eitaa logo
تلک الایام
1.5هزار دنبال‌کننده
30 عکس
2 ویدیو
1 فایل
این روزها که می گذرد هر روز.... در انتظار آمدنت هستم @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
یک روی سکه این است که مصیبت های عاشورا را نمی شود توی یک روز خواند. باید یک دهه بیاییم هر روز گلچین کنیم روضه ها را و با هر کدامشان جدا جدا بسوزیم. این سکه اما روی دیگری هم دارد. ما هرچقدر هم که غافل باشیم و آلوده و گنهکار بالاخره از باقیمانده ی آن طینت آسمانی خلق شده ایم… توی این دهه هر روز یکی از اصحاب و اهل بیت و بنی هاشم می آیند و حواس ما را از روضه ی اصلی پرت می کنند. نمی گذارند با تنهایی و غربت امام تنها بمانیم… نمی گذارند چشم تو چشم شویم با امام. یک دهه قلبمان را آماده می کنند که کم کم آن هم فقط چند لحظه و برای چند صحنه ی کوتاه با امام خلوت کنیم… کاری که امام توی مسیر سفر و توی این دهه با خواهر و اهل بیتش کرد… نه شب خیمه زد توی کربلا تا اهل بیتش اماده شوند برای لحظه ی خداحافظی… تازه وقتی شب آخر توی خیمه داشت شمشیر تیز می کرد و زیر چشمی نگاهش به خواهر بود و شعر از بی وفایی دنیا می خواند، چیزی نمانده بود که خواهرش قالب تهی کند… این همه اذن میدان گرفتن، این همه تصویرهای ناب، این همه شیرین زبانی ها، این همه… مدام ما را به خودشان مشغول می کنند… اما عاشورا به جایی می رسد که روضه فقط روضه ی امام است… چشم باز می کنی می بینی همه ی آن روضه هایی که یک دهه با آن ها سوخته ای و آرزو کرده بودی با هر کدامشان قالب تهی کنی در برابر این روضه هیچ است… .تنهایی یک امام مهربان مظلوم تشنه… صحنه ای نیست که بشود… تا لحظه ی آخر روضه ها می آیند و سپر می شوند.. آن لحظه های آخر ،طفل شیرخواره حتی آنقدر توی گهواره بیقراری می کند که حواس تو را پرت کند… توی گودال قتلگاه حتی نوجوان امام مجتبی علیه السلام خودش را باشتاب می رساند و دستش را می گیرد جلوی صورت امام که تو در آن حالت نگاهت به چشم های امام نیفتد… حتی آن لحظه که امام از اسب به زمین می افتد آن لحظه ی تطؤک الخیول بحوافرها… آن لحظه های قد رشح للموت جبینک… حتی توی آن لحظه های جانسوز هم امام چشمش را برمی گرداند به سمت خیمه ها (تدیر طرفا خفیا الی رحلک و بیتک)… که باز حواس تو را پرت کند… حتی آن لحظه های و الشمر جالس… کربلا پر است از صدای شیون و ناله ی زن ها و کودکان ناشرات الشعور و لاطمات الوجوه… الهی هیچ وقت تنهایی امامت را نبینی… آن هم امامی که زیباست…امامی که مهربان است… تشنه است.. بدنش پر از زخم است… چشم های نافذی دارد… از نفوذ چشم هایش همین را بگویم که فرستاده ی عمر سعد آمده بود که پیامی به امام برساند… سلاحش را تحویل داده بود و وارده خیمه ی امام شده بود… نوشته اند که دیگر به سپاه عمرسعد برنگشت و همان جا ماند… الهی هیچ وقت امامت را تنها نبینی…. چند تا صحنه ی کوتاه است در عاشورا که انگار اجازه می دهند برای چند لحظه آن هم از دور تنهایی امام را ببینیم... قلم من تاب ندارد از وقف لیستریح ساعتا بگوید… اما یک تصویر هست که دوست دارم اگر قرار بود برای غربت امامم جان بدهم برای این صحنه باشد… صحنه