🔵اينکه ائمه(علیهمالسلام) فرمودهاند: «صبر ميکنيم #شب_جمعه شود تا درهاي رحمت الهي باز شود و علم ما آلمحمد در شبهاي جمعه و شبهاي قدر و غيره نورانيت بيشتري پيدا ميکند.» بله! آن لحظههاي خاص و آن رحمت الهي در سحر (است). بزرگان وقتي ميخواستند مطلبي و فيضي را از خداوند بگيرند، از شب و سحر استفاده ميکردند..
آیه الله العظمی بهجت (ره)
#سخن_بزرگان
#شب_جمعه
@ayatollah_haqshenas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام آقا..که الآن روبروتونم...
🌹قرار دل های عاشق شب جمعه 💔کربلا💔
#اللهم_ارزقنا_زیاره_الحسین
#شب_جمعه
@ayatollah_haqshenas
هر شب جمعه پر از شورش و شین است دلم
کربـلا، در پـس دیوار حسین است دلم
با عنـایات کریـمانـه زهـرای بتول
امشب انگار که بین الحرمين اســت دلم
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#شب_جمعه
@ayatollah_haqshenas
💠 نجات یک 🙎♂جوان مست با دعای ندبه
استاد شیخ حسین انصاریان در یکی از خاطرات تبلیغی خود چنین نقل میکند:🔻
قبل از انقلاب، روزی در خیابان ری میگذشتم، 🙎♂جوانی لوطی وار جلوی مرا گرفت و گفت: «من اینجا مغازه دارم و کارهای 🛠تعمیر 🚗ماشین انجام می دهم. دوست دارم چند دقیقه به مغازۀ بیایی و با هم یک چای بخوریم». رفتم و ساعتی با او نشستم. او می گفت: «🌙شبی در حال🍷 مستی ، حوالی چهارراه حسن آباد افتاده و خوابم برده بود . ☀️صبح روز بعد، که جمعه هم بود، پیشنماز 🕌مسجد همت آباد در مسیر رفتن به 🕌مسجد مرا در آن وضع دید. خیلی با محبت بیدارم کرد و با اصرار برای خوردن ☕️چای و 🍞صبحانه به مسجد برد. مراسم دعای ندبه بود و شما منبر رفتید. من در همان جلسه تصمیم جدی گرفتم و همۀ کارهای بد را ترک کردم. پس از چندی👩 دختر خانمی را عقد کرده، قرار گذاشتم که باید با حجاب شود؛ ولی اکنون که سه ماه می گذرد، او اصرار دارد که بی حجاب شود، این در حالی است که من او را خیلی ❤️دوست دارم و اکنون نمی دانم باید چه کنم؟».
به او گفتم: «اگر واقعا دلت می خواهد ، در چند جلسه من حرفهایی را یادت می دهم تا به او بگویی. اگر قبول کرد که هیچ و گرنه ببینم چه باید کرد».
پس از چهار-پنج جلسه ، گفت: «فایده ای ندارد».
گفتم: « اگر می توانی برای خدا از او بگذر ، خداوند عوضی بهتر میدهد، قرآن میفرماید:
« عَسَى رَبُّنَا أَن يُبْدِلَنَا خَيْرًا مِّنْهَا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ»
آن 🙎♂جوان گفت: «تو به من قول میدهی که چنین شود؟»
گفتم: قول میدهم
او هم رفت و 👩زنش را طلاق داد. سه – چهار ماه گذشت ، هر بار که مرا می دید می گفت، قولت چی شد؟ چرا عمل نشد؟ و من می گفتم ان شاء الله عمل میشود . روزی به پروردگار عرضه داشتم: پروردگارا، من از جانب تو قول داده ام. این آدم هم که لات و 🍷عرق خور بوده، به راه تو برگشته است . لطفا کاری برایش بکن تا هم دلش به دست آید و هم این قدر مرا مواخذه نکند. »
چندی بعد او را در حرم #امام_رضا_علیه_السلام دیدم، گفتم: حالت چطور است ؟
گفت: بسیار عالی
👩دختر خانمی بسیار مومن پیدا کرده ام که خیلی هم از اولی زیباتر است. با هم 💍عروسی کرده ایم و خیلی راضی ام. » چند سال بعد او را دیدم . احوالش را پرسیدم.🌸
گفت: 😄شاد و خرم هستم.👬 دوبچه هم دارم. اسم یکی را حسین و دیگری را ابوالفضل گذاشته ام.🌺🌺
🌸این هم از برکت دعای ندبه آن مسجد بود که امام جماعتش فردی بسیار با اخلاق و مهربان بود. امام جماعت آنجا، حاج آقا مصطفی مسجد جامعی، پدر آقای مسجد جامعی، بود. مراسم دعای ندبه بسیار شلوغ می شد و خود حاج آقا در طول مراسم در مسجد خدمت می کرد، به همه مهر می ورزید و اگر کسی نمی آمد، به او زنگ می زد و احوالش را می پرسید.🌸👌
#دعای_ندبه
@ayatollah_haqshenas
#آشنایی_با_ابراهیم
📌متاسفانه چند وقتی این مجموعه در کانال گذاشته نشد به همین دلیل امروز 3قسمت رو با هم قرار دادیم.☺️
برخورد با دزد
نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه آمد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود!
