💠اعمال روز شنبه
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/3432
#عهد_ثابت_شنبه_ها👆👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/3838
#صلوات_خاصه_حضرت_زهرا👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/3433
#سوره_مبارکه_معارج👆👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/3434
#دعای_روز_شنبه👆👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/3435
#حدیث_شریف_کسا 👆👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/3436
#دعای_نادعلی👆👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/3849
#دعای_فــــــــرج👆👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4203
#دعای_صباح👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4249
#دعای_نور👇👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4242
#دعای_عهد 👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4767
#زیارت_امامزمان_بعداز_نماز_صبح👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4768
#_دعای_اللهم ادفع عن ولیک(دعا برای امام زمان عج الله👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4815
#سلام_به_ائمه_اطهار👆👆👆
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
🔸اعمال روزانهی ماه شعبان
🔸اعمالی که در هر روز از این ماه وارد شده که انجام دهیم
۱-روزه گرفتن
🔸از آقا امام صادق(علیهالسلام) روایت شده: که از وجود مبارک ایشان درباره فضیلت روزه رجب پرسیدند، فرمود: چرا از روزه شعبان غافل هستید؟ راوی عرض کرد: یابنَ رسولالله، کسی که یک روز از شعبان را روزه بدارد، چه ثوابی دارد؟ فرمود: به خدا سوگند بهشت پاداش آن است
۲-در هر روز و هر شب از این سه ماه(رجب،شعبان،رمضان) خواندن سه مرتبه سوره حمد،سه مرتبه آیه الکرسی،سه مرتبه سوره کافرون، سه مرتبه سوره توحید، سه مرتبه سوره فلق، سه مرتبه سوره ناس، سه مرتبه سُبحانَ اللهِ وَ الحَمدُلِلهِ وَ لا اِلهَ اِلّا اللهُ وَ اللهُ اَکبَرُ و لا حَولَ وَ لا قُوَّهَ اِلّا بِاللهِ العَلِیِّ العَظیم،ِ سه مرتبه اَلّلهُمَّ صَلِّ علی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّدٍ، سه مرتبه اَلّلهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِناتِ، و چهارصد مرتبه ۴۰۰ مرتبه بگوید اَستَغفِرُاللهَ وَ اَتُوبُ اِلَیهِ
🔸در روایت دارد کسی که این عمل را در هر روز و هر شب از این سه ماه انجام دهد خداوند متعال گناهانش را می آمرزد اگر چه به عدد قطره های باران و برگ درختان و کف دریاها باشد
۳-گفتن ۳۳بار این ذکر-سهمیه هر روز-{لا إِلَه إِلا اللَّه ولا نَعْبُدُ إِلا إِیَّاه مُخْلِصِینَ لَه الدِّینَ ولَوْ کَرِه الْمُشْرِکُونَ}
(روز آخر این ماه ۴۳باربگوید)
🔸در روایت دارد که در تمام این ماه هزار بار این ذکر را بگویید که ثواب بسیار دارد از جمله آن که عبادت هزار ساله در نامه عملش بنویسند
۴-هفتاد مرتبه بگوید
أَسْتَغْفِرُ اللّٰهَ وَأَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ
از خدا آمرزش و توبه میخواهم
۵-هر روز هفتاد مرتبه بگوید
.
