🗓 تقویم روز 👇👇👇
🔸 شنبه
🔸 ۱ دی سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی
🔸۱۴ ربیع الثانی سال ۱۴۴۰ هجری قمری
🔸 ۲۲ دسامبر سال ۲۰۱۸ میلادی
📿 ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «یا رب العالمین»
🗒 مناسبت ها:
🔻كشتار وحشيانه مردم تبريز به دست قزاقان روسی (1290ش)
🔻شروع به كار رسمی بانک مركزی (1339 ش)
🔻تأسيس خبرگزاری راديو و تلويزيون ايران (1350 ش)
🔻بمباران شديد آبادان توسط ارتش بعث عراق (1359 ش)
🔻شهادت "مجتبی استَكی" نماينده شهركرد در مجلس شورای اسلامی توسط منافقين كوردل (1360 ش)
🔻سیل مهیب در طبس صد خانه را ویران ساخت (1350ش)
🔻کنفرانس وزیران نفت و دارائی اوپک در تهران آغاز به کار کرد (1352ش)
🔻حضرت آیت الله خمینی برای کمک به بازماندگان فجایع اسرائیل در لبنان پیام فرستاد. (1356ش)
🔻طرح تازه دولت مبنی بر سپاه دانش برای مبارزه با بيسوادی آغاز شد. (1341 ش)
🔻قيام "مختار ثقفی" به خونخواهی امام حسين علیه السلام (66 ق)
🔻درگذشت "اللَّه ورديخان" از سرداران شاه عباس (1023 ق)
🔻پايان جنگ ميان امپراتوری روم و كارتاژ (146 سال قبل از ميلاد)
🔻وقوع زلزله بزرگ در جزيره سيسيل در دريای مديترانه (1693م)
🔻آغاز مذاكرات صلح روسيه و آلمان در جريان جنگ جهانی اول (1917م)
🔻سقوط حكومت ديكتاتوری "نيكلای چائوشِسْكو" در كشور رومانی (1989م)
🔻روز استقلال كشور "جزاير مارشال" از ايالات متحده امريكا (1990م)
🔻انتقال قدرت به دولت موقت افغانستان پس از حمله امريكا به اين كشور (2001م)
👇👇👇
✅ @telaavat
امام على عليه السلام:
راضى باش، تا به آسايش دست يابى
اِرضَ، تَستَرِحْ
📚 غررالحكم حدیث 2243
👇👇👇
✅ @telaavat
🕋#تفسیر_نور
🌼 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🌼
🌟 بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ 🌟
🏴أوْ كَصَيّبٍ مِّنَ السَّمَآءِ فِيهِ ظُلُمَتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصَبِعَهُمْ فِى ءَاذَانِهِم مِّنَ الصَّو عِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكَفِرِينَ (19)
🍁جزء1 سوره بقره 🍁
❄️ترجمه ❄️
🕌یا چون (گرفتاران در) بارانى تند از آسمانند كه در آن، تاریكىها و رعد وبرقى است كه از ترس صاعقهها وبیم مرگ، انگشتان خود را در گوشهایشان قرار مىدهند. و(لى) خداوند بر كافران احاطه دارد.
👈 نکته ها
خداوند، منافق را به اشخاصِ در باران ماندهاى تشبیه كرده كه مشكلات بارانِ تند، شب تاریك، غرّش گوش خراش رعد، نور خیره كنندهى برق، و هراس و خوف مرگ، او را فرا گرفته است، امّا او نه براى حفظ خود از باران پناهگاهى دارد و نه براى تاریكى، نورى و نه گوشى آسوده از رعد و نه روحى آرام از مرگ.
🌴پيام ها 🌴
1⃣ منافقان غرق در مشكلات و نگرانىها مىشوند، و در همین دنیا نیز دلهره و اضطراب و رسوایى و ذلّت دامن گیرشان مىشود. «ظلمات و رعد و برق»
2⃣ منافقان از مرگ مىترسند. «حذر الموت»
3⃣ منافقان بدانند كه خداوند بر آنها احاطه دارد و هر لحظه اراده فرماید، اسرار و توطئههاى آنها را افشا مىكند. «و اللّه محیط بالكافرین»
4⃣ سرانجام نفاق، به كفر منتهى مىشود. «و اللّه محیط بالكافرین» لذا در جاى دیگر قرآن مىفرماید: «ان اللَّه جامع المنافقین و الكافرین فى جهنم جمیعاً»
👇👇👇
✅ @telaavat
🍀 #برگ_سبز
🌺 توجه به کودک
🍃 گروهی از کودکان مشغول بازی بودند.
