صدف چشم من از داغ تو گوهر بارست
چه کنم؟! کار علی بی تو به عالم، زارست!
اشتیاق تو مرا میکشد از خانه برون
ور نه از خانه برون آمدنم، دشوارست!
موقع آمد و شد، فاطمه جان! میبینم
دیدهی زینب تو مات در و دیوارست!
به گواهی شب و، زمزمهی مرغ سحر
اهل یثرب همه خوابند و، علی بیدارست
روز در خانه، پرستار حسین و حسنم
کمکم کن! که نگهداری شان دشوارست!
یاد آن روز که با زینب تو میگفتم:
دخترم! گریه مکن! مادرتان بیمارست!
چاه داند که به من، عمر چه ِسان میگذرد
قصه، کوتاه کنم ور نه سخن بسیارست
بشنو از شاعر (ژولیده)، تو راز دل من
صدف چشم من از داغ تو، گوهر بارست
ژوليده نيشابوري
👇👇👇
✅ @telaavat
zahrayeman.mp3
8.16M
﷽
#عزای_مادر_امام_زمان
روضـــه جانسوزحضـــرت زهرا( سلام الله علیها)
🌑زهرای من داری میری غریبونه
با نوای
▪️حاج سید مهدی میرداماد
✅ @telaavat
👆👆👆
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 6
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«حسن نمکی»، «سید محمد و سید علی حسینیان» که دو برادر بودند، «سید محمد ایزدخواه» و سه نفر دیگر که بعدها راه شان از ما جدا شد و گرفتار موادمخدر شدند. عجیب است که از همان وقتها در بعضی چیزها با هم اختلاف داشتیم. معمولاً وقتی در کوچه باغها میرفتیم ما به انگور، گردو و گیلاس های باغ مردم که منظره های قشنگی درست میکردند، دست نمیزدیم اما آن سه نفر راحت میچیدند و میخوردند. یادم هست با اینکه گیلاس دوست داشتم اما باغ ما هیچوقت محصول گیلاس نداشت. بنابراین، آقاجان هر وقت میپرسید: «چی بخرم؟» زود میگفتم: «گیلاس!»
با دوستانم در کنار درس و کار، فوتبال هم بازی میکردیم. تا دو سه سال قبل از انقلاب تیم داشتیم و اسم تیم مان هم «رستاخیز» بود! خبر نداشتیم رستاخیز اسم یک حزب سیاسی است. این حزب در تبلیغ خودش پیراهن هایی که اسم «رستاخیز» رویشان چاپ شده بود به بچه های ده داده بود و ما موقع بازی تنمان میکردیم. بیخبر از همه جا!
در میان خاطرات کودکی، ایام ماه محرم برای همه بچه ها روزهای ویژه ای بود. بین خانه ما و مسجد ده فقط خانۀ عمویم فاصله بود. بنابراین، هر وقت در مسجد برنامه ای بود ما هم میرفتیم. داییام «حاج علی اکبر نمکی» بزرگ ده بود، سواد خوبی داشت و به رساله وارد بود.
.ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه:7
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اغلب در مسجد از بچه ها نماز و احکام میپرسیدند و هر کس نمازش را درست میخواند جایزه میگرفت؛ یک قران یا دو قران...
روزهای محرم مسجد شور و حال دیگری داشت. از بچگی ماه محرم را دوست داشتم و یکی از دلایل این علاقه سفره های بزرگ احسان و پلو در ماه محرم بود! آن روزها تا این حد استفاده از برنج مرسوم نبود و در طول سال بیشتر از دو یا سه بار برنج نمیخوردیم. گاهی رشته را مثل برنج دم کرده و میخوردیم. اما مطمئن بودیم دهه محرم یک پلو خورشت حسابی خواهیم خورد!
از روزگار کودکی گاهی حرفهایی میشنیدیم که در ذهن کوچک ما سؤالهای بزرگ درست میکرد. آقاجانم که در روزگار جوانی عضو حزب بود یک سرنیزه قدیمی داشت که همیشه قایمش میکرد. ما که به این چیزها علاقه داشتیم کنجکاو بودیم آن را ببینیم و دست بزنیم. اما او میگفت: «آدمای شاه پیداش میکنن!» میپرسیدم: «مگه آدمای شاه عِلم غیب دارن!» و جواب میشنیدم «آره!» با این حرفها طبیعی بود که از شاه و آدمهایش بترسیم.
