی دارد. کلا آدم های حشد خیلی با معلوماتند.»بعد هم شماره ای را می گیرد و تلفنش را می دهد و می گوید بیا از او بپرس! برادر ابو عباس صدای آرام‌ و‌ مودبی دارد. این بار اولم نیست که با اعضای حشد الشعبی حرف می زنم. دو تا سفر قبل با یک نفرشان توی یکی از موکب ها یکی دو ساعت حرف زدیم. به فارسی مسلط بود. می گفت سال ها تهران زندگی کرده. اما برادر احمد عربی حرف می زند. درباره نامه امام زمان به شیخ مفید می گویم که گفته شرط ظهورش اجتماع قلبی شیعیان است و حشد و حزب الله و فاطمیون و زینبیون و...از نمونه های همین اجتماع قلبی اند و سر آمد همه این ها قصه اربعین است و مردم عراق و سرمایه های مادی و معنوی شان سهم مهمی در این ماجرا دارند. آخر صحبتم درباره شیخ نعیم می پرسم می گوید «او جانشین خلف سید است» گفت و گویمان‌که تمام می شود تلفنِ احمد را پس می دهم. دارد با برادرش قول و قرار می گذارد که ما را حتما می برد! بعد از کلی سوال و جواب از سید هاشم الحیدری تا حمله های موشکی ایران وقتش رسیده از احمد درباره فلسطین بپرسم! اینکه «اوضاع غزه در آداب مُضیف و خدمات به زائر تأثیری داشته؟ یا نه »با اطمینان سر تکان می دهد که «نه! مضیف عین قبل است و چیزی از نذرهای مردم کم نشده. ولی ما برای مردم غزه نگرانیم و کمک مالی می کنیم.» می گویم«فقط همین؟» می گوید«دعا هم می کنیم! کار دیگری نمی شود کرد...» نیمه های راه با یکی تماس می گیرد! درباره ما حرف می زند. دارد می گوید می آورمشان آن جا! به خودم می گویم حتما در طریق، موکب خانوادگی دارد. تلفنش را خاموش می کند و می پرسد «تو‌معلمی؟» همسرم می گوید«شیخه است.» ابوعباس تحسینم می کند! یادم نمی آید توی این بیست و چهار سال زندگی طلبگی کسی آخوند بودنم را تحسین کرده باشد. من هم آن قدر همیشه سر خودم را شلوغ می کنم که خیلی وقت نمی شود درباره پیش داوری ها و قضاوت ها حرفی بزنم. عموما می گذارمشان به حساب خدا. طولی نمی کشد که احمد کنار جاده ماشین را پارک می کند. حرکت زائرها توی مشایه پیداست. به عمود ها نگاه می کنم . هنوز تا محل قرارمان سیصد تایی عمود مانده.جوانی شبیه بچه های بسیج جلو در ماشین ظاهر می شود و با احمد حرف می زند و از ما دعوت می کند به مضیفشان‌برویم، برادرزاده ابو عباس است.پیرهن نظامی پوشیده.پایمان را که به مضیف می گذاریم می فهمیم مهمان حشد الشعبی هستیم. رفتارشان نسبت به بقیه موکب دارها آشناتر است!این هم از عجایب انقلاب اسلامی است که آدم های سرزمین ها و نژادهای مختلف را اهلی خودش می کند. آدم های بدوی و بی خبر را بیدار می کند و ازشان «انسان مقاومت» می سازد. توی همین یک کلمه مقاومت کلی حرف است. هر چی غریبه ها روی زمین خط و نشان کشیدند و مرزهای کاذب ساختند انقلاب ما آرام و بی صدا از آن‌گذشت.