ناگهان با دیدن پیامبر(ص) که به مسجد می رفت، دست از بـازی کـشـیـدنـد و بـه سـوی حـضـرت دویدند و اطرافش را گرفتند.
🍃 آنها دیده بودند پیامبر اکـرم (ص)، حسن (ع) و حسین (ع) را به دوش خود می گیرد و با آنها بازی می کند.
🍃 به این امید، هر یک دامن پیامبر را گرفته، می گفتند: شتر من باش! پـیامبر می خواست هر چه زودتر خود را برای نماز جماعت به مسجد برساند؛ اما دوست نداشت دل پـاک کـودکـان را بـرنـجاند.
🍃 بلال در جستجوی پیامبر از مسجد بیرون آمد، وقتی جریان را فهمید خـواسـت بـچه ها را تنبیه کند تا پیامبر را رها کنند.
✨ آن حضرت وقتی متوجه منظور بلال شد. به او فرمود: تنگ شدن وقت نماز برای من از این که بخواهم بچه ها را برنجانم بهتر است. پیامبر از بلال خواست برود و از منزل چیزی برای کودکان بیاورد ✨
🍃 بلال رفت و با هشت دانه گردو بـرگـشـت. پـیـامـبـر(ص) گـردوهـا را بین بچه ها تقسیم کرد و آنها راضی و خوشحال به بازی خودشان مشغول شدند.
📚 نفایس الاخبار، ص 286
👇👇👇
✅ @telaavat
🌷کلام امیر🌷
◀️نهج البلاغه
◀️حکمت_381
امام علی (علیه السلام) فرمودند : سخن در اسارت توست تا آن را بر زبان نیاوردهای چون آن را به زبان آوردی تو در اسارت آن میروی پس زبانت را همانطور که طلا و نقره ات را در خزانه میکنی حفظ کن زیرا چه بسا سخنی که نعمتی را از آدمی بستاند و مصیبتی را بر او فرود آرد.
____________________
الحکمة ۳۸۱
وقال عليه السلام : الْكَلاَمُ فِي وَثَاقِكَمَا لَمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ، فَإذَا تَكَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِي وَثَاقِهِ، فَاخْزُنْ لِسَانَكَ كَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَكَ وَوَرِقَكَ فَرُبَّ كَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً وَجَلَبَتْ نِقْمَةً.
🌸🍃🌸🍃🌸
📚 @telaavat
#من_زنده_ام
#قسمت_صدو_شصت_وپنجم🌷
نمی دانم در سینه محمودی به جای قلب چه چیزی در تپش بود . برادر ها با تنی مجروح با سینه ای ستبر صبورانه منتظر فرود آمدن شلاق های خمیس و رسوایی محمودی بودند . هر وقت دست خمیس بالا می رفت قلبمان از جا کنده می شد و ذره دره وجودمان رو به متلاشی شدن می رفت . سربازها با همه توان و زورشان شلاق می زدند طوریکه موهایشان روی صورتهایشان پخش شده بود و پیراهنشان از شلوار بیرون زده بود و عرق از سر و رویشان می ریخت .
خدا را به مقدسات عالم قسم دادیم همانطور که آتش را بر ابراهیم نبی سرد کرد شدت این ضربه ها را بگیرد و درد را از آنها دور کند .
صدای فریاد برادرهای مجروح و قهقه محمودی و ناسزاهای نگهبانها و پارس آن سگ وحشی که همیشه همراه محمودی بود و بین بچه ها می چرخید چنان در گوشهایمان می پیچید که اعصاب و وضعیت جسمانی مان را کاملا به هم ریخته بود . دچار جنون آنی شده بودم .