در سال 1350 خانواده ما با یکی از اهالی ده، سر آب درگیر شدند. آنها که از نزدیکان کدخدا بودند و نفوذ زیادی داشتند، از ما شکایت کرده و گفته بودند ما به شاه فحش میدهیم! نتیجه این شد که پدر و عمویم را گرفتند و چهل پنجاه روز در زندان نگه داشتند.
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
44.mp3
549.7K
💠 هر روز یک صفحه قرآن
🔸🔶 دلت❤️را به خدا بسپار...
📗 قرائت صفحه 44 قرآن
👇👇👇
✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇
🔸 پنجشنبه
🔸 ۱۸ بهمن سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی
🔸 ۱ جمادیالثانی سال ۱۴۴۰ هجری قمری
🔸 ۷ فوریه سال ۲۰۱۹ میلادی
📿 ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «لا اله الا الله الملک الحق المبین»
🗒 مناسبت ها:
🔻تصویب اولین قانون مطبوعات در ایران (1286 ش)
🔻رحلت فقیه بزرگوار آیتالله "سیدهبة الدین حائری حسینی شهرستانی" عالم بزرگ عراق (1345 ش)
🔻عملیات کوچک محدود در سوسنگرد توسط سپاه (1359 ش)
🔻آغاز عملیات بزرگ والفجر مقدماتی در فکه به فرماندهی سپاه (1361 ش)
🔻شهادت شهید تراب شیرازی (1359 ش)
🔻عده زیادی از افسران بازنشسته و اخراجی از ارتش وفاداری خود را نسبت به امام خمینی ابراز داشتند (1357 ش)
🔻انورسادات رئیسجمهوری مصر از شاه خواست تا هواپیماهای مدرن اف-14 ایران را به مصر منتقل کند (1357 ش)
🔻لایحه منع فروش برده به مجلس داده شد و به قید دو فوریت به تصویب رسید. (1307 ش)
🔻درگذشت "ابن عسگر" قاضی، مورخ و فقیه مراکشی (986 ق)
🔻تولد "چارْلْزْ دیکنْزْ" رماننویس و ادیب بلندآوازه انگلیسی (1812 م)
🔻تشکیل اتحادیه هندوچین توسط دولت استعماری فرانسه (1899 م)
🔻بمباران گسترده ویتنام شمالی توسط هواپیماهای جنگی امریکا (1965 م)
🔻روز ملی و استقلال "گرانادا" از استعمار انگلستان (1974 م)
🔻پایان حکومت دیکتاتوری خاندان "دوالیه" در کشور "هائیتی" (1986 م)
👇👇👇
✅ @telaavat
#تفسیر_مجمع_البیان
💐جزء۱۸سوره مومنون 💐
🌟•••﷽•••🌟
فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّىٰ أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي وَكُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ ۱۱۰
🌹
در آن وقت (شما کافران) آن بندگان خاص مرا تمسخر میکردید تا آنجا که این سبب شد که مرا به کلی فراموش کردید و بر آن خداپرستان خنده و استهزاء مینمودید.
✍
همه ضميرهاى خطاب به كفار و ضميرهاى غيبت به مؤمنين بر مى گردد، و سياق شاهد است بر اينكه مراد از (ذكرى ) همان كلام مؤمنين است كه در دنيا مى گفتند (ربّنا آمنا فاغفرلنا و ارحمنا...) كه مضمون كلام خود كفار هم در آتش دوزخ همين است.
✍
و اينكه فرمود: (حتى انسوكم ذكرى ) معنايش اين است كه همين اشتغالتان به مسخره كردن مؤمنين، و خنديدن به ايشان، ذكر مرا از يادتان برده، و اگر اينطور نفرمود، بلكه فرمود: مؤمنين ذكر مرا از يادتان بردند، خواست تا بفهماند مؤمنين در نظر آنان احترام و شأنى نداشتند، مگر همين كه مسخره شوند.
👇👇👇
✅ @telaavat
◼️◾️ فاطمیه ، شبهای قدر
حدثنا محمد بن القاسم بن عبيد معنعنا: عن أبي عبد الله عليهالسلام انه قال : ( إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ) الليلة فاطمة والقدر الله فمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد أدرك ليلة القدر
💠 امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: «کسی که فاطمه را آنگونه که هست درک کند، شب قدر را درک کرده است.»
