درخواست رهبری از آحاد مردم در روز شهادت حضرت فاطمه زهرا س
برای ۱ نفر ارسال کنید تا فراگیر شود
پنج شنبه ۱۵ آذر
🖤🍃🖤🍃🖤🍃🖤🍃
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
📌 عزای مادر...
☕️ خانه مرتب است و حیاط آب و جارو شده.
آب در سماور میجوشد و چای هلدار حسابی دم کشیده است.
استکانها کنار هم قطار شدهاند و قندانها پر از قندند.
عزاداران یکبهیک نشستهاند.
زانوی غم بغل گرفتهاند و چشمشان به در است.
منتظر صاحبعزای مادرند.
مگر میشود پسر به مجلس عزای مادر نیاید؟!
#ایام_فاطمیه
#فاطمیه
#حضرت_زهرا
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مهدویت_و_شهدا
💠شهید محسن حججی:
در بحث انتظار کم کار کرده ایم...
چقدر برای #امام_زمان تبلیغ میکنیم؟!
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
▪️آمده بود دیدن پدر.
پدر داشت به پهنای صورت اشک میریخت.
پرسید:
چه شده یا رسول الله؟
شنید:
فاطمهام!
جبرییل خبر ناگواری برایم آورده:
«روزی مردمانی از همین امت، حسین تو را به شهادت خواهند رساند».
روضهی جبرییل، فاطمه سلام الله علیها را هم بیقرار کرد.
اشک چشمهایش بند نمیآمد.
پدر طاقت گریههای ریحانهاش را نداشت.
باید با مژدهای قلب او را آرام میکرد.
فرمود:
« دخترم!
سرانجام فرزندی از نسل حسین علیهالسلام به حکومت خواهد رسید (و او انتقام جدّ خود را خواهد گرفت)»
💚قلب فاطمه سلام الله علیها با یاد #مهدی_موعود آرام گرفت.
📚برگرفته از کامل الزیارات، باب ۱۶، حدیث ۵.
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_پنجاه_و_هفتم : تقصیر پدرم بود
این رو گفتم و از جا بلند شدم ... با صدای بلند خندید ...
- دزد؟ ... از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟ ...
- کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه ... چه اسمی میشه روش گذاشت؟ ... هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن ... بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم ...
از جاش بلند شد ...
- تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن ... هر چند ... فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا مجبور کرده باشه ...
نفس عمیقی کشیدم ...
- چرا، من به اجبار اومدم ... به اجبار پدرم ...
و از اتاق خارج شدم ...
برگشتم خونه ... خسته تر از همیشه ... دل تنگ مادر و خانواده ... دل شکسته از شرایط و فشارها ...
از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته ... هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم ... سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه ... اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم ... به خاطر بهانه آوردن ها از خدا حجالت می کشیدم ... از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه ...
حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم ... رفتم بالا توی اتاق ... و روی تخت ولو شدم ...
- بابا ... می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم ... اما ... من، یه نفره و تنها ... بی یار و یاور ... وسط این همه مکر و حیله و فشار ... می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام ... کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم ... توی مسیر حق باشم ... بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم ...
همون طور که دراز کشیده بودم ... با پدرم حرف می زدم ... و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد ...
💥خاطرات طلبه ی شهید سیدعلی حسینی
✍ ادامه دارد ....
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_پنجاه_و_هشتم : حس دوم
درخواست تحویل مدارکم رو به دانشگاه دادم ... باورشون نمی شد می خوام برگردم ایران ...
هر چند، حق داشتن ... نمی تونم بگم وسوسه شیطان و اون دنیای فوق العاده ای که برام ترتیب داده بودن ... گاهی اوقات، ازم دلبری نمی کرد ... اونقدر قوی که ته دلم می لرزید ...
زنگ زدم ایران و به زبان بی زبانی به مادرم گفتم می خوام برگردم ... اول که فکر کرد برای دیدار میام ... خیلی خوشحال شد ... اما وقتی فهمید برای همیشه است ... حالت صداش تغییر کرد ... توضیح برام سخت بود ...
- چرا مادر؟ ... اتفاقی افتاده؟ ...
- اتفاق که نمیشه گفت ... اما شرایط برای من مناسب نیست ... منم تصمیم گرفتم برگردم ... خدا برای من، شیرین تر از خرماست ...
- اما علی که گفت ...
پریدم وسط حرفش ... بغض گلوم رو گرفت ...
- من نمی دونم چرا بابا گفت بیام ... فقط می دونم این مدت امتحان های خیلی سختی رو پس دادم ... بارها نزدیک بود کل ایمانم رو به باد بدم ... گریه ام گرفت ... مامان نمی دونی چی کشیدم ... من، تک و تنها ... له شدم ...
توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم ... دارم با دل یه مادر که دور از بچه اش، اون سر دنیاست ... چه می کنم ... و چه افکار دردآوری رو توی ذهنش وارد می کنم...
چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم ...
- چطور تونستی بگی تک و تنها ... اگر کمک خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟ ... فکر کردی هنر کردی زینب خانم؟ ...
غرق در افکار مختلف ... داشتم وسایلم رو می بستم که تلفن زنگ زد ... دکتر دایسون ... رئیس تیم جراحی عمومی بود ... خودش شخصا تماس گرفته بود تا بگه ... دانشگاه با تمام شرایط و درخواست های من موافقت کرده ...
برای چند لحظه حس پیروزی عجیبی بهم دست داد ... اما یه چیزی ته دلم می گفت ... اینقدر خوشحال نباش ... همه چیز به این راحتی تموم نمیشه ...
و حق، با حس دوم بود ...
💥خاطرات طلبه ی شهید سیدعلی حسینی
✍ ادامه دارد ....
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_پنجاه_و_نهم : هوای دلپذیر
برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها ... شیفت های من، از همه طولانی تر شد ... نه تنها طولانی ... پشت سر هم و فشرده ... فشار درس و کار به شدت شدید شده بود ...
گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم ... از ترس واریس، اونها رو محکم می بستم ... به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد ...
سخت تر از همه، رمضان از راه رسید ... حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم ... عمل پشت عمل ...
انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره ... اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من بود...
از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم ... کل شب بیدار ... از شدت خستگی خوابم نمی برد ... بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک ... رفتم توی حیاط ... هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد ... توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد ... و با لبخند بهم سلام کرد ...
- امشب هم شیفت هستید؟
- بله ...
- واقعا هوای دلپذیری شده ...
با لبخند، بله دیگه ای گفتم ... و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره ... بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم ... اون هم سر چنین موضوعاتی ...
به نشانه ادب، سرم رو خم کردم ... اومدم برم که دوباره صدام کرد ...
- خانم حسینی ... من به شما علاقه مند شدم ... و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه ... می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم ...
💥خاطرات طلبه ی شهید سیدعلی حسینی
✍ ادامه دارد ....
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
32.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ مادر بی مزارم
السلام علیک ایتها الشهیده
فاضله الرشیده
مادر قد خمیده
حضرت زهرا 🖤
#فاطمیه #ایام_فاطمیه
#امام_زمان_عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/tazkeratoshohada