9.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اقای پزشکیان ایاتوکه میخواهی سلبریتیهای برکنارشده رابرگردانی به سرکار. میتوانی شهید روح الله اعجمیان راهم برگردانی به خانوادش؟
#قصه_شب
تعجب خانم معلم
خانم معلم وقتی دید رها خوراکی هایش را نمی خورد به این فکر افتاد که علتش چیست؟
به سمت رها رفت و گفت: دخترم؟ چرا خوراکی ات را نمی خوری؟ دوستشان نداری؟ یا می خواهی در منزل بخوری؟
رها گفت هیچ کدام. امروز مادر بزرگم به خانه ی ما می آید، او همیشه چیزهایی که دوست دارد را به من می دهد.
من به این فکر افتادم که خوراکی های امروزم را به مادربزرگم بدهم و او را خوشحال کنم.
خانم معلم که از فداکاری و مهربانی رها به وجد آمده بود او را بسیار تشویق کرد و به بچه های کلاس هم ماجرا را تعریف کرد و گفت بچه ها از رها باید مهربانی را یاد بگیریم و بتوانیم از چیزهایی که دوست داریم بگذریم و آن را با بقیه قسمت کنیم.
بچه ها بلند شدند و ایستاده برای رها دست زدند، رها بسیار خوشحال بود که یک کار خوب انجام داده.
وقتی زنگ خورد به سرعت به سمت خانه رفت و دید که مادربزرگ عزیزش رسیده و سریع کیک ها را به مادربزرگ داد.
مادربزرگ رها بخاطر لطف رها اشک شوق ریخت و خوراکی ها را با همه ی اعضای خانواده تقسیم کرد و خوردند.
#قصه_شب
💎 نگین انگشتر پادشاه
در زمان امام هادی علیه السلام یه پادشاه زورگو و ستمگر بود و یه انگشتر ساز …پادشاه یه نگین گرانقیمت و زیبا داشت.
یه روز نگین را برد و داد به انگشتر ساز و بهش گفت با این نگین برای دخترم یه انگشتر بساز … انگشتر ساز گفت چشم … چند روز گذشت یه روز که انگشتر ساز مشغول تراشیدن انگشتر بود یهویی نگین از وسط نصف شد.
انگشتر ساز خیلی ناراحت شد و با خودش گفت حالا چیکار کنم …. میرم پیش امام هادی و از او کمک میخوام …. رفت خونه ی امام …. سلام کرد و به امام گفت من داشتم نگین پادشاه رو می تراشیدم که یهو از وسط شکست حالا چیکار کنم! پادشاه حتما منو زندانی میکنه😰
امام فرمودند برو و دو تا انگشتر بساز انگشتر ساز گفت قربونتون بشم پادشاه گفته یه انگشتر بسازم …. امام فرمودند برو و حرف منو گوش کن و دو تا انگشتر بساز. انگشتر ساز خداحافظی کرد و رفت………….
شب یهو پادشاه از خواب بیدار شد و وزیر رو صدا کرد … وزیر!
_ بله قربان ، بله قربان.
_ من چند تا دختر دارم؟
_ دو تا قربان
خب اگه انگشتر ساز یه انگشتر بسازه اون یکی دخترم ناراحت میشه. حالا چیکار کنیم!
وزیر گفت قربان خب طوری که نیست میریم و به انگشتر ساز میگیم دو تا انگشتر بسازه.
پادشاه گفت خب همین الان بریم …
وزیر گفت الان همه خوابن صبح میریم …
صبح که شد پادشاه و وزیر رفتن خونه ی انگشتر ساز … در زدن ، انگشتر ساز گفت ای وای حتما پادشاه اومده دنبال انگشتر رفت در رو باز کرد و سلام کرد … پادشاه گفت چه خبر ، انگشتر ما رو ساختی … انگشتر ساز گفت مشغول ساختن انگشتر شما هستم …. پادشاه گفت اومدیم بگیم با اون نگین دو تا انگشتر بسازی … انگشتر ساز اینقدر تو دلش خوشحال شد و خدا رو شکر کرد.
بعد هم گفت چشم قربان ، چند روز دیگه آماده میشه … چند روز بعد وزیر اومد و انگشتر ها رو گرفت و پول زیادی هم به عنوان دستمزد به انگشتر ساز داد.
بعد هم انگشتر ساز رفت و از امام هادی علیه السلام تشکر کرد و گفت خدا رو شکر که به حرف شما گوش کردم.
بچهها جونم داستان رو دوست داشتید؟
عزیزای دلم از داستان امام هادی علیه السلام یاد می گیریم که در سختی ها و مشکلات باید از امامان مهربونمون کمک بخوایم و برای موفق شدن در زندگی هم حرف امامان مهربونمون رو گوش بدیم و حالا هم با انجام دادن کارهای خوب از خدا بخوایم که امام زمان زودتر ظهور کنه.