eitaa logo
کانال رسمی سازمان دارالقرآن الکریم
17.8هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
46 فایل
کانال رسمی و اطلاع رسانی سازمان دارالقرآن الکریم پایگاه اطلاع رسانی: www.telavat.ir شماره تماس سازمان: ۰۲۱۶۶۹۵۶۱۱۰ آدرس: تهران.خیابان حافظ.پایین تر از طالقانی.خیابان رشت.شماره ۳۹
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5951711403847975319.mp3
1.1M
در سی روز ماه مبارک رمضان 🔹 ترتیل جزء نهم - استاد منشاوی 👇👇👇 ✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇 🔸 جمعه 🔸۴ خرداد سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی 🔸 ۹ رمضان المبارک سال ۱۴۳۹ هجری قمری 🔸 ۲۵ می سال ۲۰۱۸ میلادی ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «اللهم صلی علی محمد و آل محمد» 🗒 مناسبت‌ها: 🔻تولد حضرت یحیی بن زکریا (ع) 🔻عزل "سید ضیاءالدین طباطبایی" از ریاست وزرا به فرمان احمدشاه قاجار (1300 ش) 🔻سوءقصد به جان "آیت‌الله هاشمی رفسنجانی" توسط گروهک فرقان (1358 ش) 🔻سقوط شلمچه در منطقه شرق بصره توسط رژیم بعثی عراق (1367 ش) 🔻درگذشت فریدون خرسند طراح گرافیک (1363 ش) 🔻گشایش موزه قرآن و کتابت (صاحب‌الامر) در تبریز (1380 ش) 🔻درگذشت "آلغ بیک تیموری" فرمانروای دانش‌دوست و دانشمند نجوم (853 ق) 🔻درگذشت عالم وارسته آیت‌الله "شیخ علی خویی" (1350 ق) 🔻رحلت عارف نامی شیخ "محمد بهاری همدانی" (1325 ق) 🔻کشف خلیج گینه در غرب افریقا توسط دریانوردان فرانسوی (1360 م) 🔻تولد "رالْفْ والدو اِمِرسون" ادیب، متفکر و نویسنده معروف آمریکایی (1803 م) 🔻خودکشی "هاینْریشْ هیمْلِرْ" رئیس سازمان اطلاعات و امنیت آلمان نازی (1945 م) 🔻امضای منشور سازمان کشورهای آفریقایی و تشکیل سازمان وحدت افریقا (1963 م) 🔻عقب‌نشینی فضاحت‌بار نیروهای رژیم صهیونیستی از جنوب لبنان (2000 م) 👇👇👇 ✅ @telaavat
🌸حضرت فاطمه ‌(س): 🌴از دنياى شما محبّت سه چيز در دل من نهاده شد : تلاوت قرآن، نگاه به چهره پيامبر خدا و انفاق در راه خدا 📚نهج الحياة، ح 164 🌺🍃 👇👇👇 ✅ @telaavat
🔸🔶 دعای روز نهم ماه مبارک رمضان 👇👇👇 ✅ @telaavat
برای صدقه دادن توی جیبمان به دنبال کمترین مبلغ میگردیم و از خداوند بالاترین درجه نعمتها را میخواهیم,چه ناچیز میبخشیم و چه بزرگ تمنا میکنیم.. ✅ @telaavat
🍃🌸 روز جمعه بهار صلواته نفستون رو خوشبو کنید به ذکر صلوات بر محمد وال محمد برای امروزتون بركتى عظيم ومعجزه هایی بی بدیل آرزومندیم 🍃🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸🍃 👇👇👇 ✅ @telaavat
🌺 از وظايف منتظران 👈"زینتِ صاحب الزمان باشیم"👉 🌺 امام صادق فرمودند : 👌 اى گروه شیعه! براى ما زینت باشید نه ننگ و عار، با مردم خوش گفتار بوده و از سخنان بیهوده و زشت برحذر باشید. ✅ باید طوری زندگی کنیم و با مردم به نحوی معاشرت نمائیم که مایه زینت و سرفرازی امام(عج) باشیم، نه این که موجب رنجش و شرمندگی آن حضرت باشیم. 📚 " کتاب مكيال المكارم " 👇👇👇 ✅ @telaavat
