#من_زنده_ام
#قسمت_صدوهشتادوهشتم🌷
بی اختیار و بی وقفه اشک می ریختم ، نفهمیدم چقدرتوی دستشویی مانده ام ، با صدای ضربه های مدام به در دستشویی ، به خودم آمدم ، سریع صورتم را پاک و در را باز کردم ، نگاهی به من انداخت و گفت :
- جا قحط بود ، بهتر از این جا گیر نیاوردی؟ بدو بیا عکسهای بقیه رو نگاه کن !
با دستپاچگی گفتم : من مدرسه هم که می رفتم هروقت درسی رو خوب نمی فهمیدم می رفتم تو دستشویی !
سرم سنگین بود ، سنگینی تمام زمین را بر شانه هایم حس می کردم . دنیا دور سرم تاب می خورد . یواشکی آن نامه را از بقیه نامه ها جدا کردم و لابه لای نامه های ماه های قبلی در کیف نامه هایم گذاشتم و کیف را در کیسه انفرادی جاسازی کردم .
برای همه عکس رسیده بود و مشغول تماشای عکس ها بودند . فاطمه یواشکی کنارم نشست و گفت :
- یه خبر خوش برات دارم ! از علیرضا برام عکس اومده ، دیدی چقدر شبیه همیم ؟ مثل سیبی که از وسط نصف کرده باشن ، عکس جدیده ، چقدر علیرضا بزرگ شده .
خندیدم و با خوشحالی گفتم : این عکس مال من باشه ؟
گفت : عروس هم عروسای قدیم ، وقتی اسم شوهر می آوردی از خجالت هفت رنگ عوض می کردن حالا این ورپریده عکس هم می خواد!
حلیمه گفت : آخه می دونه این حرف ها فقط برای دلخوشی و سرگرمیه ، دیگه ما کجا و ایران کجا و زندگی کجا ؟ مگه اینکه خدا معجزه کنه . نشنیدی محمودی گفت چهارسالش رفته شونزده سالش مونده ! هرکدام از خواهرها حرفی می زدند اما نامه کریم زبان مرا بند آورده بود .
این اواخر حاجی را به دلیل روحیه ملایم و خشونت کمترش با نگهبان دیگری به نام خالد عوض کرده بودند . خالد مرد مسن چهارشانه ، با قد بلند و هیکلی چاق و درشت بود اما چهره ای غلط انداز داشت ؛ برخلاف ظاهر عبوس و خشن و گره سفت بین ابروانش که هیچ وقت باز نمی شد ، خوش قلب و مهربان بود . او بیشتر از اینکه مراقب ما باشد ، مراقب آشپزخانه بود و دائم نگران این بود که خدای نکرده گرسنه نماند ...
ساعت خورد و خوراکش به تاخیر نیافتد ، این خصلت او برای ما فرصتی طلایی ایجاد می کرد که رفت و آمد بیشتر و بهتری در ساعت آزاد باش داشته باشیم . بر عکس حمزه و عبدالرحمن و یاسین که قدم زدن ما با چادر برایشان مثل یک فیلم سینمایی بود ، او به ما توجهی نداشت . در آن یک ساعت آزادباش تمام مدت در آشپزخانه بود و حتی زمانی هم که برای باز و بسته کردن در می آمد هنوز در حال جویدن بود.
تنها عیبش این بود که دقیقا سر ساعت در را باز و بسته می کرد . البته آن قدر سرش به کار خودش بود که ما می توانستیم از یکی یکی برادرهایی که از آشپزخانه غذا می گرفتند و از مسیر قدم زدن ما می گذشتند ، اخبار و اطلاعات بگیریم . اسم آنها را نمی دانستیم و حتی قیافه هایشان را به خوبی نمی شناختیم . عموما برادرانی که خبر می آوردند ، کم سن و سال تر بودند مثل برادر مهدی طحانیان .
سرمای زمستان و بی آبی و کمبود مواد بهداشتی و شوینده در اردوگاه و نورگیر نبودن قفس و خراب شدن المنت و پریز برق که حداقل با آن می توانستیم یک تشت آب گرم داشته باشیم ، همه دست به دست هم داده بود تا همنشین شپش و کک و حشرات موذی شویم . البته این مصیبت بعد از سرمای آبان ماه که محبت کردند و دو پتوی اضافی به ما دادند شروع شد . یقینا" میهمانان ناخوانده ای از جنس شپش و کک سر جهازی آن پتوها بودند .
