#قصه_شب
قصه سنگ کوچولو
یک سنگ کوچولو وسط کوچه ای افتاده بود. هرکسی از کوچه رد ميشد، لگدی به سنگ میزد و پرتش میکرد یک گوشه ی ديگر. سنگ کوچولو خيلي غمگین بود. تمام بدنش درد میکرد. هرروز از گوشه ای به گوشه ای می افتاد و تکه هایی از بدنش کنده ميشد. سنگ کوچولو اصلا حوصله نداشت. دلش می خواست از سر راه مردم کنار برود و در گوشه ای مخفی شود تا کسی او را نبیند و به او لگد نزند.
یک روز مردی با یک وانت پر از هندوانه از راه رسید. وانت را کنار کوچه گذاشت و توی بلندگوی دستیش داد زد: « هندونه ی قرمز و شیرین دارم. هندونه به شرط کارد. ببین و ببر.» مردم هم آمدند و هندوانه ها راخریدند و بردند. مرد تمام هندوانه ها را فروخت. فقط یک هندوانه کوچک براي خود باقی ماند. مرد نگاهی به روی زمین و زیر پایش انداخت. چشمش به سنگ کوچولو افتاد. آنرا برداشت و طوری کنار هندوانه گذاشت که موقع حرکت، هندوانه حرکت نکند و قل نخورد. بعد هم با ماشین بسوی رودخانه ای بیرون شهر رفت. کنار رودخانه ایستاد، سنگ کوچولو را برداشت و درون آب رودخانه انداخت. بعد هم هندوانه را پاره کرد و کنار رودخانه نشست و آنرا خورد و سوار وانت شد و حرکت کرد و رفت. سنگ کوچولوی قصه ی ما توی رودخانه بود و از اینکه ديگر توی آن کوچه ی پرسر و صدا نیست و کسی لگدش نمی زند، شادمان بود و خدا را شکر میکرد.
روزها گذشت. فصل تابستان رفت و پائیز و بعد هم زمستان آمدند و رفتند. سنگ کوچولو همان جا کف رودخانه افتاده بود. گاهی جریان آب وی را اندکی جا به جا میکرد و این جابجایی تن کوچک وی را به حرکت وامی داشت. او روی سنگ های ديگر می غلتید و ناهمواری های روی بدنش از بین میرفتند . وی آرام آرام به یک سنگ صاف و صیقلی تبدیل شد.
یک روز تعدادی پسر بچه همراه معلمشان به کنار رودخانه آمدند تا سنگها را ببینند. آن ها می خواستند بدانند به چه دلیل سنگ های کف رودخانه صاف هستند. یکی از آن ها سنگ کوچولوی قصه ی ما را مشاهده کرد. آن را برداشت و به منزل برد. آن را رنگ زد و برایش صورت و زلف و لباس کشید. سنگ کوچولو به صورت یک آدمک بامزه در آمد. پسرک سنگ را که اکنون شکل جدیدی پیدا کرده بود به مادرش نشان داد. مامان از آن خوشش آمد. یک تکه روبان قرمز به سنگ کوچولو بست و آن را به دیوار اتاق خواب پسرک آویزان کرد. اکنون سنگ کوچولوی داستان ی ما روی دیوار اتاق پسرک آویزان است و ديگر نگران لگد خوردن و پرتاب شدن به بین کوچه نیست. پسری هم که او را به صورت عروسک درآورده، هرروز نگاهش ميکند و او را خيلی دوست دارد.
#بازی
#حس_لامسه
🎡 وسایل بازی یک جعبه ی بیسکویت یا کفش است که در دو طرف، سوراخی به قطری که دست کودک بتواند از آن عبور کند دارد. سوراخ ها با یک تکه کاغذ نرم یا پارچه، به طوری که بشود آن را عقب زد بدون آنکه داخل آن دیده شود پوشانده می شوند. روی جعبه را برای خوشایند کودک با طرح های زیبا نقاشی و تزیین می کنیم.
چند اسباب بازی یا چیزهای کوچکی که کودک آن ها را می شناسد، داخل جعبه می گذاریم. (این چیزها به فراخور سن کودک می توانند ساده یا پیچیده باشند). مادر، جعبه را جلوی کودک خود می گیرد و از او می خواهد دستش را داخل جعبه کند با لمس چیز هایی که در آن هست، تشخیص دهد آن چیست و از چه جنسی است. پس از این که کودک شئ را تشخیص داد، مادر آن را از جعبه خارج می کند تا معلوم شود آیا او درست تشخیص داده است یا نه.
✔️ مناسب 2 تا 7 سال
🌱ما ماندهایم در خم این کوچههای تنگ
ما را بیا از این همه دلواپسی درآر...