📘تفسيرفرات الكوفی- فرات الكوفی- ج1 ص581
🆔 @telaavat
👆👆👆
7590119_619.mp3
9.61M
🌑روضه جانسوز مادرم خانم فاطمه زهرا(سلام الله علیها)
🌑آجرک الله یا صاحب الزمان( عجل الله تعالی فرجه شریف)
التماس دعا از همه شما عزیزان
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
✅ @telaavat
👆👆👆
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 8
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با این اتفاقها بدبینی و نفرت همراه با ترس از شاه در دل ما جوانه میزد.
یادم هست چندین بار برای گرفتن سرباز به ده ریختند. مردی بود به اسم «شوکور» که میگفتند از آدمای شاه است. او گاهی با چند نفر به ده می آمد تا سرباز بگیرد! آقاجان از جمله کسانی بود که سربازی نرفته بود. هر بار که شوکور می آمد هراس به جان ما میریخت. آقاجان که چند بچه داشت قایم میشد اما مادرم جلوی شوکور درمی آمد! زن زرنگی بود و مردم روستا احترامش را داشتند. خیلی از مردم با دادن پول شوکور را راضی میکردند تا از آنها صرفنظر کند. حاج خانم هم هرگز جلوی او کوتاه نیامد و دست خالی برش گرداند. من همیشه از خودم میپرسیدم: «آخه آدمای شاه چطور این چیزا رو میدونن؟!»
آن روزها مرجع تقلید خانواده ما «آیت الله خسرو شاهی» بود که در تبریز منبر داشت. در خانه ما نوارهای زیادی از صحبتهای ایشان بود و هنوز هم هست. بچه بودم که برادر بزرگم میررحیم دستم را میگرفت و می آمدیم تبریز پای منبر ایشان. آقای خسروشاهی حرف هایی میزد که خیلی از علما نمی توانستند بگویند. یک بار قصه ای گفت که هنوز توی گوشم مانده است. میگفت: «روزی شاه دستور داد برایش لحافی بدوزند. اولین خیاط لحاف دوخت و آورد. دیدند برای شاه کوتاه است و پاهایش بیرون میماند. شاه دستور داد او را بکشند. دومی دوخت اما باز هم پاهای شاه بیرون بود و او را کشتند.
.ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 9
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نفر سوم آمد و گفت من خوب میدوزم. دوخت ولی باز پاهای شاه بیرون بود! این مرد گفت که من لحاف را خوب میدوزم این پاهای شاه است که مدام دراز میشود! شما باید پاهای شاه را قطع کنید!»
در چنین شرایطی دورۀ ابتدایی را در مدرسه روستا گذراندم.
سال 1356 تصمیم گرفتم برای کار به تبریز بیایم. از خیر درس گذشته بودم. مدتی گشتم و بالاخره در باطری سازی نوین در میدان «قونقا» به شاگردی پذیرفته شدم. آنجا متعلق به دو برادر به نامهای «محمود» و «صمد» بود. مسیر تبریز تا خلجان یک ربع تا بیست دقیقه بود و من بعضی شبها در باطری سازی می ماندم.
یک روز صبح آقا محمود که به مغازه آمد با تندی به من گفت: «شنیدم وقتی من نیستم کارت میشه دختربازی و...؟!» اصلاً انتظار این حرف را نداشتم. به جای هر جوابی زدم زیر گریه. ساعتی بعد برادرش آقا صمد برای دلجویی آمد کنارم. گفت: «خیلی از بچه ها که میان تبریز میافتن تو این خط ! آقا محمود چون نگرانته این طوری گفته که حواستو جمع کنی...»
آن سالها آقا «محمد نمکی» ـ پسر همان دایی ام که جلسات ده را اداره میکرد ـ در قم درس طلبگی میخواند و ما برای اولین بار از او بود که اسم «امام خمینی» را شنیدیم.
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
45.mp3
537.8K
💠 هر روز یک صفحه قرآن
🔸🔶 دلت❤️را به خدا بسپار...
