eitaa logo
tea.
8 دنبال‌کننده
4 عکس
1 ویدیو
0 فایل
اینجا با هم چای می نوشیم و کتاب می خوانیم. دیلیم:https://eitaa.com/Vacuum1
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر خواستید با من صحبت کنید.
به اینجا خوش آمدید. من آلا هستم و امیدوارم از چای نوشیدن و کتاب خواندن با همدیگر لذت ببریم.
-خسته به نظر میای. من:همیشه همینطور به نظر نمیام؟ به هر حال ، فقط امروز چای نخوردم.
-چرا همه جا با خودت کتاب می بری؟ من: چون اگه دنیا دوروبرم اذیتم کرد،فقط لازمه کتاب رو باز کنم و وارد دنیای کتاب بشم.
همیشه به من می گویند چرا اینقدر ساکت هستی؟چرا همیشه در حال خواندن و نوشتن‌هستی؟ راستش را بخواهید،نمی توانم جواب درستی به آنها بدهم. تنها چیزی که می توانم بگویم این است که این جامعه ی عجیب و آسیب زننده ، ارزش اجتماعی بودن رو ندارد. خود را با نوشتن حرف های ناگفته ام و پیدا کردن خودم در شخصیت های کتاب سرگرم می کنم.
چرا اینقدر نگران مغز هایی هستم که به من نمی اندیشند؟ چرا اینقدر نگران چشمانی هستم که به من نمی نگرند؟ چرا اینقدر نگران مردمانی هستم که من را نمی فهمند؟
دیلیم، اگه خواستید بیاید.
درود می گویم به زمستان سرد و سوزناک و لای کتابم را باز می کنم . باد گذر زندگی را که بر صورتم می کوبد احساس می کنم و نفسی عمیقی می کشم و آن را وارد ریه هایم می کنم. همه‌ی آن خاطرات سوزناک و سرد، مانند دانه های برف بر روی شانه هایم می نشینند و سرمای آنها را که کم کم شانه هایم را بی حس می کنند با تمام وجود احساس می کنم و این درد و سرما باعث می شود چشم هایم را ببندم. اما نه، تمام نشده است. از پشت پلک هایم نور گرما بخشی را احساس می کنم؛مانند آفتاب سوزان تابستان. این نور یادآور خاطرات روشن و گرم زندگی است. بعد از مدتی این گرما من را می رنجاند.آفتاب چشم هایم را می زند. دنبال سایه و سرما می دوم. همانطور که اتفاق های گوناگون، چه‌ خوب و چه بد به دنبال هم می دوند. این دو هیچ وقت از دنبال کردن هم خسته نمی شوند و تا ابد ادامه می دهند. این زندگی است.
اضطراب؛ شاید یک کلمه با چند تا حرف باشه،مثل بقیه ی کلمه ها؛ اما می توانم صفحه ها درباره اش بنویسم؛یا می توانم روز ها و روز ها راجع بهش حرف بزنم. همچون درختی است که هر چه بیشتر بماند،ریشه هایش محکم تر به زمین می چسبند و دیگر نمی توانی آن را جدا کنی. در وجودت جوانه می زند و ریشه کردن در وجود انسان را آغاز می کند.آنقدر پیش می رود تا به عمق وجودت برسد.تو را از آرامش تهی و از آشوب لبریز می کند. آنقدر فکر می کنی‌،آنقدر فکر می کنی که متوجه گذر زمان و عمرت نمی شوی. متوجه از دست رفتن "خودت" نمی‌شوی.
عزیزان،اگر نیستم واقعا عذر می خوام. فشار امتحان هامون واقعا اجازه فعالیت نمیده.