این یکی از اصطلاحاتیه که در انگلیسی دوست دارم: «I grew out of it»
انگار داری میگی من تونستم ازش عبور کنم ولی تنها کاری که کردم گذر کردن از اون نبود، من از گذشتهم و چیزهایی که دربرمیگرفت بزرگتر شدم، رشد کردم. درسته که قسمتی از ریشههام رو اونجا دووندم و برای مدتی ازش زندگی میگرفتم ولی اون همهی حقیقت من نبود پس دنبال نور اومدم، سبزتر و بلندتر شدم.
۴ بهمن
بعد از مدت مدیدی احساس خوشحالی و راحتی میکنم، این درحالیه که چندان تغییری اتفاق نیفتاده. فقط زمان گذشته و من رو از پیچ و خمهاش سُر داده، گاهی هم باید خودم رو از سراشیبیهاش بالا میکشیدم. دستم اونقدر پر نیست، به اندازهای که گفتن از همین کمینهی آسودگی هم این نگرانی رو به همراه داره که شاید اگه ازش بگم چیزی برای خودم نمونه، ولی مگه نگفتن اگه از چیزی صحبت کنی اون ممکنه در دیگران هم متبلور بشه؟ شاید خودم هم اینطوری بهتر بتونم درک و حفظش کنم.
۶ بهمن
۶ بهمن
۷ بهمن
۸ بهمن
۸ بهمن
۹ بهمن
۹ بهمن
۹ بهمن
۱۰ بهمن
۱۰ بهمن
۱۰ بهمن