💚تجربهی درمان #سردرد شدید #تهوع و #خشکی_دست_و_پا و عدم توانایی بر روزه گرفتن با طب اسلامی.
🔰در کانال طب و زنـدگے اسـلامے شاهد تجارب درمان بیماریہاے سخت باشید:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝برای دریافت مشاورهی درمانی، از طریق لینک زیر وارد گروه شوید:
https://eitaa.com/joinchat/3271032852C2d6047fad1
💚تجربهی درمان #سردرد های شدید و بی سابقه فقط با روغن بنفشه.
🔰در کانال طب و زنـدگے اسـلامے شاهد تجارب درمان بیماریہاے سخت باشید:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝برای دریافت مشاورهی درمانی، از طریق لینک زیر وارد گروه شوید:
https://eitaa.com/joinchat/3271032852C2d6047fad1
💚تجربهی درمان ساده #مشکلات_مادرزادی_چشم: #ضعف_بینایی، #التهاب، #حساسیت-به_نور و #ریزش_مژه پس از درمان های متعدد و ناموفق طب جدید.
🔰در کانال طب و زنـدگے اسـلامے شاهد تجارب درمان بیماریہاے سخت باشید:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝برای دریافت مشاورهی درمانی، از طریق لینک زیر وارد گروه شوید:
https://eitaa.com/joinchat/3271032852C2d6047fad1
💚تجربهی تنظیم #کلسترول_خون تنها با مصرف شحم و دو وعده ای کردن غذا.
🔰در کانال طب و زنـدگے اسـلامے شاهد تجارب درمان بیماریہاے سخت باشید:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝برای دریافت مشاورهی درمانی، از طریق لینک زیر وارد گروه شوید:
https://eitaa.com/joinchat/3271032852C2d6047fad1
💚تجربهی درمان #لک_صورت با روغن بنفشه و نسخه نوره+حنا.
🔰در کانال طب و زنـدگے اسـلامے شاهد تجارب درمان بیماریہاے سخت باشید:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝برای دریافت مشاورهی درمانی، از طریق لینک زیر وارد گروه شوید:
https://eitaa.com/joinchat/3271032852C2d6047fad1
💚تجربهی درمان #سردرد پس از سالها درمانهای بی اثر، با حذف نهار به روش کانال طب و زندگی.
🔰در کانال طب و زنـدگے اسـلامے شاهد تجارب درمان بیماریہاے سخت باشید:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝برای دریافت مشاورهی درمانی، از طریق لینک زیر وارد گروه شوید:
https://eitaa.com/joinchat/3271032852C2d6047fad1
💚تجربهی درمان #فشار_خون فقط با نمک دریا .
🔰در کانال طب و زنـدگے اسـلامے شاهد تجارب درمان بیماریہاے سخت باشید:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝برای دریافت مشاورهی درمانی، از طریق لینک زیر وارد گروه شوید:
https://eitaa.com/joinchat/3271032852C2d6047fad1
💚تجربهی درمان #فشار_خون و #سرگیجه و #بیحالی با طب اسلامی.
🔰در کانال طب و زنـدگے اسـلامے شاهد تجارب درمان بیماریہاے سخت باشید:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝برای دریافت مشاورهی درمانی، از طریق لینک زیر وارد گروه شوید:
https://eitaa.com/joinchat/3271032852C2d6047fad1
💚تجربهی درمان #التهاب_و_تورم_لثه تنها با تربت و دو نسخه ساده طب اسلامی.
🔰در کانال طب و زنـدگے اسـلامے شاهد تجارب درمان بیماریہاے سخت باشید:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝برای دریافت مشاورهی درمانی، از طریق لینک زیر وارد گروه شوید:
https://eitaa.com/joinchat/3271032852C2d6047fad1
💚معجزه نسخه امام رضا علیه السلام در درمان #سوختگی.
🔰در کانال طب و زنـدگے اسـلامے شاهد تجارب درمان بیماریہاے سخت باشید:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝برای دریافت مشاورهی درمانی، از طریق لینک زیر وارد گروه شوید:
https://eitaa.com/joinchat/3271032852C2d6047fad1
🌺💐با عرض سلام و خوش آمد گویی خدمت اعضای جدید
لطفاً برای دوستانی که تلگرامشان قطع شده لینک این کانال را در ایتا بفرستید
لینک کانال↙️:
🔗 http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝تقریر دروس #مبادی_علم_طب
(مطالبی که با علامت «🗣» و «*» میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت «✍» و «❇️» میآید بیان ماست)
✍قسمت اول
در ابتدای هر علمی از «رئوس ثمانیه» یا «موضوعات هشتگانه» یا «مقدمات علوم» بحث میکنند که شامل هشت رأس است:
تعریف علم
موضوع علم
فایده علم
مؤلف علم
ابواب و مباحث علم
جایگاه علم (مرتبهی علم)
غرض علم
روش های تعلیم علم (انحاء تعلیمیه)
✳️تعریف علم
🗣بیان منطقیون و فلاسفه:
*تعریف: تبدیل مجهولات تصوری به معلومات تصوری
*حجت: تبدیل مجهولات تصدیقی به معلومات تصدیقی
*تصورات: ۱-بدیهی ۲-غیر بدیهی
✍محور اصلی تمام مباحث منطق و کلام و فلسفه بحث بدیهیات است
*تصورات بدیهی: تصوراتی که خود به خود معلومند و نیاز به تعریف ندارند. وجود، گرمی، سردی، وحدت
*تصورات غیر بدیهی: نیاز به معرِّف و تعریف دارد. مانند حیوان: جسم نامی متحرک بالاراده
*علم: حضور صورت شیئ نزد عقل
✍اشکال به بدیهی بودن مفهوم وجود:
۱-هیچ تصویری در ذهن نمیآید. هرچه بیاید موجود است نه وجود.
۲-یک بچه هم باید بفهمد اما نمیفهمد. پس بدیهی نیست و خود به خود معلوم نیست.
۳-هیچگاه مفهوم وجود را نمیفهمید مگر از قبل موجودات مختلف را ادراک کرده باشید.
◀️پس وقتی وجود که بدیهی ترین مفهوم بدیهی است خود به خود معلوم نیست، باقی بدیهیات نیز چنین هستند.
✍اشکال به تعریف علم:
علم صرفا حضور تصویر نیست. انسان کور صوت را درک میکند نه صورت را.
گاهی لمس است گاهی بو است گاهی مزه است و گاهی هم صوت و گاهی صورت و تصویر. گرمی با لامسه درک میشود. بوی عود با شامه است.
پس فقط صورت نیست.
🗣اقسام تعریف:
۱-حد ۲-رسم
*حد: شامل ذاتیات
*رسم: شامل عرض خاص
*حد بر دو قسم است: حد تام و حد ناقص
*حد تام: شامل تمام ذاتیات معرَّف است
*فرمول حد تام: جنس قریب + فصل قریب
*کامل ترین نوع تعریف، حد تام است. مثال: الانسان حیوانٌ ناطق. جنس:حیوان. فصل: ناطق
🗣العلم: حضور صورة الشیئ عند العقل
*علم بر دو قسم است: ۱-حضوری ۲-حصولی
*علم حصولی دو رکن دارد: تصور و تصدیق
*طریق حصول تصور، قول معرِّف یا شارح است.
*تصور، مقدم بر تصدیق است.
*تصدیق متشکل از تصورات و مفاهیم، و متوقف بر آنهاست.
✍اشکال به تقدم تصور:
هیچ تصویری حاصل نمیشود مگر اینکه با یکی از حواس پنجگانه اشیاء را در خارج ادراک کرده باشید
پس تصویر متوقف بر شیئ خارجی است. چون انسان کور هیچ تصویری ندارد
پس اتفاقا تصورات متوقف بر اشیاء خارجی است و مصادیق است و نه برعکس
🗣ابن سینا:
*در الاشارات و التنبیهات: طریق حصول «تصورِ مطلوب» در کسب معرفت، قول شارح است
✍قول هم متشکل از الفاظ است و معانی الفاظ متوقف بر درک شیئ خارجی است.
🗣ابن سینا:
*هدف از تعریف، این است که معنای شیئ آنگونه که هست به «تصور» درآید. نه صرفا بیان ذاتیات یا وجه تمایز آن با اشیاء دیگر.
*تعریف، یعنی راه رسیدن به «تصورِ» معرَّف که پیش از عمل تعریف، مجهول بوده
*تعریف: قصد انجام عملی است که هرگاه مخاطب آن را دریابد، «تصویری» برای او پدید میآید که همان معرَّف است.
✍اشکال:
پس اینهمه تفصیلات نمیخواهد. همینکه تصویر ایجاد بشود علم حاصل میشود حالا به هرطریقی.
هرچه مصادیق بیشتری از یک چیز دیده باشید تصویر کاملتری دارید و طبق تعریف شما از علم، علمتان به آن شیئ بیشتر است.
🗣خواجه نصیر: هدف از تعریف، اولاً و بالذات، کسب «صورت» عقلی است به گونه ای که با «حقیقت خارجی»، برابر و «مطابق» باشد که فقط حد تام است که به این هدف میرساند.
✍پس اقرار کردند که اول حقیقت خارجی است و سپس تطبیق است.
کتاب هم که مینویسند با عملشان اقرار میکنند که اول حقیقت خارجی است. زیرا از الفاظی استفاده میکنند که معانی همهی آن ها با درک خارج فهمیده شده.