أَسْتَغْفِرُ اللّٰهَ الَّذِي لَاإِلٰهَ إِلّا هُوَ الرَّحْمٰنُ الرَّحِيمُ الْحَيُّ الْقَيُّوْمُ وَأَتُوبُ إِلَيْهِ
آمرزش میخواهم از خدا که معبودی جز او نیست،بخشندهی مهربان، زنده به خود، پاینده و به سوی او باز میگردم}
۶-صلوات فرستادن
🔸این ماه ماه پیامبر گرامی اسلام است و در این ماه سفارش شده که زیاد صلوات بفرستیم(حداقل روزی صد مرتبه صلوات بفرستیم)اگر کسی بیشتر هم بفرستید خیلی خوب است
۷-خواندن صلوات شعبانیه
🔸در هر روز از ماه شعبان در وقت ظهر این صلوات را که از امام سجاد(علیه السلام) نقل شده بخواند(در مفاتیح هم آمده)
۸-خواندن مناجات شعبانیه
🔸مقام معظم رهبری{من از امام بزرگوار رضواناللهعلیه سؤال کردم، گفتم در میان این دعاهایی که از ائمّه علیهمالسّلام رسیده است، شما به کدام دعا بیشتر علاقهمندید و دلبستهاید؟ فرمودند به دعای کمیل و مناجات شعبانیّه؛ به این دو دعا امام یک دلِ متوجّه به خدا بود،اهل توسّل بود، اهل تضرّع بود، اهل خشوع بود، اهل اتّصال با مبدأ بود؛ وسیلهی بهتر در چشم او، این دو دعا بود: دعای کمیل، مناجات شعبانیّه
۹-دادن صدقه
🔸صدقه دادن در این ماه خیلی ثواب دارد اگرچه به نصف دانه خرمایی باشد تا حق تعالی بدن او را بر آتش جهنم حرام گرداند. از حضرت صادق علیه السلام نقل است که از آن حضرت سؤال کردند از فضیلت روزه رجب فرمود چرا غافلید از روزه شعبان؟! راوی عرض کرد یا ابن رسول الله چه ثواب دارد کسی که یک روز از شعبان را روزه بدارد فرمود به خدا قسم بهشت ثواب او است. عرض کرد یا ابن رسول الله بهترین اعمال در این ماه چیست فرمود: صدقه و استغفار. هر که صدقه دهد در ماه شعبان حق تعالی آن را تربیت کند همچنان که یکی از شما شتر بچه اش را تربیت می کند تا آنکه در روز قیامت برسد به صاحبش در حالتی که به قدر کوه احد شده باشد)
🔸منبع:مفاتیح الجنان
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
این تصویر امروز در سراسر دنیا دست بدست در فضای مجازی میچرخد، این خانه مربوط به یکی از هنرمندان آمریکا به نام یوهان سینا است و تنها خانه ای است که در میان هزاران خانه سوخته شده در آتش، سالم مانده است، او میگوید من به قرآن اعتقاد دارم و در داخل منزلم کتاب قرآن داشتم.
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستانی آموزنده از زبان امام خمینی رحمت الله علیه
ایام دهه فجر مبارک 🎊
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥تمام وزارتخانه ها را عمدا آتش زدند🔥
تعجب اینجاست که دو قوه دیگر هم اختیار دارند و هم مسئولیت مثل مردم عادی فقط تماشا می کنند و کمبودهای مصنوعی را مشاهده می کنند.
کشوری که در دولت شهید رئیسی صادر کننده بنزین، برق، اقلام خوراکی و غیره بود الان همه جا را با مدیریت ضعیف طوری خراب کردند، که حتی مجبوریم سیب زمینی را از خارج وارد کنیم.
در زمستان که در طول تاریخ ۴۵ ساله بعد از پیروزی انقلاب اسلامی حتی زمان جنگ که نیروگاههای برق توسط دشمن بمب باران می شد، قطع برق زمستانی نداشتیم ولی الان با ورود قدوم نامبارک دولت پزشکیان داریم.
هنوز ۵ ماه با ورود مدیران جدید در وزارتخانه ها نگذشته که دلار حدود ۳۰ هزار تومان افزایش یافته و اکثر اقلام مثل خودرو و حتی اقلام خوراکی بدون اینکه اتفاقی در کشور رخ دهد حداقل ۳۰% افزایش یافته.
نکته: قوه مقننه گرفتار رئیس همگام با دولت نفاق است و لذا جز حرف نمایندگان انقلابی، حرکتی در جهت حفظ منافع مردم از مجلس به مشام نمی رسد و جا دارد مجلسیان همانگونه که یکی از اعضای مجلس را بالا بردند پایین بکشند.
در قوه قضائیه هم باید چنین شود هر کس رئیس قوه را انتصاب کرده بخاطر اینکه این قوه بی خاصیت شده و ترک فعل های متعدد دارد کنار بگذارد و فردی در حد و اندازه شهید رئیسی منصوب شود.
مجری صدا و سیما خطاب به دولت پزشکیان: دولت رو تحویل بدین خلاص شین، خسته هستید نمیتونید کار کنید.
مردم: خانم مجری مگه الکیه ؟
اینا باید دادگاهی، محکوم و مجازات بشن بعد هر جهنم دره ای خواستن برن.
برن پیش همون کدخداشون که واسش پرپر میشن
روشنگری وظیفه ی هر ایرانی باغیرته، کوتاهی نکنیم»۱۴۰۳/۱۱/۱۱
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_هشتم
💠 تازه میفهمیدم پیکر برادرم سپر من بوده که پیراهن سپیدم همه از خونش رنگ گُل شده بود، کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین نوری که به نگاهش مانده بود، دنبال من میگشت.
اسلحه مصطفی کنارش مانده و نفسش هنوز برای #ناموسش میتپید که با نگاه نگرانش روی بدنم میگشت مبادا زخمی خورده باشم.
