29 جمادی الثانی
1 ـ ﻭﻓﺎﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻴّﺪ ﻣﺤﻤّﺪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﺎﺩﻯ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ (1)
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻴّﺪ ﻣﺤﻤّﺪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﺎﺩﻯ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ 252 هـ ﺩﺭ ﺳﺎﻣﺮﺍﺀ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﻓﺖ. (2) ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﺍﺑﻮ ﺟﻌﻔﺮ ﻭ ﺍﺑﻮ ﻋﻠﻰ ﻭ ﺳﻴّﺪ ﻣﺤﻤّﺪ ﺑﻌﺎﺝ ﻧﻴﺰ ﮔﻔﺘﻪ ﺍند.
ﺟﻠﺎﻟﺖ ﻗﺪﺭ ﻭ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺣﺪّﻯ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻋﺪّﻩ ﺍﻯ ﺍﺯ ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﺎﺩﻯ ﻋﻠﻴﻪ ﺁﻥ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ، ﻭﻟﻰ ﺑﺎ ﺭﺣﻠﺖ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﭘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﺵ ﺑﺮ ﻫﻤﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻋﺴﻜﺮﻯ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ. ﺍﻣﺎﻡ ﻋﺴﻜﺮﻯ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺑﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺳﻴّﺪ ﻣﺤﻤّﺪ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻋﻠﺎﻗﻪ ﻭﺍﻓﺮﻯ ﺩﺍﺷﺖ، ﺑﻪ ﺣﺪّﻯ ﻛﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﺣﻠﺖ ﺍﻭ ﮔﺮﻳﺒﺎﻥ ﭼﺎک ﻛﺮﺩ. (3)
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﺣﻠﺖ، ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺑﺎﺩﻯ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺑﻠﺪ، ﺩﺭ ﺷﺶ ﻓﺮﺳﺨﻰ ﺳﺎﻣﺮﺍﺀ ﺩﻓﻦ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ، ﻛﻪ ﻫﻢ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻗﺒﺮ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺍﺳﺖ.
ﻛﺮﺍﻣﺎﺕ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﺷﺪﻩ، ﻭ ﻫﻢ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﮔﻨﺒﺪ ﻭ ﺻﺤﻦ ﻭ ﻏﺮﻓﻪ ﻫﺎﻯ ﻣﺘﻌﺪّﺩ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺖ ﻋﻠﻴﻬﻢ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺁﻥ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ ﻣﺸﺮّﻑ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ. ﻧﺴﺐ ﺳﺎﺩﺍﺕ ﺁﻝ ﺑﻌﺎﺝ ﺩﺭ ﻋﺮﺍﻕ ﻭ ﺧﻮﺯﺳﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﻠﻰ ﻭ ﺍﺣﻤﺪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺳﻴّﺪ ﻣﺤﻤّﺪ ﺑﻌﺎﺝ ﻣﻨﺘﻬﻰ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ..
29 جمادی الثانی
1 ـ وفات حضرت امّ کلثوم علیها السلام
جناب امّ کلثوم علیها السلام چهار ماه پس از باز گشت از کربلا به مدینه از دنیا رفتند. (1)
پدرشان مولی الموحّدین امیر المؤمنین علیها السلام و مادرشان حضرت زهرای مرضیه علیها السلام می باشد. (2)
صاحب ریاحین الشریعة به نقل از اعیان الشیعة می فرماید :
امیر المؤمنین علیه السلام آن مخدّره را به عُون بن جعفر طیّار تزویج نمودند. (3)
آنچه در مورد ازدواج امّ کلثوم علیها السلام با غیر از عُون بن جعفر نقل شده از بافته های مخالفین است. آن حضرت در واقعه ی جانسوز کربلا حضور داشتند و بعد از شهادت امام حسین علیه السلام و اهل بیت و اصحابشان، در کنار خواهرشان حضرت زینب علیها السلام از بانوان و یتیمان محافظت می نمود، و اشعار آن حضرت در فراق برادر در کربلا مشهور و جانسوز است.
پس از عاشورا که بانوان به اسارت کوفه و شام رفتند، خطبه ی آن حضرت در شهر کوفه و مجلس ابن زیاد، اشعار آن حضرت در قادسیه و قنسرین، اثر دعای آن حضرت در سیبور و بعلبک، کلمات آن جناب با شمر هنگام ورود به دروازه ی شام، مرثیه های حضرت در اربعین و مراجعت به مدینه، دلالت بر عظمت و شجاعت و صبر آن مخدّره دارد.