🗣ابن سینا:
*تعریف با توجه به معرِّف دو قسم است:
۱-تعریف مفهومی یا کلامی
۲-تعریف مصداقی یا اشاری یا بالمثال
*تعریف مفهومی: ناظر به ماهیات است. الانسان حیوانٌ ناطق
*تعریف مصداقی: گوینده مقصود خود را با اشاره یا ذکر مصداق و آوردن مثال روشن میکند. مثلا در تعریف حیوان مصداقش را نشان دهند.
*تعریف مصداقی شبه تعریف است و نه تعریف حقیقی.
✍اشکال:
تعریف مفهومی هم با الفاظی است که معنای اون الفاظ با تعریف مصداقی فهمیده میشود. پس اگر تعریف مصداقی شبه تعریف باشد پس تعریف مفهومی به طریق اولی شبه تعریف است.
❇️ممکن است معنای یک لفظ متطور شده یا عوض شده باشد مهم این است که مفهوم مد نظر، با آن لفظ در ذهن مخاطب حاضر شود.
پس اگر علم صحیح میخواهد پیدا شود چاره ای نیست جز اینکه یک کسی که عاری از خطاست معنا و مفهوم را با تعریف مصداقی به ما بگوید وگرنه نمیتوان آن را تعریف درستی دانست چون معلوم نیست برای ما درست تعریف کرده باشد.
📝سید جواد موسوی
ادامه دارد...
کپی بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝تقریر دروس #مبادی_علم_طب
(مطالبی که با علامت 🗣 و * میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت ✍ و ❇️ میآید بیان ماست)
✍قسمت دوم
🗣تعریف در لغت:
حقیقتِ چیزی را شناساندن و بیان کردن
*علم حصولی همان است که با قوای مُدْرِکه درک میشود
✍تنها راه حل کردن خود به خودی بودنِ بدیهیات، این است که بگویند با علم حضوری معلوم میشود
❇️آیه در رد علم حضوری:
«و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئا»
«و خداوند شما را از شکم های مادرتان خارج کرد در حالی که هیچ علمی نداشتید»
🗣منظور آیه علم حصولی است. پس هنگام تولد هیچ علم حصولی نداشتیم اما علم حضوری نفی نشده
✍اولاً که آیه اطلاق دارد و نفرمود «لاتعلمون علما حضوریا». ثانیاً حمل آن بر علم حصولی زمانی درست است که این تقسیم بندی در زمان نزول آیه بوده باشد. ولی این تقسیم بندی سالها بعد درست شده است ثالثاً بافرض بودن این تقسیم بندی، اصلا در لسان عرب این تقسیم بندی رایج نبوده تا بگوییم با قرینه بفهمند که منظور آیه، علم حصولی است.
❇️تقریر صحیح مبحث «شیئ» و «مفهوم» و «علم»
✍ان الشیئ باعتبار الذهن إما خارجی او ذهنی. و الشیئ الخارجی خارج من الاذهان کلِّه. و الشیئ الذهنی ما یکون فی الاذهان و هو المفهوم. و المفهوم إما بسیط او مرکب. فالمفهوم البسیط هو المفهوم الحقیقی. و هو مدرک الشیئ الخارجی. و المفهوم المرکب، مرکب من مدرکات مختلفه إما مع مطابق خارجی و هو مفهوم نظری او بلا مطابق خارجی و هو مفهوم موهوم. و المطابق الخارجی هو المصداق. و علی هذا, العلمُ علی قسمین اما حقیقی او نظری. و العلم الحقیقی هو ادراک الشیئ او حضور مدرکه عند العقل. و العلم النظری هو حضور مدرک المطابق للشیئ بمدرکات غیره عند العقل. فتحصیل العلم الحقیقی لابد اولاً من وجود الشیئ و ثانیاً من ادراکه بحواس الخمس فالعلم الحقیقی بالماضی و المستقبل بحضور مدرکه عند العقل فشیئ الماضی وُجد فدُرک و مدرکه ثبت فی الذهن ثم بحضور مدرکه عند العقل یحصل العلم به. فان قیل کیف یحصل العلم بشیئ المستقبل و هو لا موجود فی حال الادراک؟ نقول بحضور مدرکه عند العقل و ذلک لایمکن الا بافاضة من غیره. فتحصیل العلم النظری باجتماع مدرکات مختلفه و امتزاجها ثم ینطبق حاصلها لشیئ الخارجی دون ان یدرکه بحواس الخمس او بحضور مدرکه الماضی عند العقل
✍مفهوم حقیقی مثل گرمی، آب، بیداری.
مفهوم نظری مثل مفهوم بهشت: باغهایی سرسبز که در زیر آن رودهایی جاری است.
از هر کدام مدرکاتی در ذهن میاد مجموع آن مطابق با بهشت است
مفهوم موهوم مثل اژدهای هفت سر که مطابق خارجی ندارد.
✍این مطابقت را ما نمیدانیم بلکه معرِّف میداند. اگر ما خودمان مطابقت را بفهمیم دیگر علم حقیقی پیدا کردیم و از دایرهی علم نظری خارج شدیم.
✍معرِّف باید علم حقیقی داشته باشد وگرنه دور است.
❇️اشکالات اساسی به خود به خودی بودن بدیهی:
✍جهت اول: تا شیئ خارجی نباشد تصوری نیست و تا تصوری نباشد (به بیان فلاسفه) علمی نیست و تا علمی نباشد معلومی نیست. تصور یا مستقیما از شیئ درک میشود یا مرکب از تصوراتی است که اونها از شیئ خارجی ادراک شدند. پس تا شیئ نباشد تصوری نیست. پس هیچ چیزی خود به خود معلوم نیست.
🗣جواب:
منظور از خود به خودی بودن این است که برای تعریف نیاز به تصاویر و مفاهیم دیگر ندارد. نه اینکه نیاز به مصداق خارجی نداشته باشد. و هر مفهومی با درک مصداق خارجی درک شود میشود بدیهی.
✍پاسخ:
چرا مبانی را عوض میکنید؟! اگر قرار باشد تصویری را با درک شئی خارجی، «بدیهی» بگویید پس چرا حیوان را بدیهی نمیگویید؟! لذا خود به خودی بودن، معنا ندارد چون باید شیئ خارجی در کار باشد.
✍جهت دوم: تا مُدرِکی نباشد ادراکی نیست و تا ادراکی نباشد علمی نیست. وگرنه مفهوم گرما برای سنگ هم بدیهی است. در حالی که سنگ اصلا علم ندارد. چون ادراک ندارد
🗣جواب: ما اگر حواس پنجگانه هم نداشته باشیم به یک سری چیزها علم پیدا میکنیم! با علم حضوری. مثل علم نفس به ذات خود. در علم حضوری، بدون واسطهی صورت ذهنی، معلوم درک میشود. عین واقعیتِ معلوم در نزد مُدرِک، حاضر است. حضور خود شیئ نزد من. این نیازی به حواس پنجگانه ندارد.
✍پاسخ:
اولاً اشکال شکلی دارد و آن اینکه هنوز اول راهیم و علم حضوری ثابت نشده هنوز صحبت بدیهیات است.
ثانیاً اشکال محتوایی دارد و آن اینکه خودِ این علم حضوری از کجا ثابت است؟! اگر منظورتان همان علم حقیقی است که تقریرش را گفتیم، درست است اما این که جواب اشکال نیست!
🗣تعاریف علم حضوری:
*حصول علم برای عالم، محتاج به واسطه شدنِ چیز دیگر نیست.
*علمی که عین معلوم خارجی است.
*وجود علم، عین وجود معلوم است.
*کشف معلوم نزد عالم، به واسطهی حضور خود معلوم است. مثلا سنگ در نزد من حاضر شد به آن علم پیدا میکنم میشود حضوری
✍پاسخ:
اگر شیئ با قوای پنجگانه ادراک شود این میشود علم حقیقی که گفتیم اگر منظورتان این است این که جواب اشکال نیست. چون ادراک و قوهی مُدرِکه در کار است. پس منظورشون این نیست
بلکه منظورشان معنای موهومی است که ثابت نیست. وگرنه این سنگ هم علم حضوری دارد.
🗣منظور ما اشیاء ذوی العقول است نه سنگ و ستون.
✍پاسخ:
وقتی میگویید ادراک و مُدرِک و مُدرَک عین همند و عالم و معلوم و علم اتحاد دارند و نیازی به قوهی مدرکه نیست، دیگر چه ذوی العقولی؟! ذوی العقولی که ادراک ندارد؟!
اتفاقا خوب میدانیم که دارید دربارهی ذوی العقول صحبت میکنید اما وقتی گفتید ادراک و مُدرِک و مُدرَک عین همند پس فرقی بین انسان و غیر ذوی العقول نیست.
چرا که وقتی سنگ در نزد نفس حاضر شد طبق حرف شما سنگ خودش عالم است و خودش معلوم است و خودش علم است.
🗣نه! خود سنگ معلوم نیست. بلکه «صورت سنگ» معلوم است. به خودش علم حصولی پیدا میکنیم و به صورتش «علم حضوری». چون صورتش نزد نفسم حاضر میشود.
✍پاسخ: اگر «صورت سنگ»، علم حضوری باشد پس باید خودش عالم باشد خودش معلوم باشد. در حالی که عالم، نفس است و صورت سنگ، معلوم.
❇️فقط یک راه آخر میماند و آن اینکه نفس را مجرد فرض کنند.
✍اشکال شکلی: هنوز اول راهیم و تجرد ثابت نیست.
