eitaa logo
کانال رسمی سازمان دارالقرآن الکریم
18.2هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.1هزار ویدیو
41 فایل
کانال رسمی و اطلاع رسانی سازمان دارالقرآن الکریم پایگاه اطلاع رسانی: www.telavat.ir شماره تماس سازمان: ۰۲۱۶۶۹۵۶۱۱۰ آدرس: تهران.خیابان حافظ.پایین تر از طالقانی.خیابان رشت.شماره ۳۹
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 🕊 با هر چه غریبه، مهربانی ای دوست خورشید زمین و آسمانی ای دوست آنان که به چشمان تو ایمان دارند گویند که صاحب الزمانی ای دوست 🌿❣السلام عليك يا بقيه الله(عج)🌿❣ ✅ @telaavat
🔸🔶صفحه 440 قرآن کریم 👇👇👇 ✅ @telaavat
440.mp3
906.5K
🔸🔶 قرائت صفحه 440 قرآن کریم 👇👇👇 ✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇 🔸 دوشنبه 🔸 ۴ تیر سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی 🔸 ۱۱ شوال سال ۱۴۳۹ هجری قمری 🔸 ۲۵ ژوئن سال ۲۰۱۸ میلادی ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «یا قاضی الحاجات» 🗒 مناسبت ها: 🔻انتقال امام خمینی (ره) به پادگان عشرت‌آباد توسط ساواک (1342 ش) 🔻عزیمت پیامبر اکرم (ص) به شهر "طائف" جهت تبلیغ دینِ اسلام (3 سال قبل از هجرت) 🔻وفات "عبدالعزیز اندلسی" لغت‌شناس و مورخ (487 ق) 🔻مرگ "غازان خان" ایلخانِ مغول، پس از 9 سال سلطنت در ایران (703 ق) 🔻روز ملی شدن شرکت‌های بیمه (1358 ش) 🔻آغاز عملیات محدود قدس 2 در منطقه هورالهویزه توسط سپاه (1364 ش) 🔻سقوط مناطق کوشک، طلائیه، خیبر و جزایر مجنون در حمله ارتش بعثی به این مناطق (1367 ش) 🔻اولین اجلاس بین‌المللی مبارزه جهانی با تروریسم (1390 ش) 🔻شهادت شهید اکبر ابراهیم‌زاده (1367 ش) 🔻در تهران زلزله شدید رخ داد ولی خسارات جانی ببار نیاورد (1349 ش) 🔻بزرگ‌ترین منبع گاز جهان در کنگان ایران کشف شد (1353 ش) 🔻کنفرانس رؤسای دانشگاه‌های جهان در تهران گشایش یافت (1357 ش) 🔻صادرات نفت ایران افزایش یافت (1357 ش) 🔻درگذشت حبیب‌الله معلمی شاعر "ای لشکر صاحب زمان" (1392 ش) 🔻علی منصور به نخست‌وزیری منصوب شد و وزیران خود را به این شرح معرفی کرد: (1319 ش) 🔻آغاز جنگ کره شمالی و جنوبی با حمایت شوروی و امریکا (1950 م) 🔻روز ملی و استقلال "موزامبیک" از استعمار پرتغال (1975 م) 🔻روز ملی و استقلال "اسلوونی" از فدراسیون یوگسلاوی (1991 م) 🔻روز استقلال "کرواسی" از فدراسیون یوگسلاوی (1991 م) 🔻انفجار عظیم مقرّ نظامی امریکا در منطقه ظهران عربستان (1996 م) 👇👇👇 ✅ @telaavat
امام على عليه السلام: مركب لجاجت، سوارِ خود به زمين مى زند اللَّجاجُ يَكبو براكِبِهِ 📚 غررالحكم حدیث 1710 👇👇👇 ✅ @telaavat
🔻🔻 🌸 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🌸 🔷 بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ 🔷 🗯للرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَ لِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَآءِ نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَلِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَّفْرُوضاً (7) 🍁جزء 4 سوره نساء 🍂 ✍ ترجمه 💭براى مردان، از آنچه پدر و مادر ونزدیكان، (پس از مرگ) بر جاى گذاشته اند سهمى است، و براى زنان (نیز) از آنچه پدر و مادر وخویشاوندان بر جاى گذاشته اند، سهمى است، خواه (مقدار مال) كم باشد یا زیاد، سهمى معیّن و مقرّر است. 