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
🌾🌿🌾
💞فرازی کوتاه از مناجات امام حسین علیه السلام
💝ای مولایم!
⚜تویی که منت نهادی،
تویی که نعمت دادی،
تویی که احسان کردی،
تویی که نیکویی کردی،
تویی که فضل و کرامت دادی،
تویی که لطفت را کامل کردی،
تویی که روزی بخشیدی،
تویی آن که توفیق دادی،
تویی آنکه به خلق عطا کردی،
تویی آن که فقیر را غنی ساختی، تویی که پناه دادی،
تویی که امور بندگانت را کفایت کردی،
💝خداوندا!
✨مرا از توجه و عنایت خویش دور مدار
✨و مرا از دایره سرپرستی خود بیرون مفرما
✨و مرا از جنبش و نیروی خویش، محروم مدار
✨و از آن مقصود و هدفی که اراده ات به آن تعلق گرفته است، مرا خارج مساز.
✨پیشرفت و ترقیات مرا بر بصیرت قرار ده
✨و روحم را بر صراط هدایت، ثابت فرما.
☘آمین یا رب العالمین☘
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
✅ @telaavat👈
🌾🌿🌾
32.mp3
2.52M
💠 هر روز یک صفحه قرآن
🔸🔶 دلت❤️را به خدا بسپار...
📗 قرائت صفحه 32 قرآن
👇👇👇
✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇
🔸 شنبه
🔸 ۲۹ دی سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی
🔸 ۱۲ جمادیالاول سال ۱۴۴۰ هجری قمری
🔸 ۱۹ ژانویه سال ۲۰۱۹ میلادی
📿 ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «یا رب العالمین»
🗒 مناسبتها:
🔻شكايت ايران از دخالت های شوروی در شئون ايران به سازمان ملل متحد (1324 ش)
🔻رحلت فقيه و مرجع بزرگوار آيت اللَّه "سيد محمد حجّت كوه كمره ای" (1331ش)
🔻رحلت مرجع و عالم بزرگ آيت الله "سيد احمد خوانساری" (1363 ش)
🔻روز غزه
🔻شهادت شهید مسعود غفاری (1365ش)
🔻در مشهد دو شعبه بانک صادرات به آتش کشیده شد (1356ش)
🔻کارخانه پتروشیمی آبادان بهرهبرداری را آغاز کرد. (1342 ش)
🔻پايان حاكميت اسلام در اندلس اسپانيا پس از يورش مسيحيان (1492 م)
🔻تولد "ميشل عَفلق" پايه گذار حزب بعث (1910م)
🔻تولد "جِيمزوات" دانشمند انگليسی و مخترع ماشين بخار (1736م)
🔻درگذشت "ابن طولون" فقيه، اديب و مورخ دمشقی (953 ق)
🔻تولد "ميرزا محمدتقی مامقانی تبريزی" عالم و اديب معروف به "حجت الاسلام" (1247 ق)
🔻ولادت آیت الله حاج آقا رحیم ارباب، عالم عظیمالشأن حوزه علمیه اصفهان (1297ق)
👇👇👇
✅ @telaavat
امام حسن عليه السلام:
آنچه را از دنيا طلبيده اى و بدان نرسيده اى، به منزله آن پندار كه هرگز به انديشه ات خطور نكرده است
اجْعَلْ ما طَلَبْتَ مِن الدُّنيا فَلَم تَظْفَرْ بهِ بمَنزِلَةِ ما لَم يَخْطُرْ بِبالِكَ
📚 ميزان الحكمه جلد3 صفحه 68
👇👇👇
✅ @telaavat
🕋#تفسیر_نور
🌼 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🌼
🌟 بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ 🌟
🏴وقَدْ أَضَلُّواْ كَثِيراً وَلَا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلَّا ضَلاَلاً (24)
مِّمَّا خَطِيئَاتِهِمْ أُغْرِقُواْ فَأُدْخِلُواْ نَاراً فَلَمْ يَجِدُواْ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ أَنصَاراً (25)
🍁جزء 29 سوره نوح 🍁
❄️ترجمه ❄️
🕌 و بى گمان بسیارى را گمراه كردند، پس (پروردگارا) ظالمین را جز گمراهى نیفزا.
