"اندر احوالاتی با من"
نصف دیوارای شهر نوشته بودم برگرد. دیوارای کوچمون که افتضاح شده بود.هی شهر داری میومد پاک میکرد هی م
-قصهیِ امشب ؛
زنگ آخر مدرسه بود ، با عجله کیفم را برداشتم ،
از بچهها جدا شدم ، رژی که تو جیب مانتویِ مدرسم بود را در آوردم ، زدم ،کمرنگ بود به چشم نمیآمد ،
تو همان کافهای که قرار گذاشتیم رفتم ..
ولی او هنوز نیامده بود ؛
کمی صبر کردم ،
ده دقیقه گذشت باز هم نیامد ؛
یه قهوه سفارش دادم ، قهوهام تمام شد باز هم نیامد ،
پیام آخرش را خوانده بودم ، خوشحال بود از اینکه یه شانس دیگه بهش داده بودم ،
ولی چرا نیامده بود ؟
1 ساعت که گذشت داشتم ناامید میشدم در تعجب بودم که چرا نیامده ،
-آخرین شانستو خراب کردی جانِ من
با کلافگی و سردرد شدید از کافه بیرون اومدم اشک سردی از چشمانم جاری شد .
وقتی به خونه رسیدم بهش پیغام فرستادم ،
-تو که منو هرگز دوست نداشتی چرا دروغ گفتی منو و علافم کردی
چندروزی گذشت پیغامم بهش نرسیده بود ..
کم کم نگران شدم ؛
..
حدود دو هفته گذشت تا اینکه یه شماره بهم زنگ زد ،
-سلام
+سلام ، شما؟
-من دوست ماهان هستم ..
+بفرمایید میشنوم
-میشه به این آدرسی که براتون میفرستم بیاید ؟
+خیر ، من شمارو نمیشناسم
-کارم واجبه درمورد ماهان
گوشی رو قطع کردم ، آدرس رو فرستاده بود
نمیدونستم باید چیکار کنم برم ، یا نرم ،
اون شب تا صبح فکر کردم دیدم باید برم شاید دلیلی برای قانع کردنم باشه ..
وقتی به اون کافهای که آدرسش را فرستاد رسیدم رفیق ماهان را دیده بودم ..
رفتم و نشستم ،
گفت:
-میدونستم میای
+بفرمایید آقا میشنوم
-حقیقتش نمیدونم چطوری بهتون بگم ،
با این حرفش نگرانیم بیشتر شد ..
+بفرمایید میشنوم
-اونروز که با ماهان قرار داشتی اون قالت نزاشت ، اومد و . . .
+دارید نگرانم میکنید بگید چی شده ؟
-حقیقتش تو راه تصادف کرد دو روزی تو بیمارستان بود ، و بعدش تحمل نداشت و فوت شد ..
با این حرفش قلبم به درد آمد و هیچ چیز رو حس نمیکردم ، نمیتونستم نفس بکشم ..
اشک از چشمانم جاری شد ..
رفیق ماهان یه نامه بهم داد و گفت که وقتی ماهان تو بیمارستان بود این را برای تو نوشت ..
نامه را گرفتم از کافه بیرون رفتم ، حس پوچی بهم دست داد اشک هایم بند نمیآمد تا راه خانه گریه میکردم ..
وقتی به خانه رسیدم نامهی ماهان رو خواندم نوشته بود :
-فرشتهیمن اینجا نشد اون دنیا قرارِ منو تو ؛
روزها رفتند و من دیگر نمیدانم که هستم
جانِ من ، تو را که هیچ ، من خود را هم از دست دادم .
یه دختر موفرفری از کل دنیا چی میخواد مگه؟
دلش یه عاشقی رو میخواد که هی بهش بگه فرفری موی غزل ساز منی...
که بهش بگه آدم تو پیچ و تاب موهات گم میشه
گاهی هم به شوخی بگه : تاحالا پشه ای چیزی تو موهات گیر نکرده؟
و قش قش بخنده...
یه دختر موفرفری دلش که بگیره
میخواد موهاشو صافه صاف کنه تا موهاش مثل بازیگرای هالیوودی ابریشمی شه
اما هرچی هم صاف کنه، مثل ابریشم نمیشه که نمیشه
راسته میگن دخترای موفرفری شاعرای زیادی دارن....
گاهی روزا خسته میشه از موهاش
از این فرفری های وحشی که دورشو گرفته...
از اینهمه حجم دلتنگی که توی موهاش قایم شده. فقط به یه دستی نیاز داره که با حوصله این دلتنگیا رو از سرش باز کنه اونوقت حتما موهاش صاف میشه درست مثل ابریشم!👩🏻🦱
دوستانی که شب قدر نوزدهم حلالشون کردم سریعا حلالبک بدن وگرنه آنحلالشون میکنم😀
پناه میبرم به رویایی نرسیدنی از شرِ تمامِ واقعیت هایِ تلخ زندگی حقیقی
ناراحتی نوعی واکسنه! مقاوم میشی برای زنده موندن در برابر دردهای بزرگتر ..!-