🌺💐با عرض سلام و خوش آمد گویی خدمت اعضای جدید
لطفاً برای دوستانی که تلگرامشان قطع شده لینک این کانال را در ایتا بفرستید
لینک کانال↙️:
🔗 http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝تقریر دروس #مبادی_علم_طب
(مطالبی که با علامت «🗣» و «*» میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت «✍» و «❇️» میآید بیان ماست)
✍قسمت اول
در ابتدای هر علمی از «رئوس ثمانیه» یا «موضوعات هشتگانه» یا «مقدمات علوم» بحث میکنند که شامل هشت رأس است:
تعریف علم
موضوع علم
فایده علم
مؤلف علم
ابواب و مباحث علم
جایگاه علم (مرتبهی علم)
غرض علم
روش های تعلیم علم (انحاء تعلیمیه)
✳️تعریف علم
🗣بیان منطقیون و فلاسفه:
*تعریف: تبدیل مجهولات تصوری به معلومات تصوری
*حجت: تبدیل مجهولات تصدیقی به معلومات تصدیقی
*تصورات: ۱-بدیهی ۲-غیر بدیهی
✍محور اصلی تمام مباحث منطق و کلام و فلسفه بحث بدیهیات است
*تصورات بدیهی: تصوراتی که خود به خود معلومند و نیاز به تعریف ندارند. وجود، گرمی، سردی، وحدت
*تصورات غیر بدیهی: نیاز به معرِّف و تعریف دارد. مانند حیوان: جسم نامی متحرک بالاراده
*علم: حضور صورت شیئ نزد عقل
✍اشکال به بدیهی بودن مفهوم وجود:
۱-هیچ تصویری در ذهن نمیآید. هرچه بیاید موجود است نه وجود.
۲-یک بچه هم باید بفهمد اما نمیفهمد. پس بدیهی نیست و خود به خود معلوم نیست.
۳-هیچگاه مفهوم وجود را نمیفهمید مگر از قبل موجودات مختلف را ادراک کرده باشید.
◀️پس وقتی وجود که بدیهی ترین مفهوم بدیهی است خود به خود معلوم نیست، باقی بدیهیات نیز چنین هستند.
✍اشکال به تعریف علم:
علم صرفا حضور تصویر نیست. انسان کور صوت را درک میکند نه صورت را.
گاهی لمس است گاهی بو است گاهی مزه است و گاهی هم صوت و گاهی صورت و تصویر. گرمی با لامسه درک میشود. بوی عود با شامه است.
پس فقط صورت نیست.
🗣اقسام تعریف:
۱-حد ۲-رسم
*حد: شامل ذاتیات
*رسم: شامل عرض خاص
*حد بر دو قسم است: حد تام و حد ناقص
*حد تام: شامل تمام ذاتیات معرَّف است
*فرمول حد تام: جنس قریب + فصل قریب
*کامل ترین نوع تعریف، حد تام است. مثال: الانسان حیوانٌ ناطق. جنس:حیوان. فصل: ناطق
🗣العلم: حضور صورة الشیئ عند العقل
*علم بر دو قسم است: ۱-حضوری ۲-حصولی
*علم حصولی دو رکن دارد: تصور و تصدیق
*طریق حصول تصور، قول معرِّف یا شارح است.
*تصور، مقدم بر تصدیق است.
*تصدیق متشکل از تصورات و مفاهیم، و متوقف بر آنهاست.
✍اشکال به تقدم تصور:
هیچ تصویری حاصل نمیشود مگر اینکه با یکی از حواس پنجگانه اشیاء را در خارج ادراک کرده باشید
پس تصویر متوقف بر شیئ خارجی است. چون انسان کور هیچ تصویری ندارد
پس اتفاقا تصورات متوقف بر اشیاء خارجی است و مصادیق است و نه برعکس
🗣ابن سینا:
*در الاشارات و التنبیهات: طریق حصول «تصورِ مطلوب» در کسب معرفت، قول شارح است
✍قول هم متشکل از الفاظ است و معانی الفاظ متوقف بر درک شیئ خارجی است.
🗣ابن سینا:
*هدف از تعریف، این است که معنای شیئ آنگونه که هست به «تصور» درآید. نه صرفا بیان ذاتیات یا وجه تمایز آن با اشیاء دیگر.
*تعریف، یعنی راه رسیدن به «تصورِ» معرَّف که پیش از عمل تعریف، مجهول بوده
*تعریف: قصد انجام عملی است که هرگاه مخاطب آن را دریابد، «تصویری» برای او پدید میآید که همان معرَّف است.
✍اشکال:
پس اینهمه تفصیلات نمیخواهد. همینکه تصویر ایجاد بشود علم حاصل میشود حالا به هرطریقی.
هرچه مصادیق بیشتری از یک چیز دیده باشید تصویر کاملتری دارید و طبق تعریف شما از علم، علمتان به آن شیئ بیشتر است.
🗣خواجه نصیر: هدف از تعریف، اولاً و بالذات، کسب «صورت» عقلی است به گونه ای که با «حقیقت خارجی»، برابر و «مطابق» باشد که فقط حد تام است که به این هدف میرساند.
✍پس اقرار کردند که اول حقیقت خارجی است و سپس تطبیق است.
کتاب هم که مینویسند با عملشان اقرار میکنند که اول حقیقت خارجی است. زیرا از الفاظی استفاده میکنند که معانی همهی آن ها با درک خارج فهمیده شده.
🗣ابن سینا:
*تعریف با توجه به معرِّف دو قسم است:
۱-تعریف مفهومی یا کلامی
۲-تعریف مصداقی یا اشاری یا بالمثال
*تعریف مفهومی: ناظر به ماهیات است. الانسان حیوانٌ ناطق
*تعریف مصداقی: گوینده مقصود خود را با اشاره یا ذکر مصداق و آوردن مثال روشن میکند. مثلا در تعریف حیوان مصداقش را نشان دهند.
*تعریف مصداقی شبه تعریف است و نه تعریف حقیقی.
✍اشکال:
تعریف مفهومی هم با الفاظی است که معنای اون الفاظ با تعریف مصداقی فهمیده میشود. پس اگر تعریف مصداقی شبه تعریف باشد پس تعریف مفهومی به طریق اولی شبه تعریف است.
❇️ممکن است معنای یک لفظ متطور شده یا عوض شده باشد مهم این است که مفهوم مد نظر، با آن لفظ در ذهن مخاطب حاضر شود.
پس اگر علم صحیح میخواهد پیدا شود چاره ای نیست جز اینکه یک کسی که عاری از خطاست معنا و مفهوم را با تعریف مصداقی به ما بگوید وگرنه نمیتوان آن را تعریف درستی دانست چون معلوم نیست برای ما درست تعریف کرده باشد.
📝سید جواد موسوی
ادامه دارد...
کپی بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝تقریر دروس #مبادی_علم_طب
(مطالبی که با علامت 🗣 و * میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت ✍ و ❇️ میآید بیان ماست)
✍قسمت دوم
🗣تعریف در لغت:
حقیقتِ چیزی را شناساندن و بیان کردن
*علم حصولی همان است که با قوای مُدْرِکه درک میشود
✍تنها راه حل کردن خود به خودی بودنِ بدیهیات، این است که بگویند با علم حضوری معلوم میشود
❇️آیه در رد علم حضوری:
«و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئا»
«و خداوند شما را از شکم های مادرتان خارج کرد در حالی که هیچ علمی نداشتید»
🗣منظور آیه علم حصولی است. پس هنگام تولد هیچ علم حصولی نداشتیم اما علم حضوری نفی نشده
✍اولاً که آیه اطلاق دارد و نفرمود «لاتعلمون علما حضوریا». ثانیاً حمل آن بر علم حصولی زمانی درست است که این تقسیم بندی در زمان نزول آیه بوده باشد. ولی این تقسیم بندی سالها بعد درست شده است ثالثاً بافرض بودن این تقسیم بندی، اصلا در لسان عرب این تقسیم بندی رایج نبوده تا بگوییم با قرینه بفهمند که منظور آیه، علم حصولی است.
❇️تقریر صحیح مبحث «شیئ» و «مفهوم» و «علم»
✍ان الشیئ باعتبار الذهن إما خارجی او ذهنی. و الشیئ الخارجی خارج من الاذهان کلِّه. و الشیئ الذهنی ما یکون فی الاذهان و هو المفهوم. و المفهوم إما بسیط او مرکب. فالمفهوم البسیط هو المفهوم الحقیقی. و هو مدرک الشیئ الخارجی. و المفهوم المرکب، مرکب من مدرکات مختلفه إما مع مطابق خارجی و هو مفهوم نظری او بلا مطابق خارجی و هو مفهوم موهوم. و المطابق الخارجی هو المصداق. و علی هذا, العلمُ علی قسمین اما حقیقی او نظری. و العلم الحقیقی هو ادراک الشیئ او حضور مدرکه عند العقل. و العلم النظری هو حضور مدرک المطابق للشیئ بمدرکات غیره عند العقل. فتحصیل العلم الحقیقی لابد اولاً من وجود الشیئ و ثانیاً من ادراکه بحواس الخمس فالعلم الحقیقی بالماضی و المستقبل بحضور مدرکه عند العقل فشیئ الماضی وُجد فدُرک و مدرکه ثبت فی الذهن ثم بحضور مدرکه عند العقل یحصل العلم به. فان قیل کیف یحصل العلم بشیئ المستقبل و هو لا موجود فی حال الادراک؟ نقول بحضور مدرکه عند العقل و ذلک لایمکن الا بافاضة من غیره. فتحصیل العلم النظری باجتماع مدرکات مختلفه و امتزاجها ثم ینطبق حاصلها لشیئ الخارجی دون ان یدرکه بحواس الخمس او بحضور مدرکه الماضی عند العقل
✍مفهوم حقیقی مثل گرمی، آب، بیداری.
مفهوم نظری مثل مفهوم بهشت: باغهایی سرسبز که در زیر آن رودهایی جاری است.
از هر کدام مدرکاتی در ذهن میاد مجموع آن مطابق با بهشت است
مفهوم موهوم مثل اژدهای هفت سر که مطابق خارجی ندارد.
✍این مطابقت را ما نمیدانیم بلکه معرِّف میداند. اگر ما خودمان مطابقت را بفهمیم دیگر علم حقیقی پیدا کردیم و از دایرهی علم نظری خارج شدیم.
✍معرِّف باید علم حقیقی داشته باشد وگرنه دور است.
❇️اشکالات اساسی به خود به خودی بودن بدیهی:
✍جهت اول: تا شیئ خارجی نباشد تصوری نیست و تا تصوری نباشد (به بیان فلاسفه) علمی نیست و تا علمی نباشد معلومی نیست. تصور یا مستقیما از شیئ درک میشود یا مرکب از تصوراتی است که اونها از شیئ خارجی ادراک شدند. پس تا شیئ نباشد تصوری نیست. پس هیچ چیزی خود به خود معلوم نیست.
🗣جواب:
منظور از خود به خودی بودن این است که برای تعریف نیاز به تصاویر و مفاهیم دیگر ندارد. نه اینکه نیاز به مصداق خارجی نداشته باشد. و هر مفهومی با درک مصداق خارجی درک شود میشود بدیهی.
✍پاسخ:
چرا مبانی را عوض میکنید؟! اگر قرار باشد تصویری را با درک شئی خارجی، «بدیهی» بگویید پس چرا حیوان را بدیهی نمیگویید؟! لذا خود به خودی بودن، معنا ندارد چون باید شیئ خارجی در کار باشد.
✍جهت دوم: تا مُدرِکی نباشد ادراکی نیست و تا ادراکی نباشد علمی نیست. وگرنه مفهوم گرما برای سنگ هم بدیهی است. در حالی که سنگ اصلا علم ندارد. چون ادراک ندارد
🗣جواب: ما اگر حواس پنجگانه هم نداشته باشیم به یک سری چیزها علم پیدا میکنیم! با علم حضوری. مثل علم نفس به ذات خود. در علم حضوری، بدون واسطهی صورت ذهنی، معلوم درک میشود. عین واقعیتِ معلوم در نزد مُدرِک، حاضر است. حضور خود شیئ نزد من. این نیازی به حواس پنجگانه ندارد.
✍پاسخ:
اولاً اشکال شکلی دارد و آن اینکه هنوز اول راهیم و علم حضوری ثابت نشده هنوز صحبت بدیهیات است.
ثانیاً اشکال محتوایی دارد و آن اینکه خودِ این علم حضوری از کجا ثابت است؟! اگر منظورتان همان علم حقیقی است که تقریرش را گفتیم، درست است اما این که جواب اشکال نیست!
🗣تعاریف علم حضوری:
*حصول علم برای عالم، محتاج به واسطه شدنِ چیز دیگر نیست.
*علمی که عین معلوم خارجی است.
*وجود علم، عین وجود معلوم است.
*کشف معلوم نزد عالم، به واسطهی حضور خود معلوم است. مثلا سنگ در نزد من حاضر شد به آن علم پیدا میکنم میشود حضوری
✍پاسخ:
اگر شیئ با قوای پنجگانه ادراک شود این میشود علم حقیقی که گفتیم اگر منظورتان این است این که جواب اشکال نیست. چون ادراک و قوهی مُدرِکه در کار است. پس منظورشون این نیست
بلکه منظورشان معنای موهومی است که ثابت نیست. وگرنه این سنگ هم علم حضوری دارد.
🗣منظور ما اشیاء ذوی العقول است نه سنگ و ستون.
✍پاسخ:
وقتی میگویید ادراک و مُدرِک و مُدرَک عین همند و عالم و معلوم و علم اتحاد دارند و نیازی به قوهی مدرکه نیست، دیگر چه ذوی العقولی؟! ذوی العقولی که ادراک ندارد؟!
اتفاقا خوب میدانیم که دارید دربارهی ذوی العقول صحبت میکنید اما وقتی گفتید ادراک و مُدرِک و مُدرَک عین همند پس فرقی بین انسان و غیر ذوی العقول نیست.
چرا که وقتی سنگ در نزد نفس حاضر شد طبق حرف شما سنگ خودش عالم است و خودش معلوم است و خودش علم است.
🗣نه! خود سنگ معلوم نیست. بلکه «صورت سنگ» معلوم است. به خودش علم حصولی پیدا میکنیم و به صورتش «علم حضوری». چون صورتش نزد نفسم حاضر میشود.
✍پاسخ: اگر «صورت سنگ»، علم حضوری باشد پس باید خودش عالم باشد خودش معلوم باشد. در حالی که عالم، نفس است و صورت سنگ، معلوم.
❇️فقط یک راه آخر میماند و آن اینکه نفس را مجرد فرض کنند.
✍اشکال شکلی: هنوز اول راهیم و تجرد ثابت نیست.
✍اشکال محتوایی: اصلا تجرد ما سوی الله باطل است. امام جواد علیه السلام فرمودند: «انّ ما سوی الواحد متجزی»
🗣«و نفخت فیه من روحی» خداوند از روح خودش در انسان دمید خدا مجرد است پس روحش هم مجرد است.
✍پاسخ:
امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه فرمودند: «روح من» مانند این است که خدا به خانه اش گفته «خانهی من» و به رسولش گفته «رسول من». پس روح من یعنی روحی که برای من است. روحی که من مالک او هستم. و از جهت کرامتش آن را به خود منتسب کردم.
❇️پس ثابت شد همینکه در ابتدای راه، تعبد روی فرضیات یونان دارند و به جز فرض گرفتن «تجرد روح» و «تجرد نفس» راه دیگری ندارند، نشان میدهد اصلا عقلانی بحث نمیکنند بلکه همش تعبدی است.
دوباره 😕👇
🗣تصور شما از فرشته چیست؟ آیا تصور شما خود فرشته است؟ فرشته همان است که تصور کردی؟ اینکه شما هر مفهوم را بدون شیئ خارجی نمیتوانی درک کنی برای اشیاء مادی است نه برای فرشته و اشیاء مجرد. پس وقتی مفهوم فرشته را میفهمید ربطی به درک خارج ندارد چون مادی نیست.
✍پاسخ:
اولاً باز هم که تجرد را فرض گرفتی! و تعبد شد.
ثانیاً «ما سوی الله» همه مادی اند و فرشته مجرد نیست پس به همهی اشیاء میتوانیم با ادراک، علم حاصل کنیم چون مجرد نیستند و فقط خدا مجرد است که به خدا علم حاصل نمیشود.
✍ضمنا اون تصوری که از فرشته داریم خود فرشته نیست! 😊 بلکه معلوم و مفهومی است که یا نظری است یا حقیقی یا موهوم. که توضیحش گفته شد
❇️پس اگر شیئ خارجی نباشد ادراکی نداریم و مفاهیم معنا پیدا نمیکند.
📝سید جواد موسوی
ادامه دارد...
کپی بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝تقریر دروس #مبادی_علم_طب
(مطالبی که با علامت 🗣 و * میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت ✍ و ❇️ میآید بیان ماست)
✍قسمت سوم
🗣علم حضوری دریافت و شهود است و جنین درون شکم مادر دریافت و شهود ندارد برای همین آیه چنین گفته.
✍پاسخ: کاملا نسبت به روایات و علوم تجربی بیسوادید! چه کسی گفته جنین درون شکم مادر هیچ دریافتی ندارد؟! بلکه دارد، منتها طبق روایات فراوان، دچار نسیان میشود.
🗣آن تصویر و شکل و اندازه ای که در ذهن میآید علم نیست. وجود ذهنی، آن تصویر و شکل و قیافه و حد و اندازه ای که ما میسازیم نیست. آن را ما ساختیم که بتوانیم انس بگیریم. مثلا مفهوم کلی و حقیقی انسان آن چیزی نیست که در ذهن میآید بلکه یکی از مصادیقش است.
✍پاسخ: اگر مفهوم این نیست. پس مفهوم چیست؟
ثانیاً این چیزی نیست که خودمان ساخته باشیم بلکه مستقیماً از شیئ خارجی گرفتیم. اگر هم خودمان ساختیم و مطابق دارد خب مفهوم است دیگر! که به آن «مفهوم نظری» میگوییم و اگر هم مطابق ندارد وهم و خیال است. مثل مطالب شما 😆
🗣😒مفهوم که ماهیت بردار نیست. (ماهیت، حقیقت یک شیئ است که در پاسخ به «چیست؟» میآید)
✍مفاهیمی که در ذهن میآید مجرد نیستند و همه ماده دارند و اگر فرضا مغز را بشکافید، درحین ادراک اینهارا مییابید و وجود خارجی دارند. عقل هم صرفا یک قوه و توانایی و مفهوم مجرد نیست. بلکه عقل هرکس، میزان نوری است که از مَلَکِ عقل دارد. (طبق روایت پیامبر) هرچه جذب مغز شما از نور آن ملک که در نیمهی راست عرش است بیشتر باشد عقلتان بیشتر است. مانند یک عدسی که نور را جذب و در یک نقطه متمرکز میکند. وگرنه نبایستی ائمه میفرمودند که خوردن خرفه و سرکه و امثال آن، «عقل» را زیاد میکند. این یعنی قدرت جذب کنندگی مغز از آن نورِ ملک عقل زیاد میشود و به تیع آن عقل شما افزایش مییابد
🗣سوال: مفهوم عدم پس چگونه درک میشود؟
✍پاسخ: به صورت نسبی میفهمیم و هیچگاه «عدم مطلق» درک نمیشود. مثلا این کتاب را الان میبینم بعدا نمیبینم.
ثانیاً مفهوم «اطلاق» را ابتدا از جای دیگر و از نسبت بین اشیاء خارجی میفهمیم و ادراک میکنیم، سپس آن را به مفهوم عدم نسبی ضمیمه میکنیم و مجموع آنچه در ذهن تشکیل میشود را «عدم مطلق» مینامیم. که همان هم خود موجود است.
🗣بیان منطقیون و فلاسفه:
*جنس: کلی ذاتیِ تمامْ مشترک، بین افراد چند ماهیت.
*کلی ذاتی بر سه قسم است:
۱-اگر تمامْ ماهیتِ یک چیز باشد، «نوع» است مانند گل زرد، گل سفید
۲-اگر جزء تمام مشترک چند ماهیت باشد میشود «جنس» مانند حیوان که جزء تمام مشترک بین انسان و چهارپایان است
۳-اگر جزء مختص یک ماهیت باشد، میشود «فصل». مانند ناطق برای ماهیت انسان
✍ماهیت چیست؟
🗣حقیقت شیئ. که در پاسخ به سوال «چیست؟» میآید
✍کلی چیست؟
🗣مدلول اسم عام و حقیقتی که قابل صدق بر کثیر است.
✍ذاتی چیست؟
🗣محمول غیر خارج از ماهیت موضوع است.
✍محمول چیست؟
✍موضوع چیست؟
✍صدق چیست؟
✍اسم عام چیست؟
✍حقیقت چیست؟
و...
❇️و این چیست ها تکرار میشود و هرکدام را باید با لفظ و تعریف پاسخ بدهند و این دور میشود مگر اینکه به مفهومی که با لفظ بیان نشود برسیم. ولی فلاسفه میگویند باید به چیزی که خود به خود معلوم باشد برسیم که اصلا ادراک نمیخواهد. که بطلان این حرف ثابت شد. بلکه باید به شیئ خارجی و ادراک مستقیم از آن، منتهی شود.
🗣بیان منطقیون و فلاسفه:
*شرایط تعریف
*شرایط معنایی: ۱-جامعیت و مانعیت ۲-تغایر مفهومی ۳-دوری نبودن ۴- معرِّف اجلی و اعرف از معرَّف باشد
*شرایط لفظی: ۱-الفاظ واضح و عاری از ابهام و ایهام باشد ۲-از الفاظ مشترک لفظی یا مشترک معنایی استفاده نشود ۳-از الفاظ استعاری یا مجازی بدون قرینه استفاده نشود ۴-از الفاظ نامأنوس و غریب استفاده نشود در تعریف آب برای فارس زبان نگوییم water.
❇️بررسی شرایط تعریف:
شرط اول (جامع افراد؛ مانع اغیار):
*جامعیت یعنی جامع افراد معرَّف باشد.
*مانعیت یعنی همهی افراد غیر را خارج کند.
✍این شرط خودش نشان میدهد اول باید افراد درک شود. سپس میگوییم که تعریف، جامع آن «افراد» باشد. پس بازهم اقراری دیگر بر ابطال مبانی خود کردند.
*معرِّف و معرَّف از حیث عموم و صدق باهم اتحاد داشته باشند یعنی مصادیقشان در خارج یکی باشد. هرچه معرَّف بر او صدق میکند معرِّف هم صدق کند
✍چطور میخواهید صدق را بفهمید؟ پس بازهم عملا اقرار کردید که اول صدق و اشیاء خارجی است. اول درک شیئ؛ دوم حضور مُدرَک که همان مفهوم است؛ سوم چند مفهوم جمع شود و ترکیب شود و حاصل آن بر خارج صدق کند. و سپس بخواهید لفظی دیگر که مطابق آنچه صدق شده است بیان کنید.
*نسبت بین معرِّف و معرَّف تساوی باشد.
✍درست است. وگرنه علم به شیئ دیگری حاصل میشود نه شیئ معرَّف. و مهم این است که آن مدرَک، نزد عقل حاضر شود با هر لفظی که شد. پس اشکالی ندارد مساوی باشد و فقط لفظش مختلف باشد
شرط دوم (تغایر مفهومی):
*معرِّف و معرَّف نباید در مفهوم یکی باشند وگرنه توقف شیئ بر خودش لازم میآید مثلا در تعریف حرکت بگوییم انتقال و در تعریف انسان بگوییم بشر
✍اولاً ظاهر این شرط با شرط قبلی منافات دارد ولی جواب این است که در شرط قبلی منظور تساوی در مصداق است. که این خودش مجدداً اقراری دیگر بر این است که ابتدا مصداق درک میشود و سپس تعریف باید در مصداق با معرَّف یکی باشد
ثانیاً اگر در مفهوم یکی باشند ولو با لفظ مختلف، چه اشکالی دارد؟
پس این شرط از یک جهت درست است. و اون اینکه «این مفهوم» نزد مُدرِک حاضر نباشد نه اینکه یک مفهومی که چند لفظ دارد نباشد. این غلط است. انسان و حیوان ناطق مفهومشان یکی است. آنچه در ذهن میآید هردو یکی است. و فقط لفظش متفاوت است. پس این شرط یا غلط است و یا درست بیان نشده است.
*شرط سوم (دوری نبودن):
*مثال برای دور: خورشید یعنی ستارهی روز. روز یعنی زمان بالاآمدن خورشید
✍این شرط درست است و درستی آن را با اقرار همگان تشخیص دادیم و آن اینکه چون از تعریف دوری، «علم» حاصل نمیشود و و مدرَکی در عقل حاضر نمی شود حال آنکه هدف از تعریف، علم است. لذا دور، باطل است و هر مدرَکی که حاضر شود یا مفهوم حقیقی است یا نظری (طبق تقریری که گفتیم) که این خلاف فرض «دوری بودن» است.
پس باید منتهی به مفاهیم حقیقی یا مفاهیم نظری ای بشود که با مفاهیم حقیقی درک شدند و دوری نباید باشد.
ولی متاسفانه مسائل خودشان دوری است! مگر اینکه جایی از آن را تعبداً بپذیرند که در آن صورت باید خود را اخباری یا مقلد بنامند نه عاقل و متفکر. تعریف جنس و فصل هم، چنین است.
*شرط چهارم (اجلی و اعرف بودن تعریف)
✍بله. باید مفاهیمی که در تعریف میآید مدرکات واضح تری داشته باشد تا از مجموع آنها و حاصل ترکیبشان، مفهومی که مطابق مصداق خارجی معرَّف است تشکیل شود. و این نیز اقراری دیگر بر صحت تقریرات ماست که از مفهوم گفتیم.
❇️پس ثابت شد که اول باید به متعلق مسائلِ علم طب (یعنی افراد مفهوم طب) که در خارج هستند، علم پیدا کنیم و سپس تعریفی که میکنیم قابل صدق بر اون افراد باشد.
آیا ما مسائل علم طب را میدانیم، که بخواهیم تعریفش کنیم؟ آیا میدانیم متعلق آن مسائل چیست؟ و آیا آن را در خارج درکش کردیم؟ اگر میدانیم چیست، چگونه درست تشخیصش دادیم؟ آیا این وضع لفظ طب برای اون مسائل درست است؟ آیا خودمان باید این لفظ را وضع کنیم یا تقلیداً از کسی پذیرفته باشیم؟
📝سید جواد موسوی
ادامه دارد...
کپی بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝تقریر دروس #مبادی_علم_طب
(مطالبی که با علامت 🗣 و * میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت ✍ و ❇️ میآید بیان ماست)
✍قسمت چهارم
❇️پس ثابت شد که راه تعریف علم طب این است که عالم به علم طب آن را بگوید. یعنی مسائل علم طب را بداند سپس با الفاظی آن را تعریف کند که مدلول آن الفاظ شامل همهی مسائل بشود. همانگونه که ابن سینا هم گفته بود: *طریق حصول تصور مطلوب در کسب معرفت قول شارح است.
✍شارح و معرِّف است که به حجامت میگوید درمان. نه اینکه از قبل درمان تعریف شده باشد و سپس شارح یا معرِّف، طبق آن تشخیص مصداق دهد و مثلا ببیند حجامت درمان است یا نه. بلکه اول مسائل را میفهمد سپس آن را بیان میکند.
❇️پس حالا که ابتدائا باید به مسائل علم و متعلقات اون مسائل علم پیدا کرد آیا با علم حقیقی عالم به آنها شود یا با علم نظری؟!
عقلی ثابت شد که علم نظری باید نزد کسی که علم حقیقی حاصل کرده حاصل شود وگرنه دور میشود. لذا پیغمبر در پاسخ به سوال «علم چیست؟» یا «حق علم چیست؟» فرمودند: الانصات (سراپاگوش شدن) سوال شد: سپس چه؟ فرمودند سِماعٌ من عالم (شنیدن از عالم)
✍این ناظر به علم نظری است. چون اگر علم حقیقی باشد نمیفرماید سماع من «عالم». و برای اینکه دور نشود این عالم بایستی علم حقیقی داشته باشد. و حال چه کسی علم حقیقی به همهی مسائل و متعلقات مسائل علم طب دارد؟
عرض کردیم که علم حقیقی یا با ادراک است و یا حضور مدرک در نزد عقل. آن عالمی که باید اول به مسائل و متعلقات مسائل طب علم حقیقی داشته باشد، همهی آنها را جداگانه با قوای مُدرِکه درک کرده؟ یا بدون ادراک با قوای مُدرِکه، مُدرَک همهی آن مسائل و متعلقات مسائل نزد عقلش حاضر شده؟
اگر بگوییم همه را ادراک کرده پس هرگاه سخن به تعریف و بیان علم گشود همانهایی که ادراک کرده را بیان کرده و نه آنچه که قرار است پیش بیاید. پس تعلیمی هم که به شما میدهد محدود است به همانهایی که ادراک کرده. ضمن اینکه هر ادراک کننده ای محدود به زمان و مکان است و علمی هم که از طریق ادراک حاصل میکند محدود است. ولی اگر از راه دوم قائل شویم در این صورت علم به همهی مسائلی که حتی در آینده پیش میآید نیز دارد. و این چگونه ممکن است؟ که در تقریر علم گفتیم با سنخ دوم علم حقیقی. به اینکه علم به آینده ممکن نیست مگر با افاضه. یعنی به محض اراده، تمام مدرَکات در نزد عقلش حاضر شود و این افاضه نیز باید از سوی کسی باشد که علمش محدود به زمان نیست وگرنه دور میشود. و این فقط مختص موجود فراتر از زمان است و آن نیز یک موجود است و آن خداست. و افاضه نیز باید از طرف او باشد. که به این افاضه وحی میگویند. یعنی همین که اراده میکند، مدرکات در نزد عقل وحی شونده که پیغمبر باشد حاضر میشود و علم حاصل میکند
◀️پس تنها راه علم به همهی مسائل و متعلقات علم طب وحی است و هیچ راه دیگری نیست.