✍اشکال محتوایی: اصلا تجرد ما سوی الله باطل است. امام جواد علیه السلام فرمودند: «انّ ما سوی الواحد متجزی»
🗣«و نفخت فیه من روحی» خداوند از روح خودش در انسان دمید خدا مجرد است پس روحش هم مجرد است.
✍پاسخ:
امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه فرمودند: «روح من» مانند این است که خدا به خانه اش گفته «خانهی من» و به رسولش گفته «رسول من». پس روح من یعنی روحی که برای من است. روحی که من مالک او هستم. و از جهت کرامتش آن را به خود منتسب کردم.
❇️پس ثابت شد همینکه در ابتدای راه، تعبد روی فرضیات یونان دارند و به جز فرض گرفتن «تجرد روح» و «تجرد نفس» راه دیگری ندارند، نشان میدهد اصلا عقلانی بحث نمیکنند بلکه همش تعبدی است.
دوباره 😕👇
🗣تصور شما از فرشته چیست؟ آیا تصور شما خود فرشته است؟ فرشته همان است که تصور کردی؟ اینکه شما هر مفهوم را بدون شیئ خارجی نمیتوانی درک کنی برای اشیاء مادی است نه برای فرشته و اشیاء مجرد. پس وقتی مفهوم فرشته را میفهمید ربطی به درک خارج ندارد چون مادی نیست.
✍پاسخ:
اولاً باز هم که تجرد را فرض گرفتی! و تعبد شد.
ثانیاً «ما سوی الله» همه مادی اند و فرشته مجرد نیست پس به همهی اشیاء میتوانیم با ادراک، علم حاصل کنیم چون مجرد نیستند و فقط خدا مجرد است که به خدا علم حاصل نمیشود.
✍ضمنا اون تصوری که از فرشته داریم خود فرشته نیست! 😊 بلکه معلوم و مفهومی است که یا نظری است یا حقیقی یا موهوم. که توضیحش گفته شد
❇️پس اگر شیئ خارجی نباشد ادراکی نداریم و مفاهیم معنا پیدا نمیکند.
📝سید جواد موسوی
ادامه دارد...
کپی بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝تقریر دروس #مبادی_علم_طب
(مطالبی که با علامت 🗣 و * میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت ✍ و ❇️ میآید بیان ماست)
✍قسمت سوم
🗣علم حضوری دریافت و شهود است و جنین درون شکم مادر دریافت و شهود ندارد برای همین آیه چنین گفته.
✍پاسخ: کاملا نسبت به روایات و علوم تجربی بیسوادید! چه کسی گفته جنین درون شکم مادر هیچ دریافتی ندارد؟! بلکه دارد، منتها طبق روایات فراوان، دچار نسیان میشود.
🗣آن تصویر و شکل و اندازه ای که در ذهن میآید علم نیست. وجود ذهنی، آن تصویر و شکل و قیافه و حد و اندازه ای که ما میسازیم نیست. آن را ما ساختیم که بتوانیم انس بگیریم. مثلا مفهوم کلی و حقیقی انسان آن چیزی نیست که در ذهن میآید بلکه یکی از مصادیقش است.
✍پاسخ: اگر مفهوم این نیست. پس مفهوم چیست؟
ثانیاً این چیزی نیست که خودمان ساخته باشیم بلکه مستقیماً از شیئ خارجی گرفتیم. اگر هم خودمان ساختیم و مطابق دارد خب مفهوم است دیگر! که به آن «مفهوم نظری» میگوییم و اگر هم مطابق ندارد وهم و خیال است. مثل مطالب شما 😆
🗣😒مفهوم که ماهیت بردار نیست. (ماهیت، حقیقت یک شیئ است که در پاسخ به «چیست؟» میآید)
✍مفاهیمی که در ذهن میآید مجرد نیستند و همه ماده دارند و اگر فرضا مغز را بشکافید، درحین ادراک اینهارا مییابید و وجود خارجی دارند. عقل هم صرفا یک قوه و توانایی و مفهوم مجرد نیست. بلکه عقل هرکس، میزان نوری است که از مَلَکِ عقل دارد. (طبق روایت پیامبر) هرچه جذب مغز شما از نور آن ملک که در نیمهی راست عرش است بیشتر باشد عقلتان بیشتر است. مانند یک عدسی که نور را جذب و در یک نقطه متمرکز میکند. وگرنه نبایستی ائمه میفرمودند که خوردن خرفه و سرکه و امثال آن، «عقل» را زیاد میکند. این یعنی قدرت جذب کنندگی مغز از آن نورِ ملک عقل زیاد میشود و به تیع آن عقل شما افزایش مییابد
🗣سوال: مفهوم عدم پس چگونه درک میشود؟
✍پاسخ: به صورت نسبی میفهمیم و هیچگاه «عدم مطلق» درک نمیشود. مثلا این کتاب را الان میبینم بعدا نمیبینم.
ثانیاً مفهوم «اطلاق» را ابتدا از جای دیگر و از نسبت بین اشیاء خارجی میفهمیم و ادراک میکنیم، سپس آن را به مفهوم عدم نسبی ضمیمه میکنیم و مجموع آنچه در ذهن تشکیل میشود را «عدم مطلق» مینامیم. که همان هم خود موجود است.
🗣بیان منطقیون و فلاسفه:
*جنس: کلی ذاتیِ تمامْ مشترک، بین افراد چند ماهیت.
*کلی ذاتی بر سه قسم است:
۱-اگر تمامْ ماهیتِ یک چیز باشد، «نوع» است مانند گل زرد، گل سفید
۲-اگر جزء تمام مشترک چند ماهیت باشد میشود «جنس» مانند حیوان که جزء تمام مشترک بین انسان و چهارپایان است
۳-اگر جزء مختص یک ماهیت باشد، میشود «فصل». مانند ناطق برای ماهیت انسان
✍ماهیت چیست؟
🗣حقیقت شیئ. که در پاسخ به سوال «چیست؟» میآید
✍کلی چیست؟
🗣مدلول اسم عام و حقیقتی که قابل صدق بر کثیر است.
✍ذاتی چیست؟
🗣محمول غیر خارج از ماهیت موضوع است.
✍محمول چیست؟
✍موضوع چیست؟
✍صدق چیست؟
✍اسم عام چیست؟
✍حقیقت چیست؟
و...
❇️و این چیست ها تکرار میشود و هرکدام را باید با لفظ و تعریف پاسخ بدهند و این دور میشود مگر اینکه به مفهومی که با لفظ بیان نشود برسیم. ولی فلاسفه میگویند باید به چیزی که خود به خود معلوم باشد برسیم که اصلا ادراک نمیخواهد. که بطلان این حرف ثابت شد. بلکه باید به شیئ خارجی و ادراک مستقیم از آن، منتهی شود.
🗣بیان منطقیون و فلاسفه:
*شرایط تعریف
*شرایط معنایی: ۱-جامعیت و مانعیت ۲-تغایر مفهومی ۳-دوری نبودن ۴- معرِّف اجلی و اعرف از معرَّف باشد
*شرایط لفظی: ۱-الفاظ واضح و عاری از ابهام و ایهام باشد ۲-از الفاظ مشترک لفظی یا مشترک معنایی استفاده نشود ۳-از الفاظ استعاری یا مجازی بدون قرینه استفاده نشود ۴-از الفاظ نامأنوس و غریب استفاده نشود در تعریف آب برای فارس زبان نگوییم water.
❇️بررسی شرایط تعریف:
شرط اول (جامع افراد؛ مانع اغیار):
*جامعیت یعنی جامع افراد معرَّف باشد.
*مانعیت یعنی همهی افراد غیر را خارج کند.
✍این شرط خودش نشان میدهد اول باید افراد درک شود. سپس میگوییم که تعریف، جامع آن «افراد» باشد. پس بازهم اقراری دیگر بر ابطال مبانی خود کردند.
*معرِّف و معرَّف از حیث عموم و صدق باهم اتحاد داشته باشند یعنی مصادیقشان در خارج یکی باشد. هرچه معرَّف بر او صدق میکند معرِّف هم صدق کند
✍چطور میخواهید صدق را بفهمید؟ پس بازهم عملا اقرار کردید که اول صدق و اشیاء خارجی است. اول درک شیئ؛ دوم حضور مُدرَک که همان مفهوم است؛ سوم چند مفهوم جمع شود و ترکیب شود و حاصل آن بر خارج صدق کند. و سپس بخواهید لفظی دیگر که مطابق آنچه صدق شده است بیان کنید.
*نسبت بین معرِّف و معرَّف تساوی باشد.
✍درست است. وگرنه علم به شیئ دیگری حاصل میشود نه شیئ معرَّف. و مهم این است که آن مدرَک، نزد عقل حاضر شود با هر لفظی که شد. پس اشکالی ندارد مساوی باشد و فقط لفظش مختلف باشد
شرط دوم (تغایر مفهومی):
*معرِّف و معرَّف نباید در مفهوم یکی باشند وگرنه توقف شیئ بر خودش لازم میآید مثلا در تعریف حرکت بگوییم انتقال و در تعریف انسان بگوییم بشر
✍اولاً ظاهر این شرط با شرط قبلی منافات دارد ولی جواب این است که در شرط قبلی منظور تساوی در مصداق است. که این خودش مجدداً اقراری دیگر بر این است که ابتدا مصداق درک میشود و سپس تعریف باید در مصداق با معرَّف یکی باشد
ثانیاً اگر در مفهوم یکی باشند ولو با لفظ مختلف، چه اشکالی دارد؟
پس این شرط از یک جهت درست است. و اون اینکه «این مفهوم» نزد مُدرِک حاضر نباشد نه اینکه یک مفهومی که چند لفظ دارد نباشد. این غلط است. انسان و حیوان ناطق مفهومشان یکی است. آنچه در ذهن میآید هردو یکی است. و فقط لفظش متفاوت است. پس این شرط یا غلط است و یا درست بیان نشده است.
