🌸 #توسل_به_امام_هادى
#توسل_جهت_ازدواج
به جوانان دم بخت ، سفارش می شود برای یافتن #همسر خوب ، متوسل به امام هادی علیه السلام شوند.
در میان علمای بزرگ شیعه هم مرحوم آیت الله العظمی میرزای قمی رحمت الله علیه برای واسطه قرار دادن به نزد امام هادی ، پیشنهاد شده اند .
✅پس : از مرحوم میرزای قمی رحمت الله علیه بخواهید که از امام هادی بخواهند تا ایشان به عنوان آبرومند در درگاه الهی ، یک همسر خوب برای شما ، انتخاب نمایند تا خداوند ، بهترین روزی اش را قسمت شما نماید .
🌹نماز امام هادی (ع) دو رکعت است. در رکعت اول سوره حمد و سوره یس و در رکعت دوم سوره حمد و الرحمن
سپس دعای بعد نماز را از مفاتیح ببینیدو بخوانید
🔴مثال:
حداقل هفته ای یک بار هر فردی باید نماز امام هادی را بخواند +20صلوات هر روز +خواندن هر روز یک فاتحه و 3 توحیدبه علمای دین ومیزاری قمی هدیه کند.
📚مفاتیح الجنان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اموزش ساخت جعبه هدیه😍
.
#بازی_گروهی
♻️ بازی کشف تغییرات
✳️ هدف: افزایش دقت و حافظه
از کودکان می خواهیم وسایل داخل اتاق را به دقت زیر نظر بگیرند و سپس به یکی از بچه ها می گوییم از اتاق بیرون برود و جای یکی از اشیای اتاق را تغییر می دهیم .
فرد مورد نظر باید #تغییر ایجاد شده را در #زمان_مقرر حدس بزند.
🔹 این کار می تواند به صورت گروهی نیز انجام شود به این ترتیب که بچه ها رو به دیوار می ایستند و تغییر ایجاد می شود و سپس هر کدام از بچه ها زودتر تغییر ایجاد شده را حدس بزند برنده بازی است.
✔️ مناسب 3 سالگی به بالا
#قصه_شب
💟 آزادی پروانه ها
بهار بود ، پروانه های قشنگ و رنگارنگ در باغ پرواز می كردند.
حسام ، پسر كوچولوی قصه ما توی اين باغ ، لابه لای گلها می دويد و پروانه ها را دنبال می كرد . هر وقت پروانه زيبايی می ديد و خوشش می آمد آرام به طرف او می رفت تا شكارش كند . بعضی از پروانه ها كه سريعتر و زرنگتر بودند ، از دستش فرار می كردند، اما بعضی از آنها كه نمی توانستند فرار كنند ، به چنگش می افتادند . حسام ، وقتی پروانه ها را می گرفت، آنها را در يک قوطی شيشه ای زندانی می كرد .
يک روز چند پروانه زيبا گرفته بود و داخل قوطی انداخته بود ، قصد داشت كه پروانه ها را خشک كند و لای كتابش بگذارد و به همكلاسی هايش نشان بدهد . پروانه ها ترسيده بودند ، خود را به در و ديوار قوطي شيشه اي مي زدند تا شايد راه فراري پيدا كنند . حسام همين طور كه قوطي شيشه اي را در دست گرفته بود و به پروانه ها نگاه مي كرد خوابش برد . در خواب ديد كه خودش هم يك پروانه شده است و پسر بچه اي او را به دست گرفته و اذيت مي كند . تمام بدنش درد مي كرد و هر چه فرياد و التماس مي كرد كسي صدايش را نمي شنيد . بعد پسر بچه ، حسام را ما بين ورقهاي كتابش گذاشت و كتاب را محكم بست و فشار داد . دست و پاي حسام كه حالا تبديل به يك پروانه نازك و ظريف شده بود ، ترق ترق صدا مي داد و مي شكست و حسام هم همين طور پشت سر هم جيغ بلند مي كشيد . ناگهان از صداي فرياد خودش از خواب پريد و تا متوجه شد كه تمام اين ها خواب بوده است دست به آسمان بلند كرد و از خدا تشكر كرد .
ناگهان به ياد پروانه هايي افتاد كه در داخل قوطي شيشه اي، زنداني شده بودند..! بعد ، قوطي پروانه ها را به باغ برد ، در قوطي را باز كرد و پروانه ها را آزاد كرد . پروانه ها خيلي خوشحال شدند و از قوطي بيرون پريدند و شروع به پرواز كردند .
حسام فرياد زد : پروانه هاي قشنگ مرا ببخشيد كه شما را اذيت مي كردم. قول مي دهم اين كار زشت را هرگز تكرار نكنم.