◀️و تنها راه تعلّم علم طب این است که نزد کسی که به او وحی میشود و علم به آینده و تمام متعلقات طب که در آینده پیش میآید، دارد، آن را بیاموزیم. و تعریف طب را از او بشنویم. پس منظور از عالم در این روایت خود معصوم است. یعنی یا پیامبر که مستقیما به او وحی شده و یا امام که کل علم وحی از پیغمبر به او افاضه شده.
✍«سِماع من عالم» یعنی شنیدن قول عالم. قول متشکل از الفاظ هست و هر لفظی مفهومی دارد که مطابق خارجی دارد مطابقت را هم نمیشود فهمید جز اینکه عالم بگوید. اگر خودمان تطابق را بفهمیم پس خودمان علم حقیقی پیدا کردیم و اگر خودمان درک نکنیم باید یقین داشته باشیم به تطابق
مثلا اگر خودمان بخواهیم ابتدا علم پیدا کنیم و سپس آن را تعریف کنیم ما با ادراک خود برویم سراغ مسائل باز در وضع الفاظ مشکل داریم. از کجا معلوم وضع ما درست باشد؟ شاید شرط مانع اغیار بودن را رعایت نکنیم. از کجا معلوم اینی که بهش گفتم طب واقعا طب باشد. مگر اینکه همهی مخاطبها پایبند به وضع من باشند تا بدانند از هر لفظ چه معنایی را اراده کردم. که اگر هرکس بخواهد خودش واضع شود ممکن نیست و تقریبا محال است.
❇️پس چاره نیست جز اینکه واضع اول خودش بگوید. پس به وضع واضع منتهی میشود
✍عالم کیست؟ امام صادق علیه السلام فرمود: نحن العلماء (عالم ما هستیم)
امام باقر علیه السلام فرمود: والله لایؤخذ العلم الا من اهل بیت (به خدا قسم علم به جز از اهل بیت گرفته نمیشود)
و فرمود: کل ما لم یخرج من هذا البیت فهو باطل (هر آنچه از سوی این خانه نیامده پس آن باطل است)
و به دو تن از عالمان زمان خود فرمود: شرقا و غربا لن تجدا علما صحیحا الا شیئا خرج من عندنا اهل البیت (شرق بروید! غرب بروید! هرگز علم صحیحی نخواهید یافت مگر چیزی که از سوی ما اهل بیت آمده باشد)
✍عالم را چگونه بشناسیم و بیابیم؟ از کجا بفهمیم کسی صاحب وحی و یا صاحب علم وحی است؟ و پیغمبر و امام است؟
پاسخ: با علم حقیقی میشناسیم با ادراک معجزه و ادله کلامی دیگر.
✍در سماع باید نزد متکلم حاضر باشیم ولی اگر عالم حضور نداشت چه کنیم؟
پاسخ: مگر در زمان حضور معصوم همه کنارش بودند و در حضورش کسب علم میکردند؟ شنیدن از عالم اگر با واسطه هم باشد باز به آن شنیدن میگویند. مثل اینکه زراره از امام صادق علیه السلام برایتان خبری میآورد و شما وقتی میخواهید آن را برای کسی بازگو کنید میگویید: شنیدم از امام صادق که چنین فرمود.
در ثانی اگر هم سماع را فرمود برای این است که از ادراک هر لفظ مفهوم آن نزد عقل حاضر گردد و علم حاصل شود پس فرقی ندارد که آن لفظ را با شنیدن ادراک کنیم یا با دیدن. لذا اگر الفاظ و قول عالم مکتوب هم باشد، دیدن آن مساوی با شنیدن آن است زیرا هردو مساوی با ادراک لفظ بوده و نتیجهی هردو مساوی است. پس اگر خود شخص عالم حاضر نیست باید رجوع به سخنانش که مکتوب شده بکنیم و البته سهو راویان در خطای در نقل الفاظ هم دقت کنیم.
✍از کجا معلوم روایت و حدیث از عالم باشد؟
پاسخ: باید از راه های مختلف یقین کنیم که همهی فقها هر یک از این سه راه را راه رسیدن به سخن معصوم میدانند.
۱-روایت، متواتر لفظی، معنوی یا اجمالی باشد. لفظی: من کنت مولاه فهذا علی مولاه. معنوی (مضمونی): روایات وجوب نماز. اجمالی: روایات شجاعت امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگها
۲-محفوف به قرینه باشد
۳-صحیح السند باشد یعنی تمام رجال مذکور در روایت ثقه باشند.
📝سید جواد موسوی
ادامه دارد...
کپی بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝تقریر دروس #مبادی_علم_طب
(مطالبی که با علامت 🗣 و * میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت ✍ و ❇️ میآید بیان ماست)دانلود آهنگ
✍قسمت پنجم
❇️باتوجه به مجموع آنچه گفته شد، هدف از تعریف، کسب علم است.
تعریف یعنی تعلیم
چون تعریف عملیاتی است که با آن، علم به شیئ نزد مخاطب حاصل میشود.
◀️پس تقسیمات تعریف وابسته به تقسیمات علم است. لذا تعریف یا تعلیم بر دو قسم است:
تعلیم حقیقی
تعلیم نظری
تعلیم یا تعریف حقیقی: تعریف کننده کاری کند که یا خود شیئ نزد مخاطب حاضر شود و ادراکش کند و یا مدرکاتش را به ذهن بیاورد
تعلیم نظری: تعریف کننده کاری کند تا مدرکاتی در نزد عقل مخاطب بیاید که مطابق با شیئ معرَّف باشد
❇️نتیجهی تعریف، علم است.
شرایط لفظی و معنوی برای این مطرح شده که علم به شیئ حاصل شود پس اگر برای حصول علم دیدیم نیازمند شرط دیگری هستیم میشود آن را هم لازم بدانیم
🗣تعریف: جنس + فصل
چون هدف از تعریف، علم است پس بررسی میکنیم که آیا اگر شیئ با این فرمول فلاسفه تعریف شود، علم حاصل میشود؟ یا نه. اگر علم حاصل شود پس این فرمول درست است وگرنه درست نیست.
اگر مخاطب، خودش شیئ معرَّف را ادراک کند، دیگر تعریف من برای او معنا ندارد. و کار عبث است.
◀️پس تعریف معرِّف، یا برای خودش است که بی معناست مگر برای یادآوری که آن هم عرض شد چون نسیان مساوی با عدم علم است.
یا برای غیر خودش است که آن غیر، یا میداند و علم دارد که پس کار معرِّف بیهوده است و یا مخاطب نمیداند و علم ندارد که فقط در این صورت تعلیم است
◀️پس صحبت از تعریف ناگزیر از تصور دو طرف است عالم و متعلم
اینجاست که پیغمبر فرمود: العلم سماع من عالم.
پس هدف، حضور مفهوم در نزد عقل مخاطب است.
✍اما اسباب حضور مفهوم چیست؟
چون هدف ما اثبات عقلانی است لذا همه مبانی را بر اساس شهود میگوییم و نه بر اساس تعبّد.
بر مبنای شهود و ادراک خارجی در همهی انسانها که انکاری ندارد، مفهوم یا خود به خود حاضر میشود مثل خواب و یا کسی سبب حضور آن میشود چه با سخنش و چه با افعالش (مثل پانتومیم) و چه با اسباب دیگر سبب حضور مفهوم میشود مثلا برای اینکه به یک بچه یتیم بفهماند حامی اوست سرش را نوازش میکند و او را اطعام میکند.
❇بنابراین باید دنبال این باشیم که حضور مفهوم در نزد عقل، ملازم با ادراک چه چیزی است. گاهی شنیدن لفظ گاهی دیدن یک شیئ گاهی لمس و گاهی بو و گاهی چشیدن ملازم با این حضور است. پس حتی برای حضور مفهوم لازم داریم از ادراکات پنجگانه به عنوان سبب استفاده کنیم. پس، از این طریق هم بدیهی فی نفسه غلط است.
🧠نظریهی شهید صدر: تقارن و ملازمه است. به ازای شنیدن لفظ تصویر همراهش در ذهن میآید.
✍جنس و فصل را بر اساس ادراک خارج و اشیاء خارج بررسی میکنیم.
اشیاء خارجی اینجا منظور همان ماهیت است. پاسخ به چیستی یک شیئ.
مثلا در تعریف روغن ابتدا خود شیئ که روغن باشد را در خارج درک کردم (علم حقیقی کسب کردم به روغن) سپس برای آنکه آن را برای شما تعریف کنیم (و شما علم نظری پیدا کنید)
باید در میان افرادی که شما درک کردی یک صفت مشترک را بگیرم و آن را مایع بنامم
سپس همینکار را برای اشیاء چرب میکنم
با گفتن اولی چیزی در ذهن شما میآید که افراد ماهیاتِ دیگر را هم داخل میکند و با گفتن دومی، آن مدرکات با مدرک دومی ممزوج شده و مطابق با ماهیت روغن میشود.
◀️پس «جنس + فصل» درست است
✍الانسان حیوان ناطق.
جزء تمام مشترک بین انسان و چهارپایان «حیوانیت» است. این میشود جنس که اگر برداشته شود اینا هم برداشته میشوند لذا ذاتی آنهاست.
اما ناطقیت مختص انسان است این میشود فصل.
با گفتن جنس همهی افراد ماهیت به علاوهی افراد ماهیاتِ دیگر میآید که با گفتن فصل، غیر خارج میشود
❇️پس چون علم حاصل میشود درست است.
خود جنس و فصل از شیئ خارجی و با علم حقیقی درک شدند وگرنه دور میشود.
اول آب را درک کرده سپس جزء تمام مشترک بین افراد آن با افراد دیگر را جنس مینامیم. و سپس جزء مختص را فصل مینامیم
✍کسی که علم به طب پیدا کرده اول علم به مسائل آن و افراد آن پیدا کرده سپس جزء تمام مشترک آن ها را میفهمد و ذاتی مینامد اگر دیگران داخل شوند جنس است. پس اول مسائل علم طب را میداند سپس روی آن ها لفظ طب را وضع میکند. و سپس برای تعریف طب، آن جنس و فصلی را که ادراک کرده میگوید تا برای مخاطب، علم نظری حاصل شود.
✍اگر خودمان این کار را بکنیم بر فرض عدم خطا علم ما محدود و استقراء ما هم ناقص است. پس تنها راه کسب علم طب افاضه و اراده است که ادله عقلی آن عرض شد. و چون ما قابلیت وحی نداریم لذا باید از طریق دیگری علم به وحی پیدا کنیم یعنی از راه تعلّم نظری. وگرنه اگر با ارادهی خدا افاضه شود نیازی به اینها نیست.
❇️پس باید برای تعریف علم طب سراغ روایات یا مطالب وحی رفت.
یک راه این است که روایتی که علم طب را تعریف کرده پیدا کنیم
راه دیگرش این است که همانجور که تفاوت و اشتراکات اشیاء خارجی را با قوای مُدرکه درک میکنیم تمام روایات را بررسی کنیم مشترکاتشان را بگیریم و جنس و فصل در بیاوریم و سپس از بین آنها علم طب را تعریف کنیم که مطابق با همهی آن ها باشد یعنی اول مسائل علم طب را که از طریق وحی به آنها علم پیدا شده به دست بیاوریم و سپس با بیان جنس و فصل همهی آن ها را داخل کنیم.
📝سید جواد موسوی
ادامه دارد...
کپی بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝تقریر دروس #مبادی_علم_طب
(مطالبی که با علامت 🗣 و * میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت ✍ و ❇️ میآید بیان ماست)
✍قسمت ششم
❇️به ادلهی مفصل عقلی عرض شد که تنها راه تعریف طب این است که معرِّف باید قبل از تعریف، علم حقیقی به همهی مسائل و متعلقات مسائل علم طب داشته باشد و سپس آن را با جنس و فصل بیان کند و چون ادراک هر ادراک کننده ای محدود به زمان و مکان است و نمیتوان با آن به همهی مسائل و متعلقات مسائل طب علم پیدا کرد لذا یک راه میماند و آن این است که بدون ادراک خود آنها، مدرَکاتشان نزد عقل معرِّف حاضر شود و ذلک لایمکن الا بافاضة من غیره و چون این غیر باید فراتر از زمان باشد پس تنها راهش آگاهی از طریق وحی است که وحی همان افاضه از سوی موجود فراتر از زمان یعنی خداوند تبارک و تعالی است. پس فقط صاحب وحی، یعنی پیامبر یا عالم به وحی یعنی امام علم به همهی مسائل و متعلقات مسائل طب دارد و فقط او میتواند جنس و فصلشان را دریابد
◀️پس فقط معصوم حق تعریف علم طب دارد و تنها راه علم پیدا کردن ما نیز این است که این تعریف را از او بشنویم.
❇️تعریف علم طب از سوی معصوم:
«علم الابدان» یعنی علم به بدنها
✍بررسی:
علم چیست؟ حضور مفهوم یا ادراک شیئ. (منظور ما مفهوم حقیقی یا نظری است زیرا با حضور مفهوم موهوم علم حاصل نمیشود) پس علم ابدان یعنی ادراک بدن ها یا حضور مفهوم بدن ها در ذهن.
✍بررسی بر اساس شهود و ادراکات خارجیِ غیر قابل انکار:
همهی ما در لحظهی تولد، صفحهی خامی در مغز خود داشتیم و علم به هیچ چیزی نداشتیم. لاتعلمون شیئا.
چبزهایی دیدیم، شنیدیم، لمس کردیم، بوییدیم و چشیدیم.
همهی این دیده ها و شنیده ها و ملموسات و چشیده ها و بوئیده ها آرام آرام در صفحهی مغز ما ثبت شد. سپس بین آن چیزهایی که یا شنیدیم یا دیدیم یا لمس کردیم یا بوییدیم و یا چشیدیم، تفاوت ها را دریافتیم. هنوز اسم و نشانه ای برایشان نگذاشتیم فقط فهمیدیم این، آن نیست. صدایی نازک، صدایی کلفت. بویی خوش، بویی بد. مزه ای شیرین و مزه ای ترش و ... فهمیدم بعضی از این اشیاء اجزاء مشترک دارند یعنی همان جزئی که در این شیئ ادراک کردم در آن شیئ هم ادراک کردم. و بعضیها اجزائی دارند که مختص یک کدام است و در دیگری نیست. مثلا توپ کوچک و توپ بزرگ و توپ زرد و توپ قرمز فهمیدم کرویت بینشان مشترک است. و نام کرویت را بر همین جزء مشترکی که در همهی این افراد وجود داشت و ادراک کردم گذاشتم. ولی رنگ و اندازه مشترک نبود. چون در بعضی بود و در بعضی نبود. پس در بین این چهار فرد، کرویت ذاتی است و اندازه و رنگ ذاتی نیست. (با فرض اینکه کل افرادش همین چهارچیز باشند)
سپس ادراکات اشیاء بعضاً باهم قرین میشود و این تقارن در ادراک سبب ملازمه میشود مثلا هرگاه خورشید را دیدم آسمان روشن بود. در یک مسافت ۱ کیلومتری به ازای هر یک متر، در سمت راست خود ستون سفید و در سمت چپ خود ستون سیاه دیدم. در یک متر بعدی هم همینطور تا متراژ پانصدم. سپس اگر در متراژ بعدی ستون سفید را ببینم اما ستون سیاه نباشد ذهنم خود به خود تصویر ستونسیاه را حاضر میکند. چون ادراک ستون سیاه با ادراک ستون سفید قرین شد و همین موجب ملازمه بین ادراک این دو شد. یعنی تقارن در ادراک سبب ملازمه در ادراک شد. سپس با درک شیئ ملازم (ستون سفید)، مدرَک آن شیئ (ستون سیاه) نزد عقلم حاضر میشود. همین اتفاق برای الفاظ و معانی میفتد. درک یک لفظ ملازم میشود با ادراک خود شیئ. از این پس با درک لفظ آب، مدرَک خود آب نزد عقلم حاضر میشود.
🧠این نظریهی شهید صدر هست و درست هم هست چرا که بر اساس ادراک خارج و غیر قابل انکار است.
کسی نمیتواند بگوید غلط است و هرکس بگوید غلط است از کجا فهمیده؟ با الفاظی میگوید غلط است که معنای هرکدام را این چنین درک کرده.
❇️عرض شد که نتیجهی تعریف، علم است. پس باید دنبال این باشم که چطور این علم حاصل شود پس باید اسباب حضور مفهوم را به دست بیاورم. یک سبب رایج آن ادراک شیئ ملازم است. با درک ستون سفید ذهن به سمت ستون سیاه منتقل میشود.
◀️پس تعریف باید سبب حضور مفهوم شود تا علم حاصل شود. اما چگونه؟
در خصوص تدوین علوم با الفاظ کار داریم. یعنی در بین اسباب حضور مفهوم از لفظ استفاده میکنیم. الفاظی بیان شود که درک اون الفاظ مفهوم معرَّف را در نزد عقل مخاطب، حاضر کند.
✍علم پیغمبر ملازم ندارد. وحی میشود. به محض ارادهی خدا افاضه میشود. ولی برای ما با ملازمه است.
اون شیئ ملازم میتواند صوت و تصویر باشد میتواند لفظ باشد. وگرنه مثلا بهترین راه آموزش حجامت نشان دادن آن و ادراک آن است. یعنی تعلیم حقیقی.
ولی در تدوین علوم صحبت بر سر لفظ است.
پس باید ببینیم از چه لفظی اگر استفاده کنیم جنس و فصلِ معرَّف در ذهن میآید. مثلا برای تعریف روغن با گفتن دو لفظ مایع چرب، این مقصود حاصل میشود.
❇️چند نکته در خصوص الفاظ و معانی آن بایستی دانسته شود
نکته اول، بحث مصدر هست. مصدر آن است که آخرش «دَن» یا «تَن» باشد. مثل زدن و کشتن. معنای مصدر را نمیتوان در خارج نشان داد. «زدن» را نمیتوان نشان داد هرچه نشان میدهید ضارب و مضروب و ضربه است.
پس زدن چگونه ادراک میشود؟ معنای مصدر همان معنای فعل مضارع است. همان فیلمی که در حین وقوع فعل میبینیم. مفهوم «غسل کردن» همان مفهوم «دارد میشوید» است. از هردو یک چیز در ذهن حاضر میشد. مفهوم «بزرگ شدن» همان مفهوم «دارد بزرگ میشود» است. پس مصدر و فعل مضارع در مفهوم یکسان هستند. منتها فعل مضارع در حین ادراک استعمال میشود و مصدر بعد از ادراک.
✍نکته بعدی بحث نسبت ها و احکام است. دو شیئ را ادراک میکنیم سپس ادراک یکی به ازای ادراک دیگری مختلف میشود. مثلا مداد یکبار روی کتاب است یکبار لای کتاب. این بالا یا درون بودن را که مصدر است با درک کتاب در ذهن میآورم آنگاه به آن نسبت میگویم. یعنی «بالابودن» یا «درون بودن» مداد، نسبت مداد به کتاب است.
✍اما احکام: شاید بگویند شما احکام را بدون شیئ خارجی میفهمید. پس با علم حضوری فهمیدید. ولی طبق مبنای شهود مثلا نماز خواندن واجب است. همان مفهوم «دارد نماز میخواند» اول در ذهن میآید سپس معنای «وجوب» (واجب بودن) را که مصدر است و از قبل فهمیدیم کنار آن تصویر نماز خواندن در ذهن حاضر میکنیم و نسبتش را به نماز در ذهن مانند یک فیلم درک میکنیم.
مثلا بچه میبیند اگر دیر بخوابد تنبیه میشود سپس لفظ وجوب را برای آن میشنود. یا میبیند اگر مشق شبش را ننویسد تنبیه میشود مجددا لفظ وجوب را برای آن میشنود و این اتفاق تکرار میشود تا معنای وجوب را میفهمد سپس آن را برای نماز متصور میشود. یعنی فیلم اینکه نماز نخوانده و تنبیه شده در ذهنش حاضر میشود و این چنین میفهمد نماز واجب است.
◀️پس مصادر و نسبتها و احکام هم از اشیاء خارجی فهمیده میشود.
من هم که دارم با لفظ توضیح میدهم، فقط آنجایی نیاز به لفظ ندارم که منتهی به درک خارج شود.
❇️نکته بعدی ترجمه است. در ترجمه یک لفظ واسطه در ادراک مفهوم میشود. مثلا برای فهم دم میگوییم خون. فارس زبان نمیداند دم چیست اما میداند خون چیست. اول لفظ دم را ادراک میکند سپس لفظ خون را ادراک میکند و سپس مدرَک دم یا خون در عقلش حاضر میشود. اینجا لفظ خون واسطه شده و باید ادراک لفظ دم آنقدر با ادراک لفظ خون قرین و تکرار شود تا بین آن دو ملازمه برقرار شود.
✍حال به بررسی لفظ بدن بپردازیم. لفظ بدن آن اجزاء تمام مشترک بین افراد بدن را در ذهن حاضر میکند. یک بدن را دیدم کوتاه یکی بلند یکی تیره یکی روشن. پوستی نرم بود پوستی زبر. خونی شیرین بود خونی تلخ بود.
پوستهای مختلف دیدم سپس با شنیدن لفظ پوست جزء تمام مشترکشان در ذهن میآید
سپس اجزاء دیگر بدنها از جمله قلب و گوش و چشم و ... را با حالت مختلفشان ادراک میکنم و با شنیدن الفاظشان، مدرکات خودشان در ذهنم حاضر میشود. نهایتا در بین همهی این ها باز جزئی مشترک مییابم که اگر مدرَک آن را در ذهنم حاضر کنم همهی این افراد حاضر میشود. میبینم برای آن، لفظ بدن وضع شده. پس اگر بگویم «بدن» جزء تمام مشترک بین همهی اجزاء بدن در ذهن مخاطب حاضر میشود.
◀️پس باید همهی بدن ها را ادراک کنیم سپس آن را بیان کنیم.
یعنی چون علم دو قسم است طب هم دو قسم است:
طب حقیقی یا حسی یا تجربی
طب نظری
❇️پس خود لفظ «علم الابدان» نشان میدهد بخش وسیعی از علم طب حس و تجربه است. چرا که حس و تجربه یک قسم علم است.
طب نظری با سماع و ادراک لفظ و سپس حضور مفهوم مطابق، فهمیده میشود ولی طب حسی با حس و ادراک بدنها.
✍البته در حیطهی عمل به این حس و تجربه بحث بیشتری هست که در آینده میآید اما فعلا فهمیدیم یک قسم علم الابدان حس و تجربه است.
📝سید جواد موسوی
ادامه دارد...
کپی بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝تقریر دروس #مبادی_علم_طب
(مطالبی که با علامت 🗣 و * میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت ✍ و ❇️ میآید بیان ماست)
✍قسمت هفتم
درباره مبادی طب فقط دو کتاب پیدا کردیم
یکی قانون ابن سینا
و دیگری کتاب موجز القانون که مفصل تر و مرتب تر به این مبادی پرداخته
بنابر نظر صاحب موجز القانون:
طب شامل چندین فن است
فن اول شامل قواعد دو جزءِ علمی (یا نظری) و عملی طب است.
یعنی طب را دو قسم کرده:
۱-طب علمی یا نظری
۲-طب عملی
طب علمی شامل چهار علم است:
1⃣علم به امور طبیعه: که شامل هفت چیز است: ۱-ارکان (آتش هوا خاک آب) ۲-مزاج (گرم سرد تر خشک) ۳-اخلاط (صفرا سودا بلغم دم) ۴-اعضاء ۵-ارواح ۶-قوا ۷-افعال
2⃣علم به احوال بدن: ۱-مرض ۲-صحت ۳-حالتی بین صحت و مرض
3⃣علم به اسباب احوال
4⃣علم به علامات احوال: ۱-علامات امزجه ۲-علامات ترکیب
طب عملی شامل دو علم است:
1⃣حفظ الصحه: ۱-تدابیر خوردن و آشامیدن ۲-تدابیر حرکت و سکون ۳-تدابیر احتباس و استفراغ و ...
2⃣علاج: ۱-تدابیر ادویه ۲-تدابیر اغذیه ۳-اعمال یداوی و ...
✍بررسی تقسیم بندی صاحب موجز القانون، بر مبنای شهود و ادراکات خارجیِ غیر قابل انکار و بر مبنای تعریف طب به «علم الابدان»:
در حین ادراک بدن هرآنچه از بدن ادراک میشود داخل در معنای علم الابدان است. ولی خاک و آتش و هوا و آب ربطی به بدن ندارد و نباید جزء شاخه های علم الابدان باشد مگر اینکه منظور آن خاک و آتش و هوا و آبی باشد که درون اجزاء و سلولهای بدن است و با قوای مدرکه ادراک و یافت شده.
✍باقی شاخه هایی که ذکر کرده درست است. حتی قوا و افعال که مربوط به روح و نفس هست نیز داخل در علم الابدان است چون بر اساس مبنای شهود و ادراک خارجی، حقیقتاً این بدن است که متصف به حالات این افعال و قوا میشود. که توضیح کامل تر آن در موضوع علم خواهد آمد
◀️پس علم به امور طبیعیه داخل در تعریف علم الابدان بوده و درست است. و همچنین سه قسم دیگر «طب علمی» داخل در معنای علم الابدان است. اما اینکه دقیقاً این مسائل درست است یا نه بایستی آن را پس از طرح بحث «موضوع علم» تشخیص داد.
✳️موضوع علم
🗣بیان فلاسفه:
*هر علمی باید موضوع واحد داشته باشد که درون علم از اعراض ذاتی آن، بحث میشود
✍موضوع و محمول چیست؟ بر اساس شهود و ادراکات خارجی، موضوع و محمول دو لفظ هستند که وقتی دو شیئی در کنار هم قرار میگیرند و شیئ دوم را روی شیئ اول میگذارند، لفظ موضوع را برای شیئ اول و لفظ محمول را برای شیئ دوم وضع میکنند. و این را آنقدر ادراک میکنیم تا نهایتا بین لفظ موضوع و محمول با معانی آن ملازمه حقیقی برقرار میشود.
مثلا: آب مایع است. موضوع: آب. محمول: مایع است (مایع بودن)
به کل جملهی «آب مایع است» میگویند «قضیهی حملیه»
مثلا: آتش گرم است. موضوع: آتش. محمول: گرم است (گرما). قضیهی حملیه: جملهی «آتش گرم است»
🗣اگر موضوع علم طب بدن باشد باید ببینیم اعراض ذاتی بدن چیست. سپس هرچیزی که از اعراض ذاتی بدن بحث میکند میشود مسائل علم طب.
*عَرَض آن چیزی است که بر ذات شیئ حمل میشود و وجودش وابسته به وجود موضوع است. (و مستقل نیست)
🗣عرض ذاتی:
*اعراض ذاتی یا بدون واسطه عارض میشوند و یا با واسطه مساوی. مثلاً «انسان متعجب است». موضوع: انسان و محمول: متعجب است (تعجب). اینجا «تعجب» کیفیت نفس انسان است و بدون واسطه بر او عارض میشود.
*واسطه مساوی یا داخلی است یا خارجی.
«انسان ناطق است». موضوع: انسان و محمول: ناطق است (نطق). اینجا «ناطقیت» داخل ذات انسان است. پس «نطق» عرض ذاتی انسان است زیرا با واسطه «داخلی» بر او عارض شده.
«بدن سالم است». اینجا «سلامتی» کیفیت بدن است و بدون واسطه بر آن عارض شده.
«بدن بیمار است». اینجا «بیماری» با واسطه بر بدن عارض شده است. مثلا اگر واسطه غلبه طبع باشد میشود «واسطه مساوی داخلی» و عرض ذاتی است.
ولی اگر واسطه شیطان باشد میشود «واسطه مساوی خارجی». اینم عرض ذاتی است.
✍بر اساس شهود و ادراکات خارجی، ابتدا بدن را با اعراض مختلفش که بر هر جزء آن عارص میشود درک میکنیم سپس هر یک از ادراکاتمان را با قضایای حملیه بیان میکنیم و نهایتا میبینیم در بین موضوعات این قضایا و محمولات این قضایا اجزاء مشترک وجود دارد. اجزاء تمامْ مشترک موضوعات مسائل را با یک لفظ بیان میکنیم و آن را «جامع موضوعات» و اجزاء تمامْ مشترک محمولات مسائل را با لفظ دیگری بیان کرده و آن را «جامع محمولات» مینامیم.
در مسائل علم طب، جامع موضوعات، «بدن» است و جامع محمولات «عرض بدن» است.
مثلا معده سرد است
کبد چرب است
قلب منقبص است
و...
آن لفظی که مفهومش جامع همهی این موضوعات باشد و همه را داخل در معنای خود کند لفظ بدن است.
پس بدن میشود «جامع بین موضوعات مسائل»
این «جامع موضوعات» با «جامع محمولات» در کنار هم یک قضیهی حملیهی دیگری تشکیل میدهند که یک قضیهی واحد است.