🕌آنان به خاطر خطاهایشان غرق شدند و در آتشى وصف ناپذیر داخل شدند، و براى خود، غیر از خدا یاورى نیافتند.
🍃نکته ها🍃
ظاهر جمله «اغرقوا فادخلوا ناراً» آن است كه پس از غرق شدن وارد آتش شدند و البتّه این غیر از آتش دوزخ است كه پس از قرنها وارد مى شوند، بلكه آتش برزخى است.
در قرآن، افراد و امورى، وسیله انحراف معرفى شده اند، از جمله: سخن لهو، نشر اكاذیب و شایعات، سوء استفاده از مقدّسات، بدل نمایى، شیطان، طاغوت، هنرمند منحرف، علماى بى تعهّد و دین فروش كه حقیقت را كتمان مى كنند، كسانى كه دنیا را بر آخرت ترجیح مى دهند و منافقان.
🌴پيام ها 🌴
1⃣ هر چیزى كه به جاى حق بنشیند، سبب انحراف و گمراهى مى شود. «لا تذرنّ الهتكم... و قد ضلّوا...»
2⃣ تبلیغات سوء، اثر خود را مى گذارد. «قالوا لا تذرنّ الهتكم... و قد ضلّوا كثیرا»
3⃣ گمراهى و انحراف درجاتى دارد. «لا تزد الظّالمین الا ضلالاً»
4⃣ قهر و كیفر الهى به خاطر عملكرد خود ماست. «ممّا خطیئاتهم اغرقوا»
5⃣ شرك بستر خطاهاست. «لا تذرنّ الهتكم... ممّا خطیئاتهم اغرقوا»
6⃣ غرق قوم نوح، كیفر بخشى از انحرافات آنان بود. «ممّا خطیئاتهم»
7⃣ آتش برزخى، در وسط آب نیز هست. «اغرقوا فادخلوا ناراً»
8⃣ كیفر رها كردن رسول خدا، بى یاور شدن است. «عصونى... لم یجدوا لهم من دون اللّه انصارا»
9⃣ كسى كه خدا دارد، نه یك یار، كه یارانى دارد. «لمیجدوا من دون اللّه انصارا»
🔟 در برابر قهر الهى، مال و ثروت و بت و مكر و حیله، فرزند و طرفدار هیچ یك كارایى ندارند. «فلم یجدوا لهم من دون اللّه انصارا»
👇👇👇
✅ @telaavat
✨♥️✨
✍چهار نصیحت لقمان به فرزندش !
👈در حال نماز مراقب دلت باش
👈سر سفره مراقب شکمت باش
👈درخانهی مردممراقبچشمت باش
👈درميان مردم مراقب زبانت باش...
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
💠 @telaavat 👈
#کلام_علما
💠 استاد فاطمی نیا: هرکس روی زمین است، به برکت وجود حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلامالله علیها میباشد.
اگر میخواهید ببینید از چشم خدا افتادهاید یا خیر، به خودتان مراجعه کنید، اگر هنوز در دل خود نسبت به حضرت زهرا سلامالله علیها محبت دارید، پس بدانید که از چشم خدا نیفتادهاید.
ترک گناهان موجب میشود این محبت بیشتر گردد.
👇👇👇
✅ @telaavat
🔵هرچیزی حکمتی دارد
🌟حضرت موسي عليه السلام فقيري را ديد كه از شدت تهيدستي ، برهنه روي ريگ بيابان خوابيده است.
🔰چون نزديك آمد ، او عرض كرد : اي موسي ! دعا كن تا خداوند متعال معاش اندكي به من بدهد كه از بي تابي ، جانم به لب رسيده است.
✨موسي علیه السلام براي او دعا كرد و از آنجا (براي مناجات به كوه طور) رفت.چند روز بعد،موسي عليه السلام از همان مسير باز مي گشت.ديد همان فقير را دستگير كرده اند و جمعيتي بسيار در گردن اجتماع نموده اند ، پرسيد : چه حادثه اي رخ داده است ؟
✳️حاضران گفتند : تا به حال پولي نداشته تازگي مالي بدست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجويي نموده و شخصي را كشته است . اكنون او را دستگير كرده اند تا به عنوان قصاص ، اعدام كنند!
🔆پس موسي عليه السلام به حكمت الهي اقرار كرد ، و از جسارت و خواهش خود استغفار و توبه نمود
🔱خداوند در قرآن مي فرمايد : اگر خدا رزق را براي بندگانش وسعت بخشد ، در زمين طغيان و ستم مي كنند.
