🔷هارون الرشید به دنبال شخصی بود که امام کاظم علیه السلام را در میان مردم شرمنده سازد
🔷 مرد جادوگری را به حضورش آوردند. وقتی سفره غذا پهن شد، جادوگر وردی بر نان خواند که هر گاه امام برای برداشتن نان دستش را دراز میکرد، نان از میان دستانش میپرید.
🔷 هارون از دیدن این صحنه خوشحال شده و به شدّت میخندید. امام کاظم علیه السلام با مشاهده این جادوگری، به عکس شیری که در پرده بود، اشاره کرد و فرمود: ای شیر،دشمن خدا را بگیر.
🔷 عکس شیر به درنده بزرگی تبدیل شد و فرد جادوگر را درید! هارون و اطرافیانش از شدت ترس بیهوش شدند.
🔷زمانی که به هوش آمدند، هارون به امام کاظم علیه السلام گفت: به حقی که بر تو دارم سوگند میدهم که از شیر بخواه که آن مرد جادوگر را برگرداند.
🔷 حضرت پاسخ داد: اگر عصای موسی(که تبدیل به اژدها شده بود)، ریسمانها و عصاهای جادوگران (که به صورت مار درآمده بودند) را برگرداند، این شیر نیز جادوگری که بلعیده بود را برخواهد گرداند.
📚 بحارالانوار، ج ۱۰۷ ص ۹
16.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷#صلوات خاصه
امام #موسی_کاظم علیه السلام
💌 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَى الْأَمِینِ الْمُؤْتَمَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الْبَرِّ الْوَفِیِّ، الطَّاهِرِ الزَّکِیِّ، النُّورِ الْمُبِینِ، الْمُجْتَهِدِ الْمُحْتَسِبِ الصَّابِرِ عَلَى الْأَذىٰ فِیکَ. اللّٰهُمَّ وَکَما بَلَّغَ عَنْ آبائِهِ مَا اسْتُودِعَ مِنْ أَمْرِکَ وَنَهْیِکَ، وَحَمَلَ عَلَى الْمَحَجَّةِ، وَکابَدَ أَهْلَ الْعِزَّةِ وَالشِّدَّةِ فِیما کانَ یَلْقىٰ مِنْ جُهَّالِ قَوْمِهِ، رَبِّ فَصَلِّ عَلَیْهِ أَفْضَلَ وَأَکْمَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَىٰ أَحَدٍ مِمَّنْ أَطاعَکَ وَنَصَحَ لِعِبادِکَ إِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
🖤 قالَ الکاظم علیه السلام:
💌 #التَّدبیرُ نِصفُ العَیْشِ.
💌 نیمی از زندگی،
#درست_هزینه_کردن است.
📗تحفت العقول/ ۴۲۵
16.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃
🔥
علم ناب👈 به ما چقدر سفارش كردند كه همه درس ها در حوزه و دانشگاه نیست، بخش مهمّ درس ها در مسجد و حسینیه است... . 🌱 علامه آیت الله جوادی آملی ❣️اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
#قصه_شب
🛶 قایق کوچولو
توی یک رودخانه زیبا و بزرگ قایق کوچکی با مادر ، پدرش زندگی می کرد .
هیچ کس با قایق کوچولو دوست نبود همه به او می گفتند تو به هیچ دردی نمی خوری چون قایق کوچولو ی قصه ی ما یک قسمتی از بدنش شکسته بود به خاطر همین هیچ کس با او بازی نمی کرد قایق کوچولو غمگین رفت پیش مادرش گفت مامان هیچکس با من دوست نمی شود من به درد نخور هستم
مادرش گفت در این دنیا هیچ کس به درد نخور نیست تو قایق کوچولو ی مهربان و زیبا ی من هستی
چند روز گذشت وقتی قایق کوچولو تنها در گوشه ای نشسته بود یک دفعه دید صدایی از آن طرف رودخانه می آید که می گوید کمک ، کمک ، من دارم غرق می شوم قایق کوچولو سریع رفت تا ببیند چه شده است وقتی رفت آن طرف رودخانه دید پسر کوچکی توی آب افتاده و درخواست کمک می کند قایق کوچولو رفت پیش پدرش و گفت:
پدر، پسر کوچکی در رود خانه افتاده و دارد غرق می شود
پدر قایق کوچولو با عجله خود را به پسرک رساند و به او گفت زود باش پاروی من را بگیر و سوار من شو تا غرق نشوی پسرک دست پدر قایق کوچولو را گرفت و سوار آن شد وقتی حالش بهتر شد از قایق کوچولو و پدرش تشکر کرد
و گفت: اگر شما نبودید من غرق می شدم
قایق کوچولو گفت تو چطوری توی آب افتادی ؟ پسرک گفت: من حشرات را دوست دارم وقتی داشتم بازی می کردم چشمم به یک پروانه زیبا افتاد داشتم دنبال او می دویدم انقدر غرق تماشای او شده بودم که یک دفعه در آب افتادم
قایق کوچولو پرسید راستی اسم تو چیست
پسرک گفت :ایمان
قایق کوچولو با ایمان دوست شد وقتی با هم مشغول بازی کردن بودند ایمان گفت راستی تو چرا آسیب دیدی ؟
قایق کوچولو گفت: در سراشیبی رود خانه به صخره ای بر خورد کردم و شکستم حالا هم چون شکسته ام هیچ دوستی ندارم خب حق داند بچه ها سوار من نشوند چون ممکن است غرق شوی
ایمان گفت: پدر بزرگ من نجار است می تواند تو را درست کند ایمان رفت تا پدر بزرگش را بیاورد
پدر بزرگ ایمان وقتی قایق کوچولو را دید گفت این که شکسته گی چندان بزرگی نیست
من می توانم آن را درست کنم
پدربزرگ ایمان وقتی قایق کوچولو را تعمیر کرد رنگ تازه و زیبایی به او زد قایق کوچولو از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید از اینکه کسی پیدا شده بود که به او اهمیت داده بود و توانسته بود دوباره دوستی جدید پیدا کند
ایمان با قایق کوچولو دوستان خوبی برای هم شدند و با پدر بزرگ ایمان به ماهی گیری و قایق سواری می رفتند و روز های خوشی را باهم سپری می کردند.