📗 قرائت صفحه 45 قرآن
👇👇👇
✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇
🔸 جمعه
🔸 ۱۹ بهمن سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی
🔸 ۲ جمادیالثانی سال ۱۴۴۰ هجری قمری
🔸 ۸ فوریه سال ۲۰۱۹ میلادی
📿 ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «اللهم صل علی محمد و آل محمد»
🗒 مناسبت ها:
🔻راهپيمايی عظيم مردم در تاييد دولت موقت به فرمان امام خمينی (1357 ش)
🔻روز نيروی هوايی ارتش جمهوری اسلامی ایران
🔻شهادت شهید سیدحبیب الله شفیعی (1361ش)
🔻مدرسه عالی علوم قضائی و اداری در قم تأسیس شد (1349ش)
🔻ارتشبد فضائل تدین فرمانده نیروی هوائی در یک سانحه هوائی در تپه های لویزان با سقوط هلی کوپتر کشته شد (1355ش)
🔻گروه کثیری از همافران و پرسنل نیروی هوائی به منزل امام خمینی آمدند (1357ش)
🔻لیبی دولت بازرگان را به رسمیت شناخت (1357ش)
🔻در گرگان تظاهرات مردم برای تایید دولت موقت خونین شد. (1357ش)
🔻بختیار گفت در مقابل هیتلر، رضاشاه و شاه ایستادگی کرده ام و در مقابل آیت الله خمینی و بازرگان نیز مقاومت خواهم کرد.(1357ش)
🔻علی امینی و مهندس جعفر شریف امامی به فاصله یک روز در این هفته تهران را ترک و بسوی اروپا پرواز کردند (1357ش)
🔻در پی تظاهرات دانشجویان ایرانی در اوکلاهماسیتی امریکا، 15 نفر از ایرانیان دستگیر شدند (1356ش)
🔻مرگ "پِطْر كبير" پادشاه بزرگ روسیه (1725 م)
🔻تولد "ژول ورن" نويسنده بزرگ فرانسوی (1828 م)
🔻آغاز جنگ ژاپن و روسيه (1904 م)
🔻سرنگونی حكومت "عبدالكريم قاسم" توسط "عبدالسلام عارف" در عراق (1963م)
👇👇👇
✅ @telaavat
♦️لحظه ای تفکر در قرآن
🔮موضوع:پندهای تربیتی لقمان به فرزندش
📜آیه:17 سوره لقمان
📗متن آیه:
يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اصْبِرْ عَلي ما أَصابَکَ إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ
🔵ترجمه:ای پسرم نماز را بپا داروبه نیکی امر کن و از بدی و منکر باز دار و بر آنچه به تو میرسد صبر کن همانا این از کارهای مطلوب است
🔵تفسیر آیه:
این آیه و آیه بعدی حاوی دستورالعمل لقمان درباره عمل و اخلاق است ، در ابتدابه نماز سفارش می کند که ستون دین است بدنبال آن به امر به معروف و نهی از منکرمی پردازد که ضمانت اجرایی و عملی احکام الهی است و هرگز اصلاح فرد بدون اصلاح جامعه تمام و کمال نمی شود و آنگاه به صبر سفارش می کند که صبر در برابر مصائب ازجمله اخلاق پسندیده است و مراد از آن نگهداری نفس و خویشتنداری در امور است تابتواند در برابر آنچه تصمیم و عزم نموده استوار و ثابت باشد.