*شرط سوم (دوری نبودن):
*مثال برای دور: خورشید یعنی ستارهی روز. روز یعنی زمان بالاآمدن خورشید
✍این شرط درست است و درستی آن را با اقرار همگان تشخیص دادیم و آن اینکه چون از تعریف دوری، «علم» حاصل نمیشود و و مدرَکی در عقل حاضر نمی شود حال آنکه هدف از تعریف، علم است. لذا دور، باطل است و هر مدرَکی که حاضر شود یا مفهوم حقیقی است یا نظری (طبق تقریری که گفتیم) که این خلاف فرض «دوری بودن» است.
پس باید منتهی به مفاهیم حقیقی یا مفاهیم نظری ای بشود که با مفاهیم حقیقی درک شدند و دوری نباید باشد.
ولی متاسفانه مسائل خودشان دوری است! مگر اینکه جایی از آن را تعبداً بپذیرند که در آن صورت باید خود را اخباری یا مقلد بنامند نه عاقل و متفکر. تعریف جنس و فصل هم، چنین است.
*شرط چهارم (اجلی و اعرف بودن تعریف)
✍بله. باید مفاهیمی که در تعریف میآید مدرکات واضح تری داشته باشد تا از مجموع آنها و حاصل ترکیبشان، مفهومی که مطابق مصداق خارجی معرَّف است تشکیل شود. و این نیز اقراری دیگر بر صحت تقریرات ماست که از مفهوم گفتیم.
❇️پس ثابت شد که اول باید به متعلق مسائلِ علم طب (یعنی افراد مفهوم طب) که در خارج هستند، علم پیدا کنیم و سپس تعریفی که میکنیم قابل صدق بر اون افراد باشد.
آیا ما مسائل علم طب را میدانیم، که بخواهیم تعریفش کنیم؟ آیا میدانیم متعلق آن مسائل چیست؟ و آیا آن را در خارج درکش کردیم؟ اگر میدانیم چیست، چگونه درست تشخیصش دادیم؟ آیا این وضع لفظ طب برای اون مسائل درست است؟ آیا خودمان باید این لفظ را وضع کنیم یا تقلیداً از کسی پذیرفته باشیم؟
📝سید جواد موسوی
ادامه دارد...
کپی بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝تقریر دروس #مبادی_علم_طب
(مطالبی که با علامت 🗣 و * میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت ✍ و ❇️ میآید بیان ماست)
✍قسمت چهارم
❇️پس ثابت شد که راه تعریف علم طب این است که عالم به علم طب آن را بگوید. یعنی مسائل علم طب را بداند سپس با الفاظی آن را تعریف کند که مدلول آن الفاظ شامل همهی مسائل بشود. همانگونه که ابن سینا هم گفته بود: *طریق حصول تصور مطلوب در کسب معرفت قول شارح است.
✍شارح و معرِّف است که به حجامت میگوید درمان. نه اینکه از قبل درمان تعریف شده باشد و سپس شارح یا معرِّف، طبق آن تشخیص مصداق دهد و مثلا ببیند حجامت درمان است یا نه. بلکه اول مسائل را میفهمد سپس آن را بیان میکند.
❇️پس حالا که ابتدائا باید به مسائل علم و متعلقات اون مسائل علم پیدا کرد آیا با علم حقیقی عالم به آنها شود یا با علم نظری؟!
عقلی ثابت شد که علم نظری باید نزد کسی که علم حقیقی حاصل کرده حاصل شود وگرنه دور میشود. لذا پیغمبر در پاسخ به سوال «علم چیست؟» یا «حق علم چیست؟» فرمودند: الانصات (سراپاگوش شدن) سوال شد: سپس چه؟ فرمودند سِماعٌ من عالم (شنیدن از عالم)
✍این ناظر به علم نظری است. چون اگر علم حقیقی باشد نمیفرماید سماع من «عالم». و برای اینکه دور نشود این عالم بایستی علم حقیقی داشته باشد. و حال چه کسی علم حقیقی به همهی مسائل و متعلقات مسائل علم طب دارد؟
عرض کردیم که علم حقیقی یا با ادراک است و یا حضور مدرک در نزد عقل. آن عالمی که باید اول به مسائل و متعلقات مسائل طب علم حقیقی داشته باشد، همهی آنها را جداگانه با قوای مُدرِکه درک کرده؟ یا بدون ادراک با قوای مُدرِکه، مُدرَک همهی آن مسائل و متعلقات مسائل نزد عقلش حاضر شده؟
اگر بگوییم همه را ادراک کرده پس هرگاه سخن به تعریف و بیان علم گشود همانهایی که ادراک کرده را بیان کرده و نه آنچه که قرار است پیش بیاید. پس تعلیمی هم که به شما میدهد محدود است به همانهایی که ادراک کرده. ضمن اینکه هر ادراک کننده ای محدود به زمان و مکان است و علمی هم که از طریق ادراک حاصل میکند محدود است. ولی اگر از راه دوم قائل شویم در این صورت علم به همهی مسائلی که حتی در آینده پیش میآید نیز دارد. و این چگونه ممکن است؟ که در تقریر علم گفتیم با سنخ دوم علم حقیقی. به اینکه علم به آینده ممکن نیست مگر با افاضه. یعنی به محض اراده، تمام مدرَکات در نزد عقلش حاضر شود و این افاضه نیز باید از سوی کسی باشد که علمش محدود به زمان نیست وگرنه دور میشود. و این فقط مختص موجود فراتر از زمان است و آن نیز یک موجود است و آن خداست. و افاضه نیز باید از طرف او باشد. که به این افاضه وحی میگویند. یعنی همین که اراده میکند، مدرکات در نزد عقل وحی شونده که پیغمبر باشد حاضر میشود و علم حاصل میکند
◀️پس تنها راه علم به همهی مسائل و متعلقات علم طب وحی است و هیچ راه دیگری نیست.
◀️و تنها راه تعلّم علم طب این است که نزد کسی که به او وحی میشود و علم به آینده و تمام متعلقات طب که در آینده پیش میآید، دارد، آن را بیاموزیم. و تعریف طب را از او بشنویم. پس منظور از عالم در این روایت خود معصوم است. یعنی یا پیامبر که مستقیما به او وحی شده و یا امام که کل علم وحی از پیغمبر به او افاضه شده.
✍«سِماع من عالم» یعنی شنیدن قول عالم. قول متشکل از الفاظ هست و هر لفظی مفهومی دارد که مطابق خارجی دارد مطابقت را هم نمیشود فهمید جز اینکه عالم بگوید. اگر خودمان تطابق را بفهمیم پس خودمان علم حقیقی پیدا کردیم و اگر خودمان درک نکنیم باید یقین داشته باشیم به تطابق
مثلا اگر خودمان بخواهیم ابتدا علم پیدا کنیم و سپس آن را تعریف کنیم ما با ادراک خود برویم سراغ مسائل باز در وضع الفاظ مشکل داریم. از کجا معلوم وضع ما درست باشد؟ شاید شرط مانع اغیار بودن را رعایت نکنیم. از کجا معلوم اینی که بهش گفتم طب واقعا طب باشد. مگر اینکه همهی مخاطبها پایبند به وضع من باشند تا بدانند از هر لفظ چه معنایی را اراده کردم. که اگر هرکس بخواهد خودش واضع شود ممکن نیست و تقریبا محال است.
❇️پس چاره نیست جز اینکه واضع اول خودش بگوید. پس به وضع واضع منتهی میشود
✍عالم کیست؟ امام صادق علیه السلام فرمود: نحن العلماء (عالم ما هستیم)
امام باقر علیه السلام فرمود: والله لایؤخذ العلم الا من اهل بیت (به خدا قسم علم به جز از اهل بیت گرفته نمیشود)
و فرمود: کل ما لم یخرج من هذا البیت فهو باطل (هر آنچه از سوی این خانه نیامده پس آن باطل است)
و به دو تن از عالمان زمان خود فرمود: شرقا و غربا لن تجدا علما صحیحا الا شیئا خرج من عندنا اهل البیت (شرق بروید! غرب بروید! هرگز علم صحیحی نخواهید یافت مگر چیزی که از سوی ما اهل بیت آمده باشد)
✍عالم را چگونه بشناسیم و بیابیم؟ از کجا بفهمیم کسی صاحب وحی و یا صاحب علم وحی است؟ و پیغمبر و امام است؟
پاسخ: با علم حقیقی میشناسیم با ادراک معجزه و ادله کلامی دیگر.
✍در سماع باید نزد متکلم حاضر باشیم ولی اگر عالم حضور نداشت چه کنیم؟
پاسخ: مگر در زمان حضور معصوم همه کنارش بودند و در حضورش کسب علم میکردند؟ شنیدن از عالم اگر با واسطه هم باشد باز به آن شنیدن میگویند. مثل اینکه زراره از امام صادق علیه السلام برایتان خبری میآورد و شما وقتی میخواهید آن را برای کسی بازگو کنید میگویید: شنیدم از امام صادق که چنین فرمود.
