eitaa logo
شمع
206 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
4.2هزار ویدیو
351 فایل
نكاتي از مهارت هاي زندكي ارتباط با ادمين👇 @Naderiiii
مشاهده در ایتا
دانلود
کاردستی سبزه وگل
🔵 چی شده که رفته ای توی لاک خودت؟! لاکی یک لاک پشت کوچک بود که چندان مدرسه رفتن را دوست نداشت. نشستن در کلاس و گوش کردن به معلم برای ساعت ها، او را خسته می کرد و او خشمگین می شد. اگر بچه ها کتاب، مداد یا دفتر او را می گرفتند یا او را هل می دادند، او بسیار خشمگین می شد. گاهی برای مقابله، او هم بچه ها را هل می داد یا حرف های بد به آن ها می زد و طبعاً مدتی بچه ها با او بازی می کردند. اما زیاد طول نمی کشید که دوباره لاکی سر چیزهای کوچک عصبانی می شد و یا شروع به دعوا می کرد و دوستانش را از خود می رنجاند. یک روز لاک پشت کوچولو، تنها و غمگین و عصبانی در گوشه ای از حیاط مدرسه ایستاده بود و به بازی کردن بچه ها نگاه می کرد. در این لحظه، آقا معلم که لاک پشت پیر و مهربانی بود، آرام به او نزدیک شد و از او پرسید: «چرا با بچه ها بازی نمی کنی و گوشه ای تنها ایستاده ای؟ انگار زیاد از آمدن به مدرسه خوشحال نیستی؟» لاکی به صورت مهربان معلمش که لبخند می زد نگاهی کرد و گفت: «من دوست ندارم که به مدرسه بیایم. هر کاری که می کنم نمی توانم جلوی خودم را بگیرم. خیلی زود عصبانی می شوم و بچه ها هم دیگر با من بازی نمی کنند.» معلم دانا گفت: «ولی تو همیشه راه حل مشکلت را با خود داری. راه حل تو همین لاکی است که بر پشت خودت حمل می کنی! وقتی خیلی عصبانی و خشمگین هستی و نمی توانی خودت را کنترل کنی. برو توی لاک. توی لاک می توانی آرامش پیدا کنی و وقتی آرام شدی بیا بیرون. من هم هر وقت لازم است که به لاکم بروم، به خودم می گویم لحظه ای صبر کن. یک نفس خیلی بلند می کشم و گاهی هم دو سه نفس عمیق، و بالاخره از خودم می پرسم: «مشکل چیه؟» 🌸 امام زمان (عج) مادرم می گوید یک نفر در راه است از صدای پایش دل من آگاه است وقتی او می آید قاصدک می خندد راه های غم را بر همه می بندد ابرها می بارد چشمه ها می جوشد هر درختی در باغ رخت نو می پوشد مادرم می گوید روی ماهش زیباست گر چه از او دوریم او همیشه با ماست 〰〰〰〰〰〰〰
📚 لینالونا ❇️ بیان در قالب داستانی کودکانه اثر خانم کلر ژوبرت در این کتاب با استفاده از داستان تخیلی زیبایی به کودکان آموزش داده است که تنها به جهت زیبایی حجاب نمی گیرند بلکه حجاب را برای این است که آنها را با کارهای خوب شان بشناسند نه اینکه با ظاهر زیبایشان. ✔️ این کتاب برای آموزش به کودکان مناسب است. 📖 تعداد صفحات: ۲۴ ✅مناسب برای سنین 12 - 7 سال 🔴قیمت پشت جلد: 28,000 تومان
📚 کتاب پول، خدا، بچه ها آموزش به کودکان در این کتاب کودکان مفاهیم اقتصادی اسلامی را با سؤال و پاسخ و تصاویر جذاب یاد می‌گیرند. 📖 تعداد صفحات: 160 ✅ مناسب برای سنین 5 تا 10 سال 🔴قیمت پشت جلد: 30,000 تومان
‏فیلم از طرف مهدی