. 🔷اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا زَوْجَةَ سَیّـِدِ الْمُرْسَلِینِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا اُمَّ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَیِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِینَ🔷 ◼️وفات حضرت خدیجه کبری (س) را تسلیت عرض می نماییم.◼️ 👇👇👇 ✅ @telaavat
💠🔹 خالص برای خدا 🔹💠 ✍ یعنی خالص برای ✅️ بنابراین فقط در نیست، بلکه همه‌ی وجودمون باید خالص برای باشه: 👈 حتّی مرگ⚰ و زندگیمون🚶 هم برای باشه. قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَ نُسُكِی وَ مَحْيَایَ وَ مَمَاتِی لِلهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ 📖 سوره انعام، آیه ۱۶۲ 💢 ﺑﮕﻮ: ﻭ ﺗﻤﺎمِ ﻣﻦ.. 💢 ﻭ ﻣﻦ.. 💢 ﻫﻤﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺟﻬﺎﻧﻴﺎﻥ ﺍﺳﺖ. یعنی: ✔️ برای زندگی کنیم.. ✔️برای بخوابیم.. ✔️ برای نفس بکشیم.. ✔️ برای صبر کنیم.. ✔️ برای درس بخونیم.. ✔️ برای آشپزی کنیم.. ✔️ برای .. و آخر سر هم برای بمیریم.. ◻️این ایدئولوژی، کاملاً دیدِ ما رو به زندگی عوض می‌کنه 👈 اینطوری تمام زندگیمون رو جهت‌دار می‌کنیم، و همه‌ی کارهای ما میشه ، اون هم عبادتِ خالصانه👉 این رو میگن 👇👇👇 ✅ @telaavat
📝 قرآن را یک بار بخوانیم 🔹نزدیک ماه رمضان چهار سال پیش با دوست عزیزی به یک کتابفروشی ایرانی در شمال ونکوور رفته بودیم. لا به لای کتاب ها در قفسه های زیرین، یک قرآن عتیقه ی نسخه خطی پیدا کردم. 🔹 مشغول ورق زدن بودم که صاحب مغازه که پیرمردی با کراوات سبز و کفش های اسپرت بود آمد نزدیک و اززیر عینک قطورش نگاهی تیز به من کرد و به حالت طعنه گفت که "کتاب های مفید بخوان! این کتاب پُر است از دست و پا قطع کردن.".. لبخندی زدم.. پرسیدم که همه اش را خواندید؟ .. گفت که "همه اش همین است. قتل. مجازات...".. گفتم بسم الله.. امتحان کنیم؟ گفت باشه!.. 🔹قرآن را باز کردم.. سوره ی لیل آمد.. شروع کردم به خواندن.. واللیل اذا یغشی.. قسم به شب هنگامی که پرده اش همه جا را فرا می گیرد.. والنهار اذا تجلی.. و قسم به روز هنگامی که تجلی کند.. و ما خلق الذکر و الآنثی.. و قسم به کسی که مرد و زن را آفرید.. ان سعیکم لشتی .. گفتم این آیات را ببین.. دست کم این ملودی هیجان انگیز کلمات را نگاه کن.. اینها بی نظیر نیست؟ .. 🔹دیدم که آهسته گریه می کند.. منقلب شده بود.. بیشتر از آنکه من فکرش را کنم.. کلمات را بیش از من میفهمید... گفت تا آخر سوره بخوان.. سوره که تمام شد صورتش غرق اشک شده بود.. . 🔹این روزها فرصت خوبی است برای خواندن کتابی که تاریخ بشریت را برای همیشه متحول کرده است. حداقل برای یک بار. اسلام اقلیمی را بگذاریم کنار. خیال کنیم تازه متولد شده ایم. قرآن را یک بار. از اول تا آخر بخوانیم.. 👇👇👇 ✅ @telaavat