🔢پيام ها 🔢 1⃣زنان همانند مردان حقّ ارث دارند و دین، حافظ حقوق آنان است. «للرّجال نصیب... للنّساء نصیب» 2⃣ ارث، از اسباب مالكیّت است. «للرّجال نصیبٌ» 3⃣ خویشاوندى كه نزدیك تر است، در ارث مقدّم تر است. «الاقربون» 4⃣ تقسیم عادلانه ى میراث، مهمّ است ،نه مقدار آن.«قَلّ منه او كثر» 5⃣ سهم ارث، تغییر ناپذیر است. «نصیباً مفروضا» 👇👇👇 ✅ @telaavat
📖 آیه 1 از سوره مبارکه انعام 👇👇👇 ✅ @telaavat
💠کار شیطان چیست⁉️ 🔔 یکی از کارهای شیطان این است که گناه را برای انسان زینت میدهد! گناه را قشنگ و لذیذ جلوه میدهد 👇قرآن به این هنر شیطان اشاره دارد. 💟 «إِنَّ الَّذینَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّیْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُم»؛ ✳️ کسانى که  بعد از روشن شدن هدایت براى آنها، پشت به حق کردند، شیطان اعمال زشتشان را در نظرشان داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فریفته است. ☝️سوره محمد آیه 26 👈دشمن مکاری داریم👉 👇👇👇 ✅ @telaavat
شیطان به موسی ع گفت: سه وقت به انسان مسلط میشوم: 👈 وقتی ازخودش راضی باشد. 👈 اعمال خوبش را زیاد بداند. 👈 گناهانش راکم وکوچک بداند. 📚 👇👇👇 ✅ @telaavat
🌺 یک نذری قشنگ به بقالی یا سوپرمارکت‌های محله‌های فقیر نشین بروید و از مغازه‌دار بخواهید دفتر بدهی مشتریان را به شما نشان بدهد. بدون شک زنان بیوه و فقیرانی را خواهیم یافت که اجناس و مایحتاجشان را به صورت نسیه می‌خرند و صبر می‌کنند تا یارانه را دریافت کنند و یا از جایی به آن‌ها کمک برسد. خواهید دید که حجم بدهی‌هایشان در دیدگاه شما بسیار کم خواهد بود ولی برای آنان بار سنگینی در زندگیشان هست، بدهی‌هایی که قادر به پرداخت آنها هستید را پرداخت کنید، حتی توانستید جزئی از آن را پرداخت کنید. هر ماه یا هر وقت توانستید این کار را در مغازه‌های مختلف انجام بدهید تا این خیر شامل تعداد زیادی از خانواده‌ها شود. اگر قادر به این کار نیستید این ایده و فکر را نشر دهید، شاید دیگران بتوانند به آن عمل کنند. 👇👇👇 ✅ @telaavat
✨﷽✨ ☝️امیدوار باشید: 💠روزی لباس پیامبر یوسف علیه السلام سبب اندوه و ناراحتی پدرش شد. 💟وَجَاءُوا عَلَىٰ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ... ☝️«پیراهن او را آلوده به خون دروغین بیاوردند» (یوسف/18) ✴️ولی در روزهای دیگر همین لباس سبب خوشحالی و شادی پدرش شد. 💟اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَٰذَا فَأَلْقُوهُ عَلَىٰ وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا... ☝️«این پیراهن مرا با خود ببرید و آن را بر چهره‌ی او بیندازید تا بینا گردد» (یوسف/93) 💠پس خوش بین باش و به خداوند متعال اعتماد داشته باش، شاید چیزی که امروز ناراحتت می کند، فردا موجب خوشحالی و شادی میشود 👇👇👇 ✅ @telaavat