🗣فلاسفه میگویند همین قضیهی واحد، موثر در تحقق غرض است.
*و چون غرض، واحد است باید آن قضیه که علت غرض است هم واحد باشد و قضیه واحد موضوع واحد دارد.
به خاطر قاعدهی «الواحد لایصدر الا من واحد» (چیز واحد فقط از چیز واحد صادر میشود)
*پس با این حساب گیاه و دارو نمیتواند موضوع علم طب باشد. چون موضوع هر علم باید واحد باشد.
❇️اصولیون وارد بحث شدند و نهایتا نپذیرفتند که هر علمی موضوع واحد باید داشته باشد.
مثلا در علم فقه یکبار موضوع شما نماز است یکبار وضو است و ...
عدهای از اصولیون گفتند از اعراض غریب هم میشود بحث شود
✍بررسی بر اساس شهود و ادراکات خارجی:
از کودکی تا به حال در حین ادراکات اشیاء متوجه شدیم که گاها در حین ادراکِ همزمانِ دوشیئ یکی ثابت و یکی متغیر است. مثلا لیوان آب خالی بود بعدا کسی آب ریخت، پر شد. اینجا لیوان ثابت است و «پر شدن» و «خالی شدن» متغیر است. آسمان را در روز، روشن دیدم و در شب، تاریک دیدم اینجا آسمان ثابت است و «روشنایی» و «تاریکی» متغیر است.
دستم سرد بود جلوی آتش گرفتم گرم شد. اینجا دست ثابت است و «گرما» و «سرما» است که متغیر است.
داخل یک اتاقی شدم اول ساکت بود سپس صوتی شنیده شد اینجا اتاق ثابت بوده و «صوت» متغیر است
✍گاها شیئ ثابت را با یک قوه و شیئ متغیر را با قوه ای دیگر درک کردم
نهایتا برای اینکه بخواهم آن شیئ متغیر و غیر ثابت را در نزد مخاطب حاضر کنم میبینم باید لفظ مصدری به کار ببرم و از مصدر استفاده کنم تا بتوانم نسبتش را که ادراک کرده بودم بفهمانم.
❇️گفتیم که لفظ مصدر و لفظ مضارع، در مفهوم یکی هستند و فرقشان در استعمالشان است.
وقتی دستم سرد بود سپس گرم شد، این شیئ متغیر را با لفظ «گرم شدن» میفهمانم که دقیقا همان مدرَکاتی را به ذهن میآورد که لفظ «دارد گرم میشود» به ذهن میآورد
چه اینکه در حین گرم شدن میگفتم «دارد گرم میشود» و مفهوم هردو یکی است.
دست ثابت بود. گرما نبود، الان هست.
لیوان ثابت بود، آب درونش قبلا نبود الان هست.
این شیئی که «نبوده» و «الان» هست را با لفظ مصدر بیان میکنم و میگویم: «پر شدن لیوان»، «صدادار شدن اتاق»، «گرم شدن دست» و ...
✍این مصدر، بیان «وجود الشیئ بعد عدمه فی شیئ آخر» هست.
(بودن یک شیی پس از نبودنش در کنار شیئ دیگر)
و این وجودِ بعد از عدم، نسبی است. یعنی نسبت به این شیئ است. وگرنه این گرما قبلا در آتش بوده. اما نسبت به دست که تصور میکنید نبوده و الان هست.
◀️پس اگر هر ادراکم را از اشیاء با قضیهی حملیه بیان کنم موضوع آن قضایا همان شیئ ثابت میشود و محمول آن قضایا همان شیئ متغیر الوجود و غیر ثابت.
دست سرد است
دست گرم است
موضوع: دست که ثابت است.
محمول: گرما و سرما که غیرثابت است.
لیوان خالی است
لیوان پر شد
موضوع: لیوان که ثابت است
محمول: پرشدن و خالی شدن که غیر ثابت است.
✍این موضوع که وجودش مستقل است و ثابت است را «جوهر» و محمول را که متغیر الوجود و غیر ثابت است را «عرض» مینامند و از این پس هرگاه میگویند «جوهر»، جزء تمامْ مشترکِ آن موضوعاتِ ثابت، درذهنم حاضر میشود که این جزء، همان «ثبوت و استقلال در وجود» است. اینکه همهی جوهر ها ثابت اند و وجودشان مستقل است. و تا میگویند «عرض» جزء تمامْ مشترکِ آن محمولاتِ غیر ثابت در ذهنم حاضر میشود که این جزء، همان «وجود غیر ثابت و وابسته به جوهر» است.
✍حالا مثلا سراغ یک شیئ خاص برویم و ادراکاتمان را از آن شیئ با قضایای حملیه بیان کنیم.
مثلا شیئ ما آب باشد. ادراک کردم آب ساکن است. اهل زبان لفظ «رکود» را برای این ساکن بودنش وضع کرده اند. این ادراکم را به شکل یک قضیهی حملیه بیان میکنم و میگویم «آب راکد است.» موضوع: آب
محمول: راکد است (رکود)
ادراک کردم آب جریان دارد و گفتم:
«آب جاری است.»
موضوع: آب
محمول: جاری است (جریان)
یکبار با ذائقه ادراکش کردم و گفتم «آب شیرین است.»
موضوع: آب
محمول: شیرین است (شیرین بودن)
و همینطور ادراکات دیگر:
«آب مضاف است»
«آب جوشان است» یا «آب میجوشد»
«آب گل آلود شد»
و...
با شنیدن این قضایا شما میفهمید من چه ادراکاتی از آب داشتم.
سپس میبینم در بین همهی اینها آب ثابت است. آب میشود جوهر. و میبینم محمول غیر ثابت است پس محمولها میشوند عرض یعنی این «گرما» و «رکود» و «جوشیدن» همگی اعراض آب هستند.
بعد اگر بخواهم برای یک نفر بفهمانم کل ادراکات من دربارهی آب هست و آن ادراکات چیست باید جزء تمام مشترک موضوعات قضایا (یا همان مسائل) که جوهر است و جزء تمام مشترک محمولات آن قضایا (یا مسائل) که عرض هست را بگویم.
جوهر ما اینجا آب است و محمولات اعراض آب هستند.
وقتی میگم عرض همهی آن محمولات (رکود و گرما و جوشیدن و ...) در ذهن مخاطب میآید چون جزء تمام مشترکشان همین عرض بودن است.
✍هر مساله و قضیه از عرضِ جوهر، یعنی از عرض موضوع بحث میکند.
موضوع تمام مسائل من، آب و محمول تمام مسائل من عرض آب است.
پس فهمیدم مثلا در مسائل علم «آب شناسی» (یا علم المیاه) از اعراض موضوع این علم که آب باشد بحث میشود.
پس موضوع علم من به آب، (یعنی علم آب شناسی) خود «آب» است و مسائل علمِ من به آب، بیان «اعراض آب» است.
🗣عرض غریب:
*عرضی که با واسطهی غیر مساوی عارض شود یعنی یا با واسطهی مباین یا اعم یا اخص.
*مثلا «انسان مُرد.» این «مردن» بر انسان عارض شد. آیا واسطه دارد؟ بله. «ارادهی خدا.» اینجا اراده، خارج از ذات انسان است و هیچ ربطی به انسان ندارد. پس واسطه، واسطهی «مباین» است. نه کیفیت نفس انسان است و نه داخل در ذات انسان. بلکه کاملا مباین و جدا از انسان است. پس «مُردن» و «مرگ» با واسطهی مباین بر انسان عارض شده و عرض غریب است.
*مسائل هر علمی نباید از «اعراض غریبِ» موضوع بحث کند. بلکه فقط باید از اعراض ذاتی موضوع بحث کند. یعنی اعراضی که یا بدون واسطه عارض میشوند یا با واسطهی مساوی (چه داخلی چه خارجی)
✍بررسی بر اساس شهود و ادراکات خارجی:
حالا باید ببینم در علم من به یک شیئ، این اعراضی که از شیئ ادراک کردم، اعراض با واسطه بوده یا بدون واسطه؟ واسطه مساوی (یعنی داخلی یا خارجی) داشته یا واسطهی مباین؟ تا ببینم اعراض، ذاتی بوده یا غریب؟ تا بفهمم آیا در هر علم فقط باید از اعراض ذاتی موضوع بحث کرد یا از اعراض غریب هم میشود بحث کرد؟
❇️برویم سراغ علم طب
علم طب، «علم الابدان» بود. پس «بدن» ادراک شده و بر مبنای شهود، موضوع ما «بدن» است.
علم دو نوع بود: حقیقی و نظری
علم حقیقی به بدنها همان طب حسی است که این را بررسی میکنیم.
✍بدن را حس و ادراک میکنیم. و هر یک از ادراکاتمان را با قضایای حملیه بیان میکنیم. و هر قضیهی حملیه میشود یک مسالهی علم طب حسی
یکبار پوست را لمس کردم دیدم گرم بود میگویم: «پوست گرم است.»
موضوع: پوست
محمول: گرم است (گرما. که عرض پوست است)
بار دیگر سرد بود گفتم: «پوست سرد است»
موضوع: پوست
محمول: سرد است (سرما. که عرض پوست است)
بار دیگر پوست نرم بود بار دیگر زبر بود و ...
با قوهی سامعه صدای قلب را میشنوم و میگویم «قلب تند میزند» و «قلب کند میزند»
موضوع: قلب
محمول: کند زدن و تند زدن (که عرض قلب است)
با قوهی باصره چشم را دیدم و گفتم:
«چشم مشکی است» و «چشم رنگی است»
موضوع: چشم
محمول: مشکی بودن و رنگی بودن (که عرض چشم است)
و تمام اجزاء بدن را که ادراک میکنم هر ادراکم را با یک قضیهی حملیه بیان میکنم.
بخشی از ادراکات، بیان اعراض پوست است
برخی بیان اعراض قلب است
برخی دیگر بیان اعراض چشم است و ... پس موضوعاتِ این قسم از ادراکاتِ من، که مسائل، از اعراض آنها بحث میکند شد «پوست» و «قلب» و «چشم» و ...
سپس میبینم که اهل زبان، جزء تمام مشترک این موضوعات را که جامعِ این موضوعات است، با لفظ «عضو» بیان میکنند.
◀️پس یک شاخه از «علم بدن» و «طب حسی» شد: «علم به اعضاء» که مسائل این شاخه، بیان «اعراض اعضاء» است.
✍بار دیگر بدن را میشکافم تا طور دیگری ادراکش کنم. میبینم چهار عنصر در همه جای بدن وجود دارد: خاک، آب، باد و آتش.
یکجا کم بودند یکجا زیاد بودند و ...
میگویم «آب بدن کم است». «خاک بدن رسوب دارد». «باد بدن هیجان کرده» و ...
سپس میبینم در این مسائل، آنچه که ثابت است (یعنی موضوع) این چهار عنصر هستند. سپس میبینم اهل زبان جزء تمام مشترکشان را که جامعِ این موضوعات است با لفظ «رکن» بیان میکنند.
◀️پس شاخهی دیگر «علم بدن» و «طب حسی» شد: «علم به ارکان».
✍ بار دیگر با دقت بیشتری بدن را ادراک میکنم میبینم خون در همه جای بدن جاری است و در همه جا چهار قسم را در آن میبینم:
قسمتی زرد، قسمتی سرخ، قسمتی روشن، قسمتی تیره
اگر ببینم اهل زبان برای جزء تمام مشترکشان لفظی وضع نکردند خودم لفظی وضع میکنم تا با ادراک آن لفظ، مفهومش نزد مخاطبینم حاضر شود. لفظ «طبع» را برای جزء تمام مشترکشان میگذارم.
❇️و همینطور هرچه بدن را بیشتر ادراک کنم قضایای حملیهی بیشتری بیان میکنم. جوهر و عرضهای بیشتری میگویم و هریک از آن جوهرها و عرضها شاخه ای جداگانه از اون علم هستند.
و در آخر این بخش از علم من به بدن که با علم حقیقی و حس و ادراک به دست آوردم میشود: «علم به اعضاء»، «علم به ارکان»، «علم به طبایع» و ...
◀️پس موضوع من در طب حسی میشود: «اعضاء» و «ارکان» و «طبایع» و ...
سپس بین این موضوعات، جزء تمام مشترک میبینم که جامعِ همهی آن هاست که همان «بدن» است.
◀️پس موضوع من در «طب حسی» میشود «بدن». و همهی مسائل آن، بیان «اعراض بدن» است. و وقتی میگویم «اعراض بدن»، اعراض همهی اینها را داخل میکنم. اعراض اعضاء، اعراض ارکان، اعراض طبایع و ...
❇️و سخن آخر:
همه ی اینها بیان ادراکات کسی است که این بدن را ادراک کرده و نه بیشتر از این بدن را!
📝سید جواد موسوی
ادامه دارد...
کپی بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝تقریر دروس #مبادی_علم_طب
(مطالبی که با علامت 🗣 و * میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت ✍ و ❇️ میآید بیان ماست)
✍قسمت هشتم
🗣فلاسفه:
*هر علمی باید موضوع واحد داشته باشد
زیرا:
صغری: هر علمی غرض واحد دارد
کبری: «قاعدهی الواحد»: الواحد لایصدر الا من واحد (چیز واحد فقط از چیز واحد صادر میشود)
نتیجه: پس غرض علم که معلول حقیقی علم است فقط از چیز واحد صادر میشود.
*آن واحد اولی، «قضیهی واحده» است که موضوع آن، «جامع موضوعات مسائل» و محمول آن «جامع محمولات مسائل» است. پس این قضیهی واحده، «موضوع واحد» دارد
*پس موضوع واحد است.
✍طبق بیان فلاسفه مسائل علم فقه از خود علم فقه خارج میشود چون موضوعشان واحد نیست. گاهی موضوع نماز است گاهی وضوء است و ...
برای همین فقها آمدند پاسخ بدهند. در علم اصول هم همینطور موضوع آن ادله اربعه است. یکبار کتاب، یکبار سنت، یکبار عقل و یکبار اجماع، «موضوع» علم اصول است.
🧠پاسخ شهید صدر:
این قاعده «الواحد» برای اشیاء خارجی است نه مسائل علم.
چون صدور یعنی علیت. و آنچه که صادر شده، معلول «صادر کننده» است. یعنی «صادرکننده» علت فاعلیِ آن است. و در مسائل علم فقه که اعتباریات است علت و معلول و صدور نداریم.
پس اشکال ندارد که مسائل علم موضوع واحد نداشته باشد چون اصلا صدوری نیستند و قاعدهی «الواحد» بر آنها جاری نیست.
فعل مکلف شامل وضوء، نماز، روزه و ..
ترک مکلف شامل ترک صلاة و ..
اینا انتزاع هست اعتبار هست. صدوری در کار نیست.
صدور آن است که در خارج اتفاق میافتد
داخل ذهن من، صدور در کار نیست
پس این قاعده برای مسائل علم جاری نیست.