در ثانی اگر هم سماع را فرمود برای این است که از ادراک هر لفظ مفهوم آن نزد عقل حاضر گردد و علم حاصل شود پس فرقی ندارد که آن لفظ را با شنیدن ادراک کنیم یا با دیدن. لذا اگر الفاظ و قول عالم مکتوب هم باشد، دیدن آن مساوی با شنیدن آن است زیرا هردو مساوی با ادراک لفظ بوده و نتیجهی هردو مساوی است. پس اگر خود شخص عالم حاضر نیست باید رجوع به سخنانش که مکتوب شده بکنیم و البته سهو راویان در خطای در نقل الفاظ هم دقت کنیم.
✍از کجا معلوم روایت و حدیث از عالم باشد؟
پاسخ: باید از راه های مختلف یقین کنیم که همهی فقها هر یک از این سه راه را راه رسیدن به سخن معصوم میدانند.
۱-روایت، متواتر لفظی، معنوی یا اجمالی باشد. لفظی: من کنت مولاه فهذا علی مولاه. معنوی (مضمونی): روایات وجوب نماز. اجمالی: روایات شجاعت امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگها
۲-محفوف به قرینه باشد
۳-صحیح السند باشد یعنی تمام رجال مذکور در روایت ثقه باشند.
📝سید جواد موسوی
ادامه دارد...
کپی بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝تقریر دروس #مبادی_علم_طب
(مطالبی که با علامت 🗣 و * میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت ✍ و ❇️ میآید بیان ماست)دانلود آهنگ
✍قسمت پنجم
❇️باتوجه به مجموع آنچه گفته شد، هدف از تعریف، کسب علم است.
تعریف یعنی تعلیم
چون تعریف عملیاتی است که با آن، علم به شیئ نزد مخاطب حاصل میشود.
◀️پس تقسیمات تعریف وابسته به تقسیمات علم است. لذا تعریف یا تعلیم بر دو قسم است:
تعلیم حقیقی
تعلیم نظری
تعلیم یا تعریف حقیقی: تعریف کننده کاری کند که یا خود شیئ نزد مخاطب حاضر شود و ادراکش کند و یا مدرکاتش را به ذهن بیاورد
تعلیم نظری: تعریف کننده کاری کند تا مدرکاتی در نزد عقل مخاطب بیاید که مطابق با شیئ معرَّف باشد
❇️نتیجهی تعریف، علم است.
شرایط لفظی و معنوی برای این مطرح شده که علم به شیئ حاصل شود پس اگر برای حصول علم دیدیم نیازمند شرط دیگری هستیم میشود آن را هم لازم بدانیم
🗣تعریف: جنس + فصل
چون هدف از تعریف، علم است پس بررسی میکنیم که آیا اگر شیئ با این فرمول فلاسفه تعریف شود، علم حاصل میشود؟ یا نه. اگر علم حاصل شود پس این فرمول درست است وگرنه درست نیست.
اگر مخاطب، خودش شیئ معرَّف را ادراک کند، دیگر تعریف من برای او معنا ندارد. و کار عبث است.
◀️پس تعریف معرِّف، یا برای خودش است که بی معناست مگر برای یادآوری که آن هم عرض شد چون نسیان مساوی با عدم علم است.
یا برای غیر خودش است که آن غیر، یا میداند و علم دارد که پس کار معرِّف بیهوده است و یا مخاطب نمیداند و علم ندارد که فقط در این صورت تعلیم است
◀️پس صحبت از تعریف ناگزیر از تصور دو طرف است عالم و متعلم
اینجاست که پیغمبر فرمود: العلم سماع من عالم.
پس هدف، حضور مفهوم در نزد عقل مخاطب است.
✍اما اسباب حضور مفهوم چیست؟
چون هدف ما اثبات عقلانی است لذا همه مبانی را بر اساس شهود میگوییم و نه بر اساس تعبّد.
بر مبنای شهود و ادراک خارجی در همهی انسانها که انکاری ندارد، مفهوم یا خود به خود حاضر میشود مثل خواب و یا کسی سبب حضور آن میشود چه با سخنش و چه با افعالش (مثل پانتومیم) و چه با اسباب دیگر سبب حضور مفهوم میشود مثلا برای اینکه به یک بچه یتیم بفهماند حامی اوست سرش را نوازش میکند و او را اطعام میکند.
❇بنابراین باید دنبال این باشیم که حضور مفهوم در نزد عقل، ملازم با ادراک چه چیزی است. گاهی شنیدن لفظ گاهی دیدن یک شیئ گاهی لمس و گاهی بو و گاهی چشیدن ملازم با این حضور است. پس حتی برای حضور مفهوم لازم داریم از ادراکات پنجگانه به عنوان سبب استفاده کنیم. پس، از این طریق هم بدیهی فی نفسه غلط است.
🧠نظریهی شهید صدر: تقارن و ملازمه است. به ازای شنیدن لفظ تصویر همراهش در ذهن میآید.
✍جنس و فصل را بر اساس ادراک خارج و اشیاء خارج بررسی میکنیم.
اشیاء خارجی اینجا منظور همان ماهیت است. پاسخ به چیستی یک شیئ.
مثلا در تعریف روغن ابتدا خود شیئ که روغن باشد را در خارج درک کردم (علم حقیقی کسب کردم به روغن) سپس برای آنکه آن را برای شما تعریف کنیم (و شما علم نظری پیدا کنید)
باید در میان افرادی که شما درک کردی یک صفت مشترک را بگیرم و آن را مایع بنامم
سپس همینکار را برای اشیاء چرب میکنم
با گفتن اولی چیزی در ذهن شما میآید که افراد ماهیاتِ دیگر را هم داخل میکند و با گفتن دومی، آن مدرکات با مدرک دومی ممزوج شده و مطابق با ماهیت روغن میشود.
◀️پس «جنس + فصل» درست است
✍الانسان حیوان ناطق.
جزء تمام مشترک بین انسان و چهارپایان «حیوانیت» است. این میشود جنس که اگر برداشته شود اینا هم برداشته میشوند لذا ذاتی آنهاست.
اما ناطقیت مختص انسان است این میشود فصل.
با گفتن جنس همهی افراد ماهیت به علاوهی افراد ماهیاتِ دیگر میآید که با گفتن فصل، غیر خارج میشود
❇️پس چون علم حاصل میشود درست است.
خود جنس و فصل از شیئ خارجی و با علم حقیقی درک شدند وگرنه دور میشود.
اول آب را درک کرده سپس جزء تمام مشترک بین افراد آن با افراد دیگر را جنس مینامیم. و سپس جزء مختص را فصل مینامیم
✍کسی که علم به طب پیدا کرده اول علم به مسائل آن و افراد آن پیدا کرده سپس جزء تمام مشترک آن ها را میفهمد و ذاتی مینامد اگر دیگران داخل شوند جنس است. پس اول مسائل علم طب را میداند سپس روی آن ها لفظ طب را وضع میکند. و سپس برای تعریف طب، آن جنس و فصلی را که ادراک کرده میگوید تا برای مخاطب، علم نظری حاصل شود.
✍اگر خودمان این کار را بکنیم بر فرض عدم خطا علم ما محدود و استقراء ما هم ناقص است. پس تنها راه کسب علم طب افاضه و اراده است که ادله عقلی آن عرض شد. و چون ما قابلیت وحی نداریم لذا باید از طریق دیگری علم به وحی پیدا کنیم یعنی از راه تعلّم نظری. وگرنه اگر با ارادهی خدا افاضه شود نیازی به اینها نیست.
❇️پس باید برای تعریف علم طب سراغ روایات یا مطالب وحی رفت.
یک راه این است که روایتی که علم طب را تعریف کرده پیدا کنیم
راه دیگرش این است که همانجور که تفاوت و اشتراکات اشیاء خارجی را با قوای مُدرکه درک میکنیم تمام روایات را بررسی کنیم مشترکاتشان را بگیریم و جنس و فصل در بیاوریم و سپس از بین آنها علم طب را تعریف کنیم که مطابق با همهی آن ها باشد یعنی اول مسائل علم طب را که از طریق وحی به آنها علم پیدا شده به دست بیاوریم و سپس با بیان جنس و فصل همهی آن ها را داخل کنیم.
📝سید جواد موسوی
ادامه دارد...
کپی بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝تقریر دروس #مبادی_علم_طب
(مطالبی که با علامت 🗣 و * میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت ✍ و ❇️ میآید بیان ماست)
✍قسمت ششم
❇️به ادلهی مفصل عقلی عرض شد که تنها راه تعریف طب این است که معرِّف باید قبل از تعریف، علم حقیقی به همهی مسائل و متعلقات مسائل علم طب داشته باشد و سپس آن را با جنس و فصل بیان کند و چون ادراک هر ادراک کننده ای محدود به زمان و مکان است و نمیتوان با آن به همهی مسائل و متعلقات مسائل طب علم پیدا کرد لذا یک راه میماند و آن این است که بدون ادراک خود آنها، مدرَکاتشان نزد عقل معرِّف حاضر شود و ذلک لایمکن الا بافاضة من غیره و چون این غیر باید فراتر از زمان باشد پس تنها راهش آگاهی از طریق وحی است که وحی همان افاضه از سوی موجود فراتر از زمان یعنی خداوند تبارک و تعالی است. پس فقط صاحب وحی، یعنی پیامبر یا عالم به وحی یعنی امام علم به همهی مسائل و متعلقات مسائل طب دارد و فقط او میتواند جنس و فصلشان را دریابد
◀️پس فقط معصوم حق تعریف علم طب دارد و تنها راه علم پیدا کردن ما نیز این است که این تعریف را از او بشنویم.