🌱برگرد روشنای دل انگیز آفتاب
مولای آب و آینه، مولای ذوالفقار
ظهور بسیار نزدیک است حیدر بادنور:
برخیز ای جان برادر وقت تنگ است
فتنه به میدان آمده هنگام جنگ است
امروز حرف زور با تیر و تفنگ است
تسلیم یا سازش ندارد فرق، ننگ است
باید بصیرت داشت باید سخت کوشید
باید سپاهی بود و رخت سبز پوشید
امروز ما در عصر و دوران ظهوریم
دل بیقرار بهجتِ صبح حضوریم
ما ملتی اهل جهاد اما صبوریم
از معبری پر فتنه در حال عبوریم
بیش از چهل سال است در حال نبردیم
زیر فشار فتنهها سر خم نکردیم
دست خدا از روز اول یار ما بود
امنیت سوریه از آثار ما بود
ویرانی عینالاسد هم کار ما بود
این انتقامِ قصه سردار ما بود
روی در و دیوار این کشور نوشته
دوران ننگین بزن دَرو گذشته
خون سلیمانی بر این دعوی گواه است
یک یاعلی تا فتح خاک قدس راه است
ایران اگر در منطقه یک تکیه گاه است
از همت نیروی بی مرز سپاه است
ما قصدمان صلح است اما هوشیاریم
پای دفاع از حق مان جان میسپاریم
دشمن اگر یک ضربه زد، اما دوتا خورد
از ازدحام شیعه در مشّایه جا خورد
هر جا تعدی کرده از ما ضربهها خورد
روی زمین دنبال ما بود، از هوا خورد
پایان کار دشمن ایران تباهیست
اینجا بسیج و ارتش و ملت سپاهیست
از هرج و مرج فتنهگر باکی نداریم
پای شکوه انقلاب جان میگذاریم
ما اهل میدانداری و از این تباریم
در این وطن سربازها بسیار داریم
امروز اگر در امنیت مأوا گرفتیم
از غیرت و جانبازی ناجا گرفتیم
هم اهل میدانیم و هم اهل سجودیم
ما با خبر از فتنه قوم یهودیم
ما تشنه پیکار با آل سعودیم
قصد بنای امتی واحد نمودیم
ایران پر از فرماندهان سینه چاک است
مکه به زودی بخشی از این آب و خاک است
پروفسور هانری کوربن فرانسوی:
همه ادیان با مرگ پیامبران خود، مُردند.
👈 یهود با مرگ موسی
👈 مسیحیت با مرگ عیسی
👈 سُنیها با مرگ محمد (ص) مردند.
👈 فقط شیعیان از مرگ امتناع کردند.
⏪ آنها نامزد مرگ نیستند، چون حسین را در ابتدا و مهدی را در انتهای راه دارند.
👈 امام حسین از عمق تاریخ آنها را هُل میدهد و امام مهدی آنها را به آینده دعوت میکند.»
🔚 «چنین جامعهای نمیتواند بمیرد، چون رهبری و آرمانهای آن زنده و در حال تجدید شدن است.»
❣ #سلام_امام_زمانم❣
سلام اے دلرباے اهل بینش
سلام اے قلب ناب آفرینش
فداے دیدهٔ محزونت اے یار
فداے آن دل پر خونت اے یار
بہ یاد داغ جدّه بے پناهت
بسوزد عالمے از سوز آهت
بیا اے جلوه جاوید زهرا
بیا اے آخرین امید زهرا
❣#لَـیِّن_قَـلبی_لِوَلِیِّ_اَمرِک ❣
🍂🌺🍂بر درخـانــه صبح
تلنگـری بزن
تا بتـابــد بر تو
آفتــاب مهــربانی
چشم بگشا بردشت و دمن
در آغـــوش بکش
شادی و امیــد را
بخت و اقبالت بلند
سلام صبحتون بخیر
امروزتون پر از لبخندخدایی☕️
♨️حیا و حجاب تمدنی ایرانیان
📍ویل دورانت، تاریخنگار سرشناس غربی در کتاب تاریخ تمدن مینویسد:
"نقش پوشش و حجاب زنان در ایران باستان چنان برجسته است که میتوان ایران را منشاء اصلی پراکندن حجاب در جهان دانست." ج۲ ص۷۸
📍پررنگ بودن حجاب در بین اقوام ایرانی به قدری است که حتی این مورخ، اشتباها معتقد است که ایرانیان حجاب سختگیرانهای را بر اسلام تحمیل کردهاند!!! و مینویسد: "ارتباط عرب با ایران موجب رواج حجاب در قلمرو اسلام بود..." ج۴ ص۲۸۲
🇮🇷مقولهی حیا و حجاب و غیرت ایرانی چنان ریشهدار است که نه قُلدریهای رضاخانی توانست خدشهای وارد کند و نه فریبهای #انگلیسی_سعودی میتواند!
🎙¦ بدون_تعارف
دیدن پایان جمھورۍ اسلامۍ
براۍ خیلـــےها آرزو خواهد ماند
اما جمھورۍ اسلامی قـطـعـا
پایانِ خیلیها را خواهد دید🌱:))
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