🧠پاسخ دیگر اصولیون:
دلیل شما این است که چون موضوع، علت «غرض» است. اما خیلی اوقات، «غرض» بدون موضوع محقق میشود. مثلا علم طب که غرضش، سلامتی است این بدون به کار بستن مسائل و موضوع بدن خیلی اوقات حاصل میشود. پس علت فاعلی آن نیست و صدوری در کار نیست.
🗣ما نگفتیم «علت تامه» است. منظور ما از صدور، «تطبیق» آنچه در خارج است با مسائل علم است.
🧠پاسخ اصولیون:
تطبیق هم امری اعتباری است نه حقیقی. پس تاثیر و تأثّر و صدوری در کار نیست و قاعدهی «الواحد» در کار نیست.
✍پاسخ ما:
این قاعدهی «الواحد» اصلا چیست؟! از کجا آمده؟! کی گفته «الواحد لایصدر الا من واحد»؟!
اصلا مگر چیز واحد داریم؟ تمام واحدها اعتباری است.
❇️خداوند در قرآن فرمود: «و من کل شیئ خلقنا زوجین» (و از هرچیز دو زوج آفریدیم) (ذاریات/۴۹)
پس در مخلوقات، واحد نداریم اصلا.
امام جواد علیه السلام فرمودند: «ان ما سوی الواحد متجزئ والله واحد» (همانا هرچه غیر خداست دارای جزء است و خداست که واحد است)
◀️پس غیر خدا واحد نیست و فقط خداوند واحد است.
در غیر خدا، واحد حقیقی نداریم بلکه همش اعتباری است.
پس واحد فقط ذات خداست و ذات خدا هم اصلا صدوری نیست. «لم یلد و لم یولد» (توحید/۳) نه تولید میکند نه تولید میشود.
◀️پس این قاعده از بیخ باطل است.
پس دلیلشان هم باطل است.
🗣دلیل دوم فلاسفه بر اینکه موضوع علم باید واحد باشد:
صغری: تمایز علوم به موضوعات است
کبری: اگر موضوع هر علم، واحد نباشد علوم تداخل میکنند
نتیجه: پس هر علمی بایستی موضوع واحد داشته باشد تا علوم تداخل نکنند.
گیاه شناسی جدا از دارو شناسی و جدا از طب است
🧠آخوند خراسانی:
تمایز علوم به موضوع نیست به «غرض» است. ده تا موضوع هم داشته باشد مهم این است غرضش واحد باشد.
🗣جواب: مثال نقض داریم. «چشم پزشکی»، «دندان پزشکی»، غرض همه شون سلامتی است ولی چند علم هستند پس تمایزشان به موضوع است.
🧠شهید صدر:
این حرف فلاسفه، مصادره به مطلوب است (یعنی مدعا و دلیلشان یکی است و استدلالشان باطل است). وقتی میگویی «تمایز علوم به موضوعات است» یعنی در هر علم، موضوع واحد را فرض گرفتی. در صغرای خودت این را فرض گرفتی. دلیل و مدعا یکی است
دلیل: موضوع واحد داشتن هر علم
مدعا: موضوع واحد داشتن هر علم
✍پس ایشون استدلال را زده نه نتیجه را
🗣چه کسی گفته با این حرف حتما موضوع واحد فرض گرفته میشود؟ بلکه اعم از اینکه یک یا چند موضوع داشته باشد مفروض است. مثلا درباره علم اصول صحبت میکنم که اعم است از اینکه چهار موضوع یا کم تر برای آن فرض بگیرم و سپس در مرحلهی بعد میآیم میگویم که باید واحد باشد. پس دلیل و مدعا یکی نیست.
🧠آقای خویی:
بین «وجود» و «عدم» نمیتوان جمع کرد. مسائل علم فقه بعضی وجودی بعضی عدمی است. «فعل مکلف»، وجودی و «ترک مکلف» عدمی است و قابل جمع نیستند تا جامعِ بین موضوعات مسائل بگیرید و آن جامع را «موضوع واحد» بدانید.
🧠شهید صدر:
در انتخاب موضوع اشتباه میکنید! موضوع آن چیزی نیست که در تدوین میآید. موضوع آن است که در عالَم واقع، مسائل حول آن میچرخد. چه بگویم «تجب الصلاة» چه بگویم «الصلاة واجب» بالاخره موضوع، «صلاة» است. چه این «صلاة»، در تدوین مسائل، موضوع باشد چه محمول.
پس موضوع آن چیزی است که مسائل حول محور آن میچرخد پس واحد است و در خارج یک چیز است.
لذا حرف آقای خویی که میگوید در مسائل وقتی نگاه کنی موضوع بعضی وجودی و موضوع بعضی عدمی است، آنها اصلا موضوع نیستند.
✍پاسخ صحیح همین است چرا که بر مبنای شهود و ادراکاتِ خارجیِ غیر قابل انکار داده شده. پس پاسخ آخوند هم کنار میرود
🧠اشکال دیگر آخوند:
اگر موضوع علم واحد باشد، آنگاه هر مسأله میشود یک علم پس وضو یک علم است نماز یک علم است و ...
✍و طبق اشکال آخوند، در علم طب هم «علم به قلب» و «علم به پوست» و ... هر یک علمی جداگانه میشود.
🗣موضوع آن چیزی نیست که داخل در «جامع بالاتر» است. چون موضوع هر علم «جامع» بین موضوعات مسائل است. قلب و چشم و ارکان و طبایع و ... داخل در بدن هستند و بدن که جامع آنهاست میشود موضوع. پس اشکال به حرف ما نیست.
🧠آخوند: اگر جامع بالاتر ملاک است آنگاه همهی علوم داخل در موضوع «وجود» میشوند که جامع همهی موضوعات است و همهی علوم میشوند یک علم میشوند علم فلسفه
✍پاسخ:
همان پاسخ شهید صدر است. چون ملاک ایشون شهود و ادراک خارجی است. طبق خارج، آنچه از این شیئ واحد، ادراک کردیم را به شکل قضایا بیان کردیم و بین آنها میخواهیم جامع بگیریم که آن شیئ واحد، همان محور است که مسائل حول آن میچرخد چرا که هر یک از مسائل، یک قضیهی حملیه ای هستند که بیان یکی از ادراکات ما از آن شیئ واحدند. پس مسائل، حول یک شیئ و یک محور میچرخند که آن شیئ واحد همان موضوع علم است. پس واحد است.
✍پاسخ ما:
تعریف را هم ببینید. علم فقط که موضوع نیست. پس موضوع با توجه به تعریف محدود میشود و داخل در جامع بالاتر نمیرود که همهی علوم بشود «فلسفه». و البته عرض شد که تعریف هم پس از ادراک همهی متعلقات مسائلِ اون علم توسط ادراک کننده، بیان میشود. پس بازهم محور همان شیئ واحد میشود که ادراکش کردیم. و مهم نیست در تدوین نظمش را رعایت کرده باشم یا نه
🧠استاد تبریزیان:
شما که محور واحد را گفتی درست است ولی همان را اگر بخواهیم منظم بحث کنیم و هر مساله را به شکل قضایای حملیه بیان کنیم باز هم موضوع میشود «جامع بین موضوعات مسائل» که میشود موضوع واحد که مسائل حول آن میچرخد.
✍لذا علم طب هم موضوعش واحد است و آن «بدن» است. چرا که تمام مسائل حول بدن چرخیده. همهی ادراکات من از «بدن» به شکل قضایای حملیه بیان شده و در بین موضوعات این قضایا، یک جامع داریم و آن بدن است که همان شیئ واحدی است که ادراکش کردم.
گیاه شناسی و دارو شناسی جزو طب نیست و موضوعش جداگانه است و هر یک علمی جداست.
🗣بیان فلاسفه:
*موضوع: «ما یبحث فیه عن اعراضه الذاتیه» (موضوع آن چیزی است که در هر علم از اعراض ذاتی آن چیز بحث میشود)
*عرض آن چیزی که بر ذات حمل میشود و وجودش وابسته به وجود موضوع است (وجودش مستقل و ثابت نیست)
*«انسان متعجب است». وجود تعجب وابسته به وجود انسان است. باید انسانی باشد که تعجب کند.
*در هر علم، عرض موضوع باید ذاتی باشد نه غریب. یعنی یا بدون واسطه یا با واسطهی مساوی عارض شود چه آن واسطهی مساوی، داخلی باشد چه خارجی.
*پس اگر از عرض غریب بحث کردی آن مساله از آن علم خارج است و باید در جای دیگر بحث شود
✍این اشکال به فقه و اصول مطرح شد و طبق آن کل مسائل علم فقه و علم اصول از دایرهی آن خارج میشود. مثلا «کتاب حجت است» اینجا عارض شدن «حجیت» بر کتاب به واسطه ی اراده خداست که واسطهی مباین است پس عرض غریب است پس همه مسائل علم اصول مانند همین از آن خارج میشود چون بیان اعراض غریبند نه اعراض ذاتی.
اراده خدا نه داخل ذات انسان است و نه کیفیت آن است.
✍برای حل اشکال:
یا باید بگوییم اراده، واسطه مباین نیست.
یا بگوییم از اعراض غریب هم میشود بحث کرد.
یا بگوییم مسائل ربطی به موضوع ندارند بلکه باید دخل در غرض داشته باشند.
یا اصلا تعریف عرض ذاتی را عوض کنیم تا مسائل دیگری را هم داخل کنیم.
🧠محقق عراقی:
تقسیم بندی ۷ گانه کرده که به جهت اختصار از ذکر آن پرهیز میکنیم (در فایل صوتی جلسه دهم موجود است)
ایشان پس از این تقسیم بندی گفته: ملاک اتصاف حقیقی است لذا ۳ قسم از آن ۷ قسم عرض ذاتی است. یعنی مهم این است که موضوع، واقعا متصف به عرض شود. وقتی میگویم آب گرم است. درست است که به واسطهی آتش که واسطهی مباین است گرم شده اما چون واقعا این آب است که متصف به گرماست گرما بر او عارض شده لذا همین را عرض ذاتی میدانیم نه عرض غریب. پس مسائل علم از همین قسم (قسم سوم از آن ۷ قسم) است و داخل در آن است و عرض غریب نیست.
🧠شهید صدر:
ایشان اشتباه کرده که ملاک را اتصاف حقیقی گرفته!
ملاک عالَم خارج است. در خارج، حمل همان اتصاف است. دو قضیهی «بعضی حیوان ها متکلمند» و «انسان متکلم است» هر دو در خارج بیان ادراک یک چیز است.
پس کل ۶ قسم اول مساوی با همان سه قسم اول است و همهی این ۶ قسم عرض ذاتی است.
پس مسائل فقه و اصول از موضوع آن خارج نیست چون بیان عرض ذاتی ای است که در خارج واقعا معروض شده. کتاب حجت است واقعا در خارج این کتاب است که حجیت بر آن عارض شده.
✍این پاسخ نیز دقیقا طبق مبنای ماست که ادراک خارج است.
🧠نظریه بعدی شهید صدر «منشأیت»:
علت اینکه فلاسفه گفتند عرض ذاتی باشد چون بفهمانند که معروض (یعنی جوهر)، منشاء آن باشد
«آتش گرم است» آتش هم منشاء گرماست هم محل گرما.
«آب گرم است» آب فقط محل گرماست نه منشاء آن.
پس ملاک، منشاء است
لذا نمیتوانیم حرف کلی بزنیم بلکه میگوییم هرجا منشاء بود، عرض ذاتی است و هرجا منشاء نبود عرض غریب است.
لذا وقتی میگوییم «انسان مُرد» اینجا در عارض شدن «مرگ» بر انسان، ارادهی خدا واسطه است. اما چون ارادهی خدا از ازل بوده لذا در خارج آن چیزی که به ادراک ما، منشاء مرگ شده، «قابلیت بدن» برای وقوع مرگ است. مثلا همینکه قلب میایستد انسان میمیرد. یعنی این ایست قلبی که علت مادی مرگ است میشود منشاء مرگ. چون ارادهی خدا (که علت فاعلی است و از ازل بوده) به محض وجود علت مادی، به بدن تعلق میگیرد و بلافاصله مرگ عارض میشود. پس گویا همین علت مادی منشاء است زیرا آنچه ما در خارج ادراک میکنیم همین است. لذا بسیاری از اعراض با واسطهی مباین هم عرض ذاتی هستند چون طبق ادراک خارجی، معروض، منشاء آنهاست و ملاک منشأیت است.
✍طبق نظریهی منشأیت، در علم طب علت فاعلیِ بسیاری از بیماریهای روحی و سحر و طلسم، جن است.
اما این بدن همین که قابل میشود این جنون و این طلسم به آن تعلق میگیرد. لذا طبق ادراک ما، همین علت مادی و همین «قابلیت بدن» میشود منشاء پس سحر و طلسم و جنون عرض ذاتی بدن است چون بدن میشود منشاء آنها.
حُزن و فَرح عارض بر روح است و طبق نظر فلاسفه عرض غریب بدن است اما با دو نظریهی شهید صدر حل میشود
بدن قابل میشود تا عرض روح، عرض بدن هم شود. «اذا وجد وجد» (همینکه قابلیت موجود شد عرض هم موجود میشود). همان بحث تقارن که در الفاظ گفتند. یعنی «وجود قابلیت» قرین شد با «وجود عرض» و این تقارن سبب ملازمه میشود. اونوقت بدن میشود منشاء عرض افسردگی یا جنون و لذا عرض ذاتی است.
✍فرض غلط شهید صدر در مثال مرگ بدن:
ایشان ارادهی خدا را ازلی گرفته. ولی امام رضا علیه السلام فرمودند: «من زعم ان الله تبارک و تعالی لم یزل مریدا شائیا فلیس بموحد»
(هرکس بپندارد خداوند تبارک و تعالی از ازل اراده کننده و خواستار چیزی بوده، پس او یکتاپرست نیست)
به ادلهی متقن کلامی که اهل بیت علیهم السلام فرمودند، ارادهی خدا مخلوق خداست و صفت ذاتی خدا نیست که از ازل با او بوده باشد
🧠استاد تبریزیان:
اگر میخواهید حرف فلاسفه را درست کنید که آنها به صراحت میگویند واسطه مباین نباشد
که ظاهر عبارت شهید صدر این است که خواسته اشکال آنها وارد نشود نه اینکه نظریه جداگانه بدهد ولی فلاسفه حرفشان را واضح زندند و این نظر ایشان حرف آنها را عوض نمیکند و اشکال را حل نمیکند.
❇️اما نظریهی جداگانه و پاسخ صحیح همان نظر اول است که ملاک، درک خارج باشد اونوقت بسیاری از اون اعراض که فلاسفه اعراض غریب میدانند هم عرض ذاتی است.