قسمت :صدوبیست و یکم از طرفی حرف های صمد نگرانم کرده بود. فردا صبح، صمد زودتر از همه ما از خواب بیدار شد. رفت نان تازه و پنیر محلی خرید. صبحانه را آماده کرد. معصومه و خدیجه را بیدار کرد و صبحانه شان را داد و بردشان مدرسه. وقتی برگشت، داشتم ظرف های شام را می شستم. سمیه و زهرا و مهدی هنوز خواب بودند. آمد کمکم. بعد هم رفت چند تا گونی سیمان را که توی سنگر بود، آورد و گذاشت زیر راه پله. بعد رفت روی پشت بام را وارسی کرد. بعد هم رفت حمام. یک پیراهن قشنگ برای خودش از مکه آورده بود. آن را پوشید. خیلی بهش می آمد. ظهر رفت خدیجه و معصومه را از مدرسه آورد. تا من غذا را آماده کنم، به درس خدیجه و معصومه رسیدگی کرد. گفت: «بچه ها! ناهارتان را بخورید. کمی استراحت کنید. عصر با بابا می رویم بازار.» بچه ها شادی کردند. داشتیم ناهار می خوردیم که در زدند. بچه ها در را باز کردند. پدرشوهرم بود. نمی دانم از کجا خبردار شده بود صمد برگشته. گفت: «آمده ام با هم برویم منطقه. می خواهم بگردم دنبال ستار.» صمد گفت: «بابا جان! چند بار بگویم. تنها جنازه پسر تو و برادر ما نیست که مانده آن طرف آب. خیلی ها هستند. منتظریم ان شاءالله عملیاتی بشود، برویم آن طرف اروند و بچه ها را بیاوریم.» پدرش اصرار کرد و گفت: «من این حرف ها سرم نمی شود. باید هر طور شده بروم، ببینم بچه ام کجاست؟! اگر نمی آیی، بگو تنها بروم.» صمد نگاهی به من و نگاهی به پدرش کرد و گفت: «پدر جان! با آمدنت ستار نمی آید این طرف. اگر فکر می کنی با آمدنت چیزی عوض میشود یاعلی، بلند شو همین الان برویم؛ اما من می دانم آمدنت بی فایده است. فقط خسته می شوی.» پدرش ناراحت شد. گفت: «بی خود بهانه نیاور من می خواهم بروم. اگر نمی آیی، بگو. با شمس الله بروم.» صمد نشست و با حوصله تمام، برای پدرش توضیح داد جسد ستار در چه منطقه ای جا مانده. اما پدرش قبول نکرد که نکرد. صمد بهانه آورد شمس الله جبهه است. پدرش گفت: «تنها می روم.» صمد گفت: «می دانم دلتنگی. باشد. اگر این طور راضی و خوشحال می شوی، من حرفی ندارم. فردا صبح می رویم منطقه.» پدرشوهرم دیگر چیزی نگفت؛ اما شب رفت خانه آقا شمس الله، گفت: «می روم به بچه هایش سری بزنم.» بچه ها که دیدند صمد آن ها را به بازار نبرده، ناراحت شدند. صمد سربه سرشان گذاشت. کمی با آن ها بازی کرد و بعد نشست به درسشان رسید. به خدیجه دیکته گفت و به معصومه سرمشق داد. گوشه ای ایستاده بودم و نگاهش می کردم. یک دفعه متوجه ام شد. خندید و گفت: «قدم! امروز چه ات شده. چشمم نزنی! برو برایم اسپند دود کن.» گفتم: «حالا راستی راستی می خواهی بروی؟!» گفت: «زود برمی گردم؛ دو سه روزه. بابا ناراحت است. به او حق بده. داغ دیده است. او را می برم تا لب اروند؛ جایی که ستار شهید شده را نشانش می دهم و زود برمی گردم.» به خنده گفتم: «بله، زود برمی گردی!» خندید و گفت: «به جان قدم، زود برمی گردم. مرخصی گرفته ام. شاید دو سه روز هم نشود. حالا دو تا چای بیاور برای حاج آقایتان. قدر این لحظه ها را بدان.» فردا صبح زود پدرشوهرم آمد سراغ صمد. داشتم صبحانه آماده می کردم. گفت: «دیشب خواب ستار را دیدم. توی خواب کلافه بود. گفتم ستار جان! حالت خوب است؟! سرش را برگرداند و گفت من صمدم. رفتم جلو ببوسمش، از نظرم پنهان شد.» بعد گریه کرد و گفت: «دلم برای بچه ام تنگ شده. حتماً توی خاک دشمن کنار آن بعثی های کافر عذاب می کشد. نمی دانم چرا از دستم دلخور بود؛ حتماً جایش خوب نیست.» ادامه دارد...✒️ 👇👇👇 ✅ @telaavat
