ترور رسانه
🍃 🍃🍃 🍃🌸🍃 🍃🌸🌸🍃 🍃🌸🌸🌸🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_نود
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️
🍃
🍃🍃
🍃🌸🍃
🍃🌸🌸🍃
🍃🌸🌸🌸🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_نود_و_هشتم
#ابراهیم_حسن_بیگے
فکر کرد خبری که پرفسور به او داده بود، در واقع خبر بدی نبوده است؛ چه بسا اگر این اتفاق نمی افتاد، معلوم نبود او و ایرینا چه سرنوشتی در پیش داشتند و تا کی باید دور از خانه، در بیروت بمانند.
حالا می توانستند بدون هیچ احساس خطری برگردند.
کشیش با این فکرها آرامش خود را باز یافت احساس کرد پس از یک ماه که فقط به خواندن کتاب گذشته بود، دلش برای مسکو و برای کلیسا تنگ شده است.
صدای زنگ تلفن کار او را برید.
با دستپاچگی گوشی را برداشت.
فکر کرد پرفسور است، اما صدا از توی گوشی پرسید:
منزل آقای ایوانف؟
کشیش احساس کرد صدا آشناست.
گفت:
بله!
بفرمایید.
صدا گفت:
شمایید پدر ایوانف؟
منم جرج.
حال شما چطور است؟
ایرینا با شتاب خود را به او رساند و آهسته پرسید:
کیست؟
پرفسور است؟
ایرینا که به آشپز خانه برگشت، کشیش گفت:
من خوبم جرج.
چه خوب شد که زنگ زدی.
جرج گفت:
نگو که منتظر تلفنم بودی؛ چون قرار نبود من به تو زنگ بزنم.
تو هم که رفتی و پیدات نشد.
لابد سرت حسابی گرم مطالعه ی کتاب بود؟
کشیش گفت:
من هیچ وقت فراموشت نمی کنم جرج.
مصاحبت با تو همیشه برایم لذت بخش بوده است.
جرج گفت:
زنگ زدم بگویم که یک جلد کتاب عالی پیدا کرده ام به دردت می خورد.
امروز عصر کجایی؟
می خواهم به نوشیدن قهوه ی ترک دعوتت کنم؛ آن هم در یک جای خوب که حتما خاطرات تو را زنده می کند.
#تلنگر
#یمن
#صلوات
#اقتدار
#نهج_البلاغه
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🍃
🍃🍃
🍃🌸🍃
🍃🌸🌸🍃
🍃🌸🌸🌸🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_نود_و_نهم
#ابراهیم_حسن_بیگے
کشیش گفت:
از سن و سال من و تو گذشته که برای خوردن یک فنجان قهوه در بیرون از خانه قرار بگذاریم.
اگر حوصله اش را داری بیا این جا که حیاط خانه ی پسرم جای با صفایی است، یا من می آیم به باغ با صفای تو که شاخ درخت هایش پر از کتاب است.
جرج گفت:
نه باغ من، نه حیاط مصفای خانه تو؛ می خواهم دعوتت کنم به ساحل دریا، کنار صخره های الروشه.
گمان نکنم بدت بیاید که لبی با خاطرات گذشته مانتر کنیم پدر!
صدای خنده ی جرج، لبخندی بر لبان کشیش نشاند.
گفت:
چه جمله ی زیبایی، الحق که شاعري جرج!
قبول می کنم.
قرارمان امروز عصر کنار صخره های الروشه.
جرج گفت:
ساعت 4 عصر منتظرت هستم.
کشیش گفت:
بسیار خوب.
می بینمت جرج.
نسیمی که از سوی دریا می ورزید، خنک بود.
کشیش دکمه های قبایش را تا بالا بسته بود و کلاه پشمی اش را تا نیمه ی گوش هایش پایین کشیده بود.
جرج اما کتی زرشکی پوشیده بود با پیراهنی سفید و کراواتی قهوه ای.
رستورانی که آن ها روی ایوانش نشسته بودند، رو به دریا بود و صخره های الروشه سمت چپ آنها قرار دانست و موج های دریا خود را به صخره ها می کوبیدند و کف های سفید، متلاطم و ناآرام، به رقص در می آمدند.
به تعبیر جرج:
خون سفید جوشان آب در ستیز با صخره های عشاق ناکام.
پیش از این که پیشخدمت دو فنجان قهوه را روی میز بگذارد، هر دو چشم به صخره ها دوخته بودند؛ صخره هایی که نماد بیروت بودند و برای ساکنان این شهر، خطراتی را تداعی می کردند.
#تلنگر
#یمن
#صلوات
#اقتدار
#نهج_البلاغه
لینک قسمت اول رمان قدیـــــس
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب
#روحانی
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داریوش ارجمند
🔹بعد از شهادت سردار سلیمانی به منزلشان رفتم؛ مگر میشود بی تفاوت بود نسبت به چنین شخصیت هایی؟!
🔹غلط کرد هر کس گفت شهدای هستهای به دنبال آدم کشتن بودند؛ اینها نوکران همان کسانیاند که سردارمان را ترور کردند
🔹به جهنم که کمرنگم کنند مگر کسانی که پر رنگ هستند چی شدند؟!
🔹بعضی منتظرند ببینند بایدن میآید یا ترامپ؛گور پدر همشان ..سگ زرد برادر شغال است!
#داریوش_ارجمند
#شهدای_هسته_ای
#بایدن #ترامپ
#داریوش_ارجمند
#سلیبریتی
#باازیگران_محبوب#هنر #هنرمندان_ایرانی#محبوب
#بازیگر_مرد #سینما#بازیگرمحبوب #شهداء #مدافعان_حرم#سرداران #غیرت#اقتدار #موشک #دشمن #ترسو #اینستاگرام #instagram #دولت_دروغ #رهبری #رهبر #انتقام_سختی_در_انتظار_جنایتکاران_است
#شهیدفخری_زاده_پدرصنعت_هسته_ای
Eitaa.com/chaharrah_majazi ⭕️