سر انجام بعد از چهار ماه از ورود به مدینه با دلی پر از غم و اندوه در مصائب کربلا بالاخص شهادت سیّد الشهداء علیه السلام رحلت شهادت گونه نمود و در مدینه ی منورّه دفن شد. به قولی رحلت آن حضرت در 21 ماه جمادی الثانی بوده است. (4)
📚 منابع :
1. ریاحین الشریعة : ج 3 ـ ص 256 ـ 244. العقیلة علیها السلام و الفواطم : ص 75.
2. بحار الأنوار : ﺝ 42، ﺹ 74. تذکرة الخواص : ص 288.
3. اعیان الشیعة : ج 3، ص 484. و ... .
4. وقائع الشهور : ص 110.
🏴🏴🏴
#بازی
برای کودکان و نوجوانان چه نوع بازیهایی مفید است؟
🎈بازی انواعی دارد که کودکان و نوجوانان در سنین گوناگون میتوانند از آنها استفاده کنند:
1⃣ 🎈 #بازی_فعال : نشستن، سینه خیز رفتن، ایستادن، دویدن، بالا رفتن، پریدن، پرتاب کردن، الا کلنگ، سرسره، تاب، طناب، دوچرخه، توپ و....
در صورت استفاده ی کودکان از بازی فعال، متوجه باشید که با خشونت همراه نشود و خطرساز نباشد.
2⃣ 🎈 #بازی_تقلیدی : خاله بازی، دکتر بازی، حمام کردن عروسک، مهمانی رفتن، جنگ، پلیس بازی، آتش نشانی و....
3⃣🎈 #بازی_سازنده : خانه سازی با گل و گچ و خمیر، خاک و ماسه، اسباب بازیهای چند تکه و....
به کودکان خود اجازه دهید با خاک و گل تمیز بازی کنند.
4⃣🎈 #بازی_قاعده_مند : گرگم به هوا، قایم باشک، بالا بلندی و....
5⃣🎈 #بازی_فکری : نخ کردن مهره ها، جورچین (پازل) ، کیت، نقاشی و....
6⃣🎈 #بازی_الکترونیکی : سگا، پلی استیشن، رایانه و....
توجه داشته باشید که زیاده روی در این نوع بازی، آثار سویی دارد.
7⃣🎈 #بازی_با_بزرگترها : اسب سواری، دوچرخه، تنیس و....
✍منبع : کتاب نسیم مهر1 ؛ پرسش و پاسخ تربیت کودک و نوجوان
حسین دهنوی.
#قصه_شب
موش کوچولو
یه موش کوچولو به اسم موش قزی با پدرش زندگی می کرد. بابا موشه از صبح تا شب کار میکرد و شب که به خونه می رسید خسته بود و می خواست استراحت کنه. اما موش قزی شروع می کرد به سر و صدا و بالا و پائین پریدن، تا اینکه بابا موشی سرش درد می گرفت و داد می زد: موش قزی چقد سر و صدا میکنی؟
موش قزی هم گوشه ای کز میکرد و با بابا موشی قهر می کرد. یکبار پیش خودش گفت: فردا از اینجا می رم تا یه بابای خوب برای خودم پیدا کنم. فردای آن روز موش قزی از خانه بیرون آمد و رفت و رفت تا به یک قصابی رسید. داخل شد. سلام کرد و به آقای قصاب گفت: اینجا و اونجا می کنم بابائی پیدا بکنم. آیا تو بابا می شوی؟ در دل من جا می شوی! اما نباید اخم کنی قلب منو زخم کنی.
آقا قصاب خندید و گفت: برو سوخته سیاه، دختر دارم چو قرص ماه، موشه قزی می خوام چیکار؟
موش قزی ناراحت شد و رفت و رفت تا دم بزازی رسید. سلام کرد و شعرش را دوباره برای بزاز خواند. آقای بزاز با عصبانیت نیم متر فلزی خودش را به زمین کوبید و گفت: برو سوخته سیاه، دختر دارم چو قرص ماه، موشه قزی می خوام چیکار؟
موش قزی ترسید و تندی طرف خونه دوید. وقتی به خانه برگشت دید بابا موشی با غصه داد می زنه: موش قزی؟ کجایی که دلم برای شیطونیات تنگ شده؟😢
موش قزی به بغل پدرش دوید و با خوشحالی گفت: موشی بابای نازنین، لنگه نداره رو زمین
قربون بابای خودم، دوباره دخترش شدم.