ای که تنهایی و زیبایی و ایستادگی و شکوه و غربت و …همه را با هم دارد… عاشورا به لحظه ای رسیده بود که امام از فرط زخم و خستگی و عطش روی اسب به سمت راست متمایل می شد و اسب هم به سمت راست متمایل می شد تا امام بر خاک نیفتد …. امام به سمت چپ متمایل می شد و اسب هم به سمت چپ متمایل می شد تا…. این روضه از زبان باد شنیدنی تر است… حالا قرن هاست که باد وقتی توی پرچم بالای گنبدش می پیچد روضه ی همین لحظه را می خواند: کلما مال الحسین یمینا مال الفرس یمینا و کلما مال الحسین یسارا مال الفرس یسارا…. قرن هاست که امام تنهاست…. و زیر این گنبد دعا مستجاب است… @telkalayyam
… تمام شد... باباها امشب علی اصغرهایشان را به خانه می برند و تحویل مادرها می دهند صحیح و سالم... سقاها و علمدارها امشب برمی گردند خانه هایشان که مادرها و خواهرها دور قد و بالایشان بگردند... @telkalayyam
… خدابیامرز اخلاقش مثل عسل شیرین بود اما گاهی که عصبانی می شد فحش می داد... یک فحش ناب هم داشت که مخصوص خودش بود و همیشه دلم می خواست یک جور عصبانی اش کنم تا همان فحش را نثارم کند ابروهایش را در هم می کرد و با آن لهجه ی شیرینش می گفت: خاک کربلا تیِ سر یعنی خاک کربلا توی سرت... صلواتی و فاتحه ای… @telkalayyam
یاد لب های تو می افتم . . . باران می گیرد. @telkalayyam
نگاه که می کنی دوتا حرم می بینی با دوتا گنبد طلایی... مردم را می بینی که در رفت و آمدند... مغازه ها را می بینی... چرخ دستی ها را... ماشین ها را... تا اینکه از پله های تلّ بالا می روی... نگاه که می کنی... @telkalayyam
… بعضی ها هم هستند که خدا به آنها می گوید من غیر از تو کسی را ندارم @telkalayyam
… معمولا توی زندگی ما ها و مخصوصا در بین بزرگترهایمان یک افرادی هستند که کلاً گیر هستند. چپ و راست به آدم گیر می دهند. به همه چیز آدم کار دارند. به لباس پوشیدنت... به راه رفتنت ... به خورد و خوراکت...به رابطه های شخصی ات... به شغلت... به عقایدت... به این که کجا داری می روی. چرا داری می روی...چرا زود رفتی...چرا دیر برگشتی. چرا رنگت پریده... بوی چی می دهی... این لکه ی چیست روی پیراهنت... صبحانه چی خوردی؟... شام چی دارید؟... چرا کم غذا خوردی؟ بیرون چیزی خوردی؟ چی خوردی؟...این رفیقت چه کاره ست؟... چرا زنگ زدم جواب ندادی؟...اشغال بودی با کی حرف می زدی؟...با فلانی تلفنی چی می گفتی؟... نصف شب چرا برق اتاقت روشن بود... برای چی یک سره کله ات توی موبایلت است... هزار جور هم که به سازشان برقصی محال است که گیر دادنشان تمامی داشته باشد و حتی کم بشود... خواستم بگویم که اینقدر این جور آدم ها را دوست دارم. اگر یک روز نبینمشان و صدایشان را نشنوم دلم برایشان تنگ می شود... خدا سایه ی شان را هیچ وقت از سر آدم کم نکند خدای نکرده اگر بروند جای خالی شان خیلی پررنگ است... بودنشان شاید بعضی ها را کلافه کند اما نبودنشان آدم را دیوانه می کند... @telkalayyam
آخرش یک روز شعری می گویم که حضرت عباسش آب را برساند به خیمه ها... @telkalayyam
تلک الایام