💠 گوشه پیشانیاش شکسته و کنار صورت و گونهاش پُر از #خون شده بود. ابوالفضل از آتش اینهمه زخم در آغوشش پَرپَر میزد و او تنها با قطرات اشک، گونههای روشن و خونیاش را میبوسید.
دیگر خونی به رگهای برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خیال #شهادت سنگین میشد و دوباره پلکهایش را میگشود تا صورتم را ببیند و با همان چشمها مثل همیشه به رویم میخندید.
💠 اعجاز نجاتم مستش کرده بود که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری میکرد، صورتش به سپیدی ماه میزد و لبهای خشکش برای حرفی میلرزید و آخر نشد که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست و سرش روی شانه رها شد.
انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود که شیشه اشکم شکست و ضجه میزدم فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
💠 شانههای مصطفی از گریه میلرزید و داغ دل من با گریه خنک نمیشد که با هر دو دستم پیراهن #خونی ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را میبوسیدم و هر چه میبوسیدم عطشم بیشتر میشد که لبهایم روی صورتش ماند و نفسم از گریه رفت.
مصطفی تقلّا میکرد دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم را نداشتم که هر چه بیشتر شانهام را میکشید، بیشتر در آغوش ابوالفضل فرو میرفتم.
💠 جسد ابوجعده و بقیه دور اتاق افتاده و چند نفر از رزمندگان مقابل در صف کشیده بودند تا زودتر از خانه خارجمان کنند.
مصطفی سر ابوالفضل را روی زمین گذاشت، با هر دو دست بازویم را گرفته و با گریه تمنا میکرد تا آخر از پیکر برادرم دل کندم و بهخدا قلبم روی سینهاش جا ماند که دیگر در سینهام تپشی حس نمیکردم.
💠 در حفاظ نیروهای #مقاومت مردمی از خانه خارج شدیم و تازه دیدم کنار کوچه جسم بیجان مادر مصطفی را میان پتویی پیچیدهاند.
نمیدانم مصطفی با چه دلی اینهمه غم را تحمل میکرد که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده دیگری پایین پتو را بلند کرد و #غریبانه به راه افتادیم.
💠 دو نفر از رزمندگان بدن ابوالفضل را روی برانکاردی قرار داده و دنبال ما برادرم را میکشیدند. جسد چند #تکفیری در کوچه افتاده و هنوز صدای تیراندازی از خیابانهای اطراف شنیده میشد.
یک دست مصطفی به پتوی #خونی مادرش چسبیده و با دست دیگرش دست لرزانم را گرفته بود که به قدمهایم رمقی نمانده و او مرا دنبال خودش میکشید.
💠 سرخی غروب همه جا را گرفته و شاید از مظلومیت خون شهدای #زینبیه در و دیوار کوچهها رنگ خون شده بود که در انتهای کوچه مهتاب #حرم پیدا شد و چلچراغ اشکمان را در هم شکست.
تا رسیدن به آغوش #حضرت_زینب (علیهاالسلام) هزار بار جان کندیم و با آخرین نفسمان تقریباً میدویدیم تا پیش از رسیدن تکفیریها در حرم پنهان شویم. گوشه و کنار صحن عدهای پناه آورده و اینجا دیگر آخرین پناهگاه مردم زینبیه از هجوم تکفیریها بود.
💠 گوشه صحن زیر یکی از کنگرهها کِز کرده بودم، پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی کنارمان بود و مصطفی نه فقط چشمانش که تمام قامتش از اینهمه مصیبت در هم شکسته بود.
در تاریک و روشن آسمان مغرب صورتش از ستارههای اشک میدرخشید و حس میکردم هنوز روی پیراهن خونیام دنبال زخمی میگردد که گلویم از گریه گرفت و ناله زدم :«من سالمم، اینا همه خون ابوالفضله!»
💠 نگاهش تا پیکر ابوالفضل رفت و مثل اینکه آن لحظات دوباره پیش چشمانش جان گرفته باشد، شرمنده زمزمه کرد :«پشت در که رسیدیم، بچهها آماده حمله بودن. من و ابوالفضل نگران تو بودیم، قرار شد ما تو رو بکشیم بیرون و بقیه برن سراغ اونا.»
و همینجا در برابر #عشق ابوالفضل به من کم آورده بود که مقابل چشمانم از خجالت به گریه افتاد :«وقتی با اولین شلیک افتادی رو زمین، من و ابوالفضل با هم اومدیم سمتت، ولی اون زودتر تونست خودش رو بندازه روت.»
💠 من تکانهای قفسه سینه و فرو رفتن هر گلوله به تنش را حس کرده بودم که از داغ دلتنگیاش جگرم آتش گرفت و او همچنان نجوا میکرد :«قبل از اینکه بیایم تو خونه، وسط کوچه مامانم رو دیدم.»