چون در خارج واقعا بدن بیمار شده. پس بحث از سحر و طلسم و بیماریهای روحی نیز بحث از اعراض ذاتی بدن است. از ابتدا هم ملاک ما عالم خارج بود. اصلا تمام مسائل یک علم بیان ادراکات ما از آن شیئ واحدی است که در عالَم خارج، موضوع علم است و میدانیم که بین آنچه در خارج ادراک میکنیم کل آن ۶ قسمی که محقق عراقی گفته عرض ذاتی است.
◀️پس هم از طرفی بیان فلاسفه سر جای خود میماند که گفتند مسائل هر علم عرض ذاتی موضوع آن باید باشد و هم از طرفی تعریف آنها از اعراض ذاتی را نپذیرفتیم بلکه بر مبنای شهود و ادراکات خارجی، اصلا آنچه به عنوان مسائل علم بیان کردیم همه خود به خود بیان اعراض ذاتی موضوع بوده چرا که آن محور واحد، در خارج حقیقتاً معروض واقع شده است.
✍اگر مبنا هم مبنای فلاسفه باشد نهایتا باید یکی از این دو جواب را بگوییم:
۱-فلاسفه این اعراض ذاتی را برای علوم حقیقی و چیزهایی مثل فلسفه که برهان دارد، گفتند نه برای علوم اعتباری مثل فقه.
۲-اشکالی ندارد از عرض غریب هم بحث بشود به شرطی که دخل در غرض علم داشته باشد
یعنی بگوییم مسائل یک علم، بیان اعراض ذاتیِ موضوع علم و اعراض غریبی است که دخل در غرض دارد.
❇️اما ما بر اساس ادراکی که از شیئ داریم، قضایای حملیه و جوهر و عرض ها را بیان کردیم. سپس دیدیم موضوعاتشان یک جامع دارد و محمولاتشان یک جامع. لذا ملاک خارج است پس اعراض ذاتی هم اونی است که در خارج واقعا معروض میشود.
◀️پس نهایتا این موضوع و مسائل بر طبق آن چیزی است که من درک کردم و ربطی به مصادیق و افراد دیگر که ادراک نکردم ندارد
📝سید جواد موسوی
ادامه دارد...
کپی بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝تقریر دروس #مبادی_علم_طب
(مطالبی که با علامت 🗣 و * میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت ✍ و ❇️ میآید بیان ماست)
✍قسمت نهم
از مجموع آنچه از ابتدا تا به الان گفتیم این فهمیده میشود که ابتدائا اشیاء را ادراک میکنیم سپس در مقام تدوین و تعلیم، آن ادراکات را با اسبابی مثل لفظ، نزد خود یا مخاطب حاضر میکنیم.
این رئوس ثمانیه هم به خاطر اینکه علم حاصل شود مطرح کردند.
✳️مبحث خطا
این مبحث در معرفت شناسی مطرح شده است.
کلا دو نوع معرفت شناسی داریم:
معرفت شناسی پیشینی
معرفت شناسی پسینی
مبحث خطا در معرفت شناسی پیشینی: دربارهی خطای سیستماتیک ذهن صحبت میکند آیا واقعیتی وجود دارد؟ آیا من میتوانم آن را درک کنم؟ آیا میتوانم درست درک کنم؟ راه های درست کردن آن چیست؟ و آیا من میتوانم آن راه را به دست بیاورم یا نه؟
🗣بعضی از فلاسفه:
چون هرچه که میبینم محتمل الخطاست پس هیچ چیز ثابت نداریم پس هیچ چیزی حجت نیست و همه چیز نسبی است.
✍پاسخ بر اساس ادراکات خارجی غیر قابل انکار:
مفهوم «خطا» را چطور فهمیدید؟ آیا در فهم خود مفهوم «خطا» هم خطا داری یا نه؟ آیا احتمال میدهی مفهوم خطا را اشتباه فهمیده باشی؟ اگر بله پس آیا دوباره در فهم آن خطای دومت احتمال خطا میدهی؟ و این سوال ادامه دارد تا اینکه بالاخره باید به یک جا منتهی شود و آن این است که مفهوم خود خطا را به کمک درک اشیاء خارجی فهمیده باشی و همان را ملاک و مبنا گرفته باشی و دیگر در آن احتمال خطا ندهی بلکه با مبنای همان دربارهی خطا صحبت کنی
❇️از زمان تولد اشیاء را ادراک میکنیم و تا زمانی که همان اشیاء را طور دیگر ادراک نکنیم اصلا مفهوم خطا را نمیفهمیم.
این شیئ تا دیروز زرد میدیدم الان سفید میبینم
تا زمانی که ادراک عوض نشود خطا معنا ندارد و نمیفهمیم خطا چیست.
◀️پس تا زمانی که خطایی ندیدم و ادراکی عوض نشده همان چه که ادراک میکنم همان ملاک است و از لحاظ شرعی هم هرکس مکلف به یقین و ادراک خود است.
به محض اینکه خطا رخ داد فقط کافی است یکبار دیگر ادراک کنی تا از آن خطا در بیایی ولی بررسی صدها مورد برای اینکه مطمئن به خطا نشوی، بیهوده است چون در بررسی هر یک از آن صد مورد احتمال خطا هست. پس هرگز از خطا خارج نیستی بلکه یک میلیون مورد هم اگر بررسی کنی بازهم احتمال خطا هست.
لذا پس از دیدن خطا فقط یکبار دیگر ادراک میخواهد تا به ادراک جدیدت عمل کنی و همان را ملاک قرار بدهی.
◀️پس در درک شخصی هر انسان همان که ادراک کرده ملاک است و تا زمانی که ادراک عوض نشده و خطا رخ نداده باید همان را ملاک بگیرد
✍این در مقام ادراکات شخصی بود. اما اگر بخواهیم در مقام تعلیم بحث بکنیم میشود بحث از خطا در معرفت شناسی پسینی:
شاید در تعلیم خطا کنیم. اونوقت چه کنیم؟
یک شیئ زردی را من زرد میبینم شما سفید میبینی
❇️مهم این است که درک این شیئ ملازم و قرین با درک چه چیزی شده
آب را همزمان با ادراک لفط آب ادراک کردم
این آنقدر تکرار شد که ملازمه برقرار شد بین درک لفظ آب و حضور مدرک آب در ذهن.
حالا دونفر یک شیئ را باهم ادراک میکنند
یکی آن را سفید میبیند یکی زرد میبیند اما اگر هردو توافق کنند به آن بگویند «سفید» و توافق داشته باشند که برای این شیئ لفظ «سفید» وضع شود، دیگر مهم نیست هرکس چه میبیند بلکه مهم این است که هرکس با شنیدن این لفظ آن چیزی که از این شیی ادراک کرده بود به ذهنش بیاید
◀️پس اگر لفظ یک لفظ باشد و شیئ نیز یک شیئ باشد، دیگر ادراکات مختلف و خطا در ادراک مشکلی ایجاد نمیکند
برای همین ائمه علیهم السلام باهمان زبان مردم حرف زدند و همان را مبنا و ملاک گرفتند
◀️پس مهم این است که آن لفظ نزد هردو برای یک شیئ وضع شود ولو ادراکات از آن شیئ، مختلف باشد.
پس خطا در ادراک نمیتواند مانع تعلیم شود.
✳️استقراء
✍اگر منظور این است که من ۱۰ مصداق از آب میبینم و از درک آنها یک یا چند جزء مشترک را درک میکنم (مایع بودن و روان بودن) و سپس همان را در شیئ دیگر ببینم و بگویم «این آب است» این درست است و مشکلی ندارد. چون همان اجزاء را در جای دیگر دیدم و ادراک کردم.
✍اما اگر همان استقراء منطقی را بحث کنیم اینجا مشکل داریم استقراء حجت نیست.
در استقراء منطقی، بحث از «حکم» است و عرض شد تصور «حکم»، ناگزیر از تصور دو شیئ است. همانگونه که تصور «نسبت» چنین است.
شما ده بار پایتان را روی پدال ترمز گذاشتی و ماشین ایستاد
آیا حتما بار یازدهم هم ماشین میایستد؟ مسلماً نه.
اینجا دو شیئ داریم:
یکی «پا در پدال ترمز گذاشتن» و دیگری «ایستادن ماشین». ادراک این دو باهم قرین شد و این تقارن در ادراکشان سبب ملازمه میشود که به محض پا گذاشتن روی پدال، «ایستادن ماشین» به ذهن میآید و انتظار میرود ماشین بایستد. اینکه بگویی چون تا به حال ایستاد پس همیشه میایستد این استقراء است که قطعا درست نیست.
همینکه یکبار نایستاد از این پس همیشه محتمل الخطا هستی.
❇️هر نسبتی بین اشیاء چنین است و هیچگاه از استقراء نمیتوان حکم به دوام آن نسبت بین اشیاء داد
اما درک یک شیئ مشکلی ندارد چون همان اجزاء تمام مشترک را در جای دیگر درک میکنم و همان است.
✍اما استقراء منطقی به هیچ وجه حجت نیست.
❇️در علم طب ده ها بدن را شکافتم و در همه ی آن ها چیزی دیدم به نام قلب آیا ثابت میکند در بدن یازدهم هم قلب وجود دارد؟ هرگز.
اگر هم برای ما بدیهی شده چون از طرف انبیاء رسیده.
اگر همون مشترکات را در بدن یازدهم دیدی اسمش را قلب بگذار اما قبل از دیدن نمیتوانی بگویی آنجاست. که استقراء است و حجت نیست.
چون: العلم ادراک الشیئ او حضور مدرکه عند العقل (علم ادراک شیئ یا حضور مدرک آن نزد عقل است) و هنوز ادراکی نبوده که مُدرکش در ذهنم بیاید مگر اینکه به من افاضه شود که همان وحی است.
✍مساله مهم دیگر درباره ادراک اشیاء این است که اگر شیئی یک مصداق دارد آیا می توانم اجزاء ذاتی آن را از غیر ذاتی تشخیص دهم؟
این شیئ را میبینم. تا زمانی که این شیئ دست نخورده است خب پس اسمی که برای آن وضع شده برای همینی است که ادراک کردم.
مثلا ماه یک مصداق دارد من میتوانم اجزاء ذاتی اش را از غیر ذاتی تشخیص دهم؟
تا زمانی که هیچ تغییری نکرده و ثابت است و مصداق دوم هم نداشته، کل اجزائش میشود ذاتی. اما اگر یکبار ماه نیمه شد یکبار هلال شد معلوم میشود خودش ثابت است و این «هلال شدن»، عرض آن است. اما تا زمانی که تغییر نکرد یا مصداق دوم نداشت همه اجزائش ذاتی آن است.
به محض اینکه مصداق دوم پیدا کرد با آن میسنجم آنچه که در مصداق دوم نیست یا هست ولی در اولی نیست، آن چیز دیگر ذاتی ماه نیست بلکه عرض آن است. (وجوده بعد عدمه فی الشیئ)
✍فقط یک راه دارد و آن اینکه اگر آن اجزائی از این شیئ که در اشیاء دیگر، همیشه «عرض» بوده در این شیئِ ثابتِ تک مصداقی هم وجود دارد، میفهمم که اینجا و در این شیئ هم احتمال «عرض بودنش» میرود و اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال (و چنانچه احتمال بیاید دیگر استدلال به ذاتی بودنش باطل میشود) همینکه احتمال میرود عرض باشد، پس دیگر ذاتی نیست.
مثلا «رنگ سفید» در همه جا عرض بود، «روشن شدن» و «تاریک شدن» در همه جا عرض بود پس در ماه هم قطعا ذاتی نیست.
◀️پس تا زمانی که تغییر نکند و یک مصداق داشته باشد و هیچ جزء آن در اشیاء دیگر عرض نباشد، کلهم ذاتی است.
📝سید جواد موسوی
ادامه دارد...
کپی بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📝تقریر دروس #مبادی_علم_طب
(مطالبی که با علامت 🗣 و * میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت ✍ و ❇️ میآید بیان ماست)
✍قسمت دهم
✳️غرض علم
تعریف و موضوع علم مفصلا گفته شد. رأس بعدی که بسیار مهم است «غرض علم» است
✍از غرض سه چیز فهمیده میشود:
۱-هدف مؤلف علم
۲-هدف متعلم علم
۳-معلول حقیقی و نتیجه و آثار علم
هدف مؤلف یا متعلم میتواند مختلف باشد. هرکسی به یک هدف میتواند تعلم کند و مؤلف هم چه بسا چندین هدف از تألیفش داشته باشد.
درستش همان سومی است.
🗣غرض هر علمی «نتیجهی آن علم» است. غرض هر علم چیزی است که: مترتب بر علم میشود و به دنبال آن محقق میگردد.
*واسطه در این ترتّب و تحقّق، عمل به آن علم است.
*یعنی آثار و ثمراتی که علم دارد اقتضا میکند هدف مؤلف یا متعلم آن باشد.
✍این بیان آخر درست است و با آن میتوان بین هر سه قول جمع کرد
غرض علم طب چیست؟ چطور تشخیص دهیم؟ اگر طبق ادراک صحبت کنیم اول ادراک بدن است سپس مسائل مرتب میشود و در مقام تدوین و تعلیم در قالب قضایای حملیه بیان میشود. غرض علم هم همین است این شیئ را ادراک کردم و نتیجه و آثار و ثمراتی که مترتب بر این ادراک من شد چیست؟ در علم طب بدنها را ادراک میکنیم یعنی علم به همهی بدن ها پیدا میکنیم سپس از عمل به آن، چه آثاری مترتب میشود؟ «صحت و عافیت»
◀️پس غرض طب شد «سلامتی»
❇️نکتهی بسیار بسیار مهم:
و آن اثبات این مدعا که طب غیر وحیانی نداریم. در واقع طب غیر اسلامی نداریم. یا اگر داریم باطل هستند.
✍دلیل:
چون غرض علم، «آثار و ثمرات» علم است لذا چیزی که با غرض علم منافات دارد و با آن جمع نمیشود، نمیتواند مسألهی آن علم باشد. چون مسائل علم یا جامعِ بین آن مسائل، باید مؤثر در تحقق غرض باشد زیرا غرض، اثر مسائل آن علم است.
چطور چیزی که منافات با سلامتی دارد میتواند علت سلامتی باشد؟
ضرر و آسیب با سلامتی تنافی دارد و قابل جمع نیست لذا چون ضرر با سلامتی جمع نمیشود پس اگر از عمل به مسألهای از علم طب که در تدوین آمده، ضرر محقق میشود آن مساله از دایرهی علم طب خارج است. که البته منظور طب عملی یا طب دستوری است چرا که بحث عمل است. وگرنه اگر منظور طب نظری یا طب توصیفی باشد دیگر عملی در کار نیست که ضرری بر آن مترتب شود.
◀️پس در موضوع علم که گفته شد مسائل، بیان اعراض ذاتی موضوع هستند و در تعریف عرض ذاتی ملاک را ادراک خارج گرفتیم لذا آنچیزی منظور ماست که تنافی با سلامتی که نتیجهی عمل به ادراک بدن هست، ندارد.