مغز تخمه مادر به طاها گفت: طاها جان بیا این ظرف های تخمه را ببر جلوی مهمان ها بگذار. طاها ظرف ها را از روی کابینت برداشت و روی میز ها گذاشت. یک ظرف اضافه بود به آشپزخانه برد و به مادرش گفت: لطفا برایم مغز کنید. مادر در قابلمه برنج را برداشت و چند تا دانه برنج در دهانش گذاشت و به طاها گفت: دارم برنج دم می کنم، الان نمی توانم برایت مغز کنم برو میوه بخور. طاها با کاسه ی تخمه پیش مادربزرگش رفت و به او گفت: مامانی برایم مغز می کنی؟ مادربزرگ عینکش را برداشت و صورت طاها را بوسید و گفت: قربانت برم، من که دندان درست وحسابی ندارم. طاها کاسه را روی میز گذاشت و گفت: پس من چه کار کنم. مامان که کار دارد شما هم دندان ندارید. مادربزرگ خندید و گفت: اصلا چرا خودت مغز نمی کنی. تو دیگر بزرگ شدی . شش ساله ت هست. طاها گفت: من که بلد نیستم. مادربزرگ طاها را کنارش نشاند و یک تخمه از کاسه برداشت. به طاها گفت : تو هم یک تخمه بردار. هر کاری کردم شما هم انجام بده. دیگر تخمه خوردن برای طاها مهم نبود و بیشتر دوست داشت تخمه مغز کردن را یاد بگیرد‌. سریع یک تخمه برداشت و گفت: من آماده ام. مادربزرگ گفت: خوب حالا با دندان های جلو نوک تخمه را فشار بده. تخمه که شکست با دست پوستش را باز کن و مغزش را در بیاور. اولین تخمه ای که بین دندانش گذاشت خورد شد. چندتای دیگر هم امتحان کرد. بلاخره یاد گرفت. خیلی خوشش آمده بود. تخمه ها را مغز می کرد و می خورد. کمی بعد مادربزگ متوجه شد که طاها مغز تخمه ها را نمی خورد و داخل بشقاب می گذارد. به او گفت: طاها جان چرا نمی خوری؟ طاها گفت: می خواهم زیاد شود و یک دفعه بخورم. مغزهای تخمه که زیاد شد طاها همه را کف دستش ریخت و به آشپزخانه رفت. به مادرش گفت: مامان دستت را باز کن. مادر گفت : عزیزم کار دارم. بعد شام با هم بازی می کنیم. طاها گفت: کاری ندارم، فقط دستت را باز کن. مادر دستش را باز کرد و جلوی طاها گرفت. طاها دست مشت شده اش را روی دست مادر برد و دستش را باز کرد. مادر به کف دستش نگاه کرد و دید پر از مغز تخمه هست. از طاها پرسید: چه کسی برایت مغز کرده؟ طاها گفت: مامانی یادم داد. همه را خودم برای شما شکستم. مادر، طاها را بغل کرد و چندتا مغز تخمه را برداشت و در دهانش گذاشت. دست طاها را بوسید و گفت: این خوشمزه ترین تخمه ی دنیاست. و بقیه را به طاها داد و گفت: خودت هم بخور عزیزم.
باد بهاری وزید، از طرف مرغزار باز به گردون رسید، نالهٔ هر مرغ‌زار سرو شد افراخته، کار چمن ساخته نعره زنان فاخته، بر سر بید و چنار گل به چمن در برست، ماه مگر یا خورست سرو به رقص اندرست، بر طرف جویبار شاخ که با میوه‌هاست، سنگ به پا می‌خورد بید مگر فارغست، از ستم نابکار شیوهٔ نرگس ببین، نزد بنفشه نشین سوسن رعنا گزین، زرد شقایق ببار خیز و غنیمت شمار، جنبش باد ربیع نالهٔ موزون مرغ، بوی خوش لاله‌زار هر گل و برگی که هست، یاد خدا می‌کند بلبل و قمری چه خواند، یاد خداوندگار برگ درختان سبز، پیش خداوند هوش هر ورقی دفتریست، معرفت کردگار وقت بهارست خیز، تا به تماشا رویم تکیه بر ایام نیست، تا دگر آید بهار بلبل دستان بخوان، مرغ خوش الحان بدان طوطی شکرفشان، نقل به مجلس بیار بر طرف کوه و دشت، روز طوافست و گشت وقت بهاران گذشت، گفتهٔ سعدی بیار