بگیرش ... دزد ... دزد! بعد هم سریع دویدم دم در. یکی از بچه های محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد!
تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد. چهره زرد دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد می کشید که ابراهیم رسید. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سریع سوار شو!
رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند. بعد هم با هم رفتند مسجد! بعد از نماز کنارش نشست؛ چرا دزدی می کنی!؟ آخه پول حرام که ... دزد کریه می کرد. بعد به حرف آمد: همه این ها را می دانم. بیکارم، زن و بچه دارم، از شهرستان آمده ام. مجبور شدم.
ابراهیم فکری کرد. رفت پیش یکی از نمازگزارها، با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت: خدارا شکر، شغل مناسبی برایت فراهم شد. از فردا برو سرکار. این پول را هم بگیر، از خدا هم بخواه که کمکت کند. همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش می کشد. پول حلال کم هم باشد برکت دارد. راوی: عباس هادی
نارنجک
قبل از عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، بین فرماندهان سپاه و ارتش جلسه ای در محل گروه اندرزگو برگزار شد.
من و ابراهیم و سه نفر از فرماندهان ارتش و سه نفر از فرماندهان سپاه در جلسه حضور داشتند. تعدادی از بچه ها هم در داخل حیاط مشغول آموزش نظامی بودند. اواسط جلسه بود، همه مشغول صحب
همه مشغول صحبت بودند که ناگهان از پنجره اتاق یک نارجک به داخل پرت شد!
دقیقا وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پرید. همینطور که کنار اتاق نشسته بودم سرم را در بین دستانم قرار دادم و به سمت دیوار چمباتمه زدم!
برای لحظاتی نفس در سینه ام حبس شد! بقیه هم مانند من، هر یک به گوشه ای خزیدند.
لحظات به سختی می گذشت، اما صدای انفجار نیامد! خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه لای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم.
صحنه ای که می دیدم باورکردنی نبود! خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه لای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم.
صحنه ای که دیدم باورکردنی نبود! آرام دستانم را از روی سرم برداشتم. سرم را بالا آوردم و با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم: آقا ابرام ...!
بقیه هم یک یک از گوشه و کنار اتاق سرهایشان را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه می کردند.
صحنه بسیار عجیبی بود. در حالی که همه ما در گوشه و کنار اتاق خزیده بودیم، ابراهیم روی نارنجک خوابید بود!
در همین حین مسول آموزش وارد اتاق شد. با کلی معذرت خواهی گفت: خیلی شرمنده ام، این نارنجک آموزشی بود، اشتباه افتاد داخل اتاق!
ابراهیم از روی نارنجک بلند شد، در حالی که تا آن موقع که سال اول جنگ بود، چنین اتفاقی برای هیچ یک از بجه ها نیفتاده بود.
گویی این نارنجک آمده بود تا مردانگی ما را بسنجد.
بعد از آن، ماجرای نارنجک زبان به زبان بین بچه ها می چرخید. راوی: علی مقدم
دو برادر
برای مراسم ختم شهید شبهازی راهی یکی از شهرهای مرزی شدیم. طبق روال و سنت مردم آنجا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار می شد.
ظهر هم برای میهمانان آفتابه و لگن می آوردند! با شستن دست های آنان، مراسم با صرف ناهار تمام می شد.
در مجلس ختم که وارد شدم جواد بالای مجلس نشسته بود و ابراهیم کنار او بود. من هم کنار ابراهیم نشستم.
ابراهیم و جواد دوستان بسیار صمیمی و مثل دو برادر برای هم بودند. شوخی های آن ها هم در نوع خود جالب بود.
در پایان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن را آوردند. اولین کسی هم که به سراغش رفتند جواد بود.
ابراهیم در گوش جواد، که چیزی از این مراسم نمی دانست حرفی زد! جواد با تعجب و بلند پرسید: جدی می گی؟! ابراهیم هم آرام گفت: یواش، هیچی نگو! بعد ابراهیم به طرف من برگشت. خیلی شدید و بدون صدا می خندید. گفتم: چی شده ابرام؟! زشته، نخند!
رو به من گفت: به جواد گفتم، آفتابه را که آوردند، سرت رو قشنگ بشور!! چند لحظه بعد همین اتفاق افتاد. جواد بعد از شستن دست، سرش را زیر آب گرفت و ...
جواد در حالی که آب از سر و رویش می چکید با تعجب به اطراف نگاه می کرد.
گفتم: چیکار کردی جواد! مگه اینجا حمامه! بعد چفیه ام را دادم که سرش را خشک کند! راوی: علی صادقی
@ayatollah_haqshenas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠محب ما صبح وشام اعمالش را محاسبه می کند...❗️
#محاسبه_اعمال
@ayatollah_haqshenas
🌸ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
💔دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
🌺دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی🍂🍂
حافظ
| الـسـلام عـلـيـك يـا صاحـب الـزمـان✋|
#امروز_به_نیت_ظهورت_گناه_نمیکنم
#صبـحـتــون_امـام_زمـانـــے
@ayatollah_haqshenas
💠 طلبه جوانی که آیت الله العظمی بروجردی دست او را بوسید.