ناگهان به سمت در رفتم که فرار کنم ، فریاد بزنم و خودم را جلوی تن رنجور مجروحین و چهره های موقر و سالخورده پیرمردانی که هم شکل و رنگ پدرم بودند ، بیاندازم تا شاید حایلی بین درد و تن اسرا باشم .
شاید نگهبانها از حضور من ، شرم کنند . اما فاطمه دنبالم دوید و شانه هایم را محکم تکان داد ، مثل کسی که بخواهد کسی را به هوش آورد .
او که همیشه صبور بود و کم تر عصبانی می شد این بار با عصبانیت گفت :
- چه کار می کنی؟ یا طاقت دیدن داشته باش یا ندیدن را تاب بیاور اصلا" چرا تا سوت آمار را می زنند شما می پرید توی آسایشگاه که از این دریچه بیرون را تماشا کنی ، دیدن این جنایت ها چه کمکی به شما می کند ؟ !
گفتم : چرا خودت هم نگاه می کنی؟ نمی خواهم شما تنها باشید . هرچه بیشتر ببینیم ، اینها را بیشتر و بهتر می شناسیم و بهتر می فهمیم گیر چه کسانی افتاده ایم .
- می توانیم علیه شان به صلیب سرخ جهانی شکایت کنیم .
- شما به خدا شکایت کنید!
از همه ما قول گرفت که دیگر به این آسایشگاه نیاییم و این قدر کنجکاو نباشیم .
فاطمه را مثل خواهرم فاطمه دوست داشتم و اوهم مرا جدا از قولش مثل خواهرش معصومه دوست داشت . چون بزرگ تر از من بود برایش احترام خاصی قائل بودم . مثل مادری که خودش در آتش می سوزد اما از سوختن بچه هایش می ترسد ، ما سه تا را بغل گرفت . تمام صورتش خیس بود دست به صورتم کشید و برای اینکه فضا را عوض کند و مرا بخنداند گفت :
- یادت نره اگه از خواهر شوهرت حساب نبری و عروس بازی در بیاری علیرضا بی علیرضا !
قول دادم ، اما آنقدر به صدای سوت آمار شرطی شده بودم که دست خودم نبود و به محض شنیدن آن سوت یا فریاد پشت پنجره می پریدم .
روز عاشورا بود . در ذهنم خاطره دهه محرم حسینیه بی بی و روضه سقای سیدالشهدا و گهواره علی اصغر و حجله قاسم مرور می شد و از طرف دیگر آنچه به عیان شاهدش بودم برایم مسئولیت آور بود .
در شهر رمادیه بودیم ؛ چقدر به کربلا و دشت نینوا نزدیک شده بودیم .
ما از آب فرات می خوردیم ؛ فراتی که برای ما فقط یک رود نیست بلکه جریان همیشگی جوشش خونی است که به ما حیات دوباره می بخشد و تاریخ ما را ساخته است .
شام غریبان بود ؛ شبی که سر امام حسین و کاروان اسیران را به سمت شام روانه کردند . بی آنکه از قبل برنامه ای تدارک دیده باشیم یا آماده درگیری با بعثی ها باشیم طبق معمول بعداز نماز، دعای وحدت و فرج امام زمان و« أمن یجیب » خواندیم . اما بغضمان فرو نمی نشست...
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🌷شهید چمران:
✊انانکه که به من بدی کردند مرا هوشیار کردند
✊انانکه از من انتقاد کردند به من راه ورسم زندگی اموختند
✊انانکه به من بی اعتنایی کردند به من صبر وتحمل اموختند
✊انانکه به من خوبی کردند به من مهر و وفا اموختند
✊پس خدایا به همه ی اینان که باعث تعالی دنیوی واخروی من شدند
🙏خیر ونیکی در دنیا واخرت عطا کن🙏
🌺الهی آمین
🌕شبتون پر از رنگ آرامش🌙
✅ @telaavat
👆👆👆
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
11.mp3
1.14M
💠 هر روز یک صفحه قرآن
🔸🔶 دلت❤️را به خدا بسپار...
📗 قرائت صفحه 11 قرآن
👇👇👇
✅ @telaavat