❇️تعریف علم طب از سوی معصوم:
«علم الابدان» یعنی علم به بدنها
✍بررسی:
علم چیست؟ حضور مفهوم یا ادراک شیئ. (منظور ما مفهوم حقیقی یا نظری است زیرا با حضور مفهوم موهوم علم حاصل نمیشود) پس علم ابدان یعنی ادراک بدن ها یا حضور مفهوم بدن ها در ذهن.
✍بررسی بر اساس شهود و ادراکات خارجیِ غیر قابل انکار:
همهی ما در لحظهی تولد، صفحهی خامی در مغز خود داشتیم و علم به هیچ چیزی نداشتیم. لاتعلمون شیئا.
چبزهایی دیدیم، شنیدیم، لمس کردیم، بوییدیم و چشیدیم.
همهی این دیده ها و شنیده ها و ملموسات و چشیده ها و بوئیده ها آرام آرام در صفحهی مغز ما ثبت شد. سپس بین آن چیزهایی که یا شنیدیم یا دیدیم یا لمس کردیم یا بوییدیم و یا چشیدیم، تفاوت ها را دریافتیم. هنوز اسم و نشانه ای برایشان نگذاشتیم فقط فهمیدیم این، آن نیست. صدایی نازک، صدایی کلفت. بویی خوش، بویی بد. مزه ای شیرین و مزه ای ترش و ... فهمیدم بعضی از این اشیاء اجزاء مشترک دارند یعنی همان جزئی که در این شیئ ادراک کردم در آن شیئ هم ادراک کردم. و بعضیها اجزائی دارند که مختص یک کدام است و در دیگری نیست. مثلا توپ کوچک و توپ بزرگ و توپ زرد و توپ قرمز فهمیدم کرویت بینشان مشترک است. و نام کرویت را بر همین جزء مشترکی که در همهی این افراد وجود داشت و ادراک کردم گذاشتم. ولی رنگ و اندازه مشترک نبود. چون در بعضی بود و در بعضی نبود. پس در بین این چهار فرد، کرویت ذاتی است و اندازه و رنگ ذاتی نیست. (با فرض اینکه کل افرادش همین چهارچیز باشند)
سپس ادراکات اشیاء بعضاً باهم قرین میشود و این تقارن در ادراک سبب ملازمه میشود مثلا هرگاه خورشید را دیدم آسمان روشن بود. در یک مسافت ۱ کیلومتری به ازای هر یک متر، در سمت راست خود ستون سفید و در سمت چپ خود ستون سیاه دیدم. در یک متر بعدی هم همینطور تا متراژ پانصدم. سپس اگر در متراژ بعدی ستون سفید را ببینم اما ستون سیاه نباشد ذهنم خود به خود تصویر ستونسیاه را حاضر میکند. چون ادراک ستون سیاه با ادراک ستون سفید قرین شد و همین موجب ملازمه بین ادراک این دو شد. یعنی تقارن در ادراک سبب ملازمه در ادراک شد. سپس با درک شیئ ملازم (ستون سفید)، مدرَک آن شیئ (ستون سیاه) نزد عقلم حاضر میشود. همین اتفاق برای الفاظ و معانی میفتد. درک یک لفظ ملازم میشود با ادراک خود شیئ. از این پس با درک لفظ آب، مدرَک خود آب نزد عقلم حاضر میشود.
🧠این نظریهی شهید صدر هست و درست هم هست چرا که بر اساس ادراک خارج و غیر قابل انکار است.
کسی نمیتواند بگوید غلط است و هرکس بگوید غلط است از کجا فهمیده؟ با الفاظی میگوید غلط است که معنای هرکدام را این چنین درک کرده.
❇️عرض شد که نتیجهی تعریف، علم است. پس باید دنبال این باشم که چطور این علم حاصل شود پس باید اسباب حضور مفهوم را به دست بیاورم. یک سبب رایج آن ادراک شیئ ملازم است. با درک ستون سفید ذهن به سمت ستون سیاه منتقل میشود.
◀️پس تعریف باید سبب حضور مفهوم شود تا علم حاصل شود. اما چگونه؟
در خصوص تدوین علوم با الفاظ کار داریم. یعنی در بین اسباب حضور مفهوم از لفظ استفاده میکنیم. الفاظی بیان شود که درک اون الفاظ مفهوم معرَّف را در نزد عقل مخاطب، حاضر کند.
✍علم پیغمبر ملازم ندارد. وحی میشود. به محض ارادهی خدا افاضه میشود. ولی برای ما با ملازمه است.
اون شیئ ملازم میتواند صوت و تصویر باشد میتواند لفظ باشد. وگرنه مثلا بهترین راه آموزش حجامت نشان دادن آن و ادراک آن است. یعنی تعلیم حقیقی.
ولی در تدوین علوم صحبت بر سر لفظ است.
پس باید ببینیم از چه لفظی اگر استفاده کنیم جنس و فصلِ معرَّف در ذهن میآید. مثلا برای تعریف روغن با گفتن دو لفظ مایع چرب، این مقصود حاصل میشود.
❇️چند نکته در خصوص الفاظ و معانی آن بایستی دانسته شود
نکته اول، بحث مصدر هست. مصدر آن است که آخرش «دَن» یا «تَن» باشد. مثل زدن و کشتن. معنای مصدر را نمیتوان در خارج نشان داد. «زدن» را نمیتوان نشان داد هرچه نشان میدهید ضارب و مضروب و ضربه است.
پس زدن چگونه ادراک میشود؟ معنای مصدر همان معنای فعل مضارع است. همان فیلمی که در حین وقوع فعل میبینیم. مفهوم «غسل کردن» همان مفهوم «دارد میشوید» است. از هردو یک چیز در ذهن حاضر میشد. مفهوم «بزرگ شدن» همان مفهوم «دارد بزرگ میشود» است. پس مصدر و فعل مضارع در مفهوم یکسان هستند. منتها فعل مضارع در حین ادراک استعمال میشود و مصدر بعد از ادراک.
✍نکته بعدی بحث نسبت ها و احکام است. دو شیئ را ادراک میکنیم سپس ادراک یکی به ازای ادراک دیگری مختلف میشود. مثلا مداد یکبار روی کتاب است یکبار لای کتاب. این بالا یا درون بودن را که مصدر است با درک کتاب در ذهن میآورم آنگاه به آن نسبت میگویم. یعنی «بالابودن» یا «درون بودن» مداد، نسبت مداد به کتاب است.
✍اما احکام: شاید بگویند شما احکام را بدون شیئ خارجی میفهمید. پس با علم حضوری فهمیدید. ولی طبق مبنای شهود مثلا نماز خواندن واجب است. همان مفهوم «دارد نماز میخواند» اول در ذهن میآید سپس معنای «وجوب» (واجب بودن) را که مصدر است و از قبل فهمیدیم کنار آن تصویر نماز خواندن در ذهن حاضر میکنیم و نسبتش را به نماز در ذهن مانند یک فیلم درک میکنیم.
مثلا بچه میبیند اگر دیر بخوابد تنبیه میشود سپس لفظ وجوب را برای آن میشنود. یا میبیند اگر مشق شبش را ننویسد تنبیه میشود مجددا لفظ وجوب را برای آن میشنود و این اتفاق تکرار میشود تا معنای وجوب را میفهمد سپس آن را برای نماز متصور میشود. یعنی فیلم اینکه نماز نخوانده و تنبیه شده در ذهنش حاضر میشود و این چنین میفهمد نماز واجب است.
◀️پس مصادر و نسبتها و احکام هم از اشیاء خارجی فهمیده میشود.
من هم که دارم با لفظ توضیح میدهم، فقط آنجایی نیاز به لفظ ندارم که منتهی به درک خارج شود.
❇️نکته بعدی ترجمه است. در ترجمه یک لفظ واسطه در ادراک مفهوم میشود. مثلا برای فهم دم میگوییم خون. فارس زبان نمیداند دم چیست اما میداند خون چیست. اول لفظ دم را ادراک میکند سپس لفظ خون را ادراک میکند و سپس مدرَک دم یا خون در عقلش حاضر میشود. اینجا لفظ خون واسطه شده و باید ادراک لفظ دم آنقدر با ادراک لفظ خون قرین و تکرار شود تا بین آن دو ملازمه برقرار شود.
✍حال به بررسی لفظ بدن بپردازیم. لفظ بدن آن اجزاء تمام مشترک بین افراد بدن را در ذهن حاضر میکند. یک بدن را دیدم کوتاه یکی بلند یکی تیره یکی روشن. پوستی نرم بود پوستی زبر. خونی شیرین بود خونی تلخ بود.
پوستهای مختلف دیدم سپس با شنیدن لفظ پوست جزء تمام مشترکشان در ذهن میآید
سپس اجزاء دیگر بدنها از جمله قلب و گوش و چشم و ... را با حالت مختلفشان ادراک میکنم و با شنیدن الفاظشان، مدرکات خودشان در ذهنم حاضر میشود. نهایتا در بین همهی این ها باز جزئی مشترک مییابم که اگر مدرَک آن را در ذهنم حاضر کنم همهی این افراد حاضر میشود. میبینم برای آن، لفظ بدن وضع شده. پس اگر بگویم «بدن» جزء تمام مشترک بین همهی اجزاء بدن در ذهن مخاطب حاضر میشود.
