روباه در لانه مرغ
در یک زمستانِ سخت که برفِ زیادى باریده بود؛ یک شب به حاجی محمد صادق تخت فولادی عرض مىکنند : «روباهى، پاى دیوارِ تکیه، ایستاده و از سرما مىلرزد».
🔹 مىفرماید : گوش او را بگیرید و بیاورید اینجا.
🔵ایشان خطاب به روباه مىفرماید : در اینجا اطاقى هست که چند مرغ و خروس از ما در آنجا است، تو هم مىتوانى شبها بیایى و در آن اطاق با آن حیوانات بمانى و صبح که شد دنبال کارت بروى.
➖سپس به خدمتکارشان مىفرماید: «روباه را ببرید در اطاق مرغها جاى دهید». از آن پس، روباه هر شب مىآمد و مستقیم به اطاق مرغها مىرفت و تا صبح پهلوى آنها بود. صبح که میشد، از تکیه بیرون مىرفت.
🌀 بعد از مدتى یک شب یکى از مرغها را مىخورد و صبح زود هم طبق معمول از تکیه خارج مىگردد. اما شب که برمىگردد، دیگر داخل تکیه نمىشود و بیرونِ تکیه، پاى دیوار مىخوابد.
🔷جریان را به حاجی عرض مىکنند مىفرماید : «بروید روباه را بیاورید». روباه را مىآورند.
🔹 ایشان رو به او کرده مىفرماید : «تو تقصیر ندارى، طبعِ روباهىِ تو غلبه کرد و برخلافِ تعهّدت عمل نمودى، حالا برو جاى هر شب بخواب ولى شرط کن دیگر خطا نکنى».
🔷دو ماهِ دیگر روباه هر شب مىآمد و صبح مىرفت، بدونِ اینکه آن روباه، صدمهای به مرغها برسدتازمستان تمام شد
ذکرخدابه اندازه یک مثقال زغال نیست؟!
همسفر محمد صادق تخت فولادی:
نزدیکِ «شیراز» در کاروانسرایى، هوا سرد و برفى بود. وی روىِ سکوىِ دربِ ورودىِ کاروانسرا، پوست را افکندند، و نشستند.
🔹کاروانیان گفتند هوا سرد است و اینجا گذرگاهِ حیوانات درنده است.
🔹ولى ایشان در جواب فرموده بودند: «در داخلِ کاروانسرا آب نیست» و به جوی آب اشاره میکند: «اینجا براى من بهتر است».
🔹غروب، صاحبِ کاروانسرا به مسافرین مىگوید که ما شبها در را مىبندیم و تا صبح باز نمىکنیم. اگر ایشان بیرون بمانند احتمال دارد سرما و حیوانات درنده به ایشان آسیب برسانند.
🔹مسافرین از راه محبّت تصمیم مىگیرند که دستهجمعى گوشههاى پوستِ تخت را بگیرند و ایشان را به داخل کاروانسرا منتقل کنند.
🔹ولى همسفر خدمتِ حاجی میرسد و عرض مىکند که این مردم به احوالِ شما وارد نیستند و از راه محبّت مبخواهند شما را داخل ببرند و میدانم که بر اثر این عمل صدمه مىخورند، پس شما خودتان لطفا به داخل تشریف بیاورید و راضى نشوید به صدمه. حاجی مى پرسند: نگرانیشان از چیست؟ و همسفر توضیح میدهد. حاجی به آن همسفر مىگوید: «دستت را به سینه من نزدیک کن».
☄آن همسفر گفته است: «به محضِ اینکه دستم را به سینه ایشان نزدیک کردم گوئى به دیگ جوشانى دست کردهام و از شدت حرارت احساس تألُّم کردم».
✨حاجی محمد صادق فرمود: به اینها بگو آیا ذکرِ خداوند به اندازه ده سیر زغال گرمى ندارد! حیوانات درنده هم تا خواست خداوند نباشد زیانى نمى رسانند. هرچه بشود به اذنِ حق و به ارادهی اوست. در زمین و آسمان از حیوانات نمیترسم.