چشمانش از گریه رنگ #خون شده بود و اینهمه غم در دلش جا نمیشد که از کنارم بلند شد، قدمی به سمت پیکر ابوالفضل و مادرش رفت و تاب دیدن آنها را هم نداشت که آشفته دور خودش میچرخید...
#ادامه_دارد
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_نهم
💠 سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه میکردم و مصطفی جان کندنم را حس میکرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد.
جای لگدشان روی دهانم مانده و از کنار لب تا زیر چانهام خونی بود، این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخمها برایش کهنه نمیشد که دوباره چشمانش آتش گرفت.
💠 هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت محرم شدنمان پرده شرمش را پاره نکرده و این زخمها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید و صورتم را روی شانهاش نشاند.
خودم نمیدانستم اما انگار دلم همین را میخواست که پیراهن صبوریام را گشودم و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم :«مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!»
💠 صورتم را در شانهاش فرو میکردم تا صدایم کمتر به کسی برسد، سرشانه پیراهنش از اشکهایم به تنش چسبیده و او عاشقانه به سرم دست میکشید تا آرامم کند که دوباره رگبار گلوله در آسمان #زینبیه پیچید.
رزمندگانِ اندکی در حرم مانده و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور میکردند، حرمت #حرم و خون ما با هم شکسته میشد.
💠 میتوانستم تصور کنم #تکفیریهایی که حرم را با مدافعانش محاصره کردهاند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند و فقط از خدا میخواستم #شهادت من پیش از مصطفی باشد تا سر بریدهاش را نبینم.
تا سحر گوشم به لالایی گلولهها بود، چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بیدریغ میبارید و مصطفی با #مدافعان و اندک اسلحهای که برایشان مانده بود، دور حرم میچرخیدند و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود که پس از #نماز صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست.
💠 نگاهش دریای نگرانی بود، نمیدانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیشقدم شدم :«من نمیترسم مصطفی!»
از اینکه حرف دلش را خواندم لبخندی غمگین لبهایش را ربود و پای #ناموسش در میان بود که نفسش گرفت :«اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟»
💠 از هول #اسارت دیروزم دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد و صدای شکستن دلش بلند شد :«تو نمیدونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمیدونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!»
هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانهشان درد میکرد، هنوز وحشت #شهادت بیرحمانه مادرش به دلم مانده و ترس آن لحظات در تمام تنم میدوید، ولی میخواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش بردارم که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم :«یادته #داریا منو سپردی دست #حضرت_سکینه (علیهاالسلام)؟ اینجا هم منو بسپر به #حضرت_زینب (علیهاالسلام)!»
💠 محو تماشای چشمانم ساکت شده بود، از بغض کلماتم طعم اشکم را میچشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را شاهد عشقم گرفتم :«اگه قراره بلایی سر حرم و این مردم بیاد، جون من دیگه چه ارزشی داره؟»
و نفهمیدم با همین حرفم با قلبش چه میکنم که شیشه چشمش ترک خورد و عطر عشقش در نگاهم پیچید :«این #حرم و جون این مردم و جون تو همه برام عزیزه! برا همین مطمئن باش تا من زنده باشم نه دستشون به حرم میرسه، نه به این مردم نه به تو!»
💠 در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش میدرخشید و با همین دستان خالی عزم #مقاومت کرده بود که از نگاهم دل کَند و بلند شد، پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد و باقی دردهای دلش تنها برای #حضرت_زینب (علیهاالسلام) بود که رو به حرم ایستاد.
لبهایش آهسته تکان میخورد و به گمانم با همین نجوای #عاشقانه عشقش را به #حضرت_زینب (علیهاالسلام) میسپرد که تنها یک لحظه به سمتم چرخید و میترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم گذشت و به سمت در حرم به راه افتاد.
💠 در برابر نگاهم میرفت و دامن #عشقش به پای صبوریام میپیچید که از جا بلند شدم. لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم که از همانجا دست به دامن محبت #حضرت_زینب (علیهاالسلام) شدم.
میدانستم رفتن #امام_حسین (علیهالسلام) را به چشم دیده و با هقهق گریه به همان لحظه قسمش میدادم این حرم و مردم و مصطفی را نجات دهد که پشت #حرم همهمه شد.
💠 مردم مقابل در جمع شده بودند، رزمندگان میخواستند در را باز کنند و باور نمیکردم تسلیم تکفیریها شده باشند که طنین #لبیک_یا_زینب در صحن حرم پیچید...
#ادامه_دارد