"برکه"
"گفتم: «بِدَوم تا تو همه فاصله ها را» تا زودتر از واقعه گویم گِله ها را "
باهاش یاد امامرضا میافتم :)) راستی این مطلع غزلیه که احتمالا از تیتراژ وضعیتسفید شنیدین، شاعرش محمدعلی بهمنی بودن که اخیراً از دنیا رفت.
زمان درس خوندنم رو گذاشتم روی یه نقاشی و اونقدر دوستش نداشتم که کلا با پاککن خمیری پاکش کردم و گذاشتمش کنار.
خیلی به دلم ننشست ولی دیگه حوصله و وقت نداشتم (اونقدر هم رنگ روی رنگ آوردم تا نهایتا شبیه تصویر بشه که کاغذ داشت بیچاره میشد)، نارنجی بودنش بهخاطر نور شدید خورشیده که از بالا به پلک میتابید.
محدودهی منطقهی امنم اونقدر کوچیک شده که فقط کافیه مقداری بیشتر از تحملم بهم فشار وارد بشه، اونموقعست که تمام تیکههای پازل شیشهای که باهاش این تُنگ بیخطر رو ساخته بودم ترک بردارن، از هم فرو بپاشن و دست و پاهام رو افگار کنن.
هدایت شده از آلوچه 🇵🇸
پیشنهاد من ؟
تو دوره های بی نهایت شرکت کنید
به گوش جان بسپارید و براش تلاش کنید تا جزو بهترین ها باشید و اردو هاش رو شرکت کنید
پیشنهاد من؟ اردو برنده بشین و وقتی نتونستین برین تا همیشه وقتی اسم بینهایت میاد غصه بخورین.