🔸🔶صفحه 441 قرآن کریم 👇👇👇 ✅ @telaavat
441.mp3
1.05M
🔸🔶 قرائت صفحه 441 قرآن کریم 👇👇👇 ✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇 🔸 سه شنبه 🔸 ۵ تیر سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی 🔸 ۱۲ شوال سال ۱۴۳۹ هجری قمری 🔸 ۲۶ ژوئن سال ۲۰۱۸ میلادی ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «یا ارحم الراحمین» 🗒 مناسبت ها: 🔻رحلت فقیه و فیلسوف بزرگوار آیت‌الله "میرزا احمد آشتیانی" (1354 ش) 🔻عملیات ایذایی ظفر 2 در پنجوین توسط ارتش جمهوری اسلامی ایران (1364 ش) 🔻ارتحال آیت‌الله "رضا مدنی کاشانی" مرجع بزرگ و زعیم حوزه علمیه کاشان (1371 ش) 🔻یک میلیون تن گندم خریداری شده دولت وارد ایران شد (1353 ش) 🔻کارگران و مهندسین انگلیسی آبادان را به سوی بصره ترک کردند. (1330 ش) 🔻انجمن فرهنگی ایران و آلمان به ریاست استاد پورداود تشکیل شد. (1332 ش) 🔻نمایشگاه بزرگ هفت‌هزارساله هنر ایران در کاخ هنرهای زیبای سانفرانسیسکو افتتاح شد. (1344 ش) 🔻رحلت "شیخ بهایی" عالم کم‌نظیر و دانشمند بزرگ عهد صفوی (1030 ق) 🔻امضاء منشور سازمان ملل متحد در سانفرانسیسکو (1945 م) 🔻تولد "ویلیام تامسون" معروف به "لُرد کلوین" فیزیک‌دان انگلیسی (1824 م) 🔻اختراع سینمای ناطق توسط "جان سابتیل" آمریکایی (1927 م) 🔻روز ملی و استقلال "ماداگاسکار" از استعمار فرانسه (1960 م) 🔻روز استقلال کشور آفریقایی "سومالی" از استعمار انگلستان (1960 م) 🔻روز جهانی مبارزه با قاچاق و استعمال مواد مخدر 🔻تولد "مارکوپولو" سیاح و جهانگرد معروف ایتالیایی در ونیز (1254 م) 🔻درگذشت "کریستین اِسْنوک" مستشرق و اسلام‌شناس معروف هلندی (1936 م) 🔻روز بین‌المللی ملل متحد در حمایت از قربانیان شکنجه 👇👇👇 ✅ @telaavat
امام صادق عليه السلام: گرانى نرخ، اخلاق را بد مى كند، امانتدارى را از بين مى برد و انسان مسلمان را دلتنگ و بى قرار مى سازد 📚 ميزان الحكمه جلد3 صفحه493 👇👇👇 ✅ @telaavat
🔻🔻 🌸 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🌸 🔷 بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ 🔷 🗯يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ خُذُواْ حِذْرَكُمْ فَانفِرُواْ ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُواْ جَمِيعاً (71) 🍁جزء 5 سوره نساء 🍂 ✍ ترجمه 💭اى كسانى كه ایمان آوردهاید! (در برابر دشمن هوشیار باشید و به علامت آمادگى) سلاح خود را بردارید، پس به صورت دسته هاى پراكنده و نامنظّم یا همه با هم بسوى دشمن حركت كنید. ⚡️نکته ها⚡️ در آیه ى پیش، اطاعت از خدا ورهبرى معصوم و حاكمیّت پیامبر، و در این آیه، ضرورت هوشیارى و آمادگى رزمى براى امّت اسلامى و رهبرى حقّ مطرح است. «حِذْر»، به معناى بیدارى، آماده باش و وسیله دفاع است. «ثُبات»، جمع «ثُبه»، به دسته هاى پراكنده (شامل گروه ها ى پارتیزانى كه دشمن را گیج و تمركز فكرى او را سلب مى كند) مى گویند. مسلمانان باید مرزهاى كشور خود را حفظ كنند. عمل به این آیه، رمز عزّت و غفلت از آن، رمز سقوط و شكست مسلمانان مى باشد. 