📚 دانه پر ماجرا
دانه پر ماجرا درباره دانه ای است که دوست دارد خانه قشنگی برای خودش پیدا کند. با نسیم همراه می شود به مکان های مختلفی می رود ولی در هر مکان خطری تهدیدش می کند...
▫️نویسنده مهین سماواتی
▫️ناشر جمکران
▫️قطع خشتی
▫️تعداد صفحات 28
✴️ تازه های نشر
✅ مناسب برای رده سنی الف و ب
🔴 قیمت پشت جلد : 28,000 تومان
▫️
#بازی
🔻بازیهای مناسب برای کودکان بیش فعال
🔵 بازی با لیوان آب
یک لیوان آب سرخالی به کودک می دهیم و از او می خواهیم مسافت حدود یک متر را با این لیوان برود و برگردد و مواظب باشد که آب از لیوان نریزد. این بازی #تمرکز و برقراری، #حفظ_تعادل بین دست و پا و چشم کودک مان را قوی می کند و باعث می شود که #نوشتن از روی کتاب برای کودک آسان شود. بعد از چند روز، به یک مرحله سخت تر می رویم و از کودک می خواهیم که با همان لیوان آب از سه یا چهار پله بالا و پایین برود.
🔵 بازی با برگ کاغذ
برای #افزایش_تمرکز در خوب گوش دادن و نوشتن #دیکته، در کودکانی که این اختلال را دارند، می توانیم از یک بازی استفاده کنیم؛ به این ترتیب که یک برگه کاغذ جلوی دهان مان می گیریم و کلمه ای را به آرامی می گوییم و از کودک بخواهیم آن کلمه را به ما بگوید. دلیل کاغذ گرفتن جلوی دهان، جلوگیری از لب خوانی کودک است. اگر لب خوانی کند، دیگر توجه و دقتی به خوب گوش دادن نمی کند.
کودک باید از ساختار شنیداری خود کمک بگیرد و توجه کند تا بتواند کلمه شما را تشخیص دهد. اگر تا چند بار نتوانست کلمه را تکرار کند، کمی تُن صدای خود را بالاتر ببرید. پس از گذشت چند روز از بازی، می توانید تعداد کلمات را بیشتر کنید و تا پنج کلمه برسانید.
مرحله بعدی این است که از کودک بخواهید که کلمات را به طور منظم به شما بگوید. (برای نمونه، شما می گویید میز و بعد از گفتن کودک می گویید دیوار و کودک باید بگوید میز، دیوار و همینطور تا کلمه پنجم.)
بچه های #بیش_فعال در خوب گوش دادن و نوشتن دیکته مشکل دارند.
🔵 راه رفتن روی جدول
با کودک خود به کوچه بروید و از او بخواهید مسافتی را روی جدول کنار کوچه یا خیابان راه برود و دست های خود را باز نگه دارد؛ این بازی کمک زیادی به حفظ تعادل بدن و تمرکز او دارد.
🔵 بازی فوت کردن شمع
از کودک می خواهیم شمعی را که روشن کرده ایم فوت کند، بدون خاموش شدن شعله، یعنی فقط شعله شمع حرکت کند ولی خاموش نشود. این بازی هم ممکن است مثل بازی های دیگر برای بچه ها سخت باشد ولی کودک شما با تمرین و تشویق موفق به انجامش می شود.
🔵 بازی با توپ تخم مرغی
یک توپ تخم مرغی را روی میزی به طول تقریبا یک متر بگذارید. خود شما در یک طرف میز و کودک تان سمت دیگر میز بنشینید و این توپ را با کمک فوت کردن به سمت مقابل هدایت کنید؛ طوری که توپ به جای دیگری نرود و اگر هم رفت، با کمک فوت آن را به مسیر درستش برگردانید.
این بازی ها برخلاف ظاهر ساده ای که دارند، برای بچه هایی که دچار #بیش_فعالی - نقص توجه اند، خیلی سخت هستند، چرا که این بازی ها تاثیر مستقیمی روی مغز بچه ها می گذارند و باعث ایجاد تمرکز و تقویت حافظه و دقت آنها می شوند.
معمولا بچه های خیلی زود از انجام این بازی ها خسته می شوند که این #خستگی را می توانیم با شاد کردن محیط بازی و فشار نیاوردن به کودک کمتر کنیم. ممکن است کودک وقتی می خواهد برای اولین بار این بازی ها را انجام دهد، متوجه توضیحات شما نشود و حوصله اش برود و اشتیاقی به بازی پیدا نکند.
در این شرایط بهتر است شما اول این بازی را انجام دهید تا برای کودک قابل فهم شود.
#لالایی
لالا لالا شکوفه ی گلابی
ببند چشم هاتو تا آروم بخوابی
لالا لالا جَوونه های پونه
دوباره قرص ماه تو آسمونه
بخواب تا کلی خواب خوب ببینی
تو باغ قصه ها آلو بچینی
بری به سرزمین آبنباتی
بری به خونه های شکلاتی
لالا لالا شب اومده دوباره
ستاره آی ستاره آی ستاره...
لالا لالا گل یاسی و شب بو
برو به خواب ناز عشق کوچولو
یه جایی که نه سوزه و نه سرماست
یه جا که مثل چشم های تو زیباست
بری و شهر رویا رو ببینی
سر سفره با خرگوش ها بشینی
بری رو بال اسب های پرنده
به شهر کوچک بازی و خنده
بری به دره ی رنگین کمون ها
به قصر گم شده تو آسمون ها
لالا لالا بخواب فرشته ی ناز
که خورشید پشت کوه ها گم شده باز
لالا لالا گل بنفش و آبی
ببند چشم هاتو تا آروم بخوابی...
#قصه_شب
🍃 احترام به پدر
پدرم می خواست برای پدربزرگ کفش بخرد. مادرم اجازه داد که من هم همراه آن ها بروم. من و پدرم، کفش هایمان را پوشیدیم و جلوی در ایستادیم. اما پدربزرگ هنوز آماده نبود.
گفتم: «پدر! بیا برویم بیرون، پدربزرگ خودش می آید.» پدرم گفت: «این کار درست نیست. ما صبر می کنیم تا پدربزرگ هم بیاید. پدربزرگ از همه ی ما بزرگ تر هستند. زودتر رفتن ما بی احترامی به اوست.»
پدرم گفت: « یک روز شخصی به همراه پدرش به دیدن امام خمینی (ره) رفته بودند. او زودتر از پدر وارد اتاق شد. امام از این رفتار او خیلی ناراحت شدند و گفتند: «این آقا پدر شما هستند، چرا جلوتر از او وارد اتاق شدید؟» آن شخص از کاری که کرده بود خیلی خجالت کشید…»
همین موقع پدربزرگ گفت: «من آماده ام برویم.» پدرم در را باز کرد و گفت: «بفرمایید پدرجان!»
پدربزرگ برای پدرم دعا کرد و از در بیرون رفت.
بعد پدرم به من گفت: «برو جانم!» گفتم: «نه! شما پدر من هستید من جلوتر از شما نمی روم!»
پدرم مرا بوسید، بغل گرفت و گفت: «و تو عزیز دل من هستی!»
بعد هر دو با هم از در بیرون رفتیم.