🌺چه زیباست در برابر حوادث و اتفاقاتی که از علت آنها بی خبریم، به خداوند مهربان اعتماد کنیم و زبان حالمان همیشه این باشد:
🌹"الهی رضا برضائک،صبرا علی بلائکْ و تسلیماً لاَمرْک "
✅ @telaavat
#من_زنده_ام
#قسمت_صدوهشتادونهم🌷
دقیقا" در همان مدت ، اردوگاه با قحطی آب مواجه شده بود . گاهی رفتن به حمام یک ماه تا چهل روز طول می کشید و طولانی شدن فاصله بین دو حمام ضیافت شپش ها را دلچسب تر و مصیبت ما را سنگین تر و غیر قابل تحمل تر می کرد . کارمان درآمده بود . از زمانی که آزادباش تمام می شد و داخل قفس می رفتیم ساعت های طولانی مشغول بکش بکش شپش ها بودیم . قبلا هم در زندان الرشید به این درد و بیماری گرفتار شده بودیم اما قد و قواره شپش های الانباربا شپشهای بغداد قابل مقایسه نبود ، شپشهای بغدادی لاغر و کشیده بودند و شکمهای کوچک داشتند اما شپشهای الانبار شکمشان آن قدر پرخون و بزرگ بود که هر بار یکی شان را می کشتیم ، صدایی مثل صدای بشکن در قفس کوچکمان طنین می انداخت . تمام وقت یا دستمان گیر خاراندن جای نیش این شپشها یا گیر کشتنشان بود . هرچه می کشتیم فایده نداشت . تابستان که کارمان شده بود کشتن سوسک و پشه و جیرجیرک ، آنهم سوسک های دو بند انگشتی که با وجود آن آغل ، خدا برایشان ساخته بود . زمستان هم گرفتار شپش و کک شده بودیم .
زمان آمدن هیات صلیب سرخ نزدیک بود و ما نگران بودیم که این میهمان های ناخوانده به آنها یا برادران مترجم بچسبند و آنها بی خبر همه جا با خودشان سوغات برند . دو پتو را پس دادیم و از خیرشان گذشتیم . آن قدر کلافه شده بودیم که مریم بعد از نمازهای یومیه این دعا را هم به ادعیه اضافه کرده بود : خدایا به جون لشگر بعث شپش بنداز که دستاشون فقط گیر خاروندن باشه !
حلیمه هم می گفت : هر شپشی که کشتیم و صدا داده ، همه با هم بگیم لعنت ہر صدام .
از خالد خواستیم اجازه خرید از حانوت را از صبحی ؛ فرماندهی اردوگاه بگیرد . ابتدا گفت : یک نفرتان میتواند برای خرید برود ولی سرانجام با چانه زنی ما ، با رفتن دو نفر موافقت کرد . این بار من و فاطمه به حانوت رفتیم ، دو قوطی شیر و دو بسته پنیر و دو قوطی کنسرو لوبیا و دو قوطی تن ماهی خریدیم . اما این بار یک خرید اضافه هم داشتیم ، از عیدی تیغ خواستم . قبل از اینکه عیدی تیغ را بدهد فاطمه گفت :
- تیغ برای چی میخوای ، بذار برادرا ازش استفاده کنن ، اونا بیشتر احتیاج دارن .
گفتم : یه دونه تیغ به جایی برنمی خوره !
بالاخره فاطمه راضی شد که تیغ هم به خریدمان اضافه شود . به قفس که برگشتیم ، همه خریدمان به جز تیغ را به فاطمه سپردم .
دوبارہ پرسید : خب حالا تیغ رو ہرا چی می خوای؟
این را که گفت ، مریم و حلیمه با تعجب گفتند: چی ، تیغ ، به جای تیغ ، نخ گلدوزی می خریدین ،
گفتم : این از نخ گلدوزی واجب تره .
فاطمه دستش را دراز کرد و گفت : یالله سریع ، تیغ رو بده اصلاً خریدش اشتباه بود .
گفتم : بفرمایید این باید دست شما باشه چون می خوام امشب موھام رواز ته با تیغ بزنی .
