فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️ روضه بسیار جانسوز درخصوص شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
👤 حجت السلام قرائتی
💠 حدیث روز 💠 ۱۰۸۵
💎احوالات دو شخص مسجدی🌺🌸
🔻امام صادق (عليه السلام):💐
یَدخُلُ رَجُلانِ المَسجِدَ أحَدُهُما عابِدٌ و الآخَرُ فاسِقٌ، فیَخرُجانِ مِنَ المَسجِدِ و الفاسِقُ صِدِّیقٌ و العابِدُ فاسِقٌ؛ و ذلِکَ أنَّهُ یَدخُلُ العابِدُ المَسجِدَ و هُوَ مُدِلٌّ بِعِبادتِهِ و فِکرَتُهُ فی ذلِکَ، و یَکونُ فِکرَةُ الفاسِقِ فی التَّنَدُّمِ عَلی فِسقِهِ، فیَستَغفِرُ اللّه َ مِن ذُنوبِهِ
❇️دو مرد وارد مسجد می شوند یکی از آن دو عابد است و دیگری فاسق، اما هنگامی که از مسجد بیرون می روند آن فاسق به صدّیق (مؤمن راستین) تبدیل شده است و آن عابد به فاسق. علّتش این است که وقتی آن عابد وارد مسجد می شود، به عبادت خود می نازد و همه فکرش در این باره است. اما فاسق در اندیشه پشیمانی از بد کرداری خویش است و از این رو ، برای گناهان خود از خداوند طلب آمرزش می کند.
📚 علل الشرائع : ۳۵۴/۱
🚨گمانه زنی ها در خصوص علت سفرهای متراکم مقامات عالیرتبه ایرانی به دمشق
👀 به نقل از منابع #غیر_رسمی و #تایید_نشده
🔺بشار اسد پس از دریافت پیشنهاد های اغوا کننده از سوی امارات، عربستان و امریکا برای ادامه حضور جبهه مقاومت به شدت مردد و متزلزل شده است
▪️نتانیاهو هم ۲ روز پیش مقر اصلی حزب بعث سوریه را بمباران کرد و به صورت مستقیم به بشار اسد پیام داد که چنانچه مرز زمینی با لبنان را نبندی و مانع رسیدن محموله های نظامی به حزب الله نشوی، دفعه بعدی اتاق خواب ات بمباران خواهد شد و کشته خواهی شد.
▪️حتی روسیه هم از آنجا که نگران از دست دادن پایگاه های نظامی خود در کنار مدیترانه و در غرب آسیا در صورت نبود حکومت مرکزی اسد است، بشار را به پذیرش این بسته پیشنهادی تشویق کرده است
▪️جالب است که بشار اسد از برادرش #ماهر دعوت میکند جهت حضور در جلسه و مشورت درخصوص پذیرش یا رد پیشنهاد کشورهای عربی و امریکا،
⭐️ اما ماهر اسد به دلیل نزدیکی و ارادت اش به ایران و جبهه مقاومت، به نشانه اعتراض به این پیشنهاد اصلا در جلسه حاضر نمی شود که همان شب رژیم صهیونیستی به عنوان یک تهدید کاخ ماهر اسد را با موشک هدف قرار داد
💥در این سو هم ابتدا دکتر لاریجانی و سپس وزیر دفاع پیام های مستقیم رهبری حفظه الله و حکومت ایران را به بشار اسد رسانده اند و در سطح عالی با او اتمام حجت صورت گرفته است
حالا باید صبر کرد،
🔺اگر بمباران سوریه شدت بگیرد یعنی بشار این پیشنهاد را رد کرده و پای بیعت خود با جبهه مقاومت ایستاده است،
و در غیر این صورت و در صورت بسته شدن مرز زمینی سوریه با...
⚫️🏴⚫️🏴
#لذت_عبادت
چرا ما از عبادت لذّت نمی بریم؟
اگر انسان مریض ، شیرین ترین و خوشمزه ترین میوه را بخورد ،از آن لذّت نمی برد....
در بُعد معنوی و عبادت هم این گونه است.
کسی که ((فی قلوبهم مرض)) یعنی قلبش بیمار است ، از نماز و عبادت لذّت نمی برد و گاهی هم خسته می شود.
بیماری قلب همان گناهان است.
تا انسان گناه را ترک نکند ، علاوه بر این که از عبادت لذّت نمی برد ، بلکه خسته هم می شود.
انسان [باید دائما] متذکر شود که خود او و هر چه از تعلقات و مایملک اوست، ملک مطلق خداست. یک روز به او داده و یک روز میگیرد و کسی را در آن حق دخالتی نیست..
آیتالله قاضی (ره)
#قصه_شب
مورچه و ملخ
روزی روزگاری یک مورچه و یک ملخ در یک علفزار زندگی میکردن.
مورچه تمام روز سخت کار می کرد و دونههای گندم رو از مزرعه کشاورز که از خونهاش خیلی فاصله داشت، جمع می کرد. اون هر روز صبح، به محض اینکه زمین به اندازه کافی نرم میشد، با عجله میرفت و دونههای گندم رو روی سرش میذاشت و با تلاش خیلی زیاد اونا رو به خونهاش میبرد. دونههای گندم رو با احتیاط در انبارش میگذاشت و دوباره با عجله به مزرعه برمیگشت تا یه دونهی گندم دیگه برداره. تموم روز بدون توقف و استراحت کار میکرد، از مزرعه به این طرف و اون طرف میدوید، دونههای گندم رو جمع میکرد و با دقت توی انبارش ذخیره میکرد.
مورچه حرفای ملخ رو نادیده میگرفت و سرش رو پایین مینداخت و دوباره به کارش ادامه میداد. این باعث میشد که ملخ بیشتر اون رو مسخره کنه. اون داد میزدد:
چه مورچه کوچولوی نادونی هستی! بیا، بیا و با من بازی کن! کار رو فراموش کن! از تابستون لذت ببر! کمی زندگی کن!
و بعد از اون سوی چمنزار میپرید و با شادی آواز میخوند و بازی میکرد.
تابستون رفت و پاییز اومد و بعد در یک چشم به هم زدن زمستون از راه رسید. خورشید به سختی دیده می شد و روزها کوتاه و خاکستری و شبها طولانی و تاریک بود. هوا سرد شد و برف شروع به باریدن کرد.
ملخ دیگه حوصله آواز خوندن نداشت. سردش شده بود و گرسنه بود. اون نه جایی برای پناه گرفتن داشت و نه چیزی برای خوردن. علفزار و مزرعه کشاورز پوشیده از برف بود و هیچ غذایی برای خوردن وجود نداشت. اون با ناله گفت:
اوه چیکار کنم؟ کجا برم؟
ناگهان به یاد مورچه افتاد. ملخ با خوشحالی گفت:
خودشه! من میرم پیش مورچه! اون غذا و سرپناه داره و به من کمک میکنه!
پس به خونه مورچه رفت و در خانه مورچه رو زد و با خوشحالی گفت:
سلام مورچه! من اومدم که کنار شومینه تو بشینم و برات آواز بخونم تا تو برام غذا بیاری!
مورچه به ملخ نگاه کرد و گفت:
تموم تابستون من داشتم کار میکردم و تا داشتی منو مسخره میکردی و بهم میخندیدی. اون موقع باید به زمستون فکر میکردی! جای دیگهای برای آواز خوندن پیدا کن، ملخ! توی خونهی من هیچ غذایی برای تو پیدا نمیشه!
و بعد در روی ملخ بست!