✍🏻 با غمی گران، دلتنگ #پدر و دلگیر از امت!
غمش گران و اندوهش به سان نشاط و شعف ایام حضور پدر سنگین و هجران بی جبران!
هنوز مدینه از بوسه پدری که ذکر نامش فخر عرشیان است و در ملکوت منزلگهای بالاتر از ملک مقرب دارد، در شعف است.
هنوز چشمان آسمان مدینه در ترنم نام فاطمه بر لبان حبیب خدا نمناک است.
هنوز هوای مدینه از شادیهای معصومانه و خندههای دردانههای فاطمه در آغوش پیامبر خدا غرق است!
اما
چه زود گذشت و چه زود این مردمان آن روزهای شیرین را به فراموشی سپرده اند.
کوتاه ایام بعد پدر بر او چه سخت گذشت !
گاه روح خود را به سالهای سخت مادر در شعب ابی طالب می برد تا آرامش را تسکین دهد، اما سخت تر از آن مییابدش!
چون همه جا در کنار مادر، حضور پرمهر پدر بود که مادر سخت دلبسته و وابسته آن بود و همه رنج ها را مهر حضورش آسان مینمود!
اما روزهای بعد پدر بسیار سخت تر از آن و رنجش آن سوزناکتر از آن عسرتهاست!
این ایام چه سخت است که پدر را در کنارش ندارد!
پدری که همه سالهای حیاتش به
عشق او نفس کشید و زیست و به امید دیدار رخش شب به روز رساند و در کنار و حضورش، خود و نوگلانش آرامش و قرار یافتند. اکنون رنج فراقش غمی بزرگ بر جان او نشانده است. صدای پدر را که هر روز سلامش آرامش بخش جانش بود و صدای گام هایش نوازش روح او !
صدای بلال که می آمد، به انتظارصدای دلربای نمازش به کنار دیوار خانه اش که هم جوار مسجد و محرابش بود به قامت میایستاد.
حضور و ترنم نغمه های #ملکوتی و قدم های عرشی پدر به سمت مسجد و محراب برای او تداعی دنیای آرامش و امن و یک جهان معنا و رایحه نواز ملک و ملکوت!
این روزها دیگر بوی خوشی از آن مسجد و محراب به مشام نمی رسد!
قرار او هر روز و شب صدای بلال بود و نماز پدر که در جوار او نفسی و دمی آرام گیرد و با ملائک هم نوا در مدح او بنشیند.
اما دیگر نه صدای بلال از ماذنه به گوش میرسد و نه حضور پرشور و شعف علی که بی حضور پدر کسی او را در مدینه ندیده بود.این روزها نه شوقی برای رفتن به مسجد دارد و نه دل و دماغی برای درنگ در آن!
این ایام اگر چه او را بیشتر در کنارش میبیند اما اندوه چهره علی بر او غمش را مضاعف میکند و بر همه هستی اش سنگینی می کند.
از نگاه منتظر حسنین که هر روز با صدای اذان منتظر شنیدن صدای پدر نشسته اند ولی صدایی آشنا به گوششان نمیرسد، چه کند؟
یک بار وقتی حسین از در مسجد سری به داخل انداخت و نگاهش سراغ پدر را می گرفت، نا باورانه مردی را بر فراز منبر دید به یک باره صدا به گریه و فریاد بلند کرد و گفت: این منبر تو نیست. منبر پدرم رسول اللهست!
بعد پدر غم این دو که حضور و دامن و آغوش پدر همه شادی های عالم را بر جانشان مینشاند و این ایام هر روز در هنگام اذان نه صدای بلال و نه صدای پدر روحنواز این دو است!
فقط سرهایشان را به غم بر زانو می گذارند تا مادر چهره های بغض آلودشان را نبیند، اما مادر است، غم ها و ناله هایشان بر غمش میافزاید و آتش اندوهش را شعلهورتر میسازد.
نخستین روزهای بعد پرواز پدر خانه محل رفت و آمد جمعی از بزرگان و یارانش بود، به یک باره با تهدید و ارعاب سپاه زورمداران فتنهگر خلوت شد و حتی به دعوت او و همسرش هم به در خانهاش نزدیک نشدند!
این روزها حتی کسی کوبهی در این خانه را به مهر و نیاز هم نمیکوبد!
از سکوت علی و چهره غمین او که خود روایت غم بار دیگری است،چه بگوید؟!
خبر میرسد بیرون از خانه آنان که در اقامه امر خدا و پیامبرش هیچ گاه حاضر به شرکت در هیچ تجمعی نبودند همه بر تضییع حقش که پیامبر بدان وصیت فرموده بودند، متحد و مجتمع شدند !
این همان قصه پر غصهای است که سپاه جهل و ظلم قدرتطلبان و فتنه گران به جعل و تزویر در پیمشوه ساختن ساحت پاک بیت بزرگ و الهی علی بر آمدند و همه توان و جمیعت خود را در این راه مجتمع کردند چنانچه امام علیهالسلام در اوج رنج و درد در هنگامه دفن حضرت، خطاب به پیامبر خدا فرمودند:
وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَى هَضْمِهَا، فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ، هَذَا وَ لَمْ يَطُلِ الْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْكَ الذِّكْرُ.[۱]
"اى رسول خدا !
بهزودى دخترت از همدستى امت براى ستم بر او به تو خبر خواهد داد، در پرسيدن از او اصرار كن، و خبر اوضاع را از او بخواه، در حالى كه بين ما و تو فاصله زيادى نشده و زمانه از يادت خالى نگشته، اين همه ستم به ما شد."
با آنکه سخت بیمار است اما وقتی از دسیسه و فتنه اصحاب سقیفه مطلع می شود با همه تنهایی و بار بزرگ غم و رنج های جسمی و تألمات روحی که دارد، روانه مسجد می شود و اندوه و غمش را و حقیقت پدر و رسالتش را فریاد می کند و بار دگر آموزه های اصیل دیانت و رسالت پدر را باز میخواند.