این صدا شاید قدمتش به سی چهل سال برسد. بیش از نیم قرن است که فامیل ما هر هفته و هر مناسبت دور هم جمع می شوند و با همین آهنگ و با همین ریتم ندبه می خوانند و گریه می کنند. زیر و بم نواها هنوز هم هیچ تغییری نکرده اند. فقط بعضی از صداها پخته و زخمی شده اند. بعضی هایشان هم خاموش شده اند… من اسم این نوا را آهنگ روزگار غیبت گذاشته ام… . @telkalayyam🖕🖕🖕
… کریم به کسی می گویند که با لبخند، در را به روی تو باز کند بی آنکه از صدای در خاطره ی خوشی داشته باشد... @telkalayyam
روزگار غیبت.mp3
8.72M
#هذا_یوم_الجمعه روزگار غیبت… @telkalayyam
… گاهی هم بهشت را به بها (ی یک قطره اشک) می دهند نه به بهانه (ی هفتاد سال نماز و روزه). @telkalayyam
! چهل روز است دارم از خودم سؤال می کنم... . . انگار حسینی شدن ما راهی جز بی حسین شدن تو نداشت... @telkalayyam
روزگار غیبت....mp3
4.98M
#هذا_یوم_الجمعه روزگار غیبت… @telkalayyam
… این روزها همه دنبال کوله پشتی خوب می گردند… @telkalayyam
تا قبل از عاشوارا شاید بشود یک جایی را پیدا کرد و گوشه ای خزید یا سر و صدایی راه انداخت و صدای غربت امام را نشنید اما عاشورا هر چه به اربعین نزدیک تر می شود صدا بلندتر و برانگیزاننده تر می شود آنقدر که هیچ صدای دیگری انگار به گوش نمی رسد. آدم ها هرچقدر هم که دوووور شده باشند اربعین که می شود مجبورند سری برگردانند به سمت کربلا… به جایی که صدا از انجا می آید. بعضی ها زودتر به سمت صدا می روند. از همه ی مال دنیا، مایحتاج مختصری را به اندازه ی یک کوله پشتی برمی دارند و به سمت صدا پرمی کشند… صدا آنقدر کشش دارد که حتی بی دست و پایی و ضعف و مریضی و پیری، حریف به سردویدن جان های مشتاق نیست. بعضی ها به دلیلی که خودشان هم از ان بی خبرند فقط با دلشان همراه این کاروانند. صدا آن قدر قدرتمند و واضح و شفاف و رساست که رسانه ها هم رسانایی شان را مدیون او هستند. آنهایی که عاشورا سپر برداشته بودند اربعین سپر می اندازند و آنهایی که عاشورا تیر می انداختند، اربعین سپر برمی دارند. اربعین همه ی ذرات در تلاطم اند. ذره های عاشق حس فرصت دوباره ی عاشقی دارند. ذره های غافل حس جاماندگی و تکاپوی رسیدن دارند. ذره های مغرور حس ذره گی دارند و ذره های بزرگ حس حقارت و کوچکی… . صدا، سازهای مخالف را به تحدی می خواند. صداهایی را که ادعای جهانی بودن دارند… صداهایی را که خودشان را نسخه ی آرامش و امنیت و سعادت می دانند… صداهایی را که یک سال همه ی دنیا را به سمت خودشان کشانده بودند… . صدا آنقدر با سخاوت است که دوست و دشمن را پذیرایی می کند. فقرا را به پادشاهی می رساند و پادشاهان را مجبور به گدایی می کند. حتی مردمی که رنج معیشت دارند به طمع می افتند که چون پادشاهان سخاوتمند شوند و حتی دولت ها که سر و صدای نسخه ی اقتصادی و محار فلان و بسته ی نجات بخش بهمان دارند به طمع می افتند که بی سر و صدا خزانه شان را از سفره ی این صدا پر کنند. دوست و دشمن چه برای ماندن چه برای جانماندن باید چنگ به دامن اربعین بزنند. رسانه ها برای دیده شدن. اهل ساز و آواز برای شنیده شدن…. صدا دوست و دشمن را بی اراده به سمت خودش می کشاند. من توی این مسیر حتی مرد