🔢پيام ها 🔢 1⃣ مسلمانان باید در هر حال آماده و بیدار باشند، و از طرحها، نفرات، نوع اسلحه، روحیّه، همكارى داخلى و خارجى دشمنان آگاه باشند و متناسب با آنها طرح بریزند و عمل كنند. «یا ایها الّذین آمنوا خذوا حذركم» 2⃣آمادگى رزمى در سایه ى ایمان ارزش دارد. «یاایّها الّذین آمنوا خذوا حذركم» 3⃣ مسلمانان باید بسیج شوند. «انفروا جمیعاً» 4⃣ مسلمانان باید از تاكتیكهاى مختلف، براى مقابله با دشمن استفاده كنند. «ثبات او انفروا جمیعاً» 5⃣ شیوه بسیج و مبارزه را خودتان تعیین كنید. «ثبات او انفروا جمیعاً» 👇👇👇 ✅ @telaavat
20 تیر؛ آغاز دومین دوره اردوهای منطقه‌ای استعدادهای درخشان قرآنی http://telavat.com/fa/node/62670
📍 برای کار کنید اگر در این دنیا پاداش نداد چه بهتر چیزی نیست... 📗 👤 امام خمینی(ره) 👇👇👇 ✅ @telaavat
:👌 ‌‌⚠️چرا از مرگ مى‌ترسیم⁉️ راننده زمانى در جاده می ترسد كه یا بنزین ندارد؛ یا قاچاق حمل كرده؛ یا اضافه سوار كرده؛ یا با سرعت غیر مجاز رفته؛ یاجاده را گم كرده؛ یا درمقصدجایى را آماده نكرده؛ و یا همراهانش نا اهل باشند. اگر انسان براى بعد از مرگ خود، زاد و توشه لازم را برداشته باشد، كار خلاف نكرده باشد. راه را بداند در مقصد جایى را در نظر گرفته باشد، و دوستانش افراد صالح باشند ، وحركتش طبق مقررات و مجاز باشد؛ نگرانى نخواهد داشت! و از مرگ نمیترسد. 👇👇👇 ✅ @telaavat
🍀 🌺 افتادگی آموز! 💠 مرحوم میرزایی قمی نقل کردند: 🍃روزی در منزل ما دو نفری با علامه طباطبایی نشسته بودیم و از علوم محتجبه صحبت می‌شد. 🍃 علامه فرمود: ختم فواتح سُوَر را در نجف اشرف گرفتم و نیّتم این بود که چه راهی را در پیش بگیرم که خیر دنیا و آخرت در آن باشد؟ 🍃 بعد از پایان ختم به من گفته شد: افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است 📚 علوم اسراری ص۶۹ 👇👇👇 ✅ @telaavat
🍁: شخصی کوزه شیری داشت که می خواست به شهر ببرد تا آن را بفروشد. در بین راه زیر سایه ی درختی نشست تا کمی استراحت کند .در فکر فرو رفت که به شهر میروم و این کوزه را می فروشم وبا مقدار آن یک گوسفند می خرم و گوسفند هم زاد و ولد می کند وپس از مدتی دو تا می شود وبعد می شود سه تا وکم کم یک گله می شود. وگله را می فروشم وکاخی درست میکنم وبه خواستگاری دختر شاه می روم وچند کلفت می گیرم واگر کسی نافرمانی کند،با همین عصا او را می زنم. عصایش را بالا برد وپایین آورد که ناگهان عصا به کوزه خورد وشکست وشیر ریخت. 🌸حضرت امیرمومنان علی علیه السلام می فرمایند:"از همه بیشتر برای شما از دو چیز می ترسم 1-تبعیت کردن از هوای نفس و2-آرزوی دراز". 📚نهج البلاغه،خطبه42 📚آداب الطلاب .آیت الله مجتهدی تهرانی رحمة الله علیه. 👇👇👇 ✅ @telaavat