(ادامه مطلب)نشسته ایم همان نقطه ای که امام زمان به شیخ مفید گفته بود. نقطه وِفاق قلبی. برادر زاده احمد برایمان لقمه آورده! جای بچه های غزه زیادی خالی است. امام زمان نیامده و این یعنی هنوز وِفاق قلبی مان کامل نشده...... https://eitaa.com/tayebefarid
یادداشت های اربعین ۱۴۰۴|قسمت پنجم 🌱«سیب های کالِ طریق» ✍️به قلم طیبه فرید
یادداشت های اربعین ۱۴۰۴|قسمت پنجم 🌱«سیب های کالِ طریق» ✍️به قلم طیبه فرید چهارشنبه شب است و ما در حیاط موکبی در طریق زیر درخت نخلی که خرمایش هنوز نرسیده نشسته ایم تا نفسی تازه کنیم و باز این صراط مستقیمی که به امام می رسد را پشت سر بگذاریم. ما هیچوقت دلمان نشُد دست به سفره سلاطین عرب و غیر عرب ببریم، نه اینکه دستمان نرسیده باشد! نه ! زیارت عتبات دوره صدام را خیلی از ننه باباهای ایرانی یادشان نرفته! اگر می گفتند فلان چیز هدیه صدام است خیلی ها رغبتشان نمی شُد! اما حالا در عوض سال هاست اربعین تا اربعین، می رویم مزه نان و کباب داهاتی های عاشقِ شارع نجف کربلا را با خنکای شربت عَمانی می چشیم. ما بعد از این‌همه سال آداب سفره داریِ شان را می شناسیم. می دانیم تا تَهِ غذایمان را نباید بخوریم. دست مان آمده داهاتی های طریق، توی اندرونیِ شان منتظرند ما که دست از سفره کشیدیم ته مانده غذایمان را تبرکاً بردارند! می دانیم روستایی های شارع نجف کربلا را خودِ خدا مأمور کرده تمام سال را تا سر حدِّ مرگ جان بِکَنَند و به جز گُذران روزهای سختِ زندگی، بقیه سرمایه جیبشان را ذخیره کنند برای همین چند روز اربعین. تا شاید روی آن ها که امام معصوم گفت:«وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیَا»* کم شود. رویِ آدم هایی که دنیا مغرورشان کرده و بهره عمرشان را به هیچی می فروشند. شاهد کمالات حسینیِ دهاتی هایِ طریق، دودِ زغال است و بخار کتری ها و جلینگ جلینگ کُپ های بی دسته قهوه توی دست مردها و سینی های لبالب از بشقاب های قیمه نجفی و شاورما و نانِ صمونِ فلافل به دلِ رویِ سر جوان ها. مردم بی بضاعت طریق بی هیچ بِده بِستانی کل پس اندازِ یک ساله شان را برای اربعینِ ابی عبدالله فوقِ اَعیانی خرج می کنند. توی شلوغی های شارع نجف کربلا حرف از موشک و شهادت و جنگ و غزه هست اما هنوز میوه غزه اش به بلوغ سیب سرخ نرسیده! فعلا خرماهای کال سر شاخه های نخلِ حیاط موکب است. هنوز نسبت مردم مسیر با غزه آن قدرها عمیق نشده که اجتماع قلبی که امام در نامه شیخ مفید نوشته بود محقق شده باشد! ما زائریم و آینه مردم مُضیف. نمی دانیم شب را توی کدام‌ موکب این بیابان سر روی زمین می گذاریم و با چی قرار است خندق بلایِمان را پُر کنیم... عین داهاتی های شارع که زغالِ اجاقشان که فاش می شود خبر ندارند کی قرار است میهمان سفره شان باشد! تا اینجا دلم به یاد غزاوی ها می تپد! به تریج قبایم برخورده که خیال کردند حشدالشعبی را می شود منحل کرد و حزب الله را خلع سلاح! در تمام طریق، جلوی موکب ها ، وقتی لیوان زائری پر می شود از شربت لیمو ، یاد چشم‌های سنوار توی گلویم بغض می شود و می شکند. خنکای شربت که از بین شیشه خورده های توی گلویم پائین می رود صدای عزت را از حنجره تشنه اش می شنوم: «مذاکره ای در کار نیست؛ یا پیروز می‌شویم یا کربلا رخ می‌دهد» به خودم می گویم خدا را چه دیدی شاید خیلی دور نباشد که راه قدس از شارع نجف کربلا بگذرد و هر مضیف، موکبِ مهمات و سازماندهی مجاهدین باشد و هر زائر، مجاهدِ حسینی طریق الاقصی. ان شاالله. *پ.ن: فراز هفدهم زیارت اربعین الاقصی https://eitaa.com/tayebefarid