🌷(( سرود ، ای ایران )) آهنگ ماندگار اوایل انقلاب ساخته زنده یاد استاد ، محمد رضا لطفی جرجانی ،باصدای شاگردش آقای محمد معتمدی .⚘هفته بسیج بر دلاورمردان بسیج گرامی ، خجسته و مبارکباد
#قصه_شب
🧓 مخترع کوچولو
مادر علی گفت: "زود باش پسرم، دیر میشه". قرار بود علی با مادرش به خانه ی وحید که همسایه ی جدیدشان بود، بروند. چند هفته ای بود که به آن آپارتمان آمده بودند.
مادر علی داخل یک ظرف کمی شیرینی گذاشت و به خانه ی وحید رفتند. علی کنار مادرش نشست، علی و وحید خیلی دوست داشتند هر چه زودتر با هم بازی کند اما کمی خجالت می کشیدند. چند دقیقه بعد، مادر علی گفت:"علی جان، برو با آقا وحید بازی کن دیگه".
علی و وحید از جایشان بلند شدند و با همدیگر به اتاق وحید رفتند. اتاق وحید پر از اسباب بازی های جورواجور بود. علی نمی دانست به کدام نگاه کند و با کدام بازی کنند.
بالاخره تصمیم گرفتند با ماشین ها و خانه سازی یک پارکینگ بزرگ بچینند.
وقتی پارکینگ را چیدند، وحید گفت: " چقدر گرمم شده، بذار پنکه بیارم خنک شیم".
بعد یک پنکه ی اسباب بازی که رنگش آبی و زرد بود را آورد. دکمه اش را زد و آن را جلوی صورتش گرفت و چشمانش را بست و گفت:" آخیش خنک شدم". بعد وحید پنکه را جلوی صورت علی گرفت و گفت:" بیا تو هم خنک شو." علی که خیلی از پنکه خوشش آمده بود، گفت: " چقدر خوب خنک می کنه، می دونی با چند تا باتری کار می کنه؟"
وحید گفت:" نمی دونم، مامان بزرگم خریده".
یکدفعه مادر، علی را صدا کرد:" علی، باید بریم خونه، بعدا باز باهم بازی می کنید".
علی از وحید خداحافظی کرد.
علی وقتی به خانه شان رسید به مادرش گفت: " مامان ، وحید یه پنکه قشنگ داشت، میشه یکی هم برای من بخرید؟"
مادر گفت:" پسرم نمیشه که هر کی هر چی داره، شما هم داشته باشی". علی دیگر چیزی نگفت. چند دقیقه بعد علی از مادرش پرسید:" مامان اون ماشین شارژیم که خراب شده بود کجاست؟" مادر گفت: " با هواپیمات که شکسته بود زیر تخت گذاشتم". بعد زیرچشمی به علی نگاه کرد و گفت:" بگو ببینم چه فکری تو سرت داری؟"
علی گفت:" مامان لطفا هواپیما و ماشین شارژی رو بیارید، باهاشون کار دارم".
علی با کمک مادرش، آرمیچر ماشین شارژی را درآورد. بعد پروانه ی هواپیمایش که شکسته بود را به سر آرمیچر زد. بعد آرمیچر را به یک باتری وصل کرد.
پروانه شروع به چرخیدن کرد. علی بالا و پایین پرید و گفت :" آخ جون کار میکنه". بعد صورتش را جلو برد و گفت:" چه خوب هم خنک میکنه!"
مادر علی را بوسید و گفت : " می بینی چقدر خوبه خودت چیزی را بسازی".
📚 مجموعه #کتاب_کار
چهار جلدی یاران آفتاب
🕹 معرفی شده از طرف سازمان ملی تعلیم و تربیت وزارت آموزش و پرورش
💠 برخی ویژگی های مجموعه شامل:
۱. آموزش های یکپارچه
۲. شامل 24 لوحه آموزشی در قالب های متنوع
۳. تصاویر زیبا و جذاب
۴. دارای محتوای آموزشی جهت #مربیان
۵. مورد تایید و مطابق با تمام استاندارد های آموزش و پرورش
▫️کاری از معاونت #کودک و #نوجوان مرکز تخصصی #مهدویت
🔴 قیمت پشت هر جلد :
30,000 تومان
✅ مناسب سنین ۴ تا ۶ سال
#پیش_دبستانی
📚مجموعه 6 جلدی دوست عزیزم خدا
🌹6 کتاب برای آموزش صفات خداوند با داستان و زبان ساده با تصاویر بسیار جذاب به کودکان.
✳️ هرجلد ، داستانی است دربارهی مهربانیهای خدا.
با داستانهایی آسان و تصاویر شاد و تماشایی.
جلد ۱: از همه زیباتر است
جلد ۲: ما همه دور سفرهاش نشستهایم
جلد ۳: به یاد همه است
جلد ۴ : همیشه او منظم است
جلد ۵: همه چیز به دست اوست
جلد ۶ : از همه چیز باخبر است
❤️ رده سنی: 3 تا 5 سال
✅مجموعا 130 صفحه
✅تصاویر رنگی جذاب
✅همراه جلد به شکل یک کیف
▫️قیمت پشت جلد: 48,000 تومان
#قصه_شب
طاووس و کلاغ
روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود. آب می خورد و خدا را شکر می کرد. طاووسی از آنجا می گذشت؛ صدای او را شنید و با صدای بلندی قهقهه زد.
کلاغ گفت:«دوست عزیز چه چیزی موجب خنده تو شده است؟
طاووس گفت:« ازاین که شنیدم خدا را برای نعمت هایی که به تو نداده شکر می گویی» بعد بال هایش را به هم زد و دمش را مانند چتری باز کرد و ادامه داد: «می بینی خداوند چقدر مرا دوست دارد که این طور زیبا مرا آفریده است؟!»
کلاغ با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد.
طاووس بسیار عصبانی شد و گفت: «به چه می خندی ای پرنده گستاخ و بد ترکیب؟»
کلاغ گفت:« به حرف های تو، شک نداشته باش که خداوند مرا بیشتر از تو دوست داشته است؛ چرا که او پرهایی زیبا به تو بخشیده و نعمت شیرین پرواز را به من و تو را به زیبایی خود مشغول کرده و مرا به ذکر خود»