قسمت :صدوبیست و دوم صمد که می خواست پدرش را از ناراحتی درآورد، با خنده و شوخی گفت: «نه بابا. اتفاقاً خیلی هم جایش خوب است. ستار الان دارد برای خودش پرواز می کند. فکر کنم از دست شما ناراحت است که این طور اسم های ما را به هم ریختید.» چشم غره ای به صمد کردم و لب گزیدم. صمد حرفش را عوض کرد و گفت: «اصلاً از دست من ناراحت است که اسمش را برداشتم.» بعد رو کرد به من و گفت: «حتی خانمم هم از دستم ناراحت است؛ مگر نه قدم خانم.» شانه بالا انداختم. گفت: «هر چه می گویم تمرین کن به من بگو حاج ستار، قبول نمی کند. یک بار دیدی فردا پس فردا آمدند و گفتند حاج ستار شهید شده، باید بدانی شوهرت را می گویند. نگویی آقا ستار که برادرشوهرم است، چند وقت پیش هم شهید شد.» این را گفت و خندید. می خواست ما هم بخندیم. اخم کردیم. پدرش تند و تیز نگاهش کرد. صمد که اوضاع را این طور دید، گفت: «اصلاً همه اش تقصیر آقاجان است ها! این چه بلایی بود سر ما و اسم هایمان آوردید؟!» پدرشوهرم با همان اَخم و تَخم گفت: «من هیچ بلایی سر شما نیاوردم. تو از اول اسمت صمد بود، وقتی شمس الله و ستار به دنیا آمدند، رفتم شهر برایتان یک جا شناسنامه بگیرم. آن وقت رسم بود. همه این طور بودند. بعضی ها که بچه هایشان را مدرسه نمی فرستادند، تازه موقع عروسی بچه هایشان برایشان شناسنامه می گرفتند. تقصیر ثبت احوالی بود. اشتباه کرد اسم تو که از همه بزرگ تر بودی را نوشت ستار. شمس الله و ستار که دوقلو بودند؛ نمی دانم حواسش کجا بود، تاریخ تولد شمس الله را نوشت 1344 مال ستار را نوشت 1337. موقع مدرسه که شد، رفتیم اسمتان را بنویسیم، گفتند از همه بزرگ تر کدامشان است؟! تو را نشان دادیم. گفتند این ستار است، بیاید کلاس اول. بقیه هم حالا وقت مدرسه شان نیست. خیلی بالا پایین دویدم؛ بلکه شناسنامه هایتان را درست کنم؛ نشد.» صمد لبخندی زد و گفت: «آن اوایل خیلی سختم بود. معلم که صدایم می زد ستار ابراهیمی ؛ برّ و بر نگاهش می کردم. از طرفی دوست ها و هم کلاسی هایم بهم می گفتند صمد. این وسط بدجوری گیر‌ کرده بودم. خیلی طول کشید تا به این اوضاع عادت کردم.» صمد دوباره رو کرد به من و گفت: «بالاخره خانم، تمرین کن به حاج آقایتان بگو حاج ستار.» گفتم: «کم خودت را لوس کن. مگر حاج آقا نگفتند تو از اول صمد بودی.» صمد دیگر پی حرف را نگرفت و به پدرش گفت: «آقا جان! بهتر است شما یک دوش بگیری تا سرحال و قبراق بشوی. من هم یک خرده کار دارم. تا شما از حمام بیایی، من هم آماده می شوم.» پدرشوهرم قبول کرد. من هم سفره صبحانه را انداختم. خدیجه و معصومه را از خواب بیدار کردم. داشتم صبحانه شان را می دادم که صمد آمد و نشست کنار سفره. گفت: «قدم!» نگاهش کردم. حال و حوصله نداشتم. خودش هم می دانست. هر وقت می خواست به منطقه برود، این طور بودم کلافه و عصبی. گفت: «یک رازی توی دلم هست. باید قبل از رفتن بهت بگویم.» با تعجب نگاهش کردم. همان طور که با تکه ای نان بازی می کرد، گفت: «شب عملیات به ستار گفته بودم برود توی گروهان سوم. اولین قایق آماده بود تا برویم آن طرف رود. نفراتم را شمردم. دیدم یک نفر اضافه است. هر چی گفتم کی اضافه است، کسی جواب نداد. مجبور شدم با چراغ قوه یکی یکی نیروها را نگاه کنم. یک دفعه ستار را دیدم. عصبانی شدم. گفتم مگر نگفته بودم بروی گروهان سوم. شروع کرد به التماس و خواهش و تمنا. ای کاش راضی نمی شدم. اما نمی دانم چی شد قبول کردم و او آمد. آن شب با چه مصیبتی از اروند گذشتیم. ادامه دارد...✒️ 👇👇👇 ✅ @telaavat