◀️پس باید همهی بدن ها را ادراک کنیم سپس آن را بیان کنیم.
یعنی چون علم دو قسم است طب هم دو قسم است:
طب حقیقی یا حسی یا تجربی
طب نظری
❇️پس خود لفظ «علم الابدان» نشان میدهد بخش وسیعی از علم طب حس و تجربه است. چرا که حس و تجربه یک قسم علم است.
طب نظری با سماع و ادراک لفظ و سپس حضور مفهوم مطابق، فهمیده میشود ولی طب حسی با حس و ادراک بدنها.
✍البته در حیطهی عمل به این حس و تجربه بحث بیشتری هست که در آینده میآید اما فعلا فهمیدیم یک قسم علم الابدان حس و تجربه است.
📝سید جواد موسوی
ادامه دارد...
کپی بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝تقریر دروس #مبادی_علم_طب
(مطالبی که با علامت 🗣 و * میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت ✍ و ❇️ میآید بیان ماست)
✍قسمت هفتم
درباره مبادی طب فقط دو کتاب پیدا کردیم
یکی قانون ابن سینا
و دیگری کتاب موجز القانون که مفصل تر و مرتب تر به این مبادی پرداخته
بنابر نظر صاحب موجز القانون:
طب شامل چندین فن است
فن اول شامل قواعد دو جزءِ علمی (یا نظری) و عملی طب است.
یعنی طب را دو قسم کرده:
۱-طب علمی یا نظری
۲-طب عملی
طب علمی شامل چهار علم است:
1⃣علم به امور طبیعه: که شامل هفت چیز است: ۱-ارکان (آتش هوا خاک آب) ۲-مزاج (گرم سرد تر خشک) ۳-اخلاط (صفرا سودا بلغم دم) ۴-اعضاء ۵-ارواح ۶-قوا ۷-افعال
2⃣علم به احوال بدن: ۱-مرض ۲-صحت ۳-حالتی بین صحت و مرض
3⃣علم به اسباب احوال
4⃣علم به علامات احوال: ۱-علامات امزجه ۲-علامات ترکیب
طب عملی شامل دو علم است:
1⃣حفظ الصحه: ۱-تدابیر خوردن و آشامیدن ۲-تدابیر حرکت و سکون ۳-تدابیر احتباس و استفراغ و ...
2⃣علاج: ۱-تدابیر ادویه ۲-تدابیر اغذیه ۳-اعمال یداوی و ...
✍بررسی تقسیم بندی صاحب موجز القانون، بر مبنای شهود و ادراکات خارجیِ غیر قابل انکار و بر مبنای تعریف طب به «علم الابدان»:
در حین ادراک بدن هرآنچه از بدن ادراک میشود داخل در معنای علم الابدان است. ولی خاک و آتش و هوا و آب ربطی به بدن ندارد و نباید جزء شاخه های علم الابدان باشد مگر اینکه منظور آن خاک و آتش و هوا و آبی باشد که درون اجزاء و سلولهای بدن است و با قوای مدرکه ادراک و یافت شده.
✍باقی شاخه هایی که ذکر کرده درست است. حتی قوا و افعال که مربوط به روح و نفس هست نیز داخل در علم الابدان است چون بر اساس مبنای شهود و ادراک خارجی، حقیقتاً این بدن است که متصف به حالات این افعال و قوا میشود. که توضیح کامل تر آن در موضوع علم خواهد آمد
◀️پس علم به امور طبیعیه داخل در تعریف علم الابدان بوده و درست است. و همچنین سه قسم دیگر «طب علمی» داخل در معنای علم الابدان است. اما اینکه دقیقاً این مسائل درست است یا نه بایستی آن را پس از طرح بحث «موضوع علم» تشخیص داد.
✳️موضوع علم
🗣بیان فلاسفه:
*هر علمی باید موضوع واحد داشته باشد که درون علم از اعراض ذاتی آن، بحث میشود
✍موضوع و محمول چیست؟ بر اساس شهود و ادراکات خارجی، موضوع و محمول دو لفظ هستند که وقتی دو شیئی در کنار هم قرار میگیرند و شیئ دوم را روی شیئ اول میگذارند، لفظ موضوع را برای شیئ اول و لفظ محمول را برای شیئ دوم وضع میکنند. و این را آنقدر ادراک میکنیم تا نهایتا بین لفظ موضوع و محمول با معانی آن ملازمه حقیقی برقرار میشود.
مثلا: آب مایع است. موضوع: آب. محمول: مایع است (مایع بودن)
به کل جملهی «آب مایع است» میگویند «قضیهی حملیه»
مثلا: آتش گرم است. موضوع: آتش. محمول: گرم است (گرما). قضیهی حملیه: جملهی «آتش گرم است»
🗣اگر موضوع علم طب بدن باشد باید ببینیم اعراض ذاتی بدن چیست. سپس هرچیزی که از اعراض ذاتی بدن بحث میکند میشود مسائل علم طب.
*عَرَض آن چیزی است که بر ذات شیئ حمل میشود و وجودش وابسته به وجود موضوع است. (و مستقل نیست)
🗣عرض ذاتی:
*اعراض ذاتی یا بدون واسطه عارض میشوند و یا با واسطه مساوی. مثلاً «انسان متعجب است». موضوع: انسان و محمول: متعجب است (تعجب). اینجا «تعجب» کیفیت نفس انسان است و بدون واسطه بر او عارض میشود.
*واسطه مساوی یا داخلی است یا خارجی.
«انسان ناطق است». موضوع: انسان و محمول: ناطق است (نطق). اینجا «ناطقیت» داخل ذات انسان است. پس «نطق» عرض ذاتی انسان است زیرا با واسطه «داخلی» بر او عارض شده.
«بدن سالم است». اینجا «سلامتی» کیفیت بدن است و بدون واسطه بر آن عارض شده.
«بدن بیمار است». اینجا «بیماری» با واسطه بر بدن عارض شده است. مثلا اگر واسطه غلبه طبع باشد میشود «واسطه مساوی داخلی» و عرض ذاتی است.
ولی اگر واسطه شیطان باشد میشود «واسطه مساوی خارجی». اینم عرض ذاتی است.
✍بر اساس شهود و ادراکات خارجی، ابتدا بدن را با اعراض مختلفش که بر هر جزء آن عارص میشود درک میکنیم سپس هر یک از ادراکاتمان را با قضایای حملیه بیان میکنیم و نهایتا میبینیم در بین موضوعات این قضایا و محمولات این قضایا اجزاء مشترک وجود دارد. اجزاء تمامْ مشترک موضوعات مسائل را با یک لفظ بیان میکنیم و آن را «جامع موضوعات» و اجزاء تمامْ مشترک محمولات مسائل را با لفظ دیگری بیان کرده و آن را «جامع محمولات» مینامیم.
در مسائل علم طب، جامع موضوعات، «بدن» است و جامع محمولات «عرض بدن» است.
مثلا معده سرد است
کبد چرب است
قلب منقبص است
و...
آن لفظی که مفهومش جامع همهی این موضوعات باشد و همه را داخل در معنای خود کند لفظ بدن است.
پس بدن میشود «جامع بین موضوعات مسائل»
این «جامع موضوعات» با «جامع محمولات» در کنار هم یک قضیهی حملیهی دیگری تشکیل میدهند که یک قضیهی واحد است.
🗣فلاسفه میگویند همین قضیهی واحد، موثر در تحقق غرض است.
*و چون غرض، واحد است باید آن قضیه که علت غرض است هم واحد باشد و قضیه واحد موضوع واحد دارد.
به خاطر قاعدهی «الواحد لایصدر الا من واحد» (چیز واحد فقط از چیز واحد صادر میشود)
*پس با این حساب گیاه و دارو نمیتواند موضوع علم طب باشد. چون موضوع هر علم باید واحد باشد.
❇️اصولیون وارد بحث شدند و نهایتا نپذیرفتند که هر علمی موضوع واحد باید داشته باشد.
مثلا در علم فقه یکبار موضوع شما نماز است یکبار وضو است و ...
عدهای از اصولیون گفتند از اعراض غریب هم میشود بحث شود
✍بررسی بر اساس شهود و ادراکات خارجی:
از کودکی تا به حال در حین ادراکات اشیاء متوجه شدیم که گاها در حین ادراکِ همزمانِ دوشیئ یکی ثابت و یکی متغیر است. مثلا لیوان آب خالی بود بعدا کسی آب ریخت، پر شد. اینجا لیوان ثابت است و «پر شدن» و «خالی شدن» متغیر است. آسمان را در روز، روشن دیدم و در شب، تاریک دیدم اینجا آسمان ثابت است و «روشنایی» و «تاریکی» متغیر است.
دستم سرد بود جلوی آتش گرفتم گرم شد. اینجا دست ثابت است و «گرما» و «سرما» است که متغیر است.
داخل یک اتاقی شدم اول ساکت بود سپس صوتی شنیده شد اینجا اتاق ثابت بوده و «صوت» متغیر است
✍گاها شیئ ثابت را با یک قوه و شیئ متغیر را با قوه ای دیگر درک کردم
نهایتا برای اینکه بخواهم آن شیئ متغیر و غیر ثابت را در نزد مخاطب حاضر کنم میبینم باید لفظ مصدری به کار ببرم و از مصدر استفاده کنم تا بتوانم نسبتش را که ادراک کرده بودم بفهمانم.
❇️گفتیم که لفظ مصدر و لفظ مضارع، در مفهوم یکی هستند و فرقشان در استعمالشان است.
