eitaa logo
شمع
206 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
4.2هزار ویدیو
351 فایل
نكاتي از مهارت هاي زندكي ارتباط با ادمين👇 @Naderiiii
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔥 *بسیاری از ملت ما، آن قدر ساده اند که با فتو شاپ معمولی هم فریب می خورند.👆
🌷(( سرود ، ای ایران )) آهنگ ماندگار اوایل انقلاب ساخته زنده یاد استاد ، محمد رضا لطفی جرجانی ،باصدای شاگردش آقای محمد معتمدی .⚘هفته بسیج بر دلاورمردان بسیج گرامی ، خجسته و مبارکباد
🧓 مخترع کوچولو مادر علی گفت: "زود باش پسرم، دیر میشه". قرار بود علی با مادرش به خانه ی وحید که همسایه ی جدیدشان بود، بروند. چند هفته ای بود که به آن آپارتمان آمده بودند. مادر علی داخل یک ظرف کمی شیرینی گذاشت و به خانه ی وحید رفتند. علی کنار مادرش نشست، علی و وحید خیلی دوست داشتند هر چه زودتر با هم بازی کند اما کمی خجالت می کشیدند. چند دقیقه بعد، مادر علی گفت:"علی جان، برو با آقا وحید بازی کن دیگه". علی و وحید از جایشان بلند شدند و با همدیگر به اتاق وحید رفتند. اتاق وحید پر از اسباب بازی های جورواجور بود. علی نمی دانست به کدام نگاه کند و با کدام بازی کنند. بالاخره تصمیم گرفتند با ماشین ها و خانه سازی یک پارکینگ بزرگ بچینند. وقتی پارکینگ را چیدند، وحید گفت: " چقدر گرمم شده، بذار پنکه بیارم خنک شیم". بعد یک پنکه ی اسباب بازی که رنگش آبی و زرد بود را آورد. دکمه اش را زد و آن را جلوی صورتش گرفت و چشمانش را بست و گفت:" آخیش خنک شدم". بعد وحید پنکه را جلوی صورت علی گرفت و گفت:" بیا تو هم خنک شو." علی که خیلی از پنکه خوشش آمده بود، گفت: " چقدر خوب خنک می کنه، می دونی با چند تا باتری کار می کنه؟" وحید گفت:" نمی دونم، مامان بزرگم خریده". یکدفعه مادر، علی را صدا کرد:" علی، باید بریم خونه، بعدا باز باهم بازی می کنید". علی از وحید خداحافظی کرد. علی وقتی به خانه شان رسید به مادرش گفت: " مامان ، وحید یه پنکه قشنگ داشت، میشه یکی هم برای من بخرید؟" مادر گفت:" پسرم نمیشه که هر کی هر چی داره، شما هم داشته باشی". علی دیگر چیزی نگفت. چند دقیقه بعد علی از مادرش پرسید:" مامان اون ماشین شارژیم که خراب شده بود کجاست؟" مادر گفت: " با هواپیمات که شکسته بود زیر تخت گذاشتم". بعد زیرچشمی به علی نگاه کرد و گفت:" بگو ببینم چه فکری تو سرت داری؟" علی گفت:" مامان لطفا هواپیما و ماشین شارژی رو بیارید، باهاشون کار دارم". علی با کمک مادرش، آرمیچر ماشین شارژی را درآورد. بعد پروانه ی هواپیمایش که شکسته بود را به سر آرمیچر زد. بعد آرمیچر را به یک باتری وصل کرد. پروانه شروع به چرخیدن کرد. علی بالا و پایین پرید و گفت :" آخ جون کار میکنه". بعد صورتش را جلو برد و گفت:" چه خوب هم خنک میکنه!" مادر علی را بوسید و گفت : " می بینی چقدر خوبه خودت چیزی را بسازی".
📚 مجموعه چهار جلدی یاران آفتاب 🕹 معرفی شده از طرف سازمان ملی تعلیم و تربیت وزارت آموزش و پرورش 💠 برخی ویژگی های مجموعه شامل: ۱. آموزش های یکپارچه ۲. شامل 24 لوحه آموزشی در قالب های متنوع ۳. تصاویر زیبا و جذاب ۴. دارای محتوای آموزشی جهت ۵. مورد تایید و مطابق با تمام استاندارد های آموزش و پرورش ▫️کاری از معاونت و مرکز تخصصی 🔴 قیمت پشت هر جلد : 30,000 تومان ✅ مناسب سنین ۴ تا ۶ سال
📚مجموعه 6 جلدی دوست عزیزم خدا 🌹6 کتاب برای آموزش صفات خداوند با داستان و زبان ساده با تصاویر بسیار جذاب به کودکان. ✳️ هرجلد ، داستانی است درباره‌ی مهربانی‌های خدا. با داستان‌هایی آسان‌ و تصاویر شاد و تماشایی. جلد ۱: از همه زیباتر است جلد ۲: ما همه دور سفره‌اش نشسته‌ایم جلد ۳: به یاد همه است جلد ۴ : همیشه او منظم است جلد ۵: همه چیز به دست اوست جلد ۶ : از همه چیز باخبر است ❤️ رده سنی: 3 تا 5 سال ✅مجموعا 130 صفحه ✅تصاویر رنگی جذاب ✅همراه جلد به شکل یک کیف ▫️قیمت پشت جلد: 48,000 تومان
طاووس و کلاغ روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود. آب می خورد و خدا را شکر می کرد. طاووسی از آنجا می گذشت؛ صدای او را شنید و با صدای بلندی قهقهه زد. کلاغ گفت:«دوست عزیز چه چیزی موجب خنده تو شده است؟ طاووس گفت:« ازاین که شنیدم خدا را برای نعمت هایی که به تو نداده شکر می گویی» بعد بال هایش را به هم زد و دمش را مانند چتری باز کرد و ادامه داد: «می بینی خداوند چقدر مرا دوست دارد که این طور زیبا مرا آفریده است؟!» کلاغ با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد. طاووس بسیار عصبانی شد و گفت: «به چه می خندی ای پرنده گستاخ و بد ترکیب؟» کلاغ گفت:« به حرف های تو، شک نداشته باش که خداوند مرا بیشتر از تو دوست داشته است؛ چرا که او پرهایی زیبا به تو بخشیده و نعمت شیرین پرواز را به من و تو را به زیبایی خود مشغول کرده و مرا به ذکر خود»