عنکبوتی را دیدم و باربی و بت من و لاک پشت های نمی دانم چی را دیدم که رنگ و رو رفته و چروک خورده آویزان شده بودند به پشت پیراهن بچه ها و داشتند به کربلا می رفتند. همین هایی که ساخته شده بودند تا بچه های ما را از کربلا دور کنند حالا چنگ زده بودند به دامن کربلا که زیر دست و پا نمانند. اربعین صدای غربت امام است که آدمها را از همه جای جهان به سمت خودش می کشاند و می رساند به قبه ای که دعا زیر آن مستجاب است… . @telkalayyam
و صدای آن پیرمرد هنوز در گوشم است که با چشم اشکبار از حرم بیرون می آمد و بلند می گفت: خیلی خوب شد…. خیلی خوب شد… @telkalayyam
... ریّان بن صلت می گوید: می خواستم از خراسان برگردم به عراق رفتم که با امام رضا علیه السلام خداحافظی کنم. توی راه با خودم گفتم یادم باشد بعد از خداحافظی، یکی از لباس های امام را از ایشان بگیرم که کفنم باشد. باز با خودم گفتم یادم باشد از آقاچند درهم از مال شخصی خودش را بخواهم که تبرک باشد و با آن ها برای دخترهایم انگشتر بسازم پیش امام رسیدم از فکر جدایی با امام و شدت دلتنگی گریه کردم و اصلاً کارهای دیگر را یادم رفت. بیرون آمدم. امام صدایم زد: ریّان برگرد! برگشتم فرمود دوست داری یک مقدار از درهم های خودم را بدهم تا برای دخترهایت انگشتر بسازی؟ دلت می خواهد یکی از پیراهن هایم را بدهم که هر وقت از دنیا رفتی، با آن کفنت کنند؟.... ..... ر.ک: منتهی الآمال/ج2/باب دهم/فصل سوم/گفتار پنجم @telkalayyam
احمد را با خودم برده ام توی یکی از این همایش هایی که بیشتر مدعوین چرت می زنند و صرفاً دارای ارزش خبری است... موقع بیرون آمدن چند تا فرم به ما می دهند که بالای آنها نوشته: فرهیخته ی ارجمند.... برگشته ایم خانه احمد به خواهر کوچکترش: افتخار کن بابا فرهیخته ی ارجمنده... خواهرش: نخیرم؛ اصلا فرهیخته ی ارجمند؛ جدّ و آبادشونه... http://2ta7.persianblog.ir/post/47/ @telkalayyam
پسرک یک بار در مراسم تعزیه حضور یافته . از بین کاراکترهای مختلف با اسب ارتباط عجیبی برقرار کرده... فضای ذهنی و تخیلاتش را اسب ها پر کرده اند و شب و روز با هم روزگار می گذرانند... اسب هایی با شخصیت های متنوع و محیرالعقول... اسب هایی که گاهی مرزهای خیال را زیر سم می گذارند و در عالم واقع حسابی دردسرساز می شوند... پسرک به روضه خوانی هم علاقه ی وافری دارد... اوج روضه اش اینجاست که وقتی امام از اسب به زمین افتاد... حالا مناجات دلخواه خودش را هم پیدا کرده: یا ذوالجناح والاکرام! @telkalayyam
نه فال حافظ و نه چای داغ می خواهد دلم زیارت شاهِ چراغ می خواهد @telkalayyam
… یادم می آید چند سال پیش، کنگره ای فرهنگی برگزار شده بود و بعد از اتمام برنامه بسته ی پذیرایی را توی پلاستیک گذاشتم و آمدم بیرون. هوا سرد بود. بیرون در یک پیر زن کارتن خواب پتو پیچیده بود دور خودش و بی هیچ توقع و اعتنایی به رهگذران روی زمین نشسته بود. یک لحظه پاهایم سست شد. بسته ی پذیرایی را جلوی پایش گذاشتم و به راه خودم ادامه دادم اما این فکر هیچ وقت گریبانم را رها نکرد که آن چه اولویتی بندی ای است که باعث می شود همیشه پذیرایی شدن مطلوب ما فرهیختگان ارجمند!! بر یخ نزدن آن پیر زن در سرما ترجیح داشه باشد؟ توی این سال ها زیاد پیش آمده است که طرحی فرهنگی را پی گیری کرده ام و بودجه ای جذب کرده ام و به اجرا رسانده ام اما همیشه تصویر آن پیرزن توی ذهنم بوده که آیا طرح من کمکی به حال او خواهد کرد و آیا کار من هم بر رسیدگی به وضع او اولویت دارد و واقعا کارهای واجب تری هست که لازم است به خاطر آنها آن پیرزن هنوز توی سرمای پیاده رو بلرزد؟… چند شب پیش دعوت بودم به جلسه ی مذاکره ای که قرار بود مسئولیتی به عهده ی من گذاشته شود. جلسه حدود دو ساعت طول کشید. اواخر جلسه کم کم دوریالی من و بعضی دوستان افتاد که داستان همان داستان تکراری بودجه های آخر سال است. این بار هم یک بودجه ی چند ده میلیونی فرهنگی روی زمین مانده بود و باید تا قبل از پایان سال خرج می شد که مبادا بودجه ی سال آینده کاهش پیدا کند. باید یک نفر پیدا می شد که بتواند این پول ها را تبدیل کند به یک رزومه ی دهن پر کن برای کارفرما و چشم کورکن برای رقبا. حالا من چند روزی فرصت دارم که فکر کنم و سبک سنگین کنم که آیا از این فرصت نامقدس استفاده کنم تا بارهای روی زمین مانده را بردارم و بذری بکارم یا اجازه بدهم این بار گناه را کس دیگری به دوش بکشد. آیا بودجه را بگیرم و بزنم به آن زخم های فرهنگی که مدت ها دغدغه شان را داشته ام یا بگذارم تبدیل شود به بسته ی مثلا فرهنگی و کیک و ساندیس و… و حیف و میل شود؟ و هنوز به کارتن خوابهایی فکر می کنم که دیگر خودشان فهمیده اند توی صف اولویت های این مملکت هیچ وقت نوبت به آنها نخواهد رسید و ترجیح داده اند به جای پیاده رو توی قبر بخوابند. دیروز رییس جمهور مملکت هم توی یکی از همان نشست هایی که لابد هم بسته ی فرهنگی دارد و هم پذیرایی مطلوب از فرهیختگان ارجمند!! برای کارتن خوابهایی که حالا توی قبر می خوابند روضه خواند و بغض کرد… . یک وقت هایی که دولت یا مجلس بودجه ای فرهنگی یا ورزشی را قطع می کند دلم خنک می شود. تصورش برایم لذت بخش است که یک روز مسئولین فرهنگی کارتن خواب شده باشند. البته به نفع خودشان هم هست. این جوری درکشان از اولویت ها واقعی تر خواهد شد… . به هر حال کارتن خواب هم که نشوند از خوابیدن توی قبر گریزی نیست… . @telkalayyam
منتظر تاکسی بودم احساس کردم یکی از توی پیاده رو صدایم می کند -با صدایی که انگار صدا نبود- برگشتم هیچ کس نبود اما انگار بود... دوباره صدایم کرد دوباره برگشتم بیشتر ماندم یک دفعه نگاهم با نگاهش گره خورد خودش بود ده سال یا بیشتر بود که ندیده بودمش یعنی دیده بودم اما به چشمم نیامده بود و از کنارش رد شده بودم... گفت چقدر عوض شده ای نارفیق! گفتم تو هم خیلی عوض شده ای بامرام! نمی دانستم این قدر دلم برایش تنگ بوده... نزدیک رفتم دست انداختم گردنش صورتم را گذاشتم روی صورت زبرش رهگذرها جوری که انگار دیوانه دیده باشند نگاهمان می کردند ما دوتا اما یک عالمه حرف با هم داشتیم... ............ پ.ن: خیلی سال پیش، غروب های جمعه، پا می گذاشتم روی شانه اش، خودم را به زحمت می کشیدم بالا، پرچم هیئت را می بستم به یکی از شاخه هایش... @telkalayyam