هر سه از خنده غش کردند و گفتند : چی؟ مگه دیوونه شدی؟
- به خاطر چهار تا کک و شپش که آدم موهاش رو تو زباله دونی نمی ریزه ، قشنگی دختر به زلف و گیسشه
- با همه چی شوخی ، با گیس خودت هم شوخی ؟!
- تا چند وقت دیگه دوباره آب اردوگاه وصل می شه اون وقت با آب جوش به قیمت کنده شدن پوست سرمون هم که شده اونا رو نابود می کنیم .
گفتم : من تصمیمم را گرفتم .
حلیمه گفت: شوخی رو بذار کنار تو اگه این کارو کردی، من اسممو می ذارم زلف علی
مریم گفت : اگه این کارو کردی منم اسممو می ذارم غضنفر،
به فاطمه گفتم : تو اسمتو چی می ذاری ،
فاطمه گفت : من اسممو دوست دارم اما بهت قول میدم اگه کچل کردی و آزاد شدیم به علیرضا نگم عروس کچله
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
4_473160698570998105.mp3
585.7K
💠 هر روز یک صفحه قرآن
🔸🔶 دلت❤️را به خدا بسپار...
📗 قرائت صفحه 33 قرآن
👇👇👇
✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇
🔸 یکشنبه
🔸 ۳۰ دی سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی
🔸 ۱۳ جمادیالاول سال ۱۴۴۰ هجری قمری
🔸 ۲۰ ژانویه سال ۲۰۱۹ میلادی
📿 ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «یا ذالجلال و الاکرام»
🗒 مناسبتها:
🔻شهادت حضرت فاطمهی زهرا سلام الله علیها "به روایتی" (11 ق)
🔻انتشار خبر بازگشت حضرت امام به ایران (1357 ش)
🔻کشته شدن "ابراهیم بن مالک اشتر" در نبرد با خاندان اُمَوی (71 ق)
🔻تولد "میرزا فضل علی ایروانی" متخلص به "صفا" عالم و ادیب مسلمان (1278 ق)
🔻وفات محقق حلی، دانشمند جلیلالقدر (676 ق)
🔻درگذشت "نظام وفا کاشانی" شاعر ایرانی در تهران (1343 ش)
🔻درگذشت مهندس "مهدی بازرگان" اولین نخستوزیر جمهوری اسلامی ایران (1373 ش)
🔻آتش زدن مرکز فرهنگی ایران در لاهور پاکستان توسط گروهک صحابه (1375 ش)
🔻شهادت شهید ارسلان حبیبی (1360 ش)
🔻بر اساس لایحه جدید تقسیمات کشوری ایران به 17 استان و 145 شهرستان تقسیم گردید. (1338 ش)
🔻کشف اشعه ایکس توسط "ویلهلم رونتگن" دانشمند معروف آلمانی (1896 م)
🔻پایان جنگ آزادیخواهانه ملت مسلمان اندونزی علیه استعمارگران هلندی (1948 م)
🔻تولد "آندره آمپر" ریاضیدان، فیزیکدان و کاشف فرانسوی (1775 م)
👇👇👇
🆔 @telaavat
🍀 #برگ_سبز
🌺 «ثواب یاری دادن به همسر»
🍃 حضرت علی(ع) میفرماید: رسول خدا بر ما وارد شد در حالي كه فاطمه زهرا کنار ديگ غذا نشسته بودند و من عدس پاک ميكردم.
🍃 حضرت فرمود: يا اباالحسن! عرض كردم لبيک يا رسول الله! فرمود: از من بشنو و من نميگويم مگر از طرف پروردگارم. مردي نيست كه در خانه به همسرش كمک كند مگر آنكه براي او عبادت يكسال كه روزها روزه باشد و شبها به عبادت ايستاده باشد نوشته شود و خداوند آنچه را به صابرين عطا كرده به او عطا كند
🍃 يا علي يك ساعت خدمت در خانه بهتر است از عيادت بیماران و پوشاندن برهنگان و سیر کردن گرسنگان و...
✨يا علي كسي كه از خدمت خانواده كراهت نداشته باشد، کارش كفاره گناهان باشد و غضب خدا را فرو کاهد و حسنات و درجاتش را زياد كند✨
✨ يا علي خدمت نكند خانواده را مگر مردان صديق يا شهيد يا مردي كه خداوند خير و دنيا و آخرت او را خواسته باشد
📚 بحارالانوار، ج103، ص132
👇👇👇
✅ @telaavat
💠وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الاْ َرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ
ترجمه:
در زبور بعد از ذکر (تورات) نوشتیم: بندگان شایسته ام وارث (حکومت) زمین خواهند شد !