📗منبع: خلاصه تفسیر المیزان
💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀
🆔 @telaavat
👆👆👆
💠#پیامبر اکرم (ص) میفرمایند:
🍃هرگاه يك نفر دعا مى كند، براى همه #دعا كند؛ زيرا اين دعا به اجابت نزديكتر است.🌿
📚بحارالانوار، ج۹۰، ص۳۱۳🍃
💠 #امام_کاظم (ع) می فرماید: ⚘دعایی که بیشتر امید اجابت می رود و زودتر به اجابت می رسد، دعا برای برادر دینی در پشت سر او است.🌿
📚 وسائل الشیعه، ج۷، ص۱۰۷🍃
🆔 @telaavat👈
♦️ مخالفت رهبر انقلاب با انجام حرکات ضدوحدت در راهپیمایی 22 بهمن؛ جای تسویه حساب با مسئولان، 22 بهمن نیست
🔹رهبر انقلاب در دیدار فرماندهان و کارکنان نیروی هوایی ارتش: یک توصیه اینکه راهپیمایی را مظهر اختلافات قرار ندهید. وقتی پای انقلاب وسط است، اختلاف سلیقهها رنگ میبازد
🔹گاهی در 22 بهمن دیده میشود که مثلاً جنابعالی چون از فلان آقا یا فلان رئیس خوشتان نمیآید و میبینید آمده راهپیمایی، بنا میکنید علیه او تظاهرات و شعار دادن؛ این غلط است. جای تسویه حساب، 22 بهمن نیست
شعارهای خودتان را بدهید و کار خود را بکنید اما راهپیمایی را مظهر اختلاف و درگیری قرار ندهید، بگذارید همینجور باعظمت باقی بماند
✅ @telaavat
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 10
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
او نوارهای سخنرانی، اعلامیه ها و عکس امام را به ده می آورد، من هم یکی از کسانی بودم که در پخش آنها کمکش میکردم. آقا محمد میگفت کاری کنید پول چاپ و تکثیر اینها هم دربیاید. اول عکسها را به سه قِران میفروختیم که بعضیها هم پنج قران میدادند. وقتی پول عکسها درمی آمد بقیه اش را مجانی بین مردم پخش میکردیم. چند بار تعدادی از عکسها و اعلامیه ها را از خلجان به تبریز آوردم. آن روزها ترمینال مینی بوسهای خلجان در محله «آخمقیه» تبریز بود. یک بار تعدادی از عکسهای امام را زیر کاپشنم گذاشتم و راهی تبریز شدم. وقتی مینی بوس به ترمینال رسید دیدم سربازها آنجا هستند و همه را میگردند. ترسیده بودم ولی کاری نمیتوانستم بکنم. نوبت به من رسید، یکی از سربازها مرا بازرسی کرد و متوجه عکسها شد. قلبم داشت از ترس کنده میشد! سرباز نگاهی به صورتم کرد و گفت: «زود ببند و برو!» زیپ کاپشن را بالا کشیدم و سریع آمدم بیرون. آن روز راهپیمایی مردم در میدان «نصفراه» بود که فاصله زیادی با آخمَقیه نداشت. وقتی به جمع مردم رسیدم سریع عکسها را پخش کردم و با همان مینی بوس به ده برگشتم.
با اوج گرفتن مبارزات و حضور مردم در خیابانها خبر ورود امام به ایران به واقعیت پیوست. روز دوازدهم بهمن ما در حال راهپیمایی در تبریز بودیم. از چهارراه «شهناز» ـ که بعد از انقلاب اسمش شد شریعتی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 11
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـ به طرف «باغ گلستان» میرفتیم که از رادیو خبر فرود هواپیمای حامل امام در فرودگاه مهرآباد تهران را شنیدیم. یادم هست جلوی سینما آزادی بودیم و شور و شوق مردم به اوج رسیده بود. همانجا بود که به دوستم گفتم: «حیف شد! راهپیمایی تموم شد!»
ـ نه بابا! تازه ماجرا از این به بعد شروع میشه!
راست میگفت. از آن روز تا بیست ودوم بهمن و پیروزی انقلاب مردم واقعاً در راهپیماییها سنگ تمام میگذاشتند. حتی در روستای ما هم تظاهرات میشد؛ مردم تا زیارتگاه «پیر ابودجانه» ـ که قبرستان ده همانجا بود ـ می آمدند و آنجا راهپیمایی با سنگ زدن به دو مجسمۀ شیر سنگی که در محل قبرستان بود تمام میشد؛ انگار شیرهای سنگی نماد شیطان و رمی جمره بودند. گاهی هم اهالی روستا با مینی بوس دسته جمعی برای شرکت در راهپیمایی به تبریز می آمدند.
روزهای بعد از پیروزی انقلاب برای کار رفتم تهران. قبل از من برادرم بیوک آقا برای کار به تهران رفته و تنها آنجا زندگی میکرد. با رفتن من خانه دیگری در «خاوران» اجاره کردیم و من در سه راهی «افسریه» در باطریسازی کار پیدا کردم. خاطره روشنی که از آن دوران دارم همسایگی با خانوادهای اراکی به نام «آقا عبدالله» بود که بچه نداشتند. زن آقا عبدالله خیلی به ما میرسید، گاهی به اصرار لباسهای ما را هم می شست.
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat