#قصه_شب
🍃 آتى و تاتی
در یک کمد لباس دو لنگه جوراب کنار هم زندگی می کردند. اسم یکی آتی و دیگری تاتی بود. لنگه جوراب ها خیلی همدیگر را دوست داشتند و همیشه با هم بودند.
یک روز صاحبشان دمپایی هایش را پوشید و به نانوایی رفت. آتی و تاتی از سوراخهای دمپایی به آدمها ، درختها و ماشینها نگاه می کردند و با هم می خندیدند.
وقتی صاحبشان نان خرید، در راه برگشت پایش روی یک پوست موز رفت و زمین خورد. یک پایش شکست. مردم او را به بیمارستان بردند و دکتر پایش را گچ گرفت.
از آن موقع به بعد او فقط می توانست یک لنگه جوراب بپوشد. آتی را پوشید و تاتی را زیر تخت انداخت. جورابها از هم دور شدند. دلشان برای همدیگر تنگ می شد. تاتی که زیر تخت افتاده بود از غصه چروک شده بود.
آتى هم روزهای سختی را می گذراند. آنقدر تنهایی این طرف و آن طرف می رفت که بالاخره سوراخ شد. صاحب جورابها وقتی دید که شصتش از جوراب بیرون زده، آتى را از پایش در آورد و تاتی را پوشید. حالا آتى زیر تخت تنها بود. تازه فهمید که چقدر تنهایی بد است.
چند روز بعد تاتی هم سوراخ شد. صاحبشان تصميم گرفت آنها را دور بياندازد.
آتى و تاتی دوست نداشتند به شهر زباله ها بروند. از بوی زباله بدشان می آمد.
صاحب جوراب ها نظرش عوض شد. آنها را برداشت و با آنها یک عروسک درست کرد. این طوری آتى و تاتی همیشه در کنار هم بودند.
🖤 #پیامبر_اکرم (ص) :
🍀 زیاد استغفار کنید، در خانهها و مجالستان ، سر سفرهها و در بازارهایتان ، و در مسیر رفت وآمدهایتان و هر جا که بودید (استغفار کنید)، چرا که شما نمىدانید آمرزش خداوند چه زمانى نازل مىشود.
📚 مستدرک الوسائل،ج ۵،ص۳۱۹
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
#قصه_شب
✂️ قیچی مهربان
روزی روزگاری در یک مزرعه، تعدادی گوسفند با مرغ و خروس و اردکها در کنار هم به خوبی زندگی میکردند.
در یک صبح بهاری که گوسفندها در حال خوردن علف و چرا در مزرعه بودند، یکی از گوسفندها به بقیه گفت: امروز چقدر هوا گرم شده.. من که دیگه نمیخوام زیر نور خورشید باشم، دارم میرم تو سایه..
یکی از اردکها که در حال آب بازی و شنا بود، گفت: ولی به نظر من که هوا خیلی خوبه.. من که دارم از آب بازی زیر نور خورشید، لذت میبرم!
اون روز گذشت. فردا گوسفندها و مرغ و خروس و اردک ها دیدند که صاحب مزرعه و پسرش، با یک قیچی بزرگ به سمت طویله میروند. همه ترسیده بودند. یکی از مرغ ها گفت: چه قیچی بزرگ وحشتناکی! یعنی میخواد با این چه بلایی سر گوسفندها بیاره؟
در همین حال، صاحب مزرعه یکی از گوسفندها رو گرفت و از طویله بیرون آورد، گوسفند از ترس بع بع میکرد ولی پسر صاحب مزرعه اون رو محکم گرفت. آقای صاحب مزرعه هم با لبخند، دستی روی سر گوسفند کشید و گفت: نترس گوسفند عزیزم، کارت ندارم، میخوام راحتت کنم. و شروع کرد به چیدن پشمهای گوسفند که بلند شده بودند.
بعد از تمام شدن کار، گوسفند که سبک شده بود و دیگر گرمش نبود، شروع کرد به جست و خیزکردن و بع بع کردن. گوسفندهای دیگر وقتی خوشحالی او را دیدند به در طویله هجوم آوردند تا گوسفند بعدی آنها باشند!
بعد از تمام شدن چیدن پشم های گوسفندان، صاحب مزرعه پشمها را جمع کرد و با خوشحالی به پسرش گفت: ببین پسرم، این زمستان، گوسفندها با این پشمها گرم بودند، زمستان سال بعد، ما با لباسهایی که از این پشمها تهیه می کنیم، گرم خواهیم بود
✖️به یاد دارید عده ای می گفتند چرا شما نماز می خوانید اما خدا باران را برای اروپا می فرستد؟
🔺 وحالا اروپا دست به گریبان با خسکسالی…
🌼 شیخ جعفر شوشتری(ره) :
🔴 هر وقت شـیطان وسوسه کرد و نتوانستید
حریف نفس بشوید، هفت مرتبه بگوئید:
«بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ ،
لا حَولَ وَلا قُوَّة اِلّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیم»
وقتی این ذکر را میگوئید ، هفت مَلِک به کمک شما میآیند و آنها را دفع میکنند ...
بارها تجربه شده است که انسان وقتی آن را میخواند احساس قوّت میکند.
#شیطان
#نجات_از_دام_شیطان
اَللّٰــــھُҐَ عَجَّل لِوَلیِــڪَـ اَلْᓅَرَجْ