وقتی دستم سرد بود سپس گرم شد، این شیئ متغیر را با لفظ «گرم شدن» میفهمانم که دقیقا همان مدرَکاتی را به ذهن میآورد که لفظ «دارد گرم میشود» به ذهن میآورد
چه اینکه در حین گرم شدن میگفتم «دارد گرم میشود» و مفهوم هردو یکی است.
دست ثابت بود. گرما نبود، الان هست.
لیوان ثابت بود، آب درونش قبلا نبود الان هست.
این شیئی که «نبوده» و «الان» هست را با لفظ مصدر بیان میکنم و میگویم: «پر شدن لیوان»، «صدادار شدن اتاق»، «گرم شدن دست» و ...
✍این مصدر، بیان «وجود الشیئ بعد عدمه فی شیئ آخر» هست.
(بودن یک شیی پس از نبودنش در کنار شیئ دیگر)
و این وجودِ بعد از عدم، نسبی است. یعنی نسبت به این شیئ است. وگرنه این گرما قبلا در آتش بوده. اما نسبت به دست که تصور میکنید نبوده و الان هست.
◀️پس اگر هر ادراکم را از اشیاء با قضیهی حملیه بیان کنم موضوع آن قضایا همان شیئ ثابت میشود و محمول آن قضایا همان شیئ متغیر الوجود و غیر ثابت.
دست سرد است
دست گرم است
موضوع: دست که ثابت است.
محمول: گرما و سرما که غیرثابت است.
لیوان خالی است
لیوان پر شد
موضوع: لیوان که ثابت است
محمول: پرشدن و خالی شدن که غیر ثابت است.
✍این موضوع که وجودش مستقل است و ثابت است را «جوهر» و محمول را که متغیر الوجود و غیر ثابت است را «عرض» مینامند و از این پس هرگاه میگویند «جوهر»، جزء تمامْ مشترکِ آن موضوعاتِ ثابت، درذهنم حاضر میشود که این جزء، همان «ثبوت و استقلال در وجود» است. اینکه همهی جوهر ها ثابت اند و وجودشان مستقل است. و تا میگویند «عرض» جزء تمامْ مشترکِ آن محمولاتِ غیر ثابت در ذهنم حاضر میشود که این جزء، همان «وجود غیر ثابت و وابسته به جوهر» است.
✍حالا مثلا سراغ یک شیئ خاص برویم و ادراکاتمان را از آن شیئ با قضایای حملیه بیان کنیم.
مثلا شیئ ما آب باشد. ادراک کردم آب ساکن است. اهل زبان لفظ «رکود» را برای این ساکن بودنش وضع کرده اند. این ادراکم را به شکل یک قضیهی حملیه بیان میکنم و میگویم «آب راکد است.» موضوع: آب
محمول: راکد است (رکود)
ادراک کردم آب جریان دارد و گفتم:
«آب جاری است.»
موضوع: آب
محمول: جاری است (جریان)
یکبار با ذائقه ادراکش کردم و گفتم «آب شیرین است.»
موضوع: آب
محمول: شیرین است (شیرین بودن)
و همینطور ادراکات دیگر:
«آب مضاف است»
«آب جوشان است» یا «آب میجوشد»
«آب گل آلود شد»
و...
با شنیدن این قضایا شما میفهمید من چه ادراکاتی از آب داشتم.
سپس میبینم در بین همهی اینها آب ثابت است. آب میشود جوهر. و میبینم محمول غیر ثابت است پس محمولها میشوند عرض یعنی این «گرما» و «رکود» و «جوشیدن» همگی اعراض آب هستند.
بعد اگر بخواهم برای یک نفر بفهمانم کل ادراکات من دربارهی آب هست و آن ادراکات چیست باید جزء تمام مشترک موضوعات قضایا (یا همان مسائل) که جوهر است و جزء تمام مشترک محمولات آن قضایا (یا مسائل) که عرض هست را بگویم.
جوهر ما اینجا آب است و محمولات اعراض آب هستند.
وقتی میگم عرض همهی آن محمولات (رکود و گرما و جوشیدن و ...) در ذهن مخاطب میآید چون جزء تمام مشترکشان همین عرض بودن است.
✍هر مساله و قضیه از عرضِ جوهر، یعنی از عرض موضوع بحث میکند.
موضوع تمام مسائل من، آب و محمول تمام مسائل من عرض آب است.
پس فهمیدم مثلا در مسائل علم «آب شناسی» (یا علم المیاه) از اعراض موضوع این علم که آب باشد بحث میشود.
پس موضوع علم من به آب، (یعنی علم آب شناسی) خود «آب» است و مسائل علمِ من به آب، بیان «اعراض آب» است.
🗣عرض غریب:
*عرضی که با واسطهی غیر مساوی عارض شود یعنی یا با واسطهی مباین یا اعم یا اخص.
*مثلا «انسان مُرد.» این «مردن» بر انسان عارض شد. آیا واسطه دارد؟ بله. «ارادهی خدا.» اینجا اراده، خارج از ذات انسان است و هیچ ربطی به انسان ندارد. پس واسطه، واسطهی «مباین» است. نه کیفیت نفس انسان است و نه داخل در ذات انسان. بلکه کاملا مباین و جدا از انسان است. پس «مُردن» و «مرگ» با واسطهی مباین بر انسان عارض شده و عرض غریب است.
*مسائل هر علمی نباید از «اعراض غریبِ» موضوع بحث کند. بلکه فقط باید از اعراض ذاتی موضوع بحث کند. یعنی اعراضی که یا بدون واسطه عارض میشوند یا با واسطهی مساوی (چه داخلی چه خارجی)
✍بررسی بر اساس شهود و ادراکات خارجی:
حالا باید ببینم در علم من به یک شیئ، این اعراضی که از شیئ ادراک کردم، اعراض با واسطه بوده یا بدون واسطه؟ واسطه مساوی (یعنی داخلی یا خارجی) داشته یا واسطهی مباین؟ تا ببینم اعراض، ذاتی بوده یا غریب؟ تا بفهمم آیا در هر علم فقط باید از اعراض ذاتی موضوع بحث کرد یا از اعراض غریب هم میشود بحث کرد؟
❇️برویم سراغ علم طب
علم طب، «علم الابدان» بود. پس «بدن» ادراک شده و بر مبنای شهود، موضوع ما «بدن» است.
علم دو نوع بود: حقیقی و نظری
علم حقیقی به بدنها همان طب حسی است که این را بررسی میکنیم.
✍بدن را حس و ادراک میکنیم. و هر یک از ادراکاتمان را با قضایای حملیه بیان میکنیم. و هر قضیهی حملیه میشود یک مسالهی علم طب حسی
یکبار پوست را لمس کردم دیدم گرم بود میگویم: «پوست گرم است.»
موضوع: پوست
محمول: گرم است (گرما. که عرض پوست است)
بار دیگر سرد بود گفتم: «پوست سرد است»
موضوع: پوست
محمول: سرد است (سرما. که عرض پوست است)
بار دیگر پوست نرم بود بار دیگر زبر بود و ...
با قوهی سامعه صدای قلب را میشنوم و میگویم «قلب تند میزند» و «قلب کند میزند»
موضوع: قلب
محمول: کند زدن و تند زدن (که عرض قلب است)
با قوهی باصره چشم را دیدم و گفتم:
«چشم مشکی است» و «چشم رنگی است»
موضوع: چشم
محمول: مشکی بودن و رنگی بودن (که عرض چشم است)
و تمام اجزاء بدن را که ادراک میکنم هر ادراکم را با یک قضیهی حملیه بیان میکنم.
بخشی از ادراکات، بیان اعراض پوست است
برخی بیان اعراض قلب است
برخی دیگر بیان اعراض چشم است و ... پس موضوعاتِ این قسم از ادراکاتِ من، که مسائل، از اعراض آنها بحث میکند شد «پوست» و «قلب» و «چشم» و ...
سپس میبینم که اهل زبان، جزء تمام مشترک این موضوعات را که جامعِ این موضوعات است، با لفظ «عضو» بیان میکنند.
◀️پس یک شاخه از «علم بدن» و «طب حسی» شد: «علم به اعضاء» که مسائل این شاخه، بیان «اعراض اعضاء» است.
✍بار دیگر بدن را میشکافم تا طور دیگری ادراکش کنم. میبینم چهار عنصر در همه جای بدن وجود دارد: خاک، آب، باد و آتش.
یکجا کم بودند یکجا زیاد بودند و ...
میگویم «آب بدن کم است». «خاک بدن رسوب دارد». «باد بدن هیجان کرده» و ...
سپس میبینم در این مسائل، آنچه که ثابت است (یعنی موضوع) این چهار عنصر هستند. سپس میبینم اهل زبان جزء تمام مشترکشان را که جامعِ این موضوعات است با لفظ «رکن» بیان میکنند.
◀️پس شاخهی دیگر «علم بدن» و «طب حسی» شد: «علم به ارکان».
✍ بار دیگر با دقت بیشتری بدن را ادراک میکنم میبینم خون در همه جای بدن جاری است و در همه جا چهار قسم را در آن میبینم:
قسمتی زرد، قسمتی سرخ، قسمتی روشن، قسمتی تیره
اگر ببینم اهل زبان برای جزء تمام مشترکشان لفظی وضع نکردند خودم لفظی وضع میکنم تا با ادراک آن لفظ، مفهومش نزد مخاطبینم حاضر شود. لفظ «طبع» را برای جزء تمام مشترکشان میگذارم.