الهى در این🌼 لحظات نزدیک افطار✨ سلامتی🌼 نصیب خانواده هایمان✨ دلخوشی🌼 نصیب خانه هایمان✨ و آرامش را🌼 نصیب دلهایمان گردان✨ التـماس دعــا🙏 👇👇👇 ✅ @telaavat
قسمت : نود گفت: «قولت یادت رفته. دفعه قبل چی گفتی؟!» گفتم: «نه، یادم نرفته. برو. من حرفی ندارم؛ اما اقلاً این بار یک هفته ای بمان.» رفت توی فکر. انگشتش را لای کوک های لحاف انداخته بود و نخ را می کشید گفت: «نمی شود. دوست دارم بمانم؛ اما بچه هایم را چه کنم؟! مادرهایشان به امید من بچه هایشان را فرستاده اند جبهه. انصاف نیست آن ها را همین طوری رها کنم و بیایم اینجا بیکار بنشینم.» التماس کردم: «صمد جان! بیکار نیستی. پیش من و بچه هایت هستی. بمان.» سرش را انداخت پایین و باز کوک های لحاف را کشید. تلویزیون روشن بود. داشت صحنه های جنگ را نشان می داد؛ خانه های ویران شده، زن ها و بچه های آواره. سمیه از خواب بیدار شد. گریه کرد. صمد بغلش کرد و داد دستم تا شیرش بدهم. سمیه که شروع کرد به شیر خوردن، صمد زل زد به سمیه و یک دفعه دیدم همین طور اشک هایش سرازیر شد روی صورتش. گفتم: «پس چی شد...؟!» سرش را برگرداند طرف دیوار و گفت: «آن اوایل جنگ، یک وقت دیدم صدای گریه بچه ای می آید. چند نفری همه جا را گشتیم تا به خانه مخروبه ای رسیدیم. بمب ویرانش کرده بود. صدای بچه از آن خانه می آمد. رفتیم تو. دیدیم مادری بچه قنداقه اش را بغل کرده و در حال شیر دادنش بوده که به شهادت رسیده. بچه هنوز داشت به سینه مادرش مک می زد ، اما چون شیری نمی آمد، گریه می کرد.» از این حرفش خیلی ناراحت شدم. گفت: «حالا ببین تو چه آسوده بچه ات را شیر می دهی. باید خدا را هزار مرتبه شکر کنی.» گفتم: «خدا را شکر که تو پیش منی. سایه ات بالای سر من و بچه هاست.» کاسه انار را گرفت دستش و قاشق قاشق خودش گذاشت دهانم و گفت: «قدم! الهی اجرت با حضرت زهرا. الهی اجرت با امام حسین. کاری که تو می کنی، از جنگیدن من سخت تر است. می دانم. حلالم کن.» هنوز انارها توی دهانم بود که صدای بوق ماشینی از توی کوچه آمد. بعد هم صدای زنگ توی راهرو پیچید. بلند شد. لباس هایش را پوشید، گفت: «دنبال من آمده اند، باید بروم.» انارها توی گلویم گیر کرده بود. هر کاری می کردم، پایین نمی رفت. آمد پیشانی ام را بوسید و گفت: «زود برمی گردم. نگران نباش.» صبح زود با صدای سمیه از خواب بیدار شدم. گرسنه اش بود. باید شیرش می دادم. تا بلند شدم و توی رختخواب نشستم، سمیه خوابش برد. از پشت پنجره آسمان را می دیدم که هنوز تاریک است. به ساعت نگاه کردم، پنج و نیم بود. بلند شدم، وضو گرفتم که دوباره صدای گریه سمیه بلند شد. ادامه دارد...✒️ 👇👇👇 ✅ @telaavat