استاد قرائتی در برنامه درس هایی از قرآن ، به بیان خاطره ای از آیت الله العظمی بروجردی پرداخت که به شرح ذیل است.🔻
یک سید روحانی منزل آقای بروجردی آمد. آقای بروجردی شصت سال پیش مرجع درجهی یک بود. یعنی الان مراجع فعلی تقریباً همهشان شاگرد آقای بروجردی هستند. یک سید روحانی مشکل 💰مالی داشت، درب🏠 خانه آقای بروجردی آمد. آقای بروجردی گفت من الان📚 درس میروم، برمیگردم، شما مشکلت را بگو ببینم چیست؟ خوب من یادم است. قم🚕 تاکسی نبود، 🐴درشکه بود. آقای بروجردی سوار 🐴درشکه شد و سر درس رفت. این آقایی هم که طلبه بود و مشکل💰 مالی داشت، این هم گفت خوب من هم سر📚 درس بروم. آقای بروجردی با درشکه رفت و ایشان پیاده رفت و پای درس نشست. همینطور که آقای بروجردی درس میداد، این سید که از آقا تقاضای کمک کرده بود، یک اشکال به درس کرد. تا اشکال کرد، آقای بروجردی گمان کرد که میخواهد بگوید: 💵پول بدهید! گفت: گفتم درسم تمام شود، برمیگردم🏠 خانه! آیت الله صافی گفت: ایشان اشکال📝 علمی به شما داشت. مشکل💰 پولی نداشت. منتهی آقای بروجردی خیال کرد که ایشان مشکلش را میگوید. آقای بروجردی عصبانی شد و آقای صافی گفت که ایشان مشکل پولی نداشت، مشکل علمی داشت. وقتی فهمید که اشکال این طلبه فقیر حق است، آقای بروجردی از منبر پایین آمد و دست این طلبه را بوسید. آقای بروجردی یعنی رئیس و استاد همهی مراجع دست یک طلبه جوان را بوسید. این عذرخواهی است. گفت من در ذهنم آمد که شما باز حرف مشکل مالیات را میزنی.👏
#سیره_عاشقان
@ayatollah_haqshenas
طب الرضا
💠 طلبه جوانی که آیت الله العظمی بروجردی دست او را بوسید. استاد قرائتی در برنامه درس هایی از قرآن ،
امروز 10فروردین سالروز رحلت فقیه والامقام عالم ربانی استاد #آیت_الله_حق_شناس آیت الله بروجردی رحمه الله است
شادی روح این عالم بزرگ صلوات
💠 فرزندم را بزرگ شمردی...
❖ از بیانات آیتاللهالعظمی شبیری زنجانی:
📝 آیت الله حاج شیخ علی اکبر نهاوندی (م1369ق) به تقدس و تقوا خیلی معروف بود. ایشان در مشهد ساکن بود و در🕌 مسجد گوهرشاد نماز میخواند. شاید بتوان گفت که نماز ایشان از نظر عظمت و کثرت جمعیت در ایران اوّل بود. تا آخر شبستان پر از جمعیت میشد. چنین جمعیتی در هیچ جای دیگر نبود.
ایشان از نظر سنی از آیت الله بروجردی خیلی بزرگتر بود. وقتی آیت الله بروجردی به مشهد مشرف می شود، حاج شیخ علی اکبر جای نماز جماعت خود را به آقای بروجردی واگذار میکند. همه ائمه جماعات🕌 مسجد گوهرشاد ـ به جز یک نفر ـ نمازهایشان را تعطیل میکنند.
تمام مدتی که آقای بروجردی در مشهد بود، آقای حاج میرزا احمد کفایی ـ که شخص اول مشهد از نظر ریاست و رئیس روحانیون آنجا بود ـ و آقای حاج شیخ علی اکبر ـ که شخص اول مشهد از نظر وجهه مردمی و تقوا بود ـ در یمین و یسار آقای بروجردی به ایشان اقتدا میکردند و ملازم نماز وی بودند.
وقتی حاج شیخ علی اکبر نهاوندی به عتبات و نجف میرود، آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی که مرجع کل شیعه بود، جای نمازش را به مرحوم حاج شیخ علی اکبر تفویض میکند و ایشان به جای آسید ابوالحسن اصفهانی نماز میخواند.
خیلیها از حاج شیخ علی اکبر نقل کرده اند که گفته بود: در همان وقت صدایی شنیدم که : «عَظَّمْتَ وَلَدی عَظَّمتُکَ»؛ یعنی برای اینکه در مشهد آیت الله بروجردی را تعظیم کردی، ما هم در نجف تو را تعظیم کردیم.👏
📚 جرعه ای از دریا، ج1، ص562
#سیره_عاشقان
@ayatollah_haqshenas
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از آیت الله بروجردی ذکر خواستند
ایشان فرمودند ذکر مومن...
#آیت_الله_حق_شناس
#سخن_بزرگان
@ayatollah_haqshenas