🍃🌷🍃🌷
و به این ترتیب معنى آیه چنین مى شود: ما علاوه بر قرآن در تمام کتب انبیاء پیشین نوشتیم که سرانجام سراسر روى زمین در اختیار بندگان صالح خدا قرار خواهد گرفت.
✍✍تفسیر نمونه
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
✅ @telaavat
👆👆👆👆
⚠️اين زنان چه كرده بودند؟
♥️✨اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد:
✍🏻روزى با فاطمه محضر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيديم، ديديم حضرت به شدت گريه مى كند. گفتم :
پدر و مادرم به فدايت يا رسول الله! چرا گريه مى كنى؟
✍🏻 فرمود: يا على! آن شب كه مرا به معراج بردند، گروهى از زنان امت خود را در عذاب سختى ديدم و از شدت عذابشان گريستم. (و اكنون گريه ام براى ايشان است).
◇ زنى را ديدم كه از موى سر آويزان است و مغز سرش از شدت حرارت مى جوشد.
◇ زنى را ديدم كه از زبانش آويزان كرده اند و از آب سوزان جهنم به گلوى او مى ريزند.
◇ زنى را ديدم، گوشت بدن خود را مى خورد و آتش از زير پاى او شعله ور است.
◇ و زنى را ديدم دست و پاى او را بسته اند و مارها و عقرب ها بر او مسلط است.
◇ زنى را ديدم از پاهايش در تنور آتشين جهنم آويزان است.
◇ زنى را ديدم، از سر خوك و از بدن الاغ بود و به انواع عذاب گرفتار است.
◇ و زنى را به صورت سگ ديدم و آتش از نشيمنگاه او داخل مى شود و از دهانش بيرون مى آيد و فرشتگان عذاب عمودهاى آتشين بر سر و بدان او مى كوبند.
✍🏻حضرت فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: پدر جان! اين زنان در دنيا چه كرده بودند كه خداوند آنان را چنين عذاب مى كند.
❤️✨رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
◆ دخترم! زنى كه از موى سرش آويخته شده بود، موى سر خود را از نامحرم نمى پوشاند.
◆ و زنى كه از زبانش آويزان بود، بدون اجازه شوهر از خانه بيرون مى رفت.
◆ و زنى كه گوشت بدن خود را مى خورد، خود را براى ديگران زينت مى كرد و از نامحرمان پرهيز نداشت.
◆ و زنى كه دست و پايش بسته بود و مارها و عقرب ها بر او مسلط شده بودند، به وضو و طهارت لباس و غسل حيض اهميت نمى داد و نماز را سبك مى شمرد...
◆ و زنى كه سرش مانند خوك و بدنش مانند الاغ بود، او زنى سخن چين و دروغگو بود.
◆ و اما زنى كه در قيافه سگ بود و آتش از نشيمنگاه او وارد و از دهانش خارج مى شد، زنى خواننده و حسود بود.
✍🏻سپس فرمود:
واى بر آن زنى كه همسرش از او راضى نباشد و خوشا به حال آن زن كه همسرش از او راضى باشد.
📚 شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، ج2، ص 9-11
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
✅ @telaavat👈
⬛️◾️▪️
آرام بخوابید مردم شهر!
دیگر نه بانگِ شیون و گریه ى فاطمه مىآید؛
نه صداى "عَجِّل وَفاتى سَریعا"!...
حالا گوشه ى خانه
على سر به دیوار گذاشته و
به جاى هق هق گریه، شانه هایش تکان مىخورد
و حسنین(علیهم السلام)، دست به گیسوانى مىزنند
که مادر شانه کرده!...
🔳▫️ مادرى که حالا آرام گرفته است و به دیدار رسول خدا پَر کشیده!...
آرام بخوابید مردم شهر!
حالا گوشه ى خانه
دخترکى چادر به سَر کرده و پیراهنى را در آغوش
مى گیرد!...
و فکر مى کند: شـــــاید دوباره...
#فاطمیه
🆔 @telaavat
👆👆👆👆
#من_زنده_ام
#قسمت_صدونود🌷
اين را كه گفت ، نتوانستم جلوي خودم را بگيرم . خودم را انداختم توي بغلش و زار زار گريه كردم .