پس مسائلی که از عمل به آن ضرر مترتب میشود از دایرهی طب عملی یا طب دستوری خارج است.
❇️نکته دیگر اینکه:
تا زمانی که در درک شیئ احتمال خطا بدهید یعنی از عمل به این درک، خوف ضرر میرود و چون ضرر با سلامتی جمع نمیشود لذا عمل به آن جایز نیست و باید از عمل به هر مساله ای که در ادراکش احتمال خطا میرود پرهیز کرد. چرا که از آن عمل «خوف ضرر» میرود.
◀️پس هر مساله ای که در علم طب به آن یقین نداریم و احتمال خطا در درکش میدهیم عمل به آن مسأله خوف ضرر دارد و پرهیز از آن واجب است.
✍بررسی بر اساس ادراکات خارجی:
شما این بدن را شکافتی تا تک تک اجزاء آن را ادراک کنی و طب حسی به دست بیاوری. فقط در ادراک همین بدن هم احتمال خطاست و نمیتوان عمل کرد
چون خوف ضرر هست و با غرص جمع نمیشود. چه برسد به اینکه بخواهی از استقراء هم استفاده کنی و آنچه از این بدن درک کردی را برای همهی بدن ها قائل بشوی.
اینجا دیگر صرف درک، نیست و صرف محاوره نیست که همان را مبنا بگیرید بلکه در تدوین این علم بایستی غرض آن را در نظر گرفت. چرا که غرض، محصول عمل به مسائل آن علم است. اما اگر صرف ادراک و بیان ادراک باشد میشود طب توصیفی و آن مشکلی ندارد که هرکسی ادراک خودش را از بدن ها توصیف کند و بیان کند. اما طب توصیفی چون مقدمهی طب عملی است پس حتی در طب توصیفی هم، نمیتوانیم مسالهای را که از آن احتمال خطا میرود جای دهیم.
◀️بنابراین، تجربه و ادراکات شخصی بشر هیچ جایگاهی در طب ندارد و از اصل از دایرهی مسائل علم طب خارج است. پس طب حسی یا طب تجربی (که با علم حقیقی) به دست میآید باطل و منسوخ است و باید به دنبال راه دیگری برای حصول علم طب رفت.
❇️تنها یک راه حل برای داخل کردن طب حسی یا طب تجربی در علم طب داریم و آن اینکه ادراکات بدنها، استقراء تام باشد. یعنی تمام اجزاء همهی بدن ها کشف شود و سپس بدون احتمال خطا ادراک شود که با فرض اینکه استقراء تام ممکن باشد، هرگز از خطا ایمن نیستیم پس چنین چیزی محقق نمیشود مگر اینکه اولاً بدون استقراء تام، علم به همهی افراد شیئ پیدا کنیم و ثانیاً احتمال خطا را به کلی از بین ببریم.
اولی فقط از راه دومِ علم حقیقی به دست میآید یعنی از راه افاضه و وحی و دومی نیز فقط برای معصوم متصور است که بی خطاست.
◀️پس تنها راهی که بتوانیم به مسائل علم طب عمل کنیم این است که آن مسائل از راه وحی و بدون خطا به دست بیاید و فرضِ «عمل نکردن» هم در طب بیمعناست لذا حتی نمیتوان در طب توصیفی هم قائل به علم غیر وحیانی شد و هر مساله ای از طب که از طریق غیر وحی به دست میآید اصلا از دایرهی علم طب خارج است.
❇️پس طب غیر وحیانی نداریم
یعنی چیزی به نام طب غیر اسلامی نداریم.
✍اما به ما وحی نمیشود و بی خطا هم نیستیم پس چگونه علم طب حاصل کنیم؟
پاسخ: فقط با علم نظری. یعنی همان سماع من عالم. یعنی از عالم حقیقیِ بی خطا بشنویم. و هیچ راه دیگری جز این نیست.
❗️سازمان جهانی بهداشت اعلام کرده هر ۱۰ سال یکبار کل نظریات پزشکی نقض میشود! پس هیچ اعتباری ندارد و هرگز نمیتوان به طب تجربی عمل کرد.
❇️فقط یک راه باریکهای برای نجات طب تجربی از افتادن در زباله دان علوم داریم و آن اینکه:
آنچه را که با حس و قوای مدرکه از بدنها ادراک میکنیم، مصداق همان چیزی باشد که از قبل با علم نظری از طب وحیانی دانسته باشیم تا بتوانیم بفهمیم اولاً کدام یک از مدرکاتمان که مخصوص یک بدن است، مطلق بوده که آن را تعمیم به همهی بدنها دهیم و ثانیاً ادراک کدام یک خطا نداشته که بتوان به آن عمل کرد
◀️پس کسی که علم به طب وحیانی ندارد اصلا اجازهی طبابت ندارد مگر در حالت اضطرار.
اما فی نفسه و در مقام اولی و بالذات، اجازهی رجوع به کسی که آگاهی از طب وحیانی ندارد، نداریم چون اولاً طبش اصلا طب نیست و نمیتوان گفت علم طب دارد و ثانیاً همواره از عمل به تجویزاتش خوف ضرر جدی میرود و پرهیز واجب است.
◀️پس طب تجربی فقط در کنار طب نظری که از راه وحی فهمیدیم درست است و خوب است. و البته با در نظر گرفتن این اصل که: «هرجا خوف از ضرر حدی هست پرهیز واجب است.»
✍و اما در داخل مسائل خود «طب وحیانی» اگر چیزی تجویز شد دیگر از ضرر در امانیم و میتوانیم همان را به حالات دیگر بدهیم مادامی که خوف ضرر جدی نرود. مثلاً گیاهانی که در روایات آمده را میتوان به اشکال دیگر که خوف ضرر جدی ندارند تجویز کرد چون با غرض علم تنافی ندارد. (دقت شود آنچه که مانع عمل است ضرر جدی است نه مطلق ضرر. هرچند ضرر غیر جدی با غرض تنافی دارد اما نتیجهی عمل به آن، غرض را به کلی از بین نمیبرد)
◀️پس طب فقط باید وحیانی باشد و ما باید اولاً برویم با علم نظری، به وحی علم پیدا کنیم و همانهم با یقین به دست بیاوریم که خوف ضرر نرود، سپس با به کار بستن آن، به کسب طب حسی یا تجربی هم بپردازیم.
✍حال ما محتاج به چه مقدار از طب وحیانی هستیم؟
پاسخ: آن مقداری که خوف ضرر جدی نرود. یعنی آن مقداری که برای اصل علم الابدان کافی است یعنی اصول طب. اما فروعات طب نرسد مهم نیست چون وقتی به اصول پایبند باشیم از عمل به فروعاتی که خود حاصل کردیم خوف ضرر جدی نمیرود.
◀️پس اگر اصول برسد کافی است. لذا امام صادق علیه السلام فرمودند: «علینا بالقاء الاصول علیکم التفریع» (القاء اصول با ماست و فرع زدن با شماست)
◀️پس اولین مرحلهی علم طب، رفتن به سراغ منقولاتی است که از وحی رسیده یعنی روایات و آیات و سپس تدوین و تنظیم آنها با موضوع واحد. یعنی از بین تمام روایات و آیات، مسائل را به شکل قضایای حملیه با موضوع و محمول بیان کنیم سپس همهی مسائلی که موضوعات آن داخل در مفهوم «بدن» میشود را جدا کرده و طب اسلامی را مدون کنیم.
چون کار پیغمبر تدوین به زبان امروزی نیست. این بشر هست که گرفتار ظواهر شده و ماهم برای اینکه صدایمان به گوش بشر برسد مجبوریم به شکلی که بشنوند بیان کنیم. وگرنه حق آن است که نزد معصوم بنشینی و بشنوی و عمل کنی.
❇️پس بایستی تمام روایاتی که در آنها بدن یا اجزاء بدن آمده هر یک را به شکل قضایای حملیه بیان میکنیم سپس مشترکاتشان را میگیریم و موضوع طب اسلامی و مسائلش را در مییابیم.
✳️فایده علم
🗣آنچه که از انجام آن برای فاعل پدیدار و حاصل میشود.
✍ که در اینجا مساوی با غرض علم طب است. یعنی همان صحت و عافیت یا سلامتی.
✳️جنس علم
🗣اینکه علم عقلی است یا نقلی؟ آلی است یا اصالی؟ توصیفی است یا دستوری؟ کسبی است یا غریزی؟ حقیقی یا اعتباری؟
✍علم طب، علم نقلیِ اصالیِ حقیقیِ کسبی است که گاهی توصیفی و گاهی دستوری است.
طب توصیفی همان طب علمی و طب دستوری همان طب عملی است که صاحب الموجز گفته بود
❇️وجه تسمیه علم (دلیل نامگذاری)
✍چرا به طب میگویند طب؟ این را هم فقط مؤلف باید بگوید. همان شارح. از روایات این رسیده که حضرت موسی بن عمران علیه السلام وقتی بیمار شد گفت: خدایا دوا از کیست؟ خدا گفت: «من». گفت: شفا از کیست؟ خدا گفت: «از من». گفت: پس مُعالِج ها (یعنی درمانگران) چه میکنند. خدا فرمود: «یطبب انفسهم». (دل مردمان را خوش میکنند)
و از این رو طبیب (دل خوش کن) نامیده شدند و علمشان طب.
☹️دقیقا برعکس کاری که اطبای طب امروزی میکنند!
✳️مدوِّن یا مؤلّف علم
✍همان پایه گذار علم که ثابت شد فقط خداوند است
در روایت هم داریم طبیب هر نفسی خالق اوست.
استدلال عقلی این بخش را به طور مفصل، امام صادق علیه السلام در روایت اهلیلجه فرمودند که به جهت تبرک، به ذکر اصل روایت و ارجاع به آن اکتفا میکنیم.
✳️فهرست ابواب علم
✍اول ادراک میکنیم؛ سپس بیان مسائل؛ سپس بیان مشترکات موضوعات که ادراکشان آسان تر است و دقت کمتری میخواهد هریک را در قالب یک باب مینویسیم. مثلا علم به امور طبیعیه یک باب و علم به حالات یک باب دیگر.
✳️مرتبهی علم (جایگاه علم در میان دیگر علوم)
🗣یعنی در مقام تعلیم و تعلّم رتبه اش نسبت به دیگر علوم، مقدّم است یا مؤخّر.
✍این نسبی است مثلا نسبت به زبان مؤخر است اما نسبت به اکثر علوم مقدم است. مثل فهم بعضی احکام فقهی که مستلزم علم به بدن است. شاید این روایت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این خصوص کافی باشد:
«العلم علمان. علم الادیان و علم الابدان»
(علم یعنی دو علم. علم دینها و علم بدنها)
و همچنین فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام:
«العلم علی اربعة علم الفقه للادیان علم النحو للسان علم النجوم لمعرفة الزامان و علم الطب للابدان»
(علم بر چهار قسم است: علم فقه برای دینها علم نحو برای زبان علم نجوم برای شناخت زمانها و علم طب برای بدنها)
✳️انحاء تعلیمیه (روشهای تعلیم علم)
🗣تحدید، تقسیم، تحلیل، برهان.
*تعریف: که همان بیان جنس و فصل است. اینکه مسائل علم را با جنس و فصل هر یک از مفاهیم بیان کنیم. مثلا هر یک از ابواب را تعریف کنیم. بدن را تعریف کنیم. روح را طبع را بیماری را و ...
*تقسیم: تکثیر از اعم به اخص. مثل تقسیم انسان به مذکر و مؤنث. در علم طب مثلا بگوییم: بدن چیزی است شامل اعضاء و قوا و ارواح و غیره میشود و اعضاء شامل قلب و ...
*تحلیل: تکثیر از اخص به اعم. از جزء به کل. مثلاً در علم طب از سلول شروع کنیم و بگوییم چندین سلول داریم: سلول پوست و... تا نهایتا به بدن برسیم
*برهان: بیان مطلب از طریق قیاس منطقی است. یعنی همان صغری کبری نتیجه
✍همانطور که مبحث تعریف علم گفته شد، تعلیم ناگزیر از تصور دو طرف است یکی عالم و یکی متعلم. عالم اگر علم نظری داشته باشد خودش متعلم است پس قطعا باید علم حقیقی داشته باشد لذا تعلیم علم طب تنها از سوی کسی که همهی بدن ها را ادراک کرده صحیح هست که باتوجه به مبحث خطا و استقراء که گفته شد چاره ای نیست جز اینکه تعلیم دهنده آن را از طریق وحی و بدون خطا به دست آورده باشد. و ما نیز پس از تدوین طب اسلامی میتوانیم آن را به هریک از این چهار روش تعلیم دهیم.
❇️پس به توفیق و عنایات اهل بیت علیهم السلام خط بطلانی بر تمام طبهای غیر اسلامی کشیدیم و منکرین طب اسلامی را مفتضح کردیم.
✍چیزی به نام طب غیر اسلامی نداریم.
📝سید جواد موسوی
🤲الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة محمد و آل محمد علیهم الصلاة و السلام
کپی بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست:
http://eitaa.com/joinchat/2754871296C073fd6ff12
📣آموزش تخصصی «حجامت رضوی»
✔️استاد #سید_محمد_جواد_موسوی
(مؤلف کتاب «حجامت اصیل اسلامی»)
❤️شرح همهی احادیث حجامت
👈با محوریت «رساله ذهبیه امام رضا علیه السلام»
🔮تبیین همهی اختلافات در بحث حجامت از جمله:
👈اختلاف در اوقات حجامت
👈در ابزار حجامت
👈در تدابیر قبل از حجامت
👈در روش تیغ زدن و بادکش کردن
👈در تدابیر بعد از حجامت
📋همراه با ارائهی مدرک در قم برگزار میگردد.
⏱زمان برگزاری کلاس:
👈۶ تا ۸ دی (به مدت سه روز)
👈ساعت ۱۴ تا ۱۷
✔️✔️ اسکان رایگان ✔️✔️
❤️هزینهی دوره:
👈۱/۰۵۰/۰۰۰ تومان
👈۱۰ نفراول ثبت نامی ۷۸۵ هزار تومان
👈 ۱۰ نفر دوم ۸۹۵ هزار تومان
🔺برای افرادی که امکان شرکت حضوری ندارند: صوت تدریس + فیلم حجامت در گروه کلاس گذاشته شده و هزینه ثبت نام هر یک از این افراد ۳۹۹ هزار تومان میشود.
📝شماره کارت جهت ثبت نام
6104337478904541
💳سید محمد جواد موسوی
بعد از واریز مبلغ، فرم لینک زیر را تکمیل کنید:
https://digiform.ir/c56aad62e3
سپس تصویر فیش واریزی را به همراه نام و نام خانوادگی به آیدی زیر بفرستید:
@Bhsmjm
@TebboZendegiEslami