هرچه پرسيدند چي شد ؟ گفتم : هيچي ! ذوق زده شدم .
براي اين كه در آخرين لحظه منصرفم كنند سه تايي گفتند :
- اصلاً عروسي بي عروسي !
اما من كوتاه نيامدم . فاطمه دست به كار شد . كله ام را از ته تراشيد . فقط پوست سرم را نكند . با كنار رفتن موها شپش ها تازه نمايان شدند . مثل اژدها به پوست سرم چسبيده بودند . خواهر ها وحشت زده به شپش ها نگاه مي كردند . به آنها گفتم :
- وحشت نكنيد ! سرِ خودتون هم پُره از همين اژدهاها .
از آن به بعد حليمه را زلف علي و مريم را غضنفر صدا مي زدم . با آن سر برهنه ، سردي زمستان را بيشتر حس مي كردم . در آن ايام آن قدر سرمان به قرآن و مفاتيح و گلدوزي گرم بود كه وقت كم مي آورديم . با تكه پارچه هاي لباس هايي كه لوسينا داده بود ، يك پاكت پارچه اي درست كرده بودم و نامه ها را در آن گذاشته بودم . كيف ديگري هم دوخته بودم و در آن گلدوزي هايي را كه بچه ها موقع تولدم هديه كرده بودند و عكس هايي را كه از ايران مي آمد نگهداري مي كردم . روي جلد اين عبارت را گلدوزي كرده بودم :
« زماني آزاد مي شويم كه لك لك ها به پرواز در آيند »
هر چند وقت يك بار خالد مي آمد و مي گفت :
- بقيه قاطع ها براي نگهبان هايشان تابلو و جانماز گلدوزي مي كنند . شما هم براي من يك تابلو يا جانماز گلدوزي كنيد .
به هركدام مان كه مي گفت بي نتيجه بود . مي گفتيم ما تازه ياد گرفته ايم و خوب بلد نيستيم . مي گفت :
- مرد ها خيلي قشنگ درست مي كنند .
براي اين كه دست از سر ما بردارد به او گفتيم :
- توي ايران مردها گلدوزي مي كنند و زن ها خياطي . اين را كه شنيد نا اميد شد و رفت .
از اينكه دو راز بزرگ را در دل نگه داشته بودم ، احساس مي كردم بزرگ و دل دار شده ام . نگاهم را از فاطمه مي دزديدم و كمتر به شوخي هاي حليمه و فاطمه و مريم پاسخ مي دادم ، اما دلم نمي خواست فاطمه ذره اي از ماجرا بو ببرد . براي آنكه با خودم مشغول باشم و كسي از من چيزي نپرسد يا سرم به قرآن خواندن گرم بود يا به گلدوزي و گل هايي كه روي پارچه مي دوختم . مادرم مي گفت :
« وقتي ياد گرفتي سوزن را نخ كني يعني سرنخ زندگي را به دست گرفته اي »
و من بي صدا مشغول تاباندن و باز كردن گره هاي زندگي بودم . از حرف زدن با همه شان مي ترسيدم . مي ترسيدم حرفي بزنم كه پرده از راز هاي دلم بردارد . هيچ وقت آن قدر بي صدا و كم حرف نشده بودم . گوشه گير شده بودم ، حتي جايم در قفس مشخص بود و ديگه كسي آنجا نمي نشست . تصوير من دختري با سري تراشيده ، روپوشي طوسي ، دستاني سرد و دماغي قنديل بسته بود كه در گوشه اي زير پنجره قفس سرد و نمور مي نشست و فارغ از دنياي اطراف ، محو خيالات خود بر گلبرگ هاي نيلوفر و زنبق سوزن مي زد و با تكه پارچه و گل هاي نيمه دوخته مي نشست . مرغ خيالم هر لحظه كه اراده مي كردم بر بامي آشيانه مي كرد و مرا به هر جا كه مي گفتم مي برد . گاهي هر كدام شان براي اينكه مرا به حرف بياورند حرفي و طنزي مي پراندند . حليمه مي گفت :
- مگه با زبونت سوزن مي زني ؟ با دستت مي دوزي ، چرا ديگه زبون نمي ريزي؟!
مريم مي گفت :
- از وقتي كچل كردي شبيه پروفسور ها شدي ، سر سنگين شدي